Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • مبانی تئوریک عملیات روانی در الگوهای علوم اجتماعی مبانی تئوریک عملیات روانی در الگوهای علوم اجتماعی
    پنج‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰

    مبانی تئوریک عملیات روانی در الگوهای علوم اجتماعی تبارشناسی مفهوم سلطه در ذهنیتهای پیشامدرن، مدرن و پسامدرنعلیرضا بیابان‌نوردچکیده در طول تاریخ بشریت، سلطه‌های گوناگون همواره انسانها را تهدید می‌کرده‌اند. سلطه با توجه به ماهیت خود دارای ابعاد بیرونی و درونی است. این مقاله استدلال می‌کند که سلطه در دنیای مدرن بیشتر از سمت سلطه‌های بیرونی به سلطه‌‌های درونی کشیده شده است و در واقع ابعاد آن به صورت جنبه‌های ناملموس و درونی به جهت حفظ

    مبانی تئوریک عملیات روانی در الگوهای علوم اجتماعی تبارشناسی مفهوم سلطه در ذهنیتهای پیشامدرن، مدرن و پسامدرنعلیرضا بیابان‌نوردچکیده در طول تاریخ بشریت، سلطه‌های گوناگون همواره انسانها را تهدید می‌کرده‌اند. سلطه با توجه به ماهیت خود دارای ابعاد بیرونی و درونی است. این مقاله استدلال می‌کند که سلطه در دنیای مدرن بیشتر از سمت سلطه‌های بیرونی به سلطه‌‌های درونی کشیده شده است و در واقع ابعاد آن به صورت جنبه‌های ناملموس و درونی به جهت حفظ قدرت و سیطره نظامهای غربی و ایدئولوژیهای حاکم بر آنها درآمده است. واژگان کلیدی: سلطه، عملیات روانی، دانش، قدرت، عقلانیت ابزاری، استعمار، انسان تک ساحتی، وانموده. مقدمه قدمت علم به معنای پوزیتو) ( به صورت ملموس بیشتر به سده هفدهم میلادی برمی‌گردد‏، سده‌ای که در آن ضمن شورش علیه الهیات مسیحی (که با استبداد کلیسا به انحراف کشیده شده بود) که به عنوان ملکه علوم شناخته شده بود و پایه معرفت علمی بر اساس حقایق و واقعیات عینی و دقیقه قرار گرفت، یعنی بر اساس حقایق و واقعیاتی که ما به طور قطعی و یقین درمی‌یابیم و نه آنچه که ممکن و یا حتی محتمل است که وجود داشته باشد. بر اساس علم پوزیتو، معرفت چیزی است که به کمک ذهن ادراک می‌شود و یا به قول متفکری چون گالیله که در صدد بود سراسر هستی را همچون کتابی که به زبان ریاضیات نوشته شده است به حساب آورد، با کاربرد ریاضیات، به وسیله اندازه‌گیری و آزمون اثبات شدنی باشد. علم پوزیتو از ابتدای رشد خود به عنوان ابزاری برای تصرف در طبیعت که تا آن زمان چیزی جدا و فراتر از انسان تلقی می‌شد، قرار گرفت و بر آن بود تا به مدد نقشی که بشر برای آن قائل شده بود در عالم و آدم اثرگذار باشد. با رشد و تکامل علوم به ویژه علوم طبیعی( ) که باعث شد دست انسان بیش از پیش به منظور سود جستن از منابع موجود در طبیعت و اثرگذاری بر روی آن باز شود و در پی یک دوره فطرت که ناشی از شورش علیه الگوی مسلط پیشین یعنی الگویی که تمام علم و معرفت را به نوعی به الهیات (مسیحی) نسبت می‌داد و باعث شده بود تفکر درخصوص انسان و نقش او در جهان به حاشیه کشیده شود، دوباره انسان و تفکر در مورد او در مرکز توجه اندیشمندان قرار گرفت. هر چند این توجه به شدت تحت تأثیر الگوهای حاکم بر علوم طبیعی که به طرز خیره‌کننده‌ای جهان آن زمان را تسخیر کرده بودند، قرار داشت. با این تحولات معرفتهای هنجاری( ) پس از طی یک دوره فطرت و تحت نفوذ و تأثیر روشهای علوم دقیقه، باعث پدید‌آمدن علوم اجتماعی شدند. علوم اجتماعی از منظر علم پوزیتو به عالم نگاه می‌کرد، هر چند از همان‌ آغاز تا به امروز همواره علم بودن آن به نوعی محل تردید بوده است، چون از نظر الگویی، این‌گونه از علوم هرگز نمی‌توانند همگرایی و اجماع موجود در سایر علوم در حوزه علوم طبیعی را داشته باشند، به این دلیل که به هر حال معرفتهای حاصل از علم‌الاجتماع،‌ بر خلاف معرفتهای ناشی از علوم طبیعی، به علت گرایشهای آنها به حوزه‌های ناملموس و ناآشکار اعمال و رفتار آدمی، هرگز نمی‌تواند سلیقه‌ای مسلط را که منشاء نگرش الگویی است حتی برای عصری در حوزه علم، حاکم سازد. با این همه، آنچه اینک علوم اجتماعی نامیده می‌شود اعم از جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و ... همانند سایر علوم، از اهدافی نظیر توصیف،( ) تبیین( ) و پیش‌بینی( ) برخوردارند، به‌علاوه اینکه هدف تجویز و توصیه( ) را نیز در بر می‌گیرد و نیز از آنجا که این نوع از علوم به نوعی به مطالعه رفتار آدمی نیز می‌پردازند و در صددند از انگیزه‌ها و علل آن برای استفاده‌های بعدی مطلع شوند، به علوم رفتاری( ) نیز مشهورند. این گونه از علوم با تعاریف و ویژگیهای فوق در نهایت به نوعی علم مطالعه جنبه‌های پنهان و ناشناخته رفتار آدمی‌اند و در صددند با خصوصیات تجویز و توصیه، به کنترل آن بپردازند. در مطالعه‌ای کلی و گذرا در زمینه علومی نظیر مردم‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و حتی اقتصاد به سادگی می‌توان به این نتیجه رسید که این علوم در صددند به مطالعه‌، کشف و استنتاج و در نهایت طبقه‌بندی جنبه‌های شناخته و ناشناخته رفتار انسانی بپردازند و ضمن سود جستن از آنها به عنوان داده‌های اطلاعاتی، احتمالاً برای بهبود آن تلاش کنند. این مسئله به گونه‌ای است که مکاتبی چون رفتارگرایی و ساختی ـ کارکردی و ... سالها بر این علوم حاکم بوده است، مکاتبی که می‌توان آنها را با نام ثانویه علوم کنترل رفتار مطالعه کرد. از آنجا که عملیات روانی از فنون و ابزارهای مؤثر در کنترل رفتار انسان استفاده می‌کند و در صدد تأثیرگذاری بر آن برای سمت و سو دهی به آن است، بایستی در بستر این علوم مورد مطالعه قرار گیرد و توجیهی تئوریک را برای خود فراهم سازد. این مقاله در صدد است با تکیه بر تعریف اولیه از عملیات روانی، یعنی تعریفی که آن را نوعی آگاهی کاذب( ) می‌داند که با القاء آن به گروهی از مخاطبان سعی می‌کند رفتاری مغایر با منافع اصیل و واقعی را به آنها تلقین کند و باعث انجام عملی دیگرگون با خواست واقعی آنها شود، به مطالعه و بررسی عملیات روانی در مسیر مطالعات اجتماعی که خود محصول دنیای مدرن است، بپردازد و در این زمینه به عنوان پایه‌ای برای نوشته‌های تئوریک بعدی قرار گیرد. نگاهی به عملیات روانی و استفاده از فنون آن در تاریخ هر چند تفسیر ما از عملیات روانی در مقدمه این مقاله حاکی از آن است که عملیات روانی بیشتر برخاسته از علوم اجتماعی نوین است و علوم اجتماعی است که سعی در شناخت و کنترل رفتار دارد و در کل تنها در دنیای مدرن معنا و مفهوم خاص خود را می‌یابد، اما در گذشته و یا به طور دقیق‌تر در دنیای ماقبل مدرن نیز می‌توان مصادیق زیادتری را یافت که در آنها مطالعه و کنترل رفتار با اهداف و نیات خاصی صورت می‌گرفته است. البته ذکر و تأکید بر این نکته ضروری است که در دنیای پیشامدرن، مصادیق عملیات روانی هرگز به گستردگی و نیز انگیزه‌های دوران مدرن نیست، بلکه از محدوده خاصی تجاوز نمی‌کند، اما هرگز نمی‌توان وجود نوعی دانش و یا حداقل توجه به کنترل رفتار برای نیل به اهدافی خاص توسط اشخاص و یا مقامات مختلف در دوران پیشامدرن را انکار کرد. ما اینک در این بخش از مقاله در صددیم ضمن ارایه مصادیقی، در این باب به بحث بپردازیم. از عصر دموکراسی در تاریخ غرب یعنی عصر یونان باستان به بعد و نیز متفکرانی چون افلاطون، ارسطو و ... حکایات و مطالب مهم و خواندنی زیادی نقل شده است. در این زمینه کافی است اندکی به تاریخ آن عصر رجوع شود. متفکرانی چون سوفسطائیان که در اکثر رسالات افلاطون با سقراط به بحث می‌نشینند بر مبنای شناخت خود از انسان و هستی، همه چیز را به حواس انسان تقلیل می‌دهند. آنان به خرد انسانی چندان واقعی نمی‌نهند، چون آن را تابع حواس تلقی می‌کنند. سوفسطائیان (که شاید بتوان از آنها به عنوان نخستین متخصصان فن عملیات روانی در معنای علم کنترل رفتار، دانست)، معتقد بودند حواس انسان در شناخت ما به ازاء بیرونی اشیاء و پدیدارها دچار اشتباه می‌شود و عقل نیز به تبع حواس چندان دقیق نیست،‌ از این رو انسانها به معرفت مطلق دست پیدا نمی‌کنند. آنها انسان را معیار همه چیز می‌دانستند و بر آن بودند که نیل به شناخت مطلق و انکارناپذیر، ممکن نیست و هر شخص می‌تواند بر اساس ذائقه خود تصمیم گرفته و عمل کند. از این رو آموختن فن اقناع و سخنوری به جوانان را پیشه خود ساخته بودند تا این واقعیت را به اثبات رسانند که در این جهان باید فقط برای کسب منافع خود آن هم از راههای قانع کردن و اثرگذاری بر دیگران تلاش کرد. وضوح این قضیه در محاکمه سقراط به چشم می‌خورد. سقراط که در صدد بود با تعلیمات خود این شیوه‌ها را مردود بشمارد توسط عقل جمعی که سوفسطائیان پرورش داده بودند به محاکمه کشیده شد و محکوم به نوشیدن جام شوکران شد. سقراط در کمال ناباوری دیگران که فکر می‌کردند وی نیز همچون محاکمه‌کنندگان از فنون و مهارتهای خویش برای فرار از محاکمه و تبرئه شدن سود می‌جوید، هرگز سخنی نادرست به میان نیاورد و همین موجب شد که ذهن تحت اسارت یونانیان به حکم سقراط راضی شود، حکمی که چیزی جز حاصل تلاش سوفسطائیان در سلطه و اثرگذاری بر اذهان مردم یونان نبود.1 علاوه بر آن، در آن عصر، اشخاص صاحب نفوذ برای تسخیر عامه مردم و رأی آنان، با برقراری گردهماییهای بزرگی در میادین شهر، به آنها القاء می‌کردند که بایستی از حق رأی خود استفاده کنند. آنان با قرارهای قبلی و وسایلی که در اختیار داشتند و نیز با فنون سخنوری و اقناع عامه در صدد بودند آراء را به سود خود به نتیجه برسانند و این کار به صورت ضمنی نوعی اثرگذاری بر رفتار سیاسی شهروندان برای سوق دادن آنها در سمت و سوی خاص بود. در این باره گفتاری از اسوالد اشپنگلر مورخ و فیلسوف آلمانی (1936 ـ 1880) بسیار روشنگر است: تنها کاری که مردم در زمینه سود جستن از اختیارات خود انجام می‌دادند این بود که در مواقع لازم در میدان عمومی در اطراف جایگاههای سخنرانی جمع می‌شدند تا برای اجرای مقاصد خود، نمایندگانی انتخاب کنند. ولی ارباب نفوذ و اقتدار حقیقی هر کلاهی که می‌خواستند بر سر ملت می‌گذاشتند. برای رام کردن و تحت تأثیر قرار دادن ملت نیرنگهای گوناگونی به کار می‌رفت. خطابه‌های فصیح و بلیغ با حرکات مخصوصی ادا می‌شد که بر نظر حاضران تأثیر می‌گذاشت و تدابیری به کار برده می‌شد که امروز این کارها مکر و تحمل‌ناپذیر است، مانند آه و ناله‌های ساختگی یا یقه‌پاره‌کردنهای سالوسی. دیگر اینکه با چاپلوسی و تملقهای زیاد حاضران و شنوندگان را تحت تأثیر قرار می‌دادند. دروغ و تهمتهای عجیب و غریبی به معاندان خود نسبت می‌دادند، عبارات مشعشع و تصنیفهای مهیجی می‌خواندند، بازیهای تفریحی ترتیب داده و هدیه‌هایی بین حضار تقسیم می‌کردند. خلاصه با ‌تهدیدها و کتک‌کاریها و مهم‌تر از همه،‌ با پول توده مردم را تحت سلطه خود قرار می‌دادند.2 اشپنگلر همچنین در فصل دوازدهم کتاب معروف خود، افول غرب،( ) ضمن تشریح ویژگیهای سیاست نوین دموکراسیهای غربی، در یک بررسی تاریخی برای اثبات ضعفهای دموکراسی ‎غربی، در باب دموکراسیهای موجود در عصر طلایی رم باستان نیز به خوبی به کنترل رفتار شهروندان رومی و تأثیرگذاری بر آنها برای سوق‌دادن آراء به سمت کاندیدایی خاص توسط مقامات و بزرگان اشاره کرده است. او در این زمینه می‌نویسد: از زمانی که در روم با برگزاری انتخابات مقامها و منصبهای رسمی تعیین می‌شدند، به دست آوردن هر مقامی، به قدری سرمایه زیاد لازم داشت که هر سیاستمداری به اطرافیان خود مبالغی پول مقروض می‌شد، مخصوصاً برای رسیدن به مقام شهرداری و امثال آن میزان مخارج خیلی بالا می‌رفت، زیرا هر داوطلبی ناچار بود از سلف خود در تعداد بازیهایی که برای تفریح عمومی ترتیب می‌داد پیشی گرفته و بر ابهت و شکوه آن بیفزاید تا آراء تماشاچیان را به‌دست آورد. علاوه بر این برای شیفتن (ترغیب) مردم لازم بود اشخاص جاه‌طلب هر روز با کوکبه پر طمطراقی خود را در میدان عمومی نشان دهند.3 بعدها در قرون وسطی و در جریان جنگهای صلیبی نیز که آوای شکست عاجزانه آلکسیوس یکم، امپراتور قسطنطنیه، از مسلمانان به گوش می‌رسید وی عاجزانه چاره‌ای جز تأثیر بر رفتار مردم و برانگیزاندن آنان برای مقاومت در برابر مسلمانان نداشت. به همین دلیل برای تأثیرگذاری بر آنها، باورهای آنها را آماج هدف قرار داد و به صورت دردمندانه‌ای از پاپ اوریانوس دوم تقاضای کمک کرد. اوریانوس دوم نیز در پاسخ به تقاضای وی ضمن سخنرانی شگفت‌انگیز و وهم‌آلود در سال 1095 در جنوب فرانسه تأثیر فراوانی بر احساسات مسیحیان گذاشت: ای مردم فرانک، ای مردمی که آن سوی کوهها زندگی می‌کنید، ای مردمی که حبیب و برگزیده خدایید، آن طور که از اعمال بسیاری از شما پیداست، به واسطه موقعیت مملکت، مذهب (کاتولیک) و اعتقاداتتان به کلیسای مقدس، برتر از سایر اقوامید. ما برای شما پیام خاص و اندرزی داریم. از اورشلیم و قسطنطنیه خبرهای غم‌انگیزی رسیده است. خبر رسیده است که نژادی ملعون و اجنبی، دشمن خدا، دودمانی که نیتش پاک نیست و قلبش با خدا نیست به سرزمین مسیحیان حمله برده‌اند و با شمشیر و چپاول و آتش آنها را ویرانه کرده‌اند ... عده‌ای از مسیحیان را به بردگی برده‌اند و عده دیگری را کشته‌اند، کلیساها را ویران کرده‌اند یا مسجد ساخته‌اند. از محرابها هتک حرمت شده و آنها را بر هم زده‌اند، مسیحیان را ختنه کرده‌اند و خون ختنه را در محرابها یا تطهیرگاهها پاشیده‌اند. عده‌ای را به طرز فجیعی می‌کشند، شکمشان را پاره می‌کنند، دل و اندرونشان را برای امتحان بیرون می‌ریزند، کتکشان می‌زنند و وادارشان می‌کنند که آنقدر راه بروند تا روده‌هایشان کشیده شود و به زمین بیفتند. عده‌ای را هدف تیراندازی قرار می‌دهند. بعضیها را مجبور می‌کنند گردن بکشند و آن وقت امتحان می‌کنند با یک ضربه شمشیر می‌شود سر از تنشان جدا کرد یا نه؟ بهتر است از رفتار فجیع آنها با زنها حرفی نزنم ...4 وی پس از نقل این مطالب کذب که برابر با کتب تاریخی معتبر هرگز مستند و حتی باورکردنی نیستند بر تعصب دینی و میهن‌دوستانه مردم آن زمان اروپا تأثیرات فراوانی می‌گذارد و باعث برانگیخته شدن آنها می‌شود: اگر انتقام گرفتن و باز‌پس‌گرفتن زمینها وظیفه شما نیست، پس وظیفه کیست؟ از اینکه گور مقدس خدا و رهایی‌بخش ما اکنون در دست مردم ناپاک است و رفتار موهن و ناشایست این ناپاکان از اماکن مقدس هتک حرمت کرده است، باید خون شما به جوش آید ... پا در این سفر بگذارید، گناهانتان آمرزیده خواهد شد. به حشمت جاودانی ملک بهشت اطمینان داشته باشید.5 نقل شده است که سخنان اوریانوس چنان شور و وجدی در بین مردم ایجاد کرد که آنها برای شرکت در جنگها هجوم آوردند. برابر با داده‌های تاریخی به سادگی می‌توان از فهم مقامات آن زمان اروپا در جنگهای صلیبی در مورد ذهنیات مردم و شیوه تحریک رفتاری آنها سخن گفت. استفاده از فن تحریک رفتار در این قضیه باعث شد که فرانسه آن زمان با رهبری آلکسیوس یکم که عملاً شکست خورده بود و در موضع ضعف قرار داشت و مردم روحیه‌ چندان مناسبی برای ادامه مبارزه نداشتند، ‌دوباره جان تازه‌ای به خود بگیرد و به تجهیز و تکمیل نیرو بپردازد. بعدها نیز در دوران بلوغ غرب و تکمیل و گسترش صنعت چاپ، به دنبال انقلابهای صنعتی و فنی، تأثیرگذاری بر رفتار جمعی شکلهای متنوع دیگری پیدا کرد. در جریان انقلاب فرانسه یعنی در حوالی سالهای 1788 به بعد بود که گروهها و اشخاص صاحب نفوذ به بهره‌برداری از اوراق تبلیغاتی اقدام کردند. این اوراق که در نسخه‌های چاپی و به تعداد فراوان تهیه و در مناطق وسیعی توزیع می‌شد همچون سلاحی تأثیرگذار بر ذهن و روان مردم مؤثر بود. در این زمان این اوراق بیشتر برای تبلیغ عقاید شخصی به کار می‌رفت. اما با گذشت زمان در انگلستان اوراق تبلیغاتی مهم و در سطوحی وسیع تهیه و تنظیم شد که در خوانندگان تأثیر زیاد و پایداری به جا می‌گذاشت. بهتر است نخستین مثال بارز این موضوع را نیز از زبان اسوالد اشپنگلر بشنویم: نخستین مثال بارز این موضوع، هجوم مقالات و اوراق چاپی و یادداشتهای جعلی علیه ناپلئون از لندن به خاک فرانسه بود. همان اوراق پراکنده عصر نهضت و تنویر افکار (مقصود اواخر قرن نوزدهم است) رفته رفته به عالم مطبوعات مبدل شده و اینک کار به جایی رسیده که مبارزه مطبوعاتی خود به نوعی از شیوه‌های جنگهای نوین تبدیل شد که برای تهیه مقدمات پیش از جنگ یا تکمیل نتیجه پس از جنگ به کار می‌رود. در طی قرن نوزدهم انواع مختلف استراتژیها از قبیل زد و خوردهای مقدماتی، حیله‌های جنگی، غافلگیری و یورش که همه آنها را می‌توان به کمک مطبوعات انجام داد، ‌طوری که ممکن است جنگ معینی بدون شلیک حتی یک گلوله، به شکست یک طرف، فیصله یابد، زیرا مطبوعات به موقع خود فتح طرف دیگر را تأمین کرده است.6 علوم پوزیتویستی به‌عنوان علم تحکیم سرمایه‌داری غربی همانطور که قبلاً اشاره شد، پس از عصر روشنگری و پیشرفتهای خیره‌کننده علوم طبیعی، متخصصان در عرصه اجتماع در صدد برآمدند که برای مطالعه جامعه و روابط انسانی که قبلاً از زیرمجموعه‌های معرفت‌شناسی فلسفی به شمار می‌رفت، از روشهای علوم طبیعی تبعیت کنند و این به پدیدآمدن الگویی با عنوان الگوی پوزیتویسم در عرصه علوم اجتماعی منجر شد. پوزیتویسم در حالت افراطی و اولیه آن،‌ معتقد است که روش علم، واحد بوده و علوم اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و موضوع این علوم نیز بایستی با روش و منطق عام سایر علوم مطالعه شود. این باعث می‌شود که تمامی معرفتهایی که با معیارهای علوم طبیعی سازگاری نداشته باشند، در زمره معرفت و علم محسوب نشوند و در قالب اسطوره و خرافات درآیند. این موج از پوزیتویسم که به موج اول پوزیتویسم مشهور است و در اصل از آثار آگوست کنت نشئت گرفته است، ‌بعدها توسط اندیشمندان دیگر من جمله اندیشمندان مکتب وین که به پوزیتویسم منطقی، شهرت دارند، دنبال شد. آگوست کنت با نامگذاری علوم اجتماعی به فیزیک اجتماعی در صدد بود که مطالعه همه پدیده‌های اجتماعی از جمله قوم‌شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و ... را زیر چتر آن قرار دهد. او سعی داشت جامعه را به مثابه ‌نظام طبیعی که از قوانین تغییرناپذیری پیروی می‌کند، مطالعه کند. از دید کنت وظیفه علوم اجتماعی مطالعه همین قوانین تغییرناپذیر است و بدین ترتیب معتقد بود که قوانین حاکم بر علوم اجتماعی و قوانین علوم دیگر از یک نوع‌اند، ‌فقط با این تفاوت که قوانین علوم اجتماعی به جای اینکه در نظام مادی (فیزیکی) و نظام حیاتی به‌کار بسته شوند، در نظام اجتماعی نیز کاربرد دارند. اینجاست که از دید منتقدین، روشهای علوم طبیعی که بر علوم اجتماعی حاکم شده‌اند، همانند علوم طبیعی که طبیعت را تحت سلطه خود درآورده‌اند، بر اجتماع انسانی مسلط شده‌اند و به قولی به جامعه غربی خدمت کرده‌اند تا گروههای گسترده‌ عامه را از طریق شناخت بیشتر، استثمار کنند. این مسئله باعث می‌شود سوء استفاده طبقاتی از انسانها با سوءاستفاده ابزاری از طبیعت یکسان پنداشته شود و این یگانگی موجب می‌شود که علم به عنوان ایدئولوژی تلقی گردد.7 از دید لوکاچ هر طبقه هنگامی که مسلط می‌شود برای اعمال نظارت بیشتر بر جامعه، جهان‌نگری خاصی را حاکم می‌کند که همه ابعاد اقتصادی، سیاسی، جامعه و ... را در برمی‌گیرد. او همچنین معتقد است که علوم اجتماعی پوزیتویستی، در نهایت خصلتی ذهنی پیدا کرده و در صدد حفظ منافع اقلیت در می‌آیند و علوم پوزیتویستی به مثابه آگاهی کاذب، در فرایند رشد خود به ابزاری برای اثرگذاری بر اذهان گروههای تحت سلطه در جوامع سرمایه‌داری مبدل می‌شود.8 هورکهایمر نیز در مقاله نظریه سنتی و نظریه انتقادی (1937)، ضمن طرح این دیدگاه که مفهوم پوزیتویستی علم را با پیدایش و تسلط نظامهای سرمایه‌داری مرتبط می‌داند، معتقد است که علوم پوزیتویستی به عنوان نظریه‌ای شناختی، انسان را در ردیف وقایع و اشیای طبیعی و ثابت قرار داده و تمایز اساسی میان پدیده‌های انسانی و طبیعی را محو می‌کند و هرگز نمی‌تواند نیازهای واقعی را تشخیص بدهد. این‌گونه علوم در پی آنند که با جا انداختن نیازهای کاذب برای تحکیم سلطه هر چه بیشتر نظام‌های سرمایه‌داری اقدام کنند.9 در یک برایند کلی علوم پوزیتویستی که نظامهای غرب بر آنها استوار است، دائماً این‌گونه نظامها را باز تولید می‌کند و به نوعی جهان واقعیات را به قول مارکوزه به جهان واقعیات تک‌بعدی تبدیل می‌کند و خود را در خدمت پشتیبانی از قدرتهایی قرار می‌دهد که در صددند صورت (فعلی) واقعیات را در برابر امکان واقعی صورت دیگری از واقعیت که به احتمال زیاد صورت بهتری هم است، حفظ کنند. اگر علوم پوزیتویستی در خدمت این نظامهای غربی باقی بمانند، کنترل و مهار انسانها را ساده‌تر کرده و به صورت ابزاری در خدمت قشر خاصی قرار می‌گیرند تا با استفاده از آن، به گونه‌ای سوء قدرت خود را بر بقیه گروههای درون جامعه اعمال کنند. بنا به گفته مارکوزه، جامعه سرمایه‌داری در غرب با سود جستن از علوم اجتماعی حیلت‌ساز، اعضای خود را کنترل کرده و آنها را با دادن رفاهی اندک، به صورت بندگانی داوطلب درمی‌آورد، بندگانی که با رشوه‌ای اندک و کاذب، آزادی خود را واگذار کرده‌اند.10 در ادامه سعی خواهد شد به دو مکتب مهم تأثیرگذار بر اندیشه‌های علوم اجتماعی در غرب که در دهه‌هایی خاص به عنوان الگوهای مسلط در علوم اجتماعی مطرح بوده‌اند، پرداخته شود. دو مکتبی که جامعه غرب با سود جستن از آنها نه تنها سلطه خود را بر مردم در کشورهای غربی تحکیم بخشیدند بلکه با گسترش آنها به سایر نقاط، به ایجاد سلطه برای تحکیم رژیم خود بر مردم حاشیه‌ای اقدام کردند. برای روشن شدن این مطلب پس از نگاهی به دو مکتب رفتارگرایی و ساختی کارکردی سعی خواهیم کرد به طرحهای کشورهای غربی مبنی بر سلطه بر سایر نقاط جهان از طریق الگوهای علوم اجتماعی نظری اجمالی داشته باشیم. مکتب ساختی ـ کارکردی در عرصه علوم اجتماعی این رویکرد در دهه‌های 1940 و 1950 بیشترین تسلط را در حوزه‌های علوم اجتماعی در غرب داشته است. ظهور و سقوط این رویکرد بیشتر به جایگاه امریکا در نظم جهانی پیوند دارد. زمانی که امریکا بعد از سال 1945 به چیرگی جهانی دست یافت، رویکرد ساختی ـ کارکردی نیز در پهنه جامعه‌شناسی به نوعی برتری نسبی را به دست آورد. این نظریه به نوعی از جایگاه مسلط امریکا در جهان به دو شیوه حمایت می‌کرد. اول: نظر این رویکرد مبنی بر این که هر الگویی پیامدهایی دارد که در بقای نظام جهانی نقش دارند، چیزی جز تجلیل از ایالات متحده و تفوق جهانی آن نیست. دوم اینکه تأکید این رویکرد فکری بر توازن (بهترین تغییر اجتماعی، تغییر نیافتن است)،‌ با منافع ایالات متحده در آن زمان که ثروتمندترین و نیرومندترین امپراتوری جهانی بود، به خوبی سازگاری داشت. وابستگی رویکرد ساختی ـ کارکردی به قدرت مسلط امریکا در آن زمان به نحوی بود که با افول چیرگی ایالات متحده در دهه 1970، جایگاه مسلط این رویکرد در عرصه علوم اجتماعی نیز با افول ناگهانی مواجه شد. رویکرد ساختی ـ کارکردی از مشتقات نظریه‌های توافق جامعه است، نظریه‌های توافق بر عکس نظریه‌های کشمکش که بر دگرگونیهای اجتماعی تأکید می‌ورزند، ارزشها و هنجارهای مشترک را برای جامعه، بنیادی انگاشته و بر نظم اجتماعی مبتنی بر توافقهای ضمنی تأکید می‌کنند و نیز دگرگونی اجتماعی را دارای آهنگی کند و سامانمند می‌دانند.11 رویکرد ساختی ـ کارکردی در کل ماهیتی یکپارچه ندارد و می‌توان برای آن سه نوع فردگرایانه که بر نیازهای کنش‌گران و انواع ساختارهای بزرگی که به عنوان پاسخهای کارکردی به این نیازها پدیدار می‌شوند تأکید می‌شود، کارکردگرایی فیمابینی که بر روابط اجتماعی به ‌ویژه مکانیسمهایی که برای سازگاری با فشارهای موجود در این روابط به کار برده می‌شود، تأکید می‌کند و کارکردگرایی اجتماعی که معمولاً رهیافت غالب را در میان جامعه‌شناسان هوادار این مکتب تشکیل می‌دهد، بیشتر به ساختارهای اجتماعی و نهادهای جامعه، روابط داخلی میان آنها و نیز تأثیرهای مقیدکننده آنها روی کنشگران توجه دارد. رویکرد ساختی ـ کارکردی بیشتر تحت تأثیر سه جامعه‌شناس برجسته آگوست کنت، هربرت اسپنسر و امیل دورکیم قرار داشته است. این اندیشمندان در کل برای اجزای یک نظام اجتماعی در تداوم عملکرد کل نظام، نقش مثبتی قائلند و اجزای نظام و ارتباطش با نظام کل را در یک توازن فرض می‌کنند، چنانچه دگرگونی در یک جزء‌ از نظام به دگرگونی در اجزای دیگر می‌انجامد. دگرگونی در یک جزء ممکن است چنان با دگرگونی در اجزای دیگر تعادل یابد که گویی هیچ‌گونه دگرگونی در کل نظام پدید نیامده است، ‌اما اگر این تعادل برقرار نشود سراسر نظام احتمالاً دگرگون می‌شود. هر چند که مکتب ساختی ـ کارکردی یک چشم‌انداز توازنی را می‌پذیرد،‌ اما لزوماً دیدگاهی ایستاده به شمار نمی‌آید. در این توازن نظام اجتماعی، دگرگونیها به شیوه‌ای سامانمند رخ می‌دهند و نه انقلابی.12 همان طور که مشاهده می‌شود این نحله فکری بسیار محافظه‌کار است و بیشتر در صدد است روی قیود اجتماعی تحمیلی بر کنشگران، کار کند و مشروعیت نخبگان را بپذیرد. این نظریه ضمن نادیده گرفتن دگرگونی، تاریخ و کشمکش بر فرهنگ، هنجارها و ارزشها تأکید می‌کند که این باعث می‌شود این نحله هرگونه برداشتهای پویا و خلاقانه کنشگران اجتماعی را نادیده بگیرد. موضوع دیگری که با تأکید بر فرهنگ توسط رویکرد ساختی ـ کارکردی بی‌ارتباط نیست این است که آنها مشروعیتهایی را که نخبگان جامعه به کار می‌برند با واقعیت اجتماعی اشتباه می‌گیرند. آنها نظام هنجاربخش را به عنوان انعکاسی از کل جامعه تفسیر می‌کنند، در حالی که بهتر بود این نظام را در یک نظام ایدئولوژیکی تلقی کنند که برای اعضای نخبه جامعه وجود دارند و همان نخبگان رواجش می‌دهند. اینها سبب شده است که این نحله رنگ و بوی محافظه‌کارانه به خود بگیرد، هر چند در عمل هم از وضع موجود پشتیبانی کرده و در راستای منافع و اهداف نخبگان مسلط به جبهه‌گیری اقدام کرده است. 13 مکتب رفتارگرایی در عرصه علوم اجتماعی بینش علمی رفتارگرایی که در دهه‌های 1950 و 1960 در محافل دانشگاهی غرب رونق یافت و تحولی بنیادین در روش پژوهش و مطالعات سیاسی و بین‌المللی ایجاد کرد بیشتر برگرفته از نظریات تالکوت پارسونز جامعه‌شناس امریکایی است. این بینش راه بهره‌گیری از روشهای متداول در سایر علوم نظیر ریاضیات و زیست‌شناسی و ... را در علوم اجتماعی باز کرد. رفتارگرایی برای تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی در پی یافتن پاسخ پرسشهای مختلفی نظیر: مردم در شرایط مختلف چگونه عمل می‌کنند؟ انگیزه رفتار آنها چیست؟ و چگونه می‌توان از خلال مشاهده رفتار بازیگران در سطوح مختلف (فردی و جمعی) به انگیزه آنها پی برد؟ است. این بینش با رفتارهای مشاهده‌پذیر افراد سر و کار دارد و بر محرکهایی تأکید دارد که واکنشها و رفتارهای افراد را تحریک می‌کند. رفتارگرایی با فرض اینکه رفتار هر سازمان و یا گروه یا فرد ناشی از اقدامی آگاهانه و هدفمند است، در صدد است پس از درک درست از آنها به رفتارهای اجتماعی آینده پی ببرد. مثلاً اینکه دلیل شرکت یا شرکت نکردن مردم در انتخابات، تظاهرات،‌ اعتراضات، شورشها، خشونتها و انقلابها و ... چیست؟ و یا اینکه آنها تابع کدام ارزشها و اعتقادات و جهان‌بینیها هستند و این ویژگیها چه تأثیری در رفتارشان دارد؟ به عنوان مثال رفتارگرایان در علم سیاست با فاصله گرفتن از فلسفه و تاریخ و تأکید بر روشهای تجربی به دنبال روشن‌کردن چرایی سیاست و حکومت و کنشهای مختلف افراد از طریق مطالعه رفتار افراد و گروهها بودند. از دغدغه‌های اصلی آنها آگاهی از افکار عمومی و نحوه شکل‌گیری آن و تصرف احتمالی و یا دستکاری در آن است. این بینش در تلاش است تا همه انگیزه‌های آشکار و پنهان فرد را که در کنشهای اجتماعی مؤثّرند شناسایی کند و از اهداف مهم آنها در پژوهشهای خود پیش‌بینی رفتارهایی است که در نظام ارزشی و اعتقادی مختلف تأثیر می‌پذیرند. رهیافت رفتارگرایی در قالب فکری پوزیتویسم قرار دارد و ریشه‌هایش را می‌توان در فلسفه شکاکانه فلسفه‌ عمل‌گرایانه ویلیام جیمز امریکایی و فلسفه عملی جان دیویی جست‌وجو کرد. اندیشمندان در این نحله فکری در صددند تا با تکیه بر روشهای علمی و تحلیل روان‌شناسی فردی برای دسترسی به پیوند میان کنشهای رفتاری و محرکهای رفتاری تلاش کنند.14 این رویکرد در جامعه‌شناسی در آن دهه‌ها به دلایل مختلف مورد سوء استفاده‌های نخبه‌های حاکم در جوامع غربی قرار می‌گرفت، چون بر خلاف اهداف این نحله که در تلاش بودند به فهم دقیق رفتار انسانی به جهت نیل به رفع موانع انتخاب عقلایی برسند، این بینش با پی بردن به زیر و بم کنشهای انسانی و شرایط تأثیرگذاری و تأثیرپذیریی آنها، مورد استفاده سیاستمداران و رهبران احزاب قرار گرفت و آنها با توسل به شیوه‌های علمی روان‌شناختی و جامعه‌شناسی به سادگی فریب تبلیغات اقناع‌کننده را می‌خورند و قضاوتشان شکل و ماهیت چندان مستحکمی ندارد.15 گسترش علوم اجتماعی در کشورهای پیرامونی و سلطه نظام غربی ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ که به نقش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر در سیاست خارجی امریکا می‌پردازد معتقد است در برهه زمانی دهه 1950 سیاست خارجی امریکا با حمایت مالی بنیادهای فوق بر آن قرار گرفت تا در جهت حمایت از نظامهای غربی با تأکید بر مسائل آموزشی و فرهنگی، نقش حساس را در تولید و اشاعه علوم اجتماعی در کشورهای در حال توسعه ایفا کند. بدین جهت بود که این بنیادها در صدد برآمدند بر نحوه نگرش مردم نسبت به جهان و مقولات بدیهی که دانش خود را بر مبنای آن بنا می‌کنند و زندگی خود را هدایت می‌کنند تأثیر بگذارند. با پیروزی کندی سیاست خارجی امریکا مسائل آموزشی و فعالیتهای گوناگون فرهنگی را برای تأثیرگذاری بر سیاستهای دیگر کشورها، به خصوص کشورهای در حال توسعه مدنظر قرار داد. بنیادهای فوق به پشتیبانی از طرف کشور ایالات متحده با حمایت نهادهای آموزشی ـ به‌خصوص دانشگاهها ـ در داخل و خارج از مرزهای ایالات متحده سعی در تربیت افرادی دارند که نه تنها دیدگاههای نظام غرب را پذیرفته‌اند، بلکه از نفوذ خود برای قبولاندن آن به کسانی که نسبت به امتیازات این دیدگاهها اطمینان کمتری دارند، استفاده کنند. این بنیادها در صددند تا درونی‌سازی سلطه به کمک روشنفکران جوامع بومی، اذهان مردم را در راستای تحکیم نظام‌ غرب در اختیار گیرند. دانشگاههای مورد حمایت بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر در افریقا، آسیا و امریکای لاتین، شباهتی انکارناپذیر به آن دسته از دانشگاههایی دارند که از سالها پیش مورد توجه این بنیادها قرار داشتند. برای نمونه بنیاد فورد، تأمین‌کننده عمده نیازهای مالی برنامه‌های آموزش و پژوهش در زمینه‌های علوم اجتماعی، مدیریت عمومی و تربیت معلم در دانشگاههای امریکایی بوده است. توجه به این شاخه‌ها در دانشگاههای تحت حمایت بنیاد فورد در افریقا، آسیا و امریکای لاتین واضح و آشکار است. این‌گونه برنامه‌های دانشگاهی در خارج، مانند برنامه‌های مشابه داخلی، به منظور تربیت گروههای هم‌فکر از متخصصان محلی صورت می‌گیرد که هنجارهای خاصی را می‌پذیرند و در‌ آینده مواضع رهبری جوامع خود را در دست خواهند گرفت، به این امید که این مواضع رهبری، ملل خود را در مسیر توسعه هدایت کنند، مسیری که از سوی متخصصان آموزش دیده توسط بنیادها طرح‌ریزی می‌شود و ثبات سیاسی، رشد اقتصادی و لااقل نوعی بی‌طرفی مثبت نسبت به بلوک غرب را تضمین خواهد کرد. لش( ) این تلاشهای فرهنگی و آموزشی را تحت عنوان جنگ سرد فرهنگی مطرح می‌کند، جنگی که در صدد است به تربیت آن دسته از رهبران جهان سومی بپردازد که راه غرب را انتخاب می‌کنند. همه اینها در واقع برای تحقق سلطه‌ای است که نظام سرمایه‌داری غرب سعی دارد در آن، نحوه زندگی و طرز تفکری خاص را رواج دهد که استنباطی خاص از واقعیات را در جامعه و نهادها حاکم سازد. این بنیادها به ‌ویژه در دهه 1950 بر توانایی بالقوه علوم اجتماعی در ایجاد دگرگونی در جوامع در حال توسعه در راستای علایق کشورهای صنعتی به‌ ویژه ایالات متحده، واقف شده بودند و تحت عنوان خدمت به رشد منظم کشورهای غیرصنعتی بی‌آنکه آسیبی به تمامیت فرهنگی و سیاسی آنها وارد شود به مداخله‌جوییهای غیرمستقیم اقدام کردند و در خلال دهه 1960 معتقد بودند که کلید حل مشکلات جهان سوم در پرورش نخبگان فن‌سالاری نهفته است که می‌توانند تواناییهای خود را در زمینه علوم اجتماعی برای حل مشکلات توسعه‌نیافتگی به کار گیرند. به این منظور در صدد برآمدند تا با تأسیس یا کمک به تأسیس دانشکده‌های مختلف، از جمله دانشکده‌های علوم اجتماعی در دانشگاههای جهان سوم، به نحو چشمگیری سرمایه‌داری غربی را استحکام بخشند. بنیادهای سه‌گانه، با گزینش اساتیدی که قبلاً خود در الگوهای نظام سرمایه‌داری غرب آموزش داده بودند به عنوان اعضای هیئت علمی این دانشکده‌ها و پرداخت کمک هزینه‌های تحصیلی در صدد بودند دیدگاههای رفتارگرایانه و کارکردگرا را که مبتنی بر اصالت فناوری برای حفظ نظام موجود بود در کشورهای جهان سوم رواج دهند. بیشتر این اساتید در دانشگاههای استانفورد، میشیگان، هاروارد که از نظر علمی کیفیت بسیار بالایی داشتند و نیز بر ایدئولوژیها و روش‌شناسیهای مبتنی بر نظریه‌های غربی و سرمایه‌دارانه بنا شده بودند، پرورش یافتند. آنان معتقد بودند که میان علوم اجتماعی و فرایندهای سیاست‌گذاری رابطه نزدیکی برقرار است و پذیرش هنجارهای علوم اجتماعی غرب از جانب شهروندان عالی‌مقام کشورهای جهان سوم، می‌تواند نقش اساسی در تضمین این مسئله ایفا کند که لااقل برنامه‌های انتخابی این نخبگان در تعارض مستقیم با منافع ایالات متحده قرار نگیرد. این مسئله باعث شد، نخبگانی که در نظامهای لیبرال غربی آموزش دیده ‌بودند، به بازتولید این نظام در ساختارهای خود اقدام کنند تا سیاست و برنامه‌های این کشورها نه تنها در راستای منافع مستقیم ایالات متحده قرار گیرد، بلکه سلطه آنها را نیز تحکیم کند. بدین ترتیب کشور ایالات متحده موفق شد از طریق رواج علوم اجتماعی، آن هم با رویکردهایی نظیر رفتارگرایی و رویکردهای ساختی _ کارکردی، که در کل رویکردهای محافظه‌کارانه‌اند، ضمن مطالعه وسیع رفتار و کنشهای مردم جهان سوم به سادگی و با هزینه‌ای اندک بر آنها سلطه عمیقی را که ناشی از شناخت و کنترل عملکرد آنها به لحاظ روانی است، برقرار سازد.16 علوم اجتماعی و عملیات روانی همانطور که گفته شد علوم اجتماعی و با تعبیری دیگر علوم رفتاری می‌تواند در امر فنون و ابزارهای کنترل رفتار چه به لحاظ فهم و چه کاربست آنها در چارچوبهای عملیات روانی، بسیار موفق و منسجم عمل کند و آن را به لحاظ تئوریک توجیه کند. علوم اجتماعی با مطالعه رفتارهای جمعی و عمل جمعی، واکنشهای اجتماعی گروههای مختلف را مطالعه می‌کند. طبیعی است اگر رفتار انسان را به ابعاد آگاهانه، ناآگاهانه و یا خودآگاه و ناخودآگاه و نیز آشکار و پنهان و ... تقسیم کنیم، الگوهای مختلف در زمینه علوم اجتماعی نظیر جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، علوم سیاسی،‌ اقتصاد و ... هر یک به نوبه خود می‌توانند به شناخت، بررسی و تحلیل این ابعاد مختلف بپردازند. به عنوان مثال و به لحاظ سیاسی می‌توان گفت که متغیرهای روانی که در بر گیرنده رفتارهای سیاسی انسانها هستند در متن کنشهای پیچیده انسان نظیر رفتار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جایگاههای( ) فرهنگی، محیطی، شخصیتی و بیولوژیکی شکل می‌گیرد. مونتی پالمر و لاری اشترن و چارلز گایل در تحقیقی مشترک مثال جالب توجهی در این زمینه دارند. آنها جریان رأی ندادن سیاهان در مناطق روستایی در جنوب امریکا را حاصل عوامل گوناگون نظیر عوامل زیست‌شناختی، روان‌شناختی، جامعه‌شناختی، فرهنگ‌شناختی، عوامل اقتصادی و ... نسبت می‌دهند. آنها معتقدند که از لحاظ زیست‌شناسی، سوء تغذیه و شیوع بیماری زیاد و نیز از نظر روانی ناامیدی برای کسب برابری سیاسی ـ اقتصادی با جامعه سفیدپوست و به لحاظ جامعه‌شناسی تفاوت و موانع جدی بر سر راه رأی دادن سیاهان و همچنین به لحاظ فرهنگی رسوم سیاهان که بیانگر تداخل نداشتن با سفیدپوستان است، از عوامل مهم رأی ندادن آنها محسوب می‌شود.17 در مثال بالا به طور خاص از طریق رهیافتی روان‌شناختی به مطالعه دقیق رفتارهای جمعی پرداخته شده است و این می‌تواند نظریه‌پردازان عملیات روانی را که به طور مشخص در روان‌شناسی اجتماعی به آن پرداخته شده است، در انجام مقاصد خود یاری رساند. متخصصان عملیات روانی با سود جستن از پیش‌زمینه‌ها و مطالعات متفکران علوم اجتماعی در الگوهای مختلف آن، ضمن تشخیص محرکهای رفتاری و نیز آشنا شدن با جنبه‌های آشکار و پنهان رفتار انسان به سادگی می‌توانند سناریوهای روانی خود را با توجه به شناخت حاصل شده توسط این الگوها در معرض برنامه‌ریزی و اجرا بگذارند. سلطه و عملیات روانی سلطه( ) و مسائل مربوط به آن، امروز در الگوهای مختلف علوم اجتماعی، به عنوان مفهومی کلیدی مورد بحث اندیشمندان مختلف واقع شده است. از دیرباز تاکنون حکومت‌داران و صاحبان نفوذ برای حفظ و اشاعه هر چه بیشتر استیلای خود بر اذهان و روان شهروندان و رعایا تلاشهای زیادی را انجام داده‌اند. سلطه مفهومی است که معمولاً اندیشمندان آن را به عنوان مفهومی در مقابل آزادی بحث و بررسی می‌کنند. اگر آزادی را به نوعی استقلال و یا همان ظرفیت و قابلیت انسان در تنظیم عقاید خود برای تحقق شکلی خاص از نوعی زندگی‌ که کاملاً تحت کنترل و سیطره خود اوست بدانیم، در این‌گونه زندگی فرد، خود، هویت خود را تعریف و مشخص می‌کند و آزادانه تصمیم می‌گیرد که خودش را چگونه با آرمانها و امیال مختلف هماهنگ سازد و به جای اینکه تحت تأثیر انتظارات دیگران از خود بوده و یا در صدد اجرای نقشی که دیگران برایش لحاظ کرده‌اند، باشد، می‌خواهد با استقلال، ظرفیتهای خود را به بالفعل نزدیک کند و نقطه مقابل آن یعنی سلطه، در اصل در زمانی رخ می‌دهد که اهداف، مقاصد و وسایل کوشش برای دستیابی به آنها برای شخص مشخص شده و فرد به اجرای آن مقاصد و اهداف از پیش تعیین شده می‌پردازد، اینجاست که فرد تحت سلطه، تابع خواستهای دیگران است و اهداف آنها را تحقق می‌بخشد. سلطه را می‌توان به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم کرد. در همین جا باید اذعان کرد که اگر هر دو نوع سلطه را در طول تاریخ مورد بررسی قرار دهیم، می‌توان مشاهده کرد که تا قبل از دنیای مدرن، هر دو نوع سلطه به طور موازی و مکمل هم به کار رفته‌اند، مثلاً همان طور که اشاره شد در دوران سقراط و رم باستان و نیز جنگهای صلیبی، سلطه‌های درونی و بیرونی به موازات هم مطرح بوده‌اند، اما گویی سلطه درونی بیشتر به منظور استحکام سلطه بیرونی مطرح بوده است، چون به هر حال برابر با ذهنیتهای ماقبل مدرن سلطه‌های بیرونی لااقل در نتیجه (هر چند مقطعی و کوتاه‌مدت)، قدرت عمل بیشتری از خود نشان داده‌اند. اما از آغاز دنیای مدرن و پسامدرن، مشاهده می‌شود که روند سلطه درونی (روانی) بر سلطه‌های بیرونی رو به فزونی می‌گذارد. در این مسیر، سلطه به انواع و اشکال متنوع و گوناگون از جمله اجبار به انجام دادن کاری با ترساندن شخص از فرایندهای توافق نشدنی و نیز شرطی کردن روان شخص با تبلیغات و تلقینات منسجم یا روند جامعه‌پذیری به شکلی که شخص در چارچوب فکری معینی به تصمیم‌گیریهای خاصی اقدام نماید، مطرح می‌شوند. اما در کل در تمام اشکال سلطه، خواسته‌های مشخصی خارج از ذهنیت فرد به وی القاء می‌شود و در حقیقت به‌قول مارکوزه، شخص به سمت نوعی بردگی( ) در ساختار خواسته‌هایش حرکت می‌کند. در رابطه سلطه، برخی از انسانها از برخی دیگر برای رسیدن به مقاصد خاص خود بهره‌برداری می‌کنند. برای برقراری این رابطه، ساختار اجتماع باید به گونه‌ای بنا شده باشد که منافع عده‌ای در گروی از بین رفتن منافع عده‌ای دیگر باشد و از طرف دیگر عده‌ای قدرت استفاده از عده دیگری را داشته باشند. به نظر می‌رسد که در جوامع غربی، اینک هر دو شرط برقرار است و عده زیادی از انسانها برای رفع نیازهای مادی و معنوی خود به عده اندکی وابسته‌اند.18 نظام سرمایه‌داری آن هم از نوع غربی آن، با القاء آگاهیهای کاذب در صدد بوده است که همواره سلطه خود را تحکیم بخشد. از این رو نگاه سلطه‌ای با یک تعبیر که عملیات روانی را مجموعه‌ای ناملموس و ناآشکار از فنون و رفتارهایی می‌داند که به قصد تأثیرگذاری غیرمستقیم بر اعمال افراد به منظور وادار کردن آنها به انجام رفتارها و یا اعمالی مغایر با منافع آنهاست، نزدیکی قابل توجهی دارد. امپراتوریهای کشورها و جوامع مختلف - به‌‌ویژه جوامع غربی - در تحولات داخلی و خارجی خود برای کنترل شهروندان و نیز سایر کشورها به جهت حفظ موقعیت خود در نظام جهانی، همان طور که همانند سلطه از دوران پیشامدرن تا پسامدرن به نوعی از اعمال سلطه بیرونی که بیشتر سلطه سخت‌افزاری و تنبیهی است به سلطه‌های درونی که بیشتر سلطه‌های نرم‌افزاری و تشویقی (و یا تنبیهی البته به‌صورت ناملموس) است، توجه روزافزونی نشان داده‌اند و در کل جنبه‌های نرم‌افزارانه را بنا به دلایل خاص بر جنبه‌های سخت‌افزارانه ترجیح داده‌اند. اینک نگاه آنها به مقوله عملیات روانی به عنوان قدرتی نرم در بستر سازوکارهای حاکم بر تحولات داخلی و خارجی اولویت روزافزونی یافته است، ‌چه این دو مفهوم یعنی سلطه و عملیات روانی گاه در رابطه‌ای مکمل می‌توانند نظمهای مورد نظر حکومت‌داران و نیز صاحبان نفوذ در غرب را تأمین کنند،‌ چون از طرفی تئوریسینهای عملیات روانی با استفاده از ساز و کارهای نرم‌افزاری سلطه‌های درونی می‌توانند انسانها را به سمت مورد نظر خود بکشانند و از آنها بهره‌برداری کنند. برای نمونه می‌توان به کارکرد سیستم عملیات روانی امریکا در جنگ سلطه اشاره کرد که از طریق فروپاشی روانی نظامیان و مردم عراق، آنها را برای پذیرش نظام سلطه امریکا آماده کرد. اینجاست که می‌توان هر دوی این مفاهیم را تحت عنوان مسائل نرم‌افزاری قدرتهای حاکم امروز تحلیل کرد، قدرتهایی که اینک بر آنند که به جای بدنها، اذهان را آماج هدف قرار دهند و به صورت پایدارتر و ماناتر به تأثیرگذاریهای خاص خود بپردازند. نظریه هژمونی و استیلای نظام غرب نظریه هژمونی که به قول ادوارد سعید متفکر فلسطینی‌تبار امریکایی، اینک به صورت مفهومی ضروری برای هرگونه فهم از زندگی فرهنگی در غرب صنعتی درآمده است، ظاهراً برای نخستین بار توسط آنتونیوگرامشی برای توصیف شیوه‌های کنترل اجتماعی به کار گرفته شده است.19 گرامشی معتقد بود که سلطه طبقاتی قدرتهای سرمایه‌داری، نه فقط از طریق زور و اجبار، بلکه گاهی نیز از طریق رضایت تقویت می‌شود. او در همین راستا دو حوزه روبنایی،‌ حوزه عمومی و یا دولت که در آن سلطه مستقیم ظاهر می‌شود و نیز حوزه خصوصی یا جامعه مدنی را که وی به مفهوم روبنایی به کار می‌برد از هم جدا می‌کند و معتقد است که طبقه حاکم در عرصه جامعه مدنی تحت عنوان هژمونی - استیلای فکری- مجال بروز می‌یابد.20 در فرایندهای سرمایه‌داری نهفته در جوامع غربی قدرت در حوزه‌های گوناگونی پخش می‌شود و شکلهای گوناگونی به خود می‌گیرد. جامعه سیاسی یعنی دولت، بدن را از طریق قوانین جزایی و زندانهای خود انضباط بخشیده و جامعه مدنی نیز ذهن و روان را از طریق نهادهایش منضبط می‌کند. در نظامهای غربی قدرت سراسر جامعه را فرا گرفته است و مردم به صورت خودکار از دولت حمایت می‌کنند و جامعه مدنی به گونه‌ای عمل می‌کند که سلطه سرمایه‌داری در آن، شکل یافته و قوام پیدا می‌کند و این‌گونه نظامها برای حفظ خود به جز در مواقع بحرانی از قدرت قهری استفاده نمی‌کنند، ‌چون توانسته‌اند جامعه را به پذیرفتن ارزشهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود ترغیب کنند. در کل، از مفهوم هژمونی بیشتر برای توصیف شیوه‌های کنترل اجتماعی موجود برای گروههای حاکم استفاده می‌شود، کنترلی که افراد را با میل باطنی و داوطلبانه وادار به پذیرفتن دیدگاهی خاص می‌کند. بقول بکاک( ) در واقع هژمونی زمانی رخ می‌دهد که رهبری فکری، اخلاقی و فلسفی حاکم بر طبقه‌ای خاص با موفقیت کامل بتواند دیدگاهی خاص را بر جامعه تحمیل کند21 و یا به عبارت دیگر هژمونی به نوعی عقلانیت گروهها و طبقات مسلط به صورت عقل سلیم و به عنوان جایگاه پیشداوریها، ارزشها و هنجارهای بررسی نشده طبقات حاکم بر اعمال زندگی روزمره از طریق دستگاههای موجود در جامعه مدنی به صورت خودکار پذیرفته می‌شود و همه نهادهای جامعه مدنی نظیر مدرسه، نظامهای فرهنگی، رسانه‌های ارتباطی و ... همه و همه ... به عنوان ابزارهای هژمونی استمرار قدرت را تداوم می‌بخشند: «م



    مقالات مجله
    نام منبع: علیرضا بیابان نورد
    شماره مطلب: 2184
    دفعات دیده شده: ۲۴۲۹ | آخرین مشاهده: ۵ روز پیش