-
تحلیل منیر شفیق از رویدادهای جاری در خاورمیانه انقلاب های منطقه زوال آمریکا
پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۰۰
اشاره: منیر شفیق اندیشمند فلسطینی در مقاله ای با اشاره به تحولات جاری در منطقه معتقد است که آینده متعلق به ملت هاست و نفوذ جهانی آمریکا به شدت در حال کاهش است. او اعتقاد دارد که بحران جهانی نظام سرمایه داری به قدری حاد شده که دامن اکثر کشورهای غربی و در راس آن آمریکا را خواهد گرفت و به همین دلیل قدرت ایالات متحده رو به افول خواهد بود. سرویس خارجی آنچه هم اکنون در کشورهای عربی رخ می دهد تا حدی شبیه حوادث دهه 50 قرن بیستم در این کشورهاست؛ یعنی درست
اشاره: منیر شفیق اندیشمند فلسطینی در مقاله ای با اشاره به تحولات جاری در منطقه معتقد است که آینده متعلق به ملت هاست و نفوذ جهانی آمریکا به شدت در حال کاهش است. او اعتقاد دارد که بحران جهانی نظام سرمایه داری به قدری حاد شده که دامن اکثر کشورهای غربی و در راس آن آمریکا را خواهد گرفت و به همین دلیل قدرت ایالات متحده رو به افول خواهد بود. سرویس خارجی آنچه هم اکنون در کشورهای عربی رخ می دهد تا حدی شبیه حوادث دهه 50 قرن بیستم در این کشورهاست؛ یعنی درست همان زمانی که انگلیس و فرانسه دیگر قدرت سابق را نداشتند و نفوذ مستقیم آنها بر دولت های عربی تضعیف شده بود. در آن زمان رژیم های عربی که براساس اتحاد با این دو قدرت، شکل گرفته بودند در تنگنایی تاریخی گرفتار آمدند، چرا که از یک سو با قیام ملت ها روبرو بودند و از سوی دیگر، از فقدان یا ضعف پشتیبان خارجی رنج می بردند. سیاست دلخوش کردن اعراب به فرانسه و انگلیس شکست خورده بود و فاجعه فلسطین که با برپایی رژیم صهیونیستی و اخراج نزدیک به یک میلیون فلسطینی از خانه ها، شهرها، روستاها و زمین هایشان شکل گرفته بود، مهمترین نشانه شکست سیاست مذکور به شمار می آمد. در دهه 50 به هم خوردن موازنه قدرت در سطح منطقه و جهان، زمینه وقوع قیام های مردمی، کودتاهای نظامی برآمده از حس وطن پرستی و البته برخی کودتاهای آمریکایی را فراهم کرد. در آن زمان برخی رژیم ها تلاش کردند تا این بار دست به دامن آمریکا شوند که با کنار رفتن فرانسه و انگلیس، آرام آرام رهبری غرب را در اختیار می گرفت. در همین هنگام اتحاد جماهیر شوروی نیز که از محاصره رهایی یافته بود در دهه 60 به قطب دوم معادله جنگ سرد تبدیل شد. قیام های مردمی، کودتاهای نظامی میهن پرستانه و اوج گیری جنبش آزادیخواهانه عربی در دهه 50 زلزله ای بود که می توان آن را با زلزله این روزهای کشورهای عربی، مقایسه کرد؛ مصری ها در سال 1952 ملک فاروق را از اریکه قدرت به زیر کشیدند و لبنانی ها نیز در همین سال، «بشاره خوری» و در سال 1958 «کمیل شمعون» را سرنگون کردند. سوریه در سال های 1949 تا 1954 شاهد چندین کودتای نظامی بود که در نهایت به سقوط حکومت درسال1954، شکل گیری حکومتی ملی گرا و آنگاه تحقق وحدت مصر و سوریه در سال 1958منجر شد. این زلزله و پس لرزه های آن باعث شد که ارتش اردن درسال 1956 از سیطره انگلیس خارج شود، اردن و عراق از پیمان بغداد کنار بکشند (انقلاب 1958عراق) و بساط اشغالگری انگلیس از سودان نیز برچیده شود. دراین مرحله، تومار استعمار فرانسه در کشورهای تونس، مغرب و الجزایر در هم پیچید و نفوذ انگلیس در کشورهای حوزه خلیج فارس، از میان رفت. انقلاب پیروز مردم تونس و مصر، ناآرامی گسترده توده های مردم در کشورهای عربی و نشانه های سقوط سایر رژیم های عرب، بار دیگر زلزله دهه50 را در ذهن تداعی می کند. یکبار دیگر، توده های عرب، غبار از خود می زدایند و زلزله ای دیگر می آفرینند. حوادث دهه 50 از دو جهت با رخدادهای کنونی یعنی رخدادهای دهه دوم قرن بیست و یکم تفاوت دارد: 1- به هم خوردن موازنه قدرت در دهه50 که به علت از میان رفتن نفوذ فرانسه و انگلیس رخ داد، فورا با انتقال قدرت جهان به یک کشور بزرگ امپریالیستی به نام آمریکا همراه شد و با آغاز دهه 60، جهان دوقطبی یعنی بلوک شرق و بلوک غرب، شکل گرفت. این مسئله باعث شد که در دهه 60، ضربات مهلکی بر پیکر دستاوردهای انقلاب های مردمی، کودتاهای نظامی میهن پرستانه و جنبش آزادی خواهانه عربی وارد آید، به گونه ای که درسال 1961 اتحاد مصر و سوریه، از هم پاشید و جنگ تجاوزکارانه ژوئن1967در گرفت. این پدیده، جهان را دربرگرفت و آسیب های عظیمی بر پیکر جنبش عدم تعهد فرود آورد. مرحله کنونی با پایان جنگ سرد یعنی فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی آغاز شده و برپایی یک نظام جهانی تک قطبی به رهبری آمریکا نیز در شرایط کنونی غیرممکن است، چرا که نفوذ جهانی آمریکا به شدت در حال کاهش است و سرمایه داری جهانی با چنان بحرانی بزرگ دست و پنجه نرم می کند که آن را تا حد فروپاشی پیش برده است. بنابراین، موازنه قدرت درجهان کنونی به شدت مختل شده و این اختلال، پدیدآمدن قدرت های جدید جهانی و منطقه ای، بازشدن پنجره بزرگ پیروزی به روی جنبش های مقاومت و انقلاب های مردمی و نیز ظهور کشورهای سازش ناپذیر را به ارمغان آورده است. شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی تونس و مصر تا حد بسیار زیادی مرهون این شرایط بوده و خیزش دوباره ملت های عربی نیز با توجه به شرایط مذکور، قابل تفسیر و تحلیل است. تفاوت عمده دهه 50 در قرن بیستم با دهه دوم قرن بیست و یکم این است که امپریالیست جدیدی وجود ندارد تا جای آمریکا را بگیرد و تغییرات حال و احتمالا آینده درسطح حکومت ها و یا دستاوردهای قیام ملت ها را به نفع خود مصادره کند. آمریکا که هم اکنون در حال فروپاشی است، تلاش می کند قدرت و نفوذ خود را بازیابد؛ اما براساس قانون کلی حاکم برجهان، این امر بسیار مشکل است، درست همانند شخص میانسالی که می کوشد دوباره طراوت جوانی خود را زنده کند اما کهنسالی با سرعت و شتاب فراوان او را دربرمی گیرد. هیچ شاخصی مبنی بر اینکه آمریکا بتواند برای فرار از فروپاشی قدرت و نفوذ گذشته، اقدام موثری انجام دهد، وجود ندارد. براین اساس می توان نتیجه گرفت که سرنوشت تغییرات کنونی یا تغییرات احتمالی آینده در میان ملت ها و حکومت ها، شباهتی با سرنوشت دستاوردهای دهه 50 نخواهدداشت، چرا که در آینده نزدیک یک ابرقدرت امپریالیست که بتواند سیستمی جدید و جهان شمول را تشکیل دهد و همانند دهه 60 و 70 و 80 قرن بیستم ملت ها را به بند بکشد، ظهور نخواهدکرد. از همین رو بی خردی محض است که رخدادهای پیش رو در دهه دوم قرن بیست و یکم را مشابه حوادث دهه60 قرن بیستم قلمداد کنیم. اکنون جهان شاهد نوعی معادله نوین بین المللی است که با معادلات گذشته کاملا تفاوت دارد چرا که اصلی ترین قدرت امپریالیستی جهان درمعرض فروپاشی قرار دارد و این بار قدرت امپریالیستی جدیدی که بتواند همانند آمریکا جای فرانسه و انگلیس را بگیرد، وجود خارجی ندارد. البته این بدان معنا نیست که آمریکا از صحنه خارج شده یا درصدد بازسازی نفوذ خود برنخواهدآمد. جنگ با شدت هرچه تمامتر ادامه دارد ولی به طور کلی، شرایط و موازنه قدرت به نفع ایالات متحده نیست و تاریخ تکرار نخواهدشد. بنابراین در10 سال آینده چشم اندازهای جدیدی به سود عموم ملت ها و کشورهای درحال توسعه گشوده خواهدشد اما در عین حال ممکن است در طول 10 سال شاهد برخی اتفاقات پیچیده و خاکستری، کودتاها و جنگ ها نیز باشیم. 2- به هم خوردن موازنه قدرت جهانی در دو دهه گذشته و به خصوص در 11 سال اخیر، موجب شکل گیری برخی مقاومت ها علیه ظلم و تجاوز شد و دستاوردهای عظیمی را برای لبنان، فلسطین، عراق و افغانستان به ارمغان آورد. درسال های اخیر، تغییر موازنه قدرت با روند فزاینده ای تداوم یافته و چشم اندازهای نوینی را پیش روی قیام ها و انقلاب های مردمی دربیشتر کشورهای عربی، قرارداده است. به هم خوردن موازنه قدرت که به خیزش عظیم ملت ها منجر شده است، دیگر بسان دهه 50 قرن گذشته شاهد ارتش برای ایجاد تغییر نیست. به عنوان مثال همگان دیدند که تغییرات سیاسی درمصر و تونس به واسطه قیام مردمی شکل گرفت و ارتش این دو کشور، موضعی تقریباً بی طرفانه داشتند؛ البته به این ترتیب که ابتدا نیروهای امنیتی با قبول شکست، عملاً از صحنه خارج شدند و حکومت برای کنترل اوضاع از ارتش کمک گرفت، دراین هنگام ارتش خود را در برابرطوفانی مردمی یافت که یارای مقابله با آن را نداشت و در صورت خطر کردن، بیم آن می رفت که ارتش نیز از شکست درامان نماند. این درحالی است که ارتش های دهه 50 با ارتش های کنونی، یک تفاوت اساسی دارد و آن اینکه دردهه 50، ارتش به عنوان اهرم اصلی محافظت از حکومت مطرح بود و حتی ارتش های ساخته و پرداخته استعمار و درمرحله بعد ارتش های کشورهای تازه استقلال یافته نیز از این وضعیت بهره می بردند. درآن زمان، نیروهای امنیتی وپلیس درمقایسه با نقش و قدرت ارتش، در درجه دوم اهمیت قرارداشتند. این درحالی است که در 20 سال گذشته به خاطر تکیه کشورهای عربی برآمریکا و فروپاشی استراتژی جنگ با رژیم صهیونیستی، نقش پلیس پررنگ تر شده و سازماندهی نیروهای انتظامی بسیار قویتر از ارتش، در دستورکار حکومت های عربی قرارگرفته است. دراین شرایط، پلیس به حامی اصلی حکومت ها تبدیل شده و کنترل، تضعیف، به حاشیه راندن و رام کردن ارتش از طریق تزریق روحیه «میهن ناپرستی» و دریک کلام آمریکایی کردن ارتش، به موقع اجرا گذاشته شده است. براین اساس هنگامی که توده های مردم درتونس و مصر، نیروهای امنیتی را شکست دادند و حکومت از ارتش سه یا چهار برابر ضعیف تر از نیروهای امنیتی درخواست کمک کرد، فرماندهان ارتش در برابر مردم، دستپاچه شدند و جز مانور دادن دربرابر آنان چاره دیگری نیافتند. این اوضاع ادامه یافت تا آنکه ارتش به ناچار خواهان کناره گیری رئیس جمهور شد تا از این طریق مانع فروپاشی کلیت رژیم گردد، زیرا بیم آن می رفت که ارتش در صورت مواجهه با مردمی که مصمم به پیروزی بودند شکست را پذیرا شود و رژیم به کلی ساقط گردد. ارتش های دهه 50 جوان بودند و نیروی اصلی و تاثیرگذار به شمار می رفتند اما اکنون ارتش عملاً به حاشیه رانده شده و آمریکا خواهان این است که ارتش، ماهیت خود را ازدست داده و درست همانند نیروهای امنیتی به اهرمی برای مقابله با «تروریسم» تبدیل شود. قبل از وقوع انقلاب تونس ومصر، تضعیف و به حاشیه راندن ارتش های عربی به راه خود ادامه می داد، اما برخی مقاومت های ارتش مصر دربرابر نقشه آمریکا مبنی بر تغییر کامل ماهیت نظامی ارتش، مانع از اجرای کامل نقشه مذکور شد، ولی درعوض، ارتش مصر پذیرفت که در زمینه آموزش، تسلیحات و رزمایش های مشترک از کمک های آمریکا بهره مند شود و فرماندهان ارتش مصر، روابط بسیار گسترده ای با فرماندهان آمریکایی برقرار کنند علاوه بر این مشخص نیست که سیاست ترویج فساد- یعنی سیاست مورد حمایت جدی رژیم حسنی مبارک-تا چه حد فرماندهان عالی رتبه ارتش را تحت تاثیر خود قرارداده است. ارتش مصر که پس از سقوط حسنی مبارک کنترل اوضاع را دراختیار گرفته است دربرابر آزمونی دشوار قرار دارد و شاید بهتر است بگوییم که ارتش مصر از یک سو تحت فشار انقلابیون است و از سوی دیگر با فشارهای رژیم سابق، آمریکا و اسرائیل دست و پنجه نرم می کند. با توجه به شواهد و سوابق، احتمال می رود که زعامت سیاسی و تصمیم سازی ارتش دراین برهه زمانی، جریانات، دیدگاه ها و آرمان های مختلفی را درمیان فرماندهان آن ایجاد کند و این امر، جهت گیری فرماندهان را تحت تاثیر قراردهد. مصر به ویژه پس از لغو قانون اساسی و انحلال پارلمان و مجلس شورا، باید مواضع داخلی و سیاست خارجی خود را باز تعریف کند و این چالش مهم را پشت سرگذارد. درعرصه موازنه قدرت در درون مصر باید گفت که درشرایط کنونی، انقلاب مردمی جوانان این کشور، پیروز میدان بوده و ازهمه پیش افتاده است. همه شرایط برای تداوم پیروزی انقلاب، فراهم است چرا که ملت ونیروهای زنده آن درصحنه حضور دارند، افکار عمومی اعراب، مسلمانان و جهان با انقلابیون همراهند و آمریکا و رژیم عربی حامی آمریکا در وضعیت نابسامانی به سرمی برند. منبع:خبرگزاری فارس
گزارش
نام منبع: روزنامه کیهان - پنجشنبه 19 اسفند 1389- شماره 19884
شماره مطلب: 15786
دفعات دیده شده: ۲۶۶۴ | آخرین مشاهده: ۲ روز پیش