-
سیاهپوستان آمریکا به روایت مارتین لوترکینگ-4/ نیازمند مردانی هستیم که با وعده آزادی از زندان از عقایدشان دست نکشند
یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۳۷
در این روزهای آشفتگی جهان، ما نیازمندی شگفتی به مردان و زنانی داریم که بتوانند با شهامت در راه حقیقت مبارزه کنند و با وعده آزادی از زندان از عقایدشان دست نکشند. مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 بههمراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب» شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح و مهاتما گا
در این روزهای آشفتگی جهان، ما نیازمندی شگفتی به مردان و زنانی داریم که بتوانند با شهامت در راه حقیقت مبارزه کنند و با وعده آزادی از زندان از عقایدشان دست نکشند. مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 بههمراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب» شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح و مهاتما گاندی پیروی میکرد. اوج فعالیتهای مبارزاتی مارتین لوتر کینگ در دهه 1960 و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. وی در سال 1963 در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهان که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن دیسی برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را بهنام «رویایی دارم» انجام داد که از مهمترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا به شمار میآید. مارتین لوتر کینگ در 4 آوریل 1968 در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال 1986 مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبه ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود. نوشته زیر از کتاب «ندای سیاه» اثر مارتین لوتر کینگ است که در آن سیاه پوستان آمریکا را به مقابله با وضعیت حاکم بر محیط سیاسی و اجتماعیشان ترغیب میکند. قسمت چهارم از متن کامل کتاب لوتر کینگ در پی می آید: * کلیسا قدرت پروردگار را از یاد برده است توماس جفرسن مینویسد: من در محراب کلیسا به خداوند سوگند یاد کردم که دشمنی ابدی با هر شکل بیدادگری بر روح بشر داشته باشم. برای هم شکلها و آنها که افکار هم شکلها را سرمشق قرار میدهند این حرفها به عنوان عقیده خطرناک طرفداران اصلاحات اساسی زنگها را به صدا در میآورد. آیا ما باید آنقدر چراغ استقلال فکر و عقیده را پایین کشیده باشیم که اگر «جفرسن» در زمان ما زنده میبود و چنین چیزی را مینوشت و یا میگفت او را مورد تعقیب قرار میدادیم؟ اگر آمریکاییها بخواهند در صدد تفتیش عقاید و کنترل افکار برآیند به دنبال آن کنترل هر نوع فعالیت و کنترل آزادی پیش میآید و بدون شک ما را به سوی فاشیسم میکشاند. متأسفانه باید اقرار کرد که کشش به سوی هم شکلی در کلیسا از همه جا بیشتر است. کلیسا به صورت مؤسسهای درآمده است که عقاید اکثریت را به عنوان اصول ثابت و پابرجا پذیرفته و آنها را حفظ و حتی تبرک میکند. شناسایی اصول بردگی در سابق، تبعیض نژادی و جنگ و استثمار اقتصادی گواه بر آن است که کلیسا گوش به فرمان قدرت جهانی دارد و قدرت پروردگار را از یاد برده است! وقتی از کلیسا بخواهند که نگهبان اخلاق بشریت و جامعه باشد اغلب آنچه را که برخلاف اخلاق است نگهبانی میکند! هرگاه بخواهد با فساد اخلاق اجتماعی مبارزه کند در پس پنجرههای خود سکوت اختیار میکند. * وعاظ کلیسا نمایشگرهایی شدهاند که میخواهند سبب خوش آمد و تفنن جمعیت باشند اگر از کلیسا بخواهند که راهنمای مردم در شاهراههای برادری باشد و آنها را دعوت کند که از مرزهای تنگنژادی و طبقاتی بگذرند، عملاً با انحصار نژاد موافقت میکند. ما خطبا و وعاظ هم خواه نا خواه به مرام فریبنده هم شکلی گرویده و به آنچه در جهان امروز باعث موفقیت میشود تن در دادهایم. ما نمایشگرهایی شدهایم که میخواهیم سبب خوش آمد، تفننها و هوسهای جمعیت تماشاچیان بشویم. ما خطابههای اطمینان بخش ایراد کرده و از بالای منبر چیزهایی میگوییم که ممکن است نظرات احترام آمیز افراد مرفه جامعه ما را دچار نگرانی سازد. به عنوان نماینده مسیح آیا ما در محراب کلیسا منافع شخصی خود را فدای حقیقت ساختهایم؟ و یا توانستهایم همچون عقاید خود را بنابر خواستههای مردم ردهبندی کنیم؟ باید شعلههای انجیلی عیسویان اولیه دوباره برافروزد. عیسویانی که به معنی درست کلمه ناهم شکل بودند و از تطبیق دادن خود با محیط سرباز زدند. با کمال رضا و میل از شهرت، ثروت و حتی زندگی گذشتند به سبب آنکه راه عقل و صواب را انتخاب کردند. هرچند که عده آنها کم بود ولی کارشان بزرگ و غول آسا مینمود. قدرت انجیل آنها بر زخمهای بربریت چون بچهکشی ومبارزههای خونین گلادیاتورها پایان بخشیده و بالاخره تمام امپراطوری روم را به زیر سلطه عیسی مسیح درآورد. اما رفته رفته کلیسا به دنبال ثروت و شکوه و اعتبار افتاد و خواستههای بزرگ انجیل را آنقدر تجزیه و تحلیل کرد تا خود را با راههای جهانی هم شکل سازد. * آن که میخواهد عیسوی باشد باید ناهمشکل جامعه باشد از آن وقت دیگر کلیسا شیپور ضعیف و غیرمؤثری شد که صداهای نامطمئنی از آن خارج میشود. اگر کلیسای مسیح بخواهد قدرت از دست رفته را بازیابد و دستورها و پیامهای او در همه جا طنین انداز و اجراپذیر باشد بایستی فقط و فقط خود را با خواستههای انجیل همشکل سازد. امید به جهان اطمینان بخشی که در آن بتوان به خوبی و خوشی زندگی کرد بستگی به آن دارد که با ناهمشکلی انضباط آوری عدالت اجتماعی و صلح و برادری را رواج دهیم. پیشقدمان راه آزادی بشر، فرهنگ، دانش و مذهب همیشه از ناهم شکلیها بودهاند. توجه کنید و یقین داشته باشید در آنچه به پیشرفت بشریت بستگی دارد باید اصل ناهمشکلی را پذیرفت. امرسون در کتاب «اعتماد به نفس» خود مینویسد: «آنکس که میخواهد مرد باشد باید ناهمشکل باشد» حواری «پولس» هم به ما خاطرنشان میکند: «آنکس که میخواهد عیسوی باشد باید نا همشکل باشد» هرآنکس که کورکورانه عقاید و افکار اکثریت را پذیرا باشد و از ترس و کمرویی راه موقع شناسی و موافقت و همرنگی با جامعه را برگزیند برده فکری و روحی است. * برده آنها هستند که در راه نیل به حقیقت خاموشی میگزینند به این چندسطر که از قلم «جیمز راسل لاول» تراوش کرده است توجه کنید: «برده آنها هستند که باک دارند سخن گویند و دچار افتادگی و ناتوانی شوند»، «برده آنها هستند که در راه نیل به حقیقت خاموشی میگزینند تا مورد کینه و ریشخند و ناسزا قرار نگیرند»، «برده آنها هستند که شهامت ندارند از حقوق اقلیت دفاع کنند». باید دانست که ناچار همشکلی به خودی خود چیز خوبی نیست. هیچگونه قدرت دگرگونی و بازخرید ندارد. آنقدرها ارزش سودمندی ندارد و در بعضی حالات ممکن است شکل خودنمایی ناهنجاری پیدا کند. به همین جهت است که در قسمت دوم گفتار «پولس» دستور ناهمشکلی سازنده به ما داده شده است و میگوید: «به تازگی ذهن خود صورت خود را تبدیل دهید». نا همشکلی وقتی آفریننده است که با دگرگونی زندگی کنترل و راهنمایی شود و آنکس سازنده است که دید ذهنی تازه داشته باشد. وقتی درهای زندگی خداداد خود را بر روی مسیح بگشاییم مخلوق تازهای میشویم. در این تجربه که مسیح همچون از یک تازه به دنیا آمدهای سخن میگوید اساس آن است که ما ناهمشکلهای دگرگونهای باشیم و از راستی و درستی خشک و سردی که اغلب مشخصات ناهم شکلی است برکنار بمانیم. * ما نیازمند یک دسته مردمان معتقد و با ایمانی هستیم که همرنگ جماعت نباشند کسی میگوید: من اصلاحات و رفرم را دوست میدارم ولی از رفرم کننده بیزارم. یک مصلح ممکن است ناهمشکل دگرگون نشدهای باشد که سرکشی و طغیان او علیه فساد جامعه باعث ملال بسیار و نابردباری نابهجایی شود. فقط با دگرگونی ذهنی درونی است که میتوانیم نیروی مبارزه پیگیری را با فساد جهانی در پستی روح و عشق بدست آوریم. ناهم شکلی دگرگون شده هرگز دلیل آن نیست که انسان با لاقیدی به کلی خود را کنار کشیده و به این بهانه دست به هیچ کاری نزند. دگرگونی آدمی را از اینکه بدون احساس مسئولیت سخنانی بگوید که سبب دشمنی آشتی ناپذیری شود بر حذر میدارد. لزوم پیشرفت جامعه را نباید نادیده گرفته و با شتاب داوری کند، چون میداند که تحول اجتماعی برای فردا نیست با تمام امکانات در دسترس خود امروز تلاش میکند. در این ساعت تاریخ ما نیازمند یک دسته مردمان معتقد و با ایمانی هستیم که همرنگ جماعت نباشند ولی در ناهمشکلی دگرگونی کنند، سیاره ما از نابودی اتمی بر خود میلرزد. غرورهای خطرناک نفسانی، کینه و خودپسندی، تمام شئون زندگی ما را فرا گرفته است. حقیقت کوفته و درمانده بر روی تپههای ناهموار بینام و نشان به حال نزع افتاده است و مردمان مقابل خداهای دروغین ناسیونالیسم و ماتریالیسم به خاک میافتند. برای نجات جهان از سرنوشت شومی که آن را مورد تهدید قرار داده کافی نیست با رغبت و میل هم شکلی اکثریت را پذیرا شویم بلکه باید با اقلیت ناهمشکل آفرینندهای بگرویم. * نجات انسان در دست مردانی تسلیم نشدنی و آفریننده است چندسال قبل پروفسور «بایکسلر» خطر ارزش مبالغه آمیز زندگی منطبق با محیط را یادآور شده است. هرکس علاقه مند است که در رفاه و آسایش باشد ما باید به طور قطع مردمی هم رنگ محیط باشیم تا بتوانیم از برخورد با شخصیتهای عصبی و مالیخولیایی بر حذر بمانیم. اما در جهان ما چیزهای دیگر هست که مردمان با کمال میل میخواهند تسلیم نشدنی بمانند. من اقرار میکنم که هرگز کشش تسلیم در مقابل بدیهای تبعیض نژادی، آثار فلج کننده برتری نژادی و پستی اخلاق، زهد و تقدس زیاد، آثار خورنده تعصب مذهبی، شرایط اقتصادی که مردم را از کاروانان محروم داشته، زورگویی نظامی، آثار خود براندازی با نیروی جسمانی را نداشتهام. نجات انسان در دست مردانی تسلیم نشدنی و آفریننده است. امروز ما نیازمند مردانی هستیم که همچون «شدرک مشیک - عبدنعو» سرتسلیم در مقابل «نبوکد نصر»ها فرود نیاورند. وقتی نبکد نصر فرمان داد که این مردان در مقابل بت طلایی به خاک بیفتند به صراحت گفتند:خدایی که ما او را می پرستیم قادر است که ما را رهایی بخشد و اگر هم این کار را نکند ما بت تو را ستایش نخواهیم کرد و به خدای طلایی تو سجده نمیکنیم. * مسیحیت همواره این نکته را خاطرنشان میکرد که صلیب مقدم بر تاج است یا همچون «توماس جفرسن» در موقعی که بردگی رواج داشت نوشت: این حقیقت انکارناپذیر است که تمام مردم با هم یکسانند و از طرف خداوند حقوقی به آنها اعطا شده مانند زندگی، آزادی، به دنبال خوشبختی رفتن، که انتقال ناپذیر است. یا همچون «آبراهام لینکلن» که با درایت تشخیص داد که ملت آمریکا نمیتواند نیمی برده و نیمی آزاد باشد. نمونه عالی این مردان مسیح است که در دستگاه زور و قلدری حکومت روم به پیروان خود فرمود: هرکه شمشیر گیرد به شمشیر هلاک شود. با اینگونه مردان تسلیم نشدنی یک نسل در حال انحطاط میتواند به چیزهایی برسد که او را به سوی صلح پایدار بکشاند. من باید شرافتمندانه قبول کنم که ناهمشکلی دگرگونه همیشه ارزنده است ولی هرگز راحتی بخش نیست. میتوان آن را به این طریق تعبیر کرد که آدمی در دره اشباح با تحمل رنج پیشروی کند، کار خود را از دست بدهد و صدای دختر کوچک شش سالهای را بشنود که میپرسد: پدر چرا بایستی تو را اغلب اوقات به زندان بیاندازند؟ اما ما خود را به سختی میفریبیم اگر خیال کنیم که مسیحیت از ما پشتیبانی میکند و عذاب و رنج وجود فناپذیر ما را میکاهد. مسیحیت همواره این نکته را خاطرنشان کرد که صلیب مقدم بر تاج است. آنکس که میخواهد مسیحی باشد باید با تمام اشکالات موجود و با تنی ناتوان و دردمند صلیب خود را حمل کند و این صلیب را تا جایی ببرد که آثار آن بر ما باقی بماند و به این وسیله عالی که جز با تحمل و رنج حاصل نمیشود ما را بازخرید کند. * ما نیازمندی شگفتی به مردان و زنانی داریم که با وعده آزادی از زندان از عقایدشان دست نکشند در این روزهای آشفتگی جهان، ما نیازمندی شگفتی به مردان و زنانی داریم که بتوانند با شهامت در راه حقیقت مبارزه کنند. نیازمندی به مردانی داریم که بتوانند سخنان را پس از دوازده سال زندانی بودن در موقعی که با وعده آزادی دادند، بشرط آنکه دست از تبلیغات مذهبی بردارد. آنهایی که به زندانبان خود گفتند بازگو و پخش کند: اگر چنین کاری بکنم و دست از وظیفه بردارم وجدان خود را پیشخوان قصابی برای قتل عام دائمی کردهام. مثل این است که چشمانم را درآورید و مرا راهنمای آدم کوری بکنید. گمان میکنم عدهای چنین میخواهند. اما من تصمیم خود را گرفتهام. خداوند قادر متعال مرا یاری خواهد کرد و سپر بلای من میشود. اگر از عمر ناپایدار من مدت درازی باقی مانده باشد خوشتر دارم آنقدر تحمل رنج و عذاب کنم تا بر ابروانم خزه روید تا اینکه با زور و قلدری از عقیده و اصول خود دست بردارم. ما باید راه خود را برگزینیم. یا به آهنگ موزون و آبرومندی گام برداریم و یا گوش به ضربات طبل ابدیت فرا دهیم و به سوی آن بشتابیم. آیا ما فقط به آهنگ موسیقی زمان راه خواهیم یافت و یا با تحمل هرگونه انتقاد و ناسزا به آهنگ موسیقی نجات دهنده روح، موسیقی ابدیت گام برخواهیم داشت؟ اکنون بیش از هر موقع دیگر با جهان فردا مواجه هستیم «هم شکل این جهان مشوید. بلکه به تازگی ذهن خود صورت خود را تغییر دهید».
گزارش
نام منبع: خبرگزاری فارس
شماره مطلب: 15370
دفعات دیده شده: ۱۸۴۹ | آخرین مشاهده: ۱۳ ساعت پیش