-
نقش استعارهها در گفتمان سیاسی جنگ( )/سیدحسین محمدینجم
یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۶ ساعت ۱۴:۱۷
نقش استعارهها در گفتمان سیاسی جنگ( ) سیدحسین محمدینجم( ) چکیده هر چند اهمیت استعاره در لفاظیهای سیاسی امروز انکارناپذیر است، اما کاربرد آن همواره محل جنجال و مناقشه بسیار بوده است. فیلسوفان اغلب معتقدند که استعاره و دیگر معانی بیانی میتوانند راه ادراک ما را به سوی اشیاء منحرف کنند.1 برای نمونه، هرچند ارسطو، چیرهدستی شاعر را در استفاده از استعاره، بهترین ارمغان وی به خوانندگانش میداند، اذعان میدارد که استعاره خطرناک است، چون میتواند یک چیز
نقش استعارهها در گفتمان سیاسی جنگ( ) سیدحسین محمدینجم( ) چکیده هر چند اهمیت استعاره در لفاظیهای سیاسی امروز انکارناپذیر است، اما کاربرد آن همواره محل جنجال و مناقشه بسیار بوده است. فیلسوفان اغلب معتقدند که استعاره و دیگر معانی بیانی میتوانند راه ادراک ما را به سوی اشیاء منحرف کنند.1 برای نمونه، هرچند ارسطو، چیرهدستی شاعر را در استفاده از استعاره، بهترین ارمغان وی به خوانندگانش میداند، اذعان میدارد که استعاره خطرناک است، چون میتواند یک چیز را بهتر یا بدتر از حالت واقعی آن جلوه دهد. همچنین، افلاطون، سرانجام فیلسوفی سیاست پیشه شد و که تأثیرات عمیقی بر فلسفه سیاسی بر جای گذاشت، بسیاری از توصیههایش در خصوص پایهریزی و اداره حکومت سیاسی آرمانی را در قالب اصطلاحات مجازی بیان کرد. اما جالب اینکه فلسفه غرب همواره اصرار افلاطون برای اخراج شاعران از آرمانشهر را به نکوهش استعاره توسط وی تفسیر کرده و بیاعتمادی او به [صنایع ادبی] تقلید و وانمایی را توجیهی برای این تفسیر به حساب آورده است؛ تا جایی که حدود دو هزار سال بعد، هابز به تأسّی از این به اصطلاح سنت افلاطونی، بیان داشت که استعاره یعنی استفاده از کلمات در قالبی نامتداول به منظور فریفتن مردم. در چند دهه اخیر، به رغم این موج مخالفت علیه استعاره، برخی از دانشمندان شناختی( ) بیاعتمادی فیلسوفان به استعاره را به چالش کشیده، استدلال کردند که ادراک ما از واقعیت، مبتنی بر استعاره است. به باور ایشان، زندگی ما سراسر با استعارههاست (همان چارچوبهای ادراکی که درونشان زندگی میکنیم) و بیتردید نقش آنها در شکل دادن به فلسفه و مفاهیم روزمره بسیار حائز اهمیت است. واژگان کلیدی: استعاره، جنگ، گفتمان سیاسی. مقدمه استعاره در لغت، نوعی بیان مجازی است که مقایسه مستقیم دو ماهیت به ظاهر نامرتبط را شامل میشود. در استعاره، شیء اول همانند شیء دوم توصیف، و چنین استنباط میشود که شیء اول برخی ویژگیهای شیء دوم را دارد. بدین ترتیب میتوان شیء اول را خلاصه و موجز توصیف کرد، چرا که خصوصیات ضمنی یا عینی شیء دوم [ناخودآگاه] در مقام توصیف شیء اول قرار میگیرند. این نوع توصیف اقتصادی در ادبیات، و به ویژه در شعر مورد توجه است. یعنی زمانی که بخواهیم با استفاده از کلماتی معدود، هویت معنایی یک موضوع را به موضوعی دیگر پیوند دهیم. استعاره، زیرمجموعه قیاس محسوب شده و با صنایع ادبی مشابهی مانند تمثیل، کنایه و تشبیه مرتبط است. در زبانشناسی شناختی، به استعاره، غالباً به معنای یک کارکرد اصلی شناختی نگریسته میشود؛ بدین معنا که انسان ناخودآگاه به دنبال یافتن ویژگیهای مشترک در موضوعاتی است که از یکدیگر متمایزند. زبانشناسان شناختی این پدیده را استعاره ادراکی( ) نام نهاده، فراگیری و درک ما از محیط اطراف را وابسته به آن میدانند. به بیان دیگر، هر استعاره ادراکی از دو حوزه ادراکی تشکیل میشود، به طوری که یک حوزه، براساس حوزه دیگر فهم میشود. بیانات زبانی استعارهای، کلمات یا دیگر اظهارات زبانشناختیایاند که از زبان یا اصطلاحات یک حوزه ادراکی عینیتر اتخاذ میشوند. معمولاً استعارههای ادراکی شامل یک مفهوم انتزاعی به عنوان هدف، و یک مفهوم فیزیکی و عینی به عنوان منبعاند. بنابراین، در فرایند استعاره ما شاهد حرکت از سوی یک مفهوم عینیتر به مفهومی انتزاعیتر، و نه برعکس، هستیم.2 مشکل میتوان تصور کرد که تجربههای معمول ذهنی، براساس استعارهها مفهومسازی نشوند؛ بدین معنا که بخش عمده نظام ادراکی ما ماهیتاً استعارهای است.3 به کمک استعاره است که زبان رشد میکند. پاسخ رایج در برابر پرسش این چیست؟ هنگامیکه پاسخ آن دشوار باشد، این است که، خوب، شبیه … است. بنابراین، واژگان زبان مجموعه محدودی از واژهها است که به کمک استعاره توان گسترش تا مرز بینهایت و موقعیتهای نامحدود و حتی خلق موقعیتهای تازه را دارد. اما درباره ساختار استعاره چه چیزهایی میتوان گفت؟ در اینجا فقط به اختصار به مهمترین مشخصههای آن اشاره خواهد شد. 1- فضاسازی . نخستین و ابتداییترین وجه استعاره یک فضای ذهنی به عنوان جایگاه (زیستگاه) آن انتخاب میکنیم. اگر از شما بخواهیم درباره سر خود، سپس پای خود، بالاخره صبحانهای که خوردهاید فکر کنید، اینها همه از نظر فضایی جدا از یکدیگر هستند و همین خاصیت است که به آن اشاره میگردد. براساس همین فضای ذهنی استعاری است که دائم با هر پدیده یا رابطه جدید به آگاهی درآمده آن را بازسازی کرده و گسترش میدهد. 2- گزینشی . در آگاهی، هرگز چیزی را در تمامیت آن «نمیبینیم» به این سبب که چنین «دیدنی» تمثیلی است از رفتارها، و در رفتار عملی، ما در هر لحظه فقط میتوانیم بخشی از چیزی را یا «ببینیم» و یا به آن توجه کنیم. و این همان چیزی است که امکان انجام دادن آن هست، زیرا آگاهی استعاره است از رفتار واقعی ما. 3- «سن» تمثیلی. یکی از مهمترین «مشخصههای این «دنیای» استعاری عبارت است از استعارهای که از خودمان داریم، یعنی «من» تمثیلی که میتواند به شیوه نیابتی در تخیل ما «جا به جا شود و دست به کارهایی بزند که ما در عمل آنها را انجام میدهید. 4- استعاره «من مفعولی». یکی از مهمترین «مشخصههای این «دنیای» استعاری عبارت است از استعارهای که از خودمان داریم، یعنی «من» تمثیلی که میتواند به شیوه نیابتی در تخیل ما. با وجود این «من» تمثیلی فقط این نیست، بلکه استعاره من مفعولی را هم شامل میشود. استعاره شناختی4 استعاره و کارکردهای متعدد آن، از سوی صاحبنظران رشتههای علمی تأثیرگذار در حوزه علوم شناختی (مانند فلسفه، روانشناسی، زبانشناسی، و انسانشناسی) بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برای نمونه، جرج لکاف( ) استاد زبانشناسی دانشگاه برکلی در کالیفرنیا و یکی از مدرسان به نام نظریه دستور زبان گشتاری( ) نوآم چامسکی در دهه 1960، که بعدها معناشناسی زایشی( ) را در مقابل دستور زایشی( ) چامسکی ارائه کرد، آثار متعددی را با تأکید بر نقش محوری استعاره در تفکر انسان رواج داده است.5 او که خود را تحلیلگر استعاره میداند معتقد است سیستم ادراکی ذهن، که خاستگاه فکر و عمل ما به حساب میآید، ماهیتی کاملاً استعارهای دارد و تفکر غیراستعارهای تنها زمانی محتمل است که ما صرفاً درباره واقعیات فیزیکی محض سخن بگوییم. به باور وی، هر چه یک مفهوم انتزاعیتر باشد، نقش استعارهها برای بیان آن پررنگتر میشود. برای مثال، درک ما از استعارههایی مانند «او همه استدلالهای مرا در هم کوبید» و یا «ادعاهای شما دفاع شدنی نیست» صرفاً بر اساس این استعاره ادراکی حاصل میشود که «مباحثه، نوعی جنگ است.»6 تأکید لکاف و همکارانش بر استعاره ادراکی به این معناست که جملات بالا و مانند آن، چینش صرف چند کلمه کنار هم نیست، و محدود کردن استعاره به مجاز ادبی، تفکری مردود و ناپخته است. به زعم ایشان، استعاره «مباحثه، نوعی جنگ است» چیزی است که ما در فرهنگ خود با آن زندگی میکنیم و عملکرد ما به هنگام بحث براساس همین استعاره شکل میگیرد.7 به اعتقاد لکاف، توسعه فکر مرهون فرایند توسعه استعارههای بهتر است، به این معنا که کاربست یک حوزه دانش در حوزهای دیگر، استنباط و برداشتهای جدیدتری به ارمغان میآورد. او برخلاف روح کارکردگرایی حاکم بر علوم شناختی امروز، که بر ماهیت انتزاعی ذهن تأکید دارد، معتقد به جسمیت ذهن( ) بوده و مدعی است همه شناخت بشر - اعم از انتزاعیترین استدلالها - به عواطف و سیستم موتور حسی وی وابسته است. او به صراحت میگوید: «ما چیزی جز شبکه عصبی نیستیم. مغز اطلاعات خود را از بقیه بدن میگیرد. بنابراین، جسم ما و کارکرد آن در جهان اطراف، دقیقاً مفاهیم و تصوراتی به ما میدهد که از طریق آنها میفهمیم، ما به چیزی نمیتوانیم فکر کنیم، جز آنچه مغز مادی ما در اختیارمان میگذارد.»8 او در تضاد با نظریه کلاسیک فلسفه ذهن که مغز را همانند رایانه دیجیتالی، صرفاً سیستم پردازشگر یک زبان نمادین میداند، ریاضیات را فاقد جوهر مستقل میداند و به وجود ذاتی آن در جهان فیزیکی، تردید دارد و تأکید میکند که مفاهیم ریاضیاتی و فلسفی در پرتو ذهن جسمی ما قابل درک میشوند. ژرفای افکار لکاف و همفکرانش( ) درباره ذهن جسمی به حدی است که همه سنتهای علمی و فلسفی غرب را به چالش میکشد. تعمیم رویکرد زبانشناسی شناختی لکاف به سیاست، ادبیات، فلسفه و ریاضیات، او را وارد عرصهای کرده است که در علوم سیاسی اهمیت ویژهای دارد. او در نوشتهها و سخنان9 خود به تبیین ساختارهای ادراکی این میپردازد که به زعم وی برای درک روند سیاسی بسیار حیاتیاند. جالب اینکه او معمولاً دیدگاههای سیاسی خاص خود را براساس ساختارهای مورد بحث بیان میکند. لکاف در کتابی با عنوان سیاست اخلاقی( ) که آمیزهای است از علوم شناختی و تحلیل سیاسی، به تفصیل به شرح استعارههای ادراکی پرداخته است و استدلال میکند اختلاف دیدگاه دو جناح محافظهکار و دمکرات در امریکا ناشی از این واقعیت است که آنها در تبیین رابطه میان حکومت و شهروندانش استعارههای متفاوتی را به خدمت میگیرند. با استیلای محافظهکاران بر سنا، مجلس نمایندگان، و کاخ سفید، جرج لکاف و چند تن از اعضای هیئت علمی دانشگاههای برکلی و یوسی دیویس( ) گرد هم آمدند تا با ایجاد اندیشگاهی به نام مؤسسه راک ریج( ) مقبولیت دیدگاههای لیبرال را در افکارعمومی افزایش دهند. براساس ادعای کارشناسان راک ریج، محافظهکاران تقریباً هر موضوعی را در قالب و چارچوب موردنظر خود رواج میدهند و برای بیان و ترویج جهانبینی خود، هزینه گزافی را صرف تولید زبانی خاص کردهاند.10 به بیان روشنتر، زبان همواره با چیزی که چارچوب یا قالببندی نامیده میشود همراه است. هر کلمه بر حسب یک چارچوب ادراکی معنا میشود. برای نمونه، اگر نزد شما کلمهای مانند شورش تداعیکننده جمعیتی ستمدیده و رنج کشیده باشد که در حال مبارزه برای سرنگونی حاکمانی ظالماند، میتواند مفهومی مثبت تلقی شود، یعنی مطابق با همان چارچوب یا قالببندی مورد بحث. حال اگر واژه رأی دهندگان را به دنبال واژه شورش بیاوریم، معنایی استعارهای ساختهایم که بیان میکند رأی دهندگان مردمی سرکوبشدهاند، حاکمان سرکوبگرند، و چه خوب که مردم در پی سرنگونی آنها هستند. اینها مواردی است که در پی مشاهده تیتر شورش رأی دهندگان ناخودآگاه به ذهن ما خطور میکند و در تنظیم اخبار و رقابتهای انتخاباتی بسیار مورد توجه است. نمونهای دیگر در اهمیت قالبهای استعارهای آرنولد شوارتزینگر هنرپیشه معروف هالیوود که در سال 2003 از سوی جمهوریخواهان در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا شرکت کرده و عاقبت پیروز شد، در یکی از نطقهای تبلیغاتی خود گفت: «زمانی که مردم برنده شوند، سیاست مثل همیشه بازنده است.»11 آنچه او انجام داد این بود که خود و دیگر سیاستمداران جمهوریخواه را در قالب مردم و سیاستمداران دمکرات را در قالب سیاست معرفی کرد. قدرت این استعاره به حدی بود که دمکراتها ندانستند چطور و از کجا ضربه خوردند، تنها فهمیدند که ناخودآگاه در قالب دشمنان مردم شناخته میشوند. نمونهای دیگر: یکی از شعارهای بوش در انتخابات اخیر ریاستجمهوری، تسکین مالیاتی( ) بود. آنچه مشخص است واژه تسکین موقعی بهکار برده میشود که چیزی به اسم درد و رنج وجود داشته باشد. تسکین چیزی است که ما را از رنج و پریشانی میرهاند. گروهی که این کار را میکنند قهرمان (جمهوریخواهان) و گروهی که مانع از آن میشوند (دمکراتها)، تبهکارانیاند که به دنبال ادامه درد و مصیبت مردماند. ضمن اینکه دمکراتها از همین قالب استعارهای به عنوان مفهومی پذیرفته شده استفاده میکردند و علیه آن شعار میدادند. آنها با این کار آب به آسیاب دشمن میریختند. به باور جرج لکاف و همکارانش در راک ریج، جمهوریخواهان امریکا از سی سال پیش میلیاردها دلار صرف افکار و زبان خود کردهاند، از تربیت اندیشمندان و تأسیس اندیشگاههایی مانند بنیاد هریتج( ) و مؤسسه منهتن( ) تا برنامههای رسانهای گسترده امروز، به طوری که به نقل از مجله نیویورکتایمز، در حال حاضر محافظهکاران دارای 1500 مجری رادیوییاند.12 بنابراین تعجبآور نیست که در رخدادهای مهم سیاسی، مانند جنگهای اول و دوم خلیجفارس شاهد استفاده گسترده این ادبیات از سوی دولت امریکا، به ویژه جمهوریخواهان باشیم. البته فراموش نکنیم که تفکر استعارهای به خودی خود نه خوب و نه بد، بلکه امری معمول و اجتنابناپذیر است. مفاهیم انتزاعی و شرایط بسیار دشوار عموماً از راه استعاره درک میشوند. ما دارای یک نظام استعارهای گسترده و غالباً ناخودآگاهیم که برای درک مفاهیم انتزاعی و پیچیده از آنها استفاده میکنیم. بخشی از این نظام استعارهای به درک روابط بینالملل و جنگ اختصاص دارد. به طور کلی درک استعارهای یک وضعیت به دو صورت انجام میشود: 1- مجموعهای گسترده و به نسبت ثابت از استعارهها وجود دارد که نحوه تفکر ما را شکل میدهند. برای مثال، تصمیم برای رفتن به جنگ ممکن است در قالب یک تحلیل هزنیه – فایده نگریسته شود. در این صورت، زمانی جنگ توجیه میشود که هزینه جنگیدن کمتر از نجنگیدن باشد. 1. مجموعهای از مفاهیم استعارهای وجود دارد که به ما امکان میدهد یک استعاره را برای وضعیتی خاص به کار ببریم. در خصوص نمونه بالا، باید استعارهای برای هزینه پیدا کنیم که نشان دهنده مقایسه هزینههای نسبی باشد. تردیدی نیست که این نوع استفاده از استعاره بسیار زیانآور است و باعث کتمان واقعیات میشود. جنگ در نقش سیاست، سیاست در نقش تجارت در خصوص بسط استعاره تحلیل هزینه – فایده( ) باید گفت که این استعاره مورد توجه استراتژیستهای نظامی و روابط بینالملل بوده است؛ با این توضیح که اغلب متفکران استراتژیک در عرصه سیاست بینالملل، این استعاره کارل فون کلاوزویتس( )، استراتژیست مشهور پروسی را امری بدیهی گرفتهاند که: «جنگ ادامه سیاست است، به شیوهای دیگر.»13 کلاوزویتس جنگ را نوعی تحلیل هزینه – فایده سیاسی میدانست؛ به این معنا که هر کشور دارای اهدافی سیاسی بوده و چه بسا جنگ بهترین ابزار تحقق آن اهداف باشد. دستاوردهای سیاسی باید در قبال هزینههای احتمالی سنجیده شود و زمانی که کفه هزینهها سنگینتر از کفه دستاوردهای سیاسی شود، جنگ باید متوقف شود. در پی این استعاره، استعاره تلویحی دیگری مطرح میشود که «جنگ، تجارت است.» با این استعاره، مدیریت اثربخش سیاسی شبیه به مدیریت اثربخش تجاری دیده میشود؛ یعنی یک دولت موفق، همانند یک شرکت تجاری موفق، باید به دقت مراقب تراز هزینه – فایده باشد. در روزهای آغازین جنگ دوم خلیجفارس (1991م)، نشریه نیویورکتایمز در سرمقاله خود آورده بود که «آیا ایالات متحده باید وارد جنگ خلیجفارس شود؟»14 این مقاله که کاملاً در قالب استعاره کلاوزویتس ارائه شده بود نهایتاً به این سؤال منتهی شد: «جنگ در خلیجفارس کدام هدف سیاسی ما را تأمین میکند و تا چه حد ارزش قربانی دادن [هزینه] دارد؟» هیچ بحثی بر سر درست یا نادرست بودن استعاره کلاوزویتس مطرح نشد، بلکه صرفاً سخن از تحلیلهای متفاوت محاسبه هزینه – فایده بود. پذیرش عمومی استعاره کلاوزویتس پرسشهای مهمی را به ذهن متبادر میسازد، پرسشهایی مانند: چرا این استعاره برای کارشناسان سیاست خارجی بدیهی به نظر میرسد؟ و چگونه به یک نظام غالب استعارهای برای درک روابط خارجی تبدیل شد؟ و مهمتر از همه، این استعاره چه واقعیتهایی را کتمان میکند؟ برای پاسخ به این پرسشها لازم است به نظام تفکر استعارهای، که عموماً از سوی افکارعمومی برای درک سیاست بینالملل مورد استفاده قرار میگیرد، باز گردیم. برای این منظور بجاست جنگ دوم خلیجفارس را به عنوان یک مورد پژوهشی مهم در نظر بگیریم و برخی نظامهای اصلی استعارهای برای توجیه این جنگ را به بحث و بررسی بگذاریم. نظام استعارهای کشور به جای فرد15 در این استعاره، کشور در قالب یک فرد تجسم مییابد، فردی که درگیر روابط اجتماعی با جامعه جهانی است. سرزمین کشور، خانه این فرد محسوب شده، دارای همسایگان، دوستان و دشمنانی است. بنابراین کشورها میتوانند [همانند افراد] دارای مشربهای ذاتی مختلفی باشند: صلحطلب یا ستیزهجو، متعهد یا بیمسئولیت، کوشا یا کاهل. از این منظر (استعاره)، «سیاست چیزی جز رفاه نیست.» رفاه عمومی یک کشور بستگی تام به سلامت اقتصادی آن دارد و تهدید جدی علیه سلامت اقتصادی، تهدیدی مرگبار تلقی میشود. در جایی که اقتصاد یک ملت به نفت خارجی وابسته باشد، منبع آن نفت به عنوان رگ حیاتی آن کشور محسوب میشود (تصاویر خطوط لوله نفت به این معنا تجسمی عینی میبخشند). بدین ترتیب، قدرت یک کشور همان توان نظامی او و بلوغ آن در صنعتی شدن است. کشورهای جهان سوم، چون صنعتی نیستند، عقبمانده و همانند کودکانی نابالغ به حساب میآیند که اگر دست از پا خطا کنند، باید راه پیشرفت صحیح و انضباط را به آنها گوشزد کرد! اگر خوب دقت کنیم، به یک منطق تلویحی نهفته در این استعارهها میرسیم: از آنجایی که هر فرد میخواهد قوی و ثروتمند باشد، یک کشور منطقی نیز در پی به حداکثر رساندن قدرت نظامی و اقتصادی خویش است. در این استعاره، جنگ، منازعه میان دو فرد تلقی میشود، نوعی نبرد تن به تن. بنابراین، عباراتی نظیر امریکا میکوشد «عراق را از کویت بیرون براند» «به دشمن ضربهای سنگین بزند» و یا «او را ضربه فنی کند»، در لفاظیهای دولت امریکا در جنگ دوم خلیجفارس (91-90) کاملاً طبیعی است.16 نظام استعارهای داستان دیو و فرشته در فرهنگ غرب، وقتی سخن از جنگ مشروع و اخلاقی به میان میآید، داستان دیو و فرشته که در آن شخصیتهای داستان جای خود را به کشورها میدهند، به عنوان رایجترین شکل گفتمان جنگ مطرح میشود. داستان از این قرار است: فردی شرور و بدذات مرتکب جنایتی علیه یک قربانی بیگناه میشود (سرقت اموال، آسیبرساندن و یا ربودن وی). قهرمان داستان یا کسانی را برای کمک جمع میکند و یا خود تنها میرود. او از خودگذشتگی میکند، سختیهای زیادی متحمل میشود و نوعاً سفری دشوار و پرماجرا را به سوی مخفیگاه فرد تبهکار آغاز میکند. شخصیت شرور داستان ذاتاً شیطانصفت است، حتی گاه به صورت یک هیولا ظاهر میشود؛ پس بنابراین، منطق و استدلال در وی هیچ راهی ندارد. قهرمان داستان که هیچ راهی جز درگیری با هیولا ندارد، او را شکست و قربانی را نجات میدهد. اکنون پیروزی حاصل شده است. قهرمان که همواره رفتاری فروتنانه دارد، جوانمردی خود را ثابت کرده و به افتخار و سربلندی نایل میآید. این داستان مضمونی سیاه و سفید دارد: قهرمان، دلیر و با اخلاق است، در حالی که هیولا، بیاخلاق و پلید است. قهرمان فردی منطقی و در مقابل، دشمن مکار و دغلباز است؛ پس مذاکره قهرمان با وی سودی ندارد و هیچ راهی جز شکست دادن وی وجود ندارد. طبیعیترین راه برای اخلاقی خواندن یک جنگ این است که داستان بالا را برای موقعیت موردنظر بازسازی کنیم. برای این کار، باید به پرسشهای زیر پاسخ بدهیم؛ چه کسی قربانی است؟ فرد شرور کیست؟ قهرمان کدام است؟ جنایت چیست؟ در چه صورت پیروزی حاصل میشود؟ نحوه پاسخ به این پرسشها، سناریوهای متفاوتی را شکل میدهد. زمانی که بحران خلیجفارس در سال 1990 شدت یافت، جرج بوش پدر کوشید برای مشروعیت دادن به جنگ، از یکی از همین سناریوها استفاده کند.17 او ابتدا نتوانست داستانش را خوب سر هم کند. او از دو مجموعه مختلف مفاهیم استعارهای استفاده کرد که به دو سناریوی کاملاً متفاوت منجر شد: در سناریوی اول (سناریوی دفاع از خود) چینش شخصیتها بدینگونه بود: عراق، شخصیت پلید؛ امریکا، قهرمان؛ امریکا و دیگر کشورهای صنعتی، قربانی؛ و نوع جنایت، خطر مرگ (تهدید علیه سلامت اقتصادی). در سناریوی دوم با عنوان سناریوی نجات، شخصیتها عبارت بودند از: عراق، هیولای بد سیرت؛ کویت، قربانی؛ جنایت، آدمربایی و تجاوز. افکارعمومی امریکا سناریوی اول را نپذیرفت، چرا که آن به معنای هزینه کردن جان سربازان امریکایی برای نفت بود. اما دولت امریکا، یک روز پس از نظرسنجی برای جنگ در خلیجفارس، سناریوی نجات را طرح کرد. که با اقبال مردم، کنگره و رسانهها مواجه شده و مشروعیت اخلاقی جنگ را فراهم آورد. با جایگزین کردن فرد به جای کشور، عراق در شخص صدام خلاصه شد، کسی که باید نقش منفی سناریوی جنگ مشروع را بازی میکرد. هر بار که جرج بوش پدر میگفت: «ما باید صدام را از کویت بیرون کنیم»، این نظام استعارهای، در قالب جابهجایی مفهومی ظرف و مظروف، ذهن مخاطبان را تحت تأثیر قرار میداد. خلاصه اینکه استعاره فرد به جای کشور در مورد رهبرانی به کار میرود که قرار است مشروعیتشان مورد تردید قرار گیرد. بنابراین، بسیار بعید است که حمله امریکا به نیروهای عراقی مستقر در کویت، با این عبارت توصیف شود: «جرج بوش به کویت قدم گذاشت.»18 برخی نظامهای استعارهای، مانند فرد به جای کشور و داستان دیو و فرشته در اخلاقی جلوه دادن جنگ، و برخی از نظامهای استعارهای دیگر، مانند استعاره کلاوزویتس و بازیگر معقول برای منطقی معرفی کردن جنگ، به کمک دولتمردان امریکا آمدند تا اخلاقی و عقلانی بودن دخالت امریکا را در خاورمیانه توجیه کنند. در نظامهای استعارهای مبتنی بر هزینه – فایده (دو مورد اخیر) که درون مایهای اقتصادی دارد، نتایج مثبت اقدامات، فایده و سود و نتایج منفی آنها، هزینه تلقی میشود. طبیعتاً استخدام این نوع استعارهها برای جنگ، تلویحاً آن را در قالب یک ریسک مالی، و یا به عبارتی یک قمار توصیف میکند. بنابراین تعجبآور نیست که بوش پدر حرکتهای استراتژیک امریکا در خلیجفارس را بازی پکر بنامد.19 از آنجایی که استعاره ریسک به جای قمار در تفکر روزمره غرب بسیار رایج و بدیهی است، نه تنها ماهیت استعارهای آن اغلب مغفول میماند، بلکه گاه از منظر ریاضیاتی (نظریه احتمالات، نظریه بازی) در هیئت یک مفهوم جامع علمی مطرح میشود؛ تا جایی که بسیاری از استراتژیستها منطق ریاضی قمار و شرطبندی را برای همه اشکال ریسک و مخاطرهجویی صادق میدانند و چه بسا این تصور پیش میآید که با مطالعه علمی، میتوان از شدت یک اقدام پرمخاطره کاست! یعنی هزینهها را به حداقل، و سودآوری را به حداکثر رساند. عقلانیت به معنای منفعتطلبی فرض کنید که استعاره فرد به جای کشور را در کنار استعاره عقلانیت به معنای منفعتطلبی بیاوریم؛ نتیجه این میشود که کشور یک بازیگر معقول است که در معامله و داد و ستدش به دنبال حداقل هزینه و حداکثر فایده است. این استعاره، غالباً به همراه مباحث ریاضی محاسبه هزینه – فایده و نظریه بازی، در برنامه درسی دانشجویان روابط بینالملل همواره مطرح است. باید گفت، استعاره کلاوزویتس به عنوان رایجترین استعاره استراتژیستهای روابط بینالملل، پیشفرض نظام استعارهای فوق به شمار میآید. بدین ترتیب، اکنون که سیاست، تجارت است، جنگ نیز به معنای به حداکثر رساندن منافع و به حداقل رساندن هزینههای سیاسی است. در این محاسبه، هیچ جایی برای اخلاقیات وجود ندارد، مگر زمانی که رفتار غیراخلاقی هزینه سیاسی داشته باشد، یا رفتار اخلاقی منافع سیاسی به همراه آورد. از این منظر، تأثیرات غیرکمی و نامحدود جنگ بر انسان در حد یک محاسبه کمی سود در هزینه تنزل مییابد؛ یعنی عقلانیت چیزی جز منفعتجویی نیست و تنها یک بعد از جنگ، یعنی مصلحت سیاسی مورد توجه قرار میگیرد که در قالب تجارت و معامله مفهومسازی میشود. جالب اینکه در مقابل نقش فعال استعاره کلاوزویتس در جنگ دوم خلیجفارس، همزمان شاهد ظهور یک استعاره جدید، یعنی «جنگ به عنوان یک جنایت خشونتبار» بودیم. در این استعاره، جنگ صرفاً براساس جنبههای اخلاقی، و نه اقتصاد و سیاست، تعریف میشد. اما برخلاف استعاره کلاوزویتس که عقلانیت حضور نظامی امریکا در عراق را توجیه میکرد، از استعاره «جنگ به عنوان یک جنایت خشونتبار» تنها برای توصیف تجاوز عراق به کویت استفاده میشود. گزارشهایی که براساس این استعاره انتشار مییافت، مملو بود از واژههایی مانند، قتل، غارت، تجاوز، سرقت، آدمربایی و…. واستعارههای دیگری نظیر «جنگ به عنوان یک رقابت ورزشی» و «جنگ به عنوان درمان» در پوشش خبری رسانههای امریکایی کاربرد فراوانی داشت و مخاطبان داخلی یا بینالمللی خود را به سمت حمایت و یا حداقل بیطرفی نسبت به مداخله نظامی منفعتجویانه امریکا در خاورمیانه متمایل کردند. برای مثال، در استعاره «جنگ به عنوان درمان»، دشمن به سرطانی در حال پیشرفت تشبیه شد که حملات نظامی امریکا باید به شیوهای جراحیگونه رشد آن را متوقف میکرد؛ و یا در استعاره «جنگ به عنوان یک رقابت ورزشی»، جملاتی مانند «خلبانان از ماراتون بمباران بازمیگردند»، مکرر در اخبار جنگ شنیده میشد. آنچه گذشت تنها بعضی از نمونههای به کار رفته نظام استعارهها از طریق رسانههای محافظهکار امریکایی بود که با مشروع و عقلانی جلوه دادن جنگ دوم خلیجفارس (91-1990)توانستند زمینه حمایت داخلی و بینالمللی از آن جنگ را به وجود آورند. همانطور که پیشتر نیز گفته شد، استفاده گسترده رسانهها و مقامات دولتی امریکا – به ویژه جمهوریخواهان – از نظام استعارهها را نباید در حد یک آرایه ادبی و یا ذوق و ابتکار ژورنالیستی به حساب آوریم، بلکه باید آن را تلاش نظامیافته، هماهنگ، و نهادینه شدهای بدانیم که طی سالها و با صرف بودجههای هنگفت، اذهان مخاطبان را به نفع مواضع سیاسی مشخصی سوق داده و هرگز از فعالیت باز نایستاده است. شاهد این مدعا، آتش پرحجم توپخانه استعارهها بر جامعه بیدفاع جهانی طی جنگ سوم خلیجفارس یا به اصطلاح جنگ علیه تروریسم است، میگوییم استعاره، چون تروریسم به کشور یا حتی مردم خاصی اطلاق نمیشود و نمیتوان آن را با جنگافزار از میان برد. اساساً پس از حادثه 11 سپتامبر انتخاب عبارت «جنگ علیه ترور و تروریسم» از سوی حاکمان فعلی امریکا بیدلیل نبوده است. در این عبارت، واژه جنگ چارچوب مفهومی خاصی داشت که بیان میکرد: کشور امریکا مورد تهاجم نظامی قرار گرفته است و این تهاجم تنها باید با استفاده از ابزار نظامی پدافند شود، رئیسجمهور باید از اختیارات خاص زمان جنگ برخوردار باشد، باید روحیه وطنپرستی به هر ترتیبی تقویت شود و هر اعتراضی به جنگ خائنانه و مخالف مصلحت کشور تلقی میگردد. همچنین قالب مفهومی جنگ، مواردی مانند پایان جنگ، پیروزی در جنگ، و اجرای کامل مأموریت را با خود به همراه دارد. علاوه بر این، استعاره «جنگ علیه تروریسم» باعث کمرنگ شدن مشکلات اقتصادی و اجتماعی میشود، هزینههای گزاف نظامی، مرگ هزاران غیرنظامی، آزار، شکنجه و دیگر موارد غیرقانونی، اما اجتنابناپذیر زمان جنگ را توجیه میکند. جالب است بدانیم که هر چند استعاره «جنگ علیه تروریسم» در انسجام و تخصیص منابع موردنیاز برای عملیات نظامی سال 2003 امریکا و همپیمانانش علیه عراق بسیار مؤثر افتاد، اما به هیچ وجه با واقعیت تروریسم سازگار نبود21، بلکه حتی به تهدید واقعی تروریسم بیشتر دامن زد. کالین پاول از همان ابتدا استفاده از قالب مفهومی «مبارزه علیه جنایت» به جای «جنگ علیه تروریسم» را پیشنهاد کرد. براساس این قالب، تلاشهای بینالمللی برای تعقیب تبهکاران، اقدامات پلیسی و حتی نظامی قابل توجیه و تدبیر اطلاعاتی، دیپلماتیک، سیاسی، اقتصادی و حقوقی به راحتی اجرا شدنی بود. اما مسئله اصلی این بود که قالب «مبارزه علیه جنایت»، اختیارات خاص و مضاعفی به رئیسجمهور نمیداد تا مشکلات داخلیاش را پنهان کند، و به جای نهادهای صرفاً امریکایی، یک نهاد حقوقی مستقل مسئول مبارزه با تبهکاران و در نهایت پیروز میدان میشد! بدینسان عبارت «جنگ علیه تروریسم» از سوی دولت مطلقگرای امریکا خلق شد، اما تاریخ مصرف مشخصی داشت. تاریخ دقیق مرگ این استعاره و تولد استعاره جایگزین، یعنی «مبارزه جهانی علیه افراطگرایی خشونتآمیز» دقیقاً پس از بمبگذاری سال 2005 در لندن بود. بوش در همان ابتدا، پایان جنگ و پیروزی خود را در عراق اعلام کرده بود، اما با گذشت زمان مشخص شد که نه جنگ پایان یافته و نه پیروزی حاصل شده است، بلکه هر روز بر تعداد تروریستها افزوده میشود. در نهایت، آخرین توجیه دولت امریکا برای جنگ سوم خلیجفارس که مدعی بود در عراق علیه تروریسم میجنگد تا مجبور به جنگ در خانه خود نشود، با بمبگذاری لندن پایان یافت. اما در استعاره جدید، واژه مبارزه قالب مفهومی جنگ را برنمیانگیزد.22 در مبارزه پایان مشخصی متصور نیست، ممکن است به پیروزی قطعی ختم نشود، مأموریت نوعاً صریح و آشکار نیست، و به زحمت میتوان به دستاورد خاصی اشاره کرد. حذف واژه جنگ، شکست سیاست جنگی بوش را کتمان، و بازگشت نیروهای امریکایی را در آینده توجیه میکند. بنابراین، چون جنگی وجود ندارد، باختی هم در کار نیست. به علاوه، در استعاره جدید، واژه جهانی به جغرافیای خاصی محدود نبوده است، اعمال زور را بر هر کشور و در هر زمان مجاز میشمارد. واژه خشونت نیز در این استعاره حائز اهمیت است. این قالب مفهومی، بیتوجه به راهحلهای دیپلماتیک، اقتصادی، و سیاسی، راهحل خشونتآمیز را علیه دشمنانی موهوم تجویز میکند. همچنین، انتخاب واژه افراطگرایی در این استعاره با دقت تمام انجام گرفته است تا سرکوب هرگونه مخالفت داخلی و خارجی با سیاستهای عقلانی جمهوریخواهان امریکا را توجیه کند! علاوه بر موارد پیشگفته، دولت بوش با انتخاب استعاره جدید، تلویحاً اعتراف میکند که جنگ، تروریسم را متوقف نساخت و جنگ با عراق هیچ توجیهی نداشت.23 این مهمترین واقعیتی است که زیر پوشش این استعاره پنهان مانده است، چه اینکه اگر به صراحت گفته شود جنگ علیه تروریسم بیمعناست، اختیارات خاصی که کنگره به دلیل وضعیت جنگی به رئیسجمهور امریکا اعطا کرده است و اقدامات نظامی پرهزینه وی، بیش از پیش از سوی مردم امریکا و جهان به چالش کشیده میشود. بدین ترتیب، زبان به سبب القای قالبهای مفهومی – و یا کتمان آنها –اهمیت به سزایی دارد.24 «جنگ علیه تروریسم» قالب مفهومی تعریف شدهای را برای تأثیر بر افکار مردم جهان ایجاد کرده بود. درون این قالب، این ادعای سیاسی تجسم و عینیت یافت که جنگ بهترین شیوه مبارزه با تروریسم است و اینکه سیاست جنگ در عراق به عنوان پاسخی به یازده سپتامبر قابل توجیه است. اما همانطور که گفته شد، چون اکنون این سیاست باید کنار گذاشته شود، زبان استعارهای، یا به عبارتی، قالب مفهومی آن باید شکسته شود و قالبی جدید ریخته شود، قالبی که شکلدهنده سیاست جدید باشد و سیاست قبلی را از حافظه همگان پاک کند. اکنون سیاست جدید جنگسالاران واشنگتن این است که افکارعمومی دیگر ارتباطی میان جنگ عراق و تروریسم نبیند، و شکست در عراق را به ناکامی مبارزه با تروریسم نسبت ندهد. در این صورت، محافظهکاران کاخ سفید میتوانند سربازان امریکایی را تا پیش از انتخابات بعدی از عراق خارج کنند، بدون اینکه کوچک ترین شائبهای در خصوص ناکامی در برابر تروریسم به ذهن کسی خطور کند. منابع 1. The Switch: Metaphorical Representation of War in Iraq, From September 2002-may 2003, James William Underhill, Grenoble, p. 1-2. 2. Conceptual Metaphor, Wikipedia, the Free Encyclopedia. 3. The Switch: Metaphorical Representation of the War in Iraq, From September 2002-may 2003, James William Underhill, Grenoble, p. 136. 4. For More Study, Refer to: Center for the Connective Science of Metaphor Online. 5. George Layoffs & Mark Johnson, Metaphor We Live by, Conceptual Metaphor, Introduction. 6. The Switch: Metaphorical Representation of War in Iraq, From September 2002-may 2003, James William Underhill, Grenoble, p. 136. 7. The Switch: Metaphorical Representation of War in Iraq, From September 2002-may 2003, James William Underhill, Grenoble, p. 137. 8. Philosophy in the Flash, a talk with George Layoffs, pp. 3-5. 9. The Contemporary Theory of Metaphor, George Layoffs, 1992. 10. UC Berkeley News, Framing the Issues, Bonnie Azab Powell, 27 October 2003, p. 2. 11. Ibid, p. 5. 12. Ibid, p. 8. 13. Metaphor and War: The Metaphor System Used to Justify War in the Gulf (part 1 of 2) pp. 1-5. 14. The New York Times, November, 12, 1990. 15. Metaphor and War: The Metaphor System Used to Justify War in the Gulf (part 1 of 2) p. 10. 16. Ibid, p. 18. 17. Ibid, p. 25. 18. Metaphor in politics, George Layoffs (1997), p. 7. 19. Ibid, p. 15. 20. Ibid, p. 30. 21. War on Terror, Rest in Peace, ROCKRIDGE Institute, p. 2. 22. Frameworks other than War, Frank Blackman, 2001, pp. 2-5. 23. Revisiting the War Metaphor, Jayne Docherty, September 25, 2001, p. 1. 24. Metaphors We Die By: George Layoffs Metaphors of Terror, Franklin E. Horowitz, p. 1.
مقالات مجله
نام منبع: Anti War
شماره مطلب: 10878
دفعات دیده شده: ۴۳۰۴ | آخرین مشاهده: ۳ روز پیش