Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • سه رهیافت نظری درخصوص ماهیت عملیات روانی
    یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۳ ساعت ۲۲:۱۰

    «علم» به مفهوم تحصلّی (Positive) آن، ابزاری است برای تصرّف در عالم و آدم. همزمان با رشد علوم طبیعی (Natural Sciences) که دست انسان را برای استخدام و بهره‎کشی از عالم طبیعت بازتر نمود، معرفت‎های هنجاری (Normative) نیز تحت تأثیر روشهای علوم دقیقه، تکانی به خود داده‎ و «علوم اجتماعی» به معنی الاعم پدید آمد. هدف از علوم اجتماعی (Social Sciences) اعم از جامعه‎شناسی و روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و … به معنائی که امروزه آن مستفاد می‎شود، عبارتست از تو

    «علم» به مفهوم تحصلّی (Positive) آن، ابزاری است برای تصرّف در عالم و آدم. همزمان با رشد علوم طبیعی (Natural Sciences) که دست انسان را برای استخدام و بهره‎کشی از عالم طبیعت بازتر نمود، معرفت‎های هنجاری (Normative) نیز تحت تأثیر روشهای علوم دقیقه، تکانی به خود داده‎ و «علوم اجتماعی» به معنی الاعم پدید آمد. هدف از علوم اجتماعی (Social Sciences) اعم از جامعه‎شناسی و روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و … به معنائی که امروزه آن مستفاد می‎شود، عبارتست از توصیف (Deseription) تبیین (Explanation) پیش بینی (Prediction)، تجویز و توصیه (Prescription) والنهایه کنترل رفتار آدمی به صفت فردی یا جمعی. از این رو گاهی از اسم جامعی برای کلیه دیسیپلین‎های علوم انسانی استفاده می‎شود و آن علوم رفتاری (Behavioral Sciences) است. معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک و مدرس دانشگاه از آنجا که تصرف در عالم ممکنات ومخلوقات, به استخدام اشرف آنان که انسان باشد نیز تسرّی پیدا کرده است، امروزه مکاتب رفتار گرایی (Behavioralism) و ساختی – کارکردی (Structural Functionalism ) جریان مسلط (Mainstream) علوم اجتماعی به شمار می‎رود. مکاتبی که می‎توان در یک کلمه آنها را «علوم کنترل رفتار» نامید. این که آیا سرنوشت علوم به همین نحو که رخ نموده‎اند، از ذات آنها برمی‎خیزد و یا طبع فزونی طلب انسان، چنین سرنوشتی را برای علم رقم زده است، موضوع مجادلات و مشاجرات فراوانی در میان اندیشمندان است. مثلاً یورگن هابرماس معتقد است، دو تفسیر از بدو خلقت انسان در مورد ذات و طبیعت وی وجود داشته است: 1- انسان به عنوان حیوان ناطق 2- انسان به عنوان حیوان ابزار ساز. اگر نُطق را به عنوان خصلت اصلی در نظر بگیریم، تکامل عقلانی وی علی القاعده به سمت گسترة قوه ناطقه وی خواهد بود. به این معنی که هر اندازه انسانها بتوانند با یکدیگر ارتباط مفاهمه برقرار کنند و نشانه‎ها و سمبل‎های ارتباطی را میان خود گسترش دهند، به فطرت انسانی خود نزدیکتر شده‎اند. بالعکس اگر ابزار سازی را صفت ممیزه انسان از حیوان بدانیم، رشد عقلانیت ابزاری (Instrumental rationality) علامت تکامل نوع انسان خواهد بود. از نظر هابرماس عقلانیت گفتاری و زبانی که به همزبانی و همدلی انسانها مدد می‎رساند و اُنس انسانها را با هم تسهیل می‎نماید، نشانة کمال آنهاست و بالعکس، تکامل عقلانیت ابزاری نوعی انحراف از فطرت محسوب شده و همه استثمارها و جنگهای خانمانسور ناشی از ناهمزمانی (Asynchronization) میان آهنگ رشد این دو جنبه انسانی است [1] عملیات روانی از فنون و ابزارهای مؤثر در امر کنترل رفتار آدمی است. لذا علی القاعده می‎توان چهارچوبی نظری (Theoritical Frame work) در بستر (Context) علوم رفتاری بنا کرد که قادر باشد فن عملیات روانی را توجیهی تئوریک بنماید. این مقاله در واقع مدخلی تئوریک بر فنّ عملیات روانی است تا خواننده بتواند جایگاه این فنّ را در زمینه عمومی علوم رفتاری پیدا کرده و به مقدمات نظری آن وقوف پیدا کند. اگر عملیات روانی را در یک تعریف اولیه، فنّی بدانیم که طی آن نوعی «آگاهی کاذب (False Consciousness) به گروه مخاطب القا می‎شود تا رفتاری مغایر با منافع واقعی خود داشته باشند، آنگاه می‎توان از ادبیات مربوط به رفتار جمعی (Collective behavior) و عمل جمعی (Social action) و نقش عنصر ذهنی در شکل دهی به آن برای تاسیس چهارچوب فوق الذکر بهره جوئیم. šنظریه عمل 2 جامعه شناسی آنگلوساکسون که با قرائنی خاص از مارکس وبر، پایه‎های نظریة عمل (Action theory) را مستحکم نمود و از آن به صورت گرایش مسلط (Dominant) در جامعه شناسی درآمد، در تعریف از عمل آن را رفتار متضمن مقصود (Purposal) و معطوف به هدف می‎داند که از سوی کنشگر (Actor) سر می‎زند. تالکوت پارسونز، نامبردارترین نظریه‎پرداز عمل، مهمترین عناصر شکل دهندة عمل را، نسخ عاملان سنخ وضعیتی که عمل در آن شکل می‎گیرد، اهدف وانتظارات و ارزشهای عاملان، وسائل تحقق آن اهداف، معرف عاملان بر اوضاع می‎داند. [2] وبر نیز در گونه‎شناسی (Typology) معروف خود از اعمال انسانی، آنها را به چهار سنخ اصلی سنتی، انفعالی، عقلانی معطوف به ارزش و عقلانی معطوف به هدف، طبقه‎بندی می‎کند. از نظر وبر، عمل را باید به نقطه نظر «نیت مندانه» بودن آن، تعریف کرد و تحلیل جامعه‎شناختی باید از طریق مشخص کردن معنا و مقصدی که اعمال برای عاملان دارند، صورت بگیرد. [3] از نظر پارسونز، عمل عبارت از رفتاری است که بوسیله مقاصدی که عاملان برای اشیا و اشخاص قائل می‎شوند، جهت داده شده است. عاملان، هدفهایی دارند و وسایل مقتضی را انتخاب می‎کنند. جریان عمل، به وسیله اوضاع مقید و به وسیله نهادها و ارزشها هدایت می‎شود. عاملان نیاز بدان دارند که مورد تأیید دیگران قرار بگیرند و این میزانی است که اساس نظم اجتماعی را که در جامعه «صورت نهادی» و در فرد «صورت درونی» و ذهنیت یافتگی پیدا کرده است، بوجود می‎آورد. اندیشمندان زیادی، پس از فتح باب تئوری‎های رفتاری و با اتکا به آن در عرصه‎های گوناگون دست به فن آزمایی‎هایی زده‎اند که در زمینه دانش ارتباطات و تبلیغات می‎توان از پیشگامانی نظیر هارولد لاسول (Harold Lasswell) [4] پل لازار سفلد (Poul Lazar Sfeld) [5]کورت لوین (kurt Lewin) [6] و کارل هاولند (Carl Hovland) [7] نام برد. تلاش این دسته از نویسندگان و اخلاف آنها بر آن است که تاسیس رابطه‎ای قانونمند میان محرکی که به مخاطب داده می‎شود و پاسخی که وی به این تحریک می‎دهد بیابند. یعنی در فرمول مشهور (Stimulus – Object Reaction S-O-R) به قواعدی دست یابند که بتواند رفتار کنشگر را تبیین و پیش بینی نماید. اگر چنین قواعدی وجود داشته باشد که بتوانیم آنها را به صورت کلی (S,O) R=f نشان دهیم، آنگاه قادر خواهیم بود با اتکا بر آنها، بسیاری از رفتارهای فردی و اجتماعی را پیش بینی و درنتیجه کنترل نمائیم. از همین منظر است که یک سناریست عملیات روانی، که از سناریوی خود به عنوان محرکی برای گروه هدف (Target Group) استفاده می‎کند، قادر خواهد بود نسبت به واکنشهای احتمالی گروه هدف تفطنی اجمالی یافته و با دقت و ظرافت بیشتری فن خود را در خدمت سفارش دهندگان آن بکار گیرد. اگر در فرمول فوق، S را معادل انگیزش اولیه ناشی از القای یک سناریوی عملیات روانی بدانیم و O را گروه هدف تصور کنیم، آنگاه R ، واکنشی است که از سوی گروه هدف انتظار می‎رود. با این مقدمات کسی که قصد فن ‎آزمایی در میدان عملیات روانی را دارد، باید به لحاظ تئوریک خود را مجهز به دانشی نماید که اولاً ساختارهای اجتماعی و گروههای سازنده اجتماع را شامل شود 0یعنی همة مقولاتی که به «O» مربوط می‎شوند)، زیرا هر رفتار اجتماعی منبعث از ساخت و فرهنگ اجتماعی خاص خود است و ثانیاً نسبت به رفتارها و کنش و واکنش‎های انسانی و سنخ شناسی آنها (یعنی همه مقولات مربوط به «R » آگاهی کافی داشته باشد آنگاه قادر خواهد بود از فن خود (یعنی مفاهیم مرتبط با «S » ) به موثرترین وجه استفاده کند. گروه مخاطب گروه مخاطب (Audience Group) بسته به شاخص‎هایی از قبیل میزان همبستگی (Solidarity) نوع پیوندهای اجتماعی (Social bonds)، نهادینگی ساخت اجتماعی (Instituralization of Social Structure) تنوع گروههای مرجع (Reference Groups) و ... [8] رفتارهای گوناگونی نسبت به محرکها نشان می‎دهد. بلومر در گونه‎شناسی (Typology) خود از گروههای مخاطب، آنها را بر حسب طبیعتشان به چهار گروه اصلی ،انبوهة کنشگر (Acting Crowd) ، انبوهة نمایشگر (Crowd Expriessive) توده (Mass) و عموم (Public) تقسیم کرده است. وی که واضع مکتب کنش متقابل نمادین (SymbolicInteractionism) است، کلید فهم رفتار جمعی را، مفهوم «واکنش چرخه‎ای» (Circular Reaction) می‎داند که خود نوعی تعامل میان انگیزه است (Interstimulation) . به این معنی که پاسخ یک فرد موجب باز تولید انگیزش در فرد دیگری شده و به تقویت محرکها برای رفتار متقابل منجر می‎شودو به همین سیاق فرد دوم در فرداول تأثیر می‎گذارد. مفهوم واکنش چرخه‎ای در قیاس با تعامل تفسیری (Interpretative Interaction) ، بهتر درک می‎شود. تعامل تفسیری یعنی اینکه انسانها در شرایط و تعاملشان آنچه که از طرف مقابل دریافت می‎کنند در دستگاه ذهنی خود تفسیر کرده و عکس العمل مقتضی را بروز می‎دهند. لذا محرک ابتدا در دستگاه ذهنی سوژه تفسیر شده و سپس موجب بروز هیجانات متناسب می‎شود. با این مقدمات، بلومر به شرح ویژگیهای هر یک از چهارگونه اصلی گروههای اجتماعی می‎پردازد، که مختصری از ویژگیهای این گروهها عرضه می‎شود. [9] 1. انبوهة کنشگر: که گاهی به آن انبوهة پرخاشجو (Aggressive Crowd) نیز گفته می‎شود گروهی هستند که هدف مشترکی داشته و حین هدف، رفتار آنها را هدایت می‎کند. در این قبیل گروهها، نوعی تقسیم کار و احیاناً‌رهبری مشخص به چشم می‎خورد. یک جنبش نقلابی (Revolutionary Movement) و یا گروه لینچ [10] (Lynch) از این زمره محسوب می‎شوند. 2. انبوهة نمایشگر: این گروهها دارای هدف محصلی جز به نمایش گذاشتن رفتار خود ندارند. درجه تصلّب و جمود گروهی در اینها پایین‎تر و نقش رهبری در آنها کمرنگتر است. کارناوالهای شادی و یا دسته‎های عزاداری فرقه‎های مذهبی، نمونه‎هایی از این انبوهه‎ها هستند. 3. توده: توده‎ها دارای سازماندهی ضعیفی هستند و اعضای آنها ناپایدارند. به گونه‎ای لحظه‎ای به وجود می‌آیند و هر چند هدفی که جلب نظر آنها را کرده است کم جذبه‎تر می‎شود، هم از دامنه و طیف اعض کاسته می‎شود و هم از شدت رفتار جمعی. توده‎ها را معمولاً به دو دسته فرعی تر علّی (Causal) و قراردادی (Conventional) تقسیم می‎کنند. توده علّی مثل تماشگران یک شیء عجیب در ویترین مغازه هستند و تودة قراردادی مثل تماشاگران مسابقات ورزشی، به نوعی به قاعده گرد هم می‎آیند. 4. عموم: به گروهی از مردم اطلاق می‎شود که اولاً با موضوع مناقشه برانگیزی مواجه باشند و ثانیاً از نظر عقیده نسبت به آن موضوع، مواضع متفاوتی اتخاذ نمایند و ثالثاً حاضر باشند بر سر آن موضوع وارد بحث و مجادله شوند. ملاحظه می‎شود که «عموم» به لحاظ سازمانی، دارای استقراری نیستند و تنها در قبال موضوع خاصی قابل تعریفند. لذا آنچه به افکار عمومی (Public Opinion) مشهور است، محصولی جمعی و حاصل بر آیند باورها و داوریهای جمع است. نکته مهمی که در مورد گروههای مخاطب باید همواره مد نظر قرار گیرد وجود گروههای مرجع و رهبران فکری است. مطابق یافته‎های لازار سفلد و همکارانش، تاثیر گذاری سیاسی یک فرآیند دو مرحله‎ای است. به این معنی که مردم به میانجی رهبران فکری و گروههای مرجع، جریان اطلاع رسانی را جذب می‎کنند. هنگامی که جریان داده‎ها از معبر گروههای مرجع می‎گذرد، محتوای آنها باز تفسیر (Reinter Pletation) شده و آنگاه توسط عموم جذب می‎شود. لذا هر چه جامعه مدنی (Civil Society) قویتر باشد و نهادهای جامعه مدنی (و منجمله گروههای مرجع) از قبیل احزاب، اتحادیه‎ها، نهاد خانواده، گروههای همسالان و ...) گسترده‎تر باشند، واکنشهای عمومی نسبت به محرکهای اطلاعاتی بهنجار‎تر و کم نوسانتر بوده و تاثیر عملیات روانی و تبلیغات سیاسی کمتر خواهد بود. اشخاص در مقام شکل دادن به سلوکها و باورهای خود و در به انجام رساندن کارهایشان، خود را با گروههایی از اشخاص دیگر که سلوکها و باورهایشان را در خور و نمونه می‎دانند مقایسه می‎کنند، یا از روی تصویر آنها به ترسیم هویت خود می‎پردازند. این گروههای مورد مراجعه یا گروههای مرجع، سرمشقهای رفتاری را در هر جامعه‎ای تشکیل میدهند و هر نوع تأثیر گذاری به روی آنها بلافاصله خصلتی فراگیر یافته و به گونه‎ای تصاعدی در سایر سطوح اجتماعی بازتاب می‎یابد. به عنوان مثال، یکی از توضیحات مربوط به طرز شرکت محافظه کارانه طبقة کارگر در انتخابات و رأی دادن او این است که سلوکهای رأی دهندگان کارگر از راه مقایسه یا این همانی که بین خود و طبقه متوسط به عمل می‎آورد شکل گرفته است. گروههای مرجع ممکن است نقشی مقایسه‎ای نیز ایفا کنند. این نقش هنگامی اعمال می‎شود که گروههای مرجع، مبنایی برای ارزیابی وضعیت زندگی فلان شخص مفروض به وجود آورند. برای مثال، اگر کارکندی خود را با آن دسته از همکارانش که ترفیع گرفته‎اند مقایسه کند، در صورتی که خودش ترفیع نگرفته باشد، احتمالاً بیشتر احساس محرومیت خواهد کرد تا مقایسه کردن خود با همکاران دیگری که ترفیع نگرفته‎اند. باوراها و داوریهای انسانها مقولاتی هستند که اجتماعاً ساخته شده‎اند (Socialy Constructed) و هر انسان به عنوان موجودی منطقی تلاش می‎کند رفتاری موجه و عقلایی (Rationalized) از خود بروز دهد. معنای عقلایی بودن رفتار هم آن است که رفتار کنشگر، مورد مذمت عقلاء (بما هم عقلاء) قرار نگیرد، لذا کلیه رفتارهای اجتماعی خود را با محک «عرف عقلا» که عباره اخرای «گروه مرجع» باشد، می‎سنجند و تراز می‎کنند. از همین رو، گروههای مرجع، سازندة ارزشهای مشترک اجتماعی (Sociallyshared Values) هستند و این ارزشها طی مکانیسمهای جامعه‎پذیری (Socialization)، در میان سایر گروههای اجتماعی، درونی (Internalized) می‎شود. به همین خاطر در هر فرآیند تبلیغاتی توجه به نقش، الگوساز گروههای مرجع، بسیار مهم است. بسیار از کانونهای نشر افکار و عقاید و سازمانهای تبلیغاتی، هنگامی که مقاومت روانی اقشار مختلف اجتماعی را در قبال مواد تبلیغاتی و پایین بودن پذیرش (Receptivity) آنها را مشاهده می‎کنند، به سراغ رهبران و گروههای مرجع می‎روند تا آنها را تحت تاثیر قرار دهند. البته گروههای مرجع نیز به راحتی رکاب نمی‎دهند بلکه حتی بعضاً با پالایش (Infiltration) داده‎ها و سپس انتشار آنها، مقاصد خاص خویش را پیش می‎برند. رفتار جمعی صرفنظر از ساخت و بافت اجتماعی گروه مخاطب و محرکی که به آن وارد می‎شود، می‎توان رفتارهای جمعی (Collective Behavior) را در چند دسته اصلی رده بندی نمود که ذیلاً عناوین پاره‎ای از آنها احصا می‎شود: هراس جمعی (Panics) شوق جمعی (Manias) ، قلق و آشفتگی(Crazes) ، رمیدگی گروهی (Stampedes)، ابنوهه (Crowds) ، هوسهای جمعی ( Fads) ، رسوم (Fashions) مد (Mode) ، رفتار توده‎ای (Massive behavior) ، افکار عمومی (Public Opinion) ، جنبش‎های اجتماعی (Social Movements) ، انقلابات (Revolutions) می‎توان به فهرست مذکور نمونه‎های دیگری نیز افزود. اما مهمتر آن است که بتوانیم رفتارهای گوناگونی که از گروههای اجتماعی سر می‎زند را اولاً دسته‎بندی نماییم و ثانیاً برای تبیین علی این رفتارها و شناخت قانونمندی حاکم بر آنها دست به تئوری‎پردازی بزنیم. یکی از بهترین گونه‎شناسی‎های رفتار جمعی که توسط رفتارگرایان پیشنهاد شده است، اتخاذ دو محک (Criteria) پیوستاری (Continuumique) و در نتیجه دسته‎بندی رفتارهای جمعی به چهار رده اصلی است. یک محک ناظر در سیستم هنجاری اجتماع است که در یک سرطیف استمرار و نهادینگی را شاهدیم و در سر دیگر طیف نوپدیدی و دفعی بودن هنجارها را. محک دوم به روابط اجتماعی مربوط می‎شود که در یک سرپیوستار، پایداری و استمرار روابط اجتماعی را شاهدیم و در سر دیگر روابط ناگهانی و خلق الساعه را. نمودار 1 امّا اینکه چرا رفتارهای گروهی در قالب یکی از گونه‎های فوق در می‎آیند و نه انواع دیگر، احتیاج به تبیین تئوریک دارد و جامعه‎شناسان و روانشناسان اجتماعی گوناگونی در این زمینة تئوریک فن‎آزمایی کرده‎‎اند که برای نمونه به نظرات اسملسر (Smelser) اشاره‎ای می‎کنیم. [11] نحوة ورود اسملسر به موضوع بدین قرار است که ابتدا به دسته‎بندی رفتار جمعی، از عام به خاص می‎پردازد. وی توصیه می‎کند که برای شناخت نوع خاصی از رفتار جمعی باید آن را به صورت شاخه‎ای از یک نمودار درختی ملاحظه کنیم که در هر نقطه اتصال شاخه به بدنه بزرگتر باید دید احتمال تداوم پروسه در یک شاخه را، کدام فاکتورها متعین می‎کند. وی معتقد است مهمترین عامل برای عبور از شاخه‎ای بزرگتر به شاخه کوچکتر در محل انشعاب، ترغیب ساختاری (Structural Conduciveness) است. برای روشنتر شدن مطلب، ذیلاً نمودار درختی پیشنهادی اسملسر ونحوة تئوریزه کردن گونه‎ای خاص از رفتار جمعی را ارائه می‎کنیم: نمودار 2 چنانکه ملاحظه می‎شود برای تبیین نوع خاصی از رفتار جمعی (و در اینجا مثلاً یک جنبش موعودی) باید مسیری را که از عام به خاص طی می‎شود رهیابی کرده و در نقاط انشعاب، به دنبال آن گونه ترغیبیهای ساختاری می‎گردیم که تمایلات رفتاری را تبیین می‎کند. تبیین نقطة صفر: چرا یک رفتار جمعی به شکل جنبش اجتماعی بروز می‎کند؟ همان گونه که از نمودار یک برمی‎آید جنبشهای اجتماعی علی القاعده در بستری از سیستم هنجاری مستمر و نهادینه و روابط اجتماعی مستمر اتفاق می‎افتد، زیرا جنبشهای اجتماعی دارای تقسیم کار، پیچیده رهبرهای مشخص، برنامة معطوف به هدف و درجه‎ای از سازمان نیافتگی هستند که تنها در بستر یاد شده امکان تحقق دارند. تبیین نقطه یک: چرا یک جنبش اجتماعی، به شکل جنبشی ارزشگرا بروز می‎کند؟ اسملسر در بیان تمیز میان ارزشها و هنجارها معتقد است که ارزشها، منابع عمومی مشروعیت را تشکیل می‎دهند حال آنکه هنجارها، معیارهای تنظیم کننده تعامل میان عناصر اجتماعی هستند. با این حساب یک جنبش هنجارگرا، تلاشی دسته جمعی است که انگیزه آن، عقیده‎ای عمومیت یافته برای بازسازی هنجارهاست در حالی که یک جنبش ارزشگرا، تلاشی جمعی برای تجدید، حفظ تغییر یا خلق ارزشهایی است که منبعث از عقیده‎ای عمومیت یافته‎اند. چنین عقیده‎ای ضرورتاً در همه مؤلفه‎های کنش جمعی دخالت می‎کند؛ یعنی هم ارزشها را بازسازی می‎کند و هم هنجارها را باز تعریف می‎کند، و هم انگیزه‎های افراد را بازآرایی می‎کند و بالاخره موقعیتها را باز تعریف می‎نماید. این که چرا چنین عقایدی مقبولیت عمومی پیدا می‎کند، یا ناشی از دینامیسم درونزای فرهنگی است و یا تأثیر از فرهنگهای اجنبی مسبب این تحولات است و با ترکیبی از هر دو عامل در این امر دخالت دارند. با این مقدمات برای آن که یک جنبش اجتماعی، خصلت ارزشگرا به خود بگیرد می‎بایست میان ارزشها و هنجارها افتراقی صورت نگرفته باشد. در چنین حالتی شکستن یک هنجار اجتماعی تنها تخطی از آداب محسوب نمی‎شود، بلکه ارزشهای عمومی‎تر را به مبارزه می‎طلبد و به قول بالّا (R.Bellah) امتزاج ارزشها و هنجارها موجب انعطاف ناپذیری (Inflexibility) کنشگران می‎شود و در نتیجه هر نوع تغییر در نهادهای اقتصادی و سیاسی در چنین سیستمی مالاً به سمت تعارض با ارزشهای مستقر کشیده می‎شود و هر تغییر کوچکی، بها و کیفر سنگینی را می‎طلبد. عامل دیگری که به پیدایش جنبشهای ارزشگرا کمک می‎کند، فقدان کانالهای رفرم است که به طور ساختاری به ترغیب عقاید ارزشگرا می‎پردازد. در شرایط فقدان شریانهایی برای ابراز مطالبات سیاسی و یا تصلب (Rigidity) و جمود (Atrophy) این شریانها ( مثل ادواری که احزاب سیاسی از کانالیزه کردن خواسته‎های گروههای همسود ناتوان باشند). بخشهای عظیمی از مردم تحت فشار، هیچ وسیله‎ای برای علاج وضع خویش نمی‎یابند و فاقد امکاناتی برای عمل دسته‎جمعی سازمان یافته‎اند. این بخشهای جمعیت که به سمت جنبشهای ارزشگرا کشیده می‎شوند نوعاً عبارتند از : گروههای محروم از حقوق اجتماعی، بومیان تحت سلطه استعمارگران، جمعیتهای تحت فشار یک سیستم اقتدارگرای غیر قابل انعطاف و اقلیتهای مذهبی و ملی تحت ستم. بسیار از تحقیقات نشان می‎دهد جنبشهای ارزشگرایی که تحت شرایط جدی محرومیت فیزیکی رخ داده‎اند در سیستم‎هایی با ساختارهای فوق قرار داشته‎اند که از آمیان می‎توان به بنیادگرایی نوع هارلمی، جنبشهای ارتدادی قرون وسطی (Heretical Movments) جنبشهای ناسیونالیستی در کشورهای توسعه نیافته، انقلابات فاشیستی و ... اشاره کرد. البته ترغیب‎های ساختاری نمی‎توانند بروز یک جنبش ارزشگرا را ضمانت کنند بلکه عوامل معدّه و شتابدهندة دیگری نیز باید با شرایط ساختاری جمع شوند تا شاهد چنین پدیده‎ای باشیم. (فی المثل از این زاویه می‎توان عملیات روانی را جزو عوامل شتابدهندة هر نوع کنش اجتماعی قلمداد کرد.) مثلاص زمینة پیدایش عقاید ارزشگرا (Value Oriented Believes) که به مثابة آگاهی و وجدان جمعی عمل می‎کند و یا رهبری خاصی که بتواند این عقاید را فرموله و نمادینه (Symbolize) کند، از ضروریات محسوب می‎شوند. تبیین نقطة 2 – چرا یک جنبش ارزشگرا خصلتی دینی بخود می‎گیرد و نه عرفی؟ اسملسر به طور کلی معتقد است که جنبش مذهبی در جامعه‎ای رخ می‎دهد که مقولة مذهب، دغدغة مسلط و در کانون و توجهات باشدودر مقابل، در شرایطی که منافع سیاسی در مرکز زندگی اجتماعی قرار دارد، احزاب سیاسی و عرفی رنگ خود را به جنبش خواهند زد. وی یک رابطة عمومی میان سطح افتراق یافتگی قدرت سیاسی و قدرت دینی از یکسو و شکل بیان اعتراض از سوی دیگر برقرار می‎کند. الف- در شرایطی که قدرت دینی و قدرت سیاسی به درجات نازلی افتراق یافته‎اند، اعتراض به هر شکلی با بیان مذهبی صورت می‎گیرد. پروتستانتیزم، جنبش‎های ارتدادی، بنیادگرایی و جنبش‎های تجدید حیات دینی اشکالی از این نحوة اعتراض به وضع موجود می‎باشند، طبیعتاً در جوامع صنعتی که این افتراق یافتگی تا حد زیادی کامل شده است جنبش‎های اعتراضی نوعاً جنبة عرفی دارند. ب- اعتراضات در جوامع سنتی که تحت سلطه استعمار هستند، بازتابی از چشم انداز افتراق نایافتگی را به نمایش می‎گذارند. در این جوامع فقدان تکنولوژی پیشرفته و علوم طبیعی در مقابل سطح متکامل دانش فنی استعمارگران باعث می‎شود که بومیان از واژگان آنمیستی و ماوراء الطبیعی برای حل مسائل عملی خود استفادة کنند. متقابلاً هر قدر تجارب پراگماتیستی و اجتماعی و آموزش عمومی گسترش می‎یابد زمینه بنرای بیان اعتراض از طریق عقاید ارزشگرا نامسدعدتر می‎شود. ج- رهبران رژیم‎های انقلابی تازه مستقر شده، مداوماً جهان را با واژگانی که به لحاظ ارزشی افتراق نیافته‎اند، تعریف و تفسیر می‎کنند و این احتمال را افزایش می‎دهند که هر معارضه‎ای با رژیم جدید به صورت ارزشی بیان شود.(مانند قیام کرونشتات) به طور خلاصه می‎توان ادعا کرد عدم افتراق میان نهاد دین و نهاد سیاست باعث می‎شود که نارضایی نسبت به آرایش اجتماعی، به شکل اعتراض مذهبی صورت گیرد، مثلاً نزاع بر سر ربا قبل از آنکه اعتراضی علیه سیاستهای اقتصادی باشد چالشی دین است. وقتی جهان بینی غالب، دینی باشد، اعتراض علیه جهان لایتغیر با بیانی دینی صورت می‎گیرد و جنبش‎های ارتدادی قرون وسطای مسیحیت که علیه ارزشهای مستقر کلیسا برپا می‎شد را می‎توان نمونه‎های کاملی از جنبش‎های دینی دانست. البته از آنجا که مقولة افتراق یافتگی، مقوله‎ای اشتدادی است، اسملسر معقتد است که مرزهای منجّزی جنبشهای دینی و عرفی را از هم جدا نمی‎کند و چه بسا عناصری از یک فرهنگ عرفی را بتوان در جنبش دینی یافت و بالعکس. می‎توان از این سطح پایین‎تر هم رفت و ساختارهای ترغیب کنندة نوع خاصی از جنبش دینی را هم تبیین نمود امّا بنظر می‎رسد تا هیمن جا نحوة تئوری‎پردازی در خصوص عمل جمعی روشن شده باشد. البته اسملسر ادعا می‎کند که برای تبیین رفتار جمعی، تنها ترغیب ساختاری(به عنوان عاملی درونی و ذاتی) کفایت نمی‎کند بلکه باید شرایط محیطی که استعدادهای نهفته در ساخت و بافت اجتماعی را به فعلیت بدل می‎کنند نیز شناخته شود. وی مجموعة این شرایط را فشارهای ساختاری(strutural strains) نام می‎نهد. همان‎گونه که مساعدت و ترغیب ساختاری، دامنة روایی رفتارها را محدود می‎کند و میدان تنگی از رفتارهای متحمل را متعیّن می‎سازد، فشارهای ساختاری(نظیر محرومیت ستیز، ابهام آلوده بودن منزلت اجتماعی، بحران معنی و...) و در داخل این میدان عمل کرده و نوع رفتار را هر چه بیشر مشخص می‎کند، لذا ترکیبی از ترغیب و فشار است که دامنة احتمالات را در کنش جمعی باریکر می‎کند. چنانکه گفتیم برای یافتن بستر مساعد تئوریک برای تبیین عملیات روانی و نتیجة عملی آن که نوعی کنش جمعی(یعنی افکار عمومی) است می‎توان از کلیّة نظرپردازان رفتارگرا و کنش‎گرا و ساختی کارکردی بهره جست و در این میان، اسملسر را به عنوان یک نمونه انتخاب کردیم. امّآ از آنجا که عملیات روانی، به هر حال فنی در حوزة روانشناسی اجتماعی است،‌می‎توان دایرة نظریه پردازیها را تنگ‎تر کرده و به طور خاص، به سراغ اندیشمندانی رفت که با رهیافت روانشناختی سراغ تبیین رفتارهای جمعی می‎روند. تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی وجه تمایز تئوریهای روانشناختی، تمرکز روی تعریف حالات و رفتار، بر اساس فرآیندهای ذهنی کنشگران میباشد. استفاده از چنین تئوریهایی در زمینة جنبش‎های اجتماعی تا سالهای دهة 1960 بالنسبه محدود بود. کارهای گوستاولوبون والوود در سالهای نخست قرن حاضر توسط برخی مطالعات روانپوپایی (psychodynamic) و یا روانتاریخی (psychistorica) به بار نشست. امّا در سالهای دهة 60، به دنبال پذیرش گستردة رفتارگرایی به عنوان الگویی برای تحقیق در زمینه‎های مختلف علوم اجتماعی،‌تئوریهای روانشناختی متعددی در چهارچوب رهیافتهای رفتارگرا، برای تبیین رفتار جمعی به طور کلی، و جنبش اجتماعی بالاخص، ساخته و پرداخته شد. ما تا آنجا که مقدمة حاضر اقتضا می‎کند به دو نمونه از تئوریهای روانشناسانة، «جنبش‎های اجتماعی» می‎پردازیم. الگوی حرمان- تعرض بنیانگذاران تئوریهای حرمان- تعرض (frustration-Aggressron)(میلر،‌دوب، دالرد) علت اصلی رفتار تهاجمی را در جنبش‎های اجتماعی، حرمان ناشی از نومیدی می‎دانند. نومیدی هنگامی رخ می‎دهد که موانعی بر سر راه مردم برای رسیدن به اهداف مطلوب پدید آید، هر چه این دخالت و ممانعت شدیدتر و هر چه شوق مردم برای رسیدن به هدفی که آن را ممکن الوقوع می‎دانند،بیشتر باشد انگیزشهای تهاجمی جدی‎تر است. بعدها رفتارگرایانی چون تنتر، میدلارسکی، دیوید و گار به تعمیق این نظریه پرداخته و آن را از بساطت اولیه درآوردند. شاخصترین چهره از این دسته نظریه‎پردازان،‌ته راموت گار(Gurr) است که نقطة عزیمت خود را برای تحلیل خشونتهای مدنی، محرومیت نسبی(Relative Deprvation) قرار می‎دهد. وی محرومیت نسبی را درک کنشگر از تفاوت میان توانا‎یی‎های ارزشی(value capabitites) و انتظارات ارزشی(value Expectations) می‎داند. انتظارات ارزشی عبارتند از منافع و شرایطی از زندگی که مردم خود را در حصول آن ذیحق می‎دانند، امّا توانایی‎های ارزشی بستگی به محیط اجتماعی و فیزیکی داشته و عبارت است از ظروفی که بخث مردم را برای تحصیل یا حفظ ارزشها معین می‎کند. به بیان دیگر، محرومیت نسبی عبارت است از تفاوت میان انتظارت مشروع و برآورد مدعیان نسبت به احتمال دسترسی به هدف. گار به صورت اجکالی،‌ارزشها را به سه دستة ثروت، قدرت و منزلت تقسیم کرده آنگاه تئوری خود را بر فراز مقولة محرومیت نسبی(به عنوان متغیر مستقل) بنا کرده و سایر شرایط اجتماعی و سیاسی را به عنوان متغیرهای مشدّده(Instigating variables) و متغیرهای میانجی (Mediating variables) با آن ترکیب می‎کند و انواع رفتار سیاسی را از آن نتیجه می‎گیرد. نمودار 3، مجموعة عواملی که روی متغیر اصلی(یعنی محرومیت نسبی) اثر گذاشته و آنرا به یکی از شقوق سه گانه از جنبش اجتماعی، مبدل می‎کند نشان می‎دهد. نمودار 3 چنانچه از نمودار فوق برمی‎آید، برای تبیین جنبش احتمالی باید نقطه‎ی عزیمت را از عوامل ذهنی و مجموعة فرآیندهای ذهنی که موجبات خشم و قهر را فراهم می‎آورد شروع کرد. آن گاه این عنصر ذهنی از معبر ساختها و فرهنگها و سنن جمعی گذشته و تبدیل به کنش جمعی می شود که آن نیز به نوبه خود به دو دسته به نوع تأثیر عوامل میانجی و مشدّده به یکی از اشکال متنوع اعتراض بدل می‎گردد. [12] الگوی ناهمگونه اداراکی الگوهای شناختی برای تبیین رفتار جمعی، عموماً متأثر از تئوری ناهمگونی ادراکی (Cognitive Dissonance) فستینگر (Festinger) هستند. [13] از نظر وی انسانها سه دسته شناخت دارند، شناختهای مبتنی بر واقعیات، شناخت‎های توضیحی و شناختهای هنجاری ومعیاری. عدم همآهنگی میان این سه دسته شناخت موجب اغتشاش ذهنی و سرگشتگی (Disorientation) می‎شود. انسانها برای ایجاد همآهنگی و تعادل مجدد و کاهش تنشهای روانی، دست به تلاشهایی می‎زنند که طی آن یا باید ذهنیات خود را تغییر دهند و یا عینیات عالم خارج را. نظریه‎پردازان متعددی این تئوری را برای تبیین جنبشهای اجتماعی بکار بسته‎اند که از آن میان کارهای گشوندر (Geshvender) و شوارتز (Schwartz) از اهمیت خاصی برخوردار است. [14] از نظر گشوندر ریشة ناهمگونی ادراکی را باید درمغایرت میان ادراکات و یا انتظارات موقعیتها (در گذشته، حال، آینده) جستجو کرد. از نظر شوارتز اگر ارزشهای تولید شده توسط سیستم سیاسی با ارزشهای درونی شده مردم ناهمآهنگ باشد موجبات تنش روانی فراهم آمده و همین امر ریشه جنبش‎های اجتماعی است. از مهمترین مقوله‎هایی که متعلق ناهمگونی ادراکی قرار می‎گیرند می‎توان، مفهوم نظم و سامان سیاسی، مفهوم معنی‎داری زندگی و هویت اجتماعی (که فقدان آن به بحران معنی و بحران هویت منتهی می‎شود)، مفهوم امید به آینده، مفهوم ارج و قرب اجتماعی و ... را نام برد. مقولاتی مانند نومیدی، ناامنی، اضطراب، نظام گسیختگی، بی معنایی و ... همواره موجد تحرکات اجتماعی وسیعی شده‎اند. با گسترش سیستم ارتباطات، این ناهمگونی ادارکی می‎تواند با سرعت و وسعت بیشتری شرایط اجتماعی را دردناکتر جلوه دهد. پدیدة انتظارات فزایندة (Rising Expectation) که بعضی محققین به آن توجه داده‎اند. ناشی از همگانی شدن وسایل ارتباط جمعی است. به عنوان مثال قانون کارکرد مصرف کینزیانیستی مدعی است مصرف خانوار با درآمد معین، در جامعه‎ای که مردم علی العموم، درآمد پایینی دارند بسیار کمتر از مصرف خانوار با همان درآمد در جامعه‎ای مصرفی و با درآمد عمومی بالاست. گویی نوعی اثر نمایشی(Demonstrative Effect) الگوی مصرف را از همسایه‎ای به همسایه دیگر منتقل کرده و باعث دامن زدن به انتظارات و بالا رفتن توقعات و آرزوها می‎شود. لذا هنگامی که موقعیت یک گروه اجتماعی به لحاظ اقتصادی سقوط می‎کند، نارضایی حاصله، الزاماً‌متناسب با کاهش مطلق سطح درآمد گروه نیست. به همین منوال می‎توان سایر ارزشهای اجتماعی را سنجید و تاثیر گسترش سیستم ارتباطات را بر انتظارات فزاینده ودر نتیجه درک و دریافت کنشگر اجتماعی از مقولة فاصله و شکاف، در نظر گرفت. بسیاری از صاحبنظران، انتقاداتی جدی بر تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی وارد آورده‎اند مثل آنکه گفته می‎شود، این دسته تئوریها، که از عناصر ساختاری (چه در عرصة ساخت اجتماعی و چه در پهنة ساخت سیاسی و فرهنگی) غفلت کرده و فرآیندهای ذهنی کنشگران را مورد توجه قرار می‎دهند دچار نوعی تقلیل گرایی (Reductionalism) شده و همه چیز را به خصوصیات روانشناسانه کنشگران فرو می‎کاهند. مفاهیم مجرد و غیر قابل اندازه‎گیری این تئوریها (مثل محرومیت نسبی، حرمان، ناهمگونی ادارکی و ...) به قدری فراخ و موسع هستند که عملاً بی فایده (Draw back) می‎شوند و تنها می‎توان از آنها به عنوان ابزاری هوریستیک (Heuristic Device) بهره برد. این قبیل تئوریها عملاً گروه کنشگر را به عنوان انبوهة بی‎شکلی از انسانها می‎بیند و حاضر نیست در پشت بسیاری از کنشهای اجتماعی، شبکه بهم پیوسته‎ای از عناصر هدایت‎گر، اشکال خاصی از پیوندهای اجتماعی، نهادهای متعین کنندة رفتار و امثال آن را ببیند. کنشگران اجتماعی، انبوه بی شکل و یا تودة بی‎سامانی نیستند که چون موم در دست محرکهای روانشناختی شکل بگیرند و رفتاری نامعقول و توده‎وار f(Massive) از خود بروز دهند. انتقاداتی از این قبیل به تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی باعث پیدایش مکاتب بدیلی در اردوی رفتارگرایان شد که مهمترین آن تئوریهای انتخاب عقلایی (Rational Choice Theories) است. الگوی انتخاب عقلانی از آنجا که گاهی ادعا می‎شود «عملیات روانی» باعث نوعی «انتخاب غیر عقلانی» توسط کنشگر اجتماعی بر علیه منافع خود می‎شود، دقت به منطوق نظریه انتخاب عقلانی برای نقد این ادّعا مفید است. چنانکه گفته شد در عکس‎العمل به «تئوری انبوهه» که نقطه عزیمت خود را حالات روانشناسانه کنشگر اجتماعی می‎گذارد، عده‎ای از صاحبنظران به دنبال رهیافتهای عمومی‎تر و با قابلیت تبیین کنندگی بالاتری فتند و نظریه موسوم به «انتخاب عقلانی» را پایه‎گذاری کردند که ادعا دارد هر نوع مشارکت در جنبش اجتماعی منتج از محاسبة هزینه – فایده (cost-Benefit) ای است که از سوی هر کنشگر صورت می‎پذیرد. حتی در بی‎سازمان‎ترین جنبشهای اجتماعی، بسیج منابع (Resurce Mobilization) تا حد زیادی متکی و مبتنی بر انضباط و عقلانیت کنشگران است و نه پریشان حالی و جهالت آنان. گریگوری ویلتفنگ (Gregory Wiltfang) معتقد است حتی در سرمستانه‎ترین جنبشهای اجتماعی که شور و جذبه و نشئه وجودی سراپای کنشگران را فراگرفته است می‎توان از رهیافتهای انتخاب عقلانی سود برد. از نظر وی فعالین این قبیل جنبشها در طیفی قرار می‎گیرند که در یک سر آن موج سواران (Free Riders) قرار دارند یعنی کسانی که در حاشیه جنبش حرکت کرده و دائماً‌به محاسبة هزینه – منفعت مشغولند و در صورتی که طلیعه پیروزی آشکار شد، سوار برامواج جنبش شده و از مزایای آن منتفع می‎شوند و در سوی دیگر طیف، عاشقانی قرار دارند که آنها نیز رفتاری عقلایی از خود بروز می‎دهند، منتها منافع هزینه‎هایی را که می‎پذیرند در عوالم دیگر جستجو می‎کنند. وی میزان محاسبات این دو گروه را تحت عنوان دو وجهی گتیانه (Profane) / قدسی (Sacred) (Mundane Extraordinary) طبقه‎بندی کرده و عقلانیت گروه اول را از نوع نقشه مند و با تأنّی دانسته و عقلانیت گروه دوم را به صفت تند و تیز و فانی (Ephemoral) متصّف می‎نماید. وی معتقد است بایدمیان هزینه (Cost) و ریسک (Risk) تفاوت قائل شد زیرا دستة اول به محاسبة هزینه می‎پردازند و دسته دوم به محاسبة ریسک. هزینه عبارت است از پرداختن پول، زمان، انرژی و ... از سوی کنشگر، آنچه که عواقب آن اعم از نفع یا ضرر تحت کنترل فرد است. اما ریسک تنها به خود کنشگر بر نمی‎گردد بلکه دیگرانی که پاسخ عمل او را می‎دهند نیز در آن سهیمند. لذا کسی که خطر می‎کند، منتظر عواقب قانونی، اجتماعی و فیزیکی آن هم هست و می‎داند این عواقب قابلیت کنترل از سوی او را ندارند. البته نفس مفهوم «عقلانیت» را باید در بستر ارزشهایی مطالعه کرد که نه آفریدة عقلانیت هستند و نه عقل قادر به کشف آنهاست. این ارزشها به لحاظ اخلاقی مقولاتی مقدسند که در فرآیند جامعه‎پذیری، درونی شده‎اند و لذا برخلاف مقولات عرفی قابل محاسبه نیستند. از همین رو بنظر می‎رسد که برای توضیح و تبیین رفتار جمعی باید به دنبال مدلهایی رفت که مفهوم عقلانیت را از سطح تحلیل فردی و محاسبة هزینه – فایده بالاتر برده و نقش همبستگی گروهی درونی شدن ارزشها طری فرآیند جامعه‎پذیری، باورهای عمومیت یافته (Generalized Believes) تنشهای ساختاری (Structural Strains) و ... را در پیدایش آنها برجسته می‎کند. مثلاً در بسیاری از شورشهای اجتماعی شاهدیم که افزایش هزینه‎های که کنشگران متقبل می‎شوند نه تنها باعث کاهش مشارکت در جنبش نمی‎‎شود بلکه معترضین بر اثر تهدید و سرکوب بیشتر، اشتیاق جدی‎تری از خود نشان می‎دهند و از این راه هزینه‎های فردی را به نفع مبارزة دسته جمعی نادیده می‎گیرند. اریک هیرش (Hirsch) تلاش کرده است طرقی را که طی آن، تصمیم‎گیری عقلانی در سطح فردی تحت تاثیر همبستگی گروهی قرار می‎گیرد. استقرار نماید و در این مسیر به چهار فرآیند اصلی که حسابگری فردی را مخدوش کرده و باعث بسیج توده‎ای می‎شود رسیده است. 1. پیدایش آگاهی جمعی : ایدئولوژی‎ها که اشکالی از آگاهی جمعی هستند هنگامی ساخته و پرداخته می‎شوند که اعضای یک گروه اجتماعی به این نتیجه برسند که نمی‎توانند مسائل خود را از خلال فرآیندهای روتین سیاسی حل کنند. این نوع آ‌گاهی جمعی در شرایط غیر سلسله مراتبی و ساخت یافتگی ضعیف و رو در رو با سرکوب امکان بروز بیشتری دارد، در چنین شرایطی است که مردم می‎توانند براحتی تعلقات خود را بیان کرده، از مسائل مشترک آگاه شده، مشروعیت نهادهای قدرت را زیر سؤال برده و به دنبال راه حل مسائل مشترک باشند. 2. قدرت یابی دسته جمعی: این فرآیند که احساسی از قدرت بالقوه را در هواداران جنبش پدید می‎آورد ناشی از پیدایش آگاهی است و خود امتحانی واقعی برای سنجش قدرت جنبش به شمار می‎رود. به این معنا که نشان می‎دهد چه تعدادی حاضرند مشتاقانه هزینه‎ها و خطرات شرکت در کنش جمعی را بپذیرند. فرآیند قدرت‎یابی جمعی شبیه اثر دسته موزیک سیار (Band Wagon Effect) است که نفس پیوستن مردم به آن، عده بیشتری رامتقاعد می‎کند که بدان بپیوندند و ترسشان را از مشارکت در جنبش تقلیل می‎دهد. این تاکتیک با همة سادگی‎اش مانند بهمن تمام روالهای جاری قدرت مستقر را جارو می‎کند. 3. انقطاب (Polarization) : هنگامی که تاکتیکهای مسالمت‎جویانه ابراز اعتراض به بن‎بست می‎کشد جنبش قهرآمیز آغاز می‎شود استفاده از روشهای غیر متعارف به این معنی است که قدرت مستقر غیر قابل اعتماد است. اعتراضات خشونت بار، خود به خود به قطبی شدن منجر می‎شود و هر یک از طرفین خود را حق و دیگری را باطل می‎داند و از این طریق امکان سازش و مصالحه کم می‎شود. اثر فرآیند انقطاب آن است که تداوم مشارکت را تضمین می‎نماید. کنشگران احساس می‎کنند که سرنوشتشان به گروه، گره خورده است و همین احساس باعث می‎شود که هزینه‎های اعتراض اجتماعاً‌سرشکن شود. این فاکتور اجتماعی بخصوص در مبارزه‎ای که پایانش معلوم نیست، بسیار مهم است. 4. تصمیم‎گیری جمعی: این فرآیند نیز به نوبة خود تداوم هواداری از جنبش اجتماعی را تضمین می‎کند. در خلال بحثهای گروهی و تصمیم‎گیری جمعی است که هواداران احساس همبستگی و حق تعیین سرنوشت مشترک می‎کنند و حتی اگر تصمیمات متخذه مغایر با مرجعهای شخصی آنان باشد به آن متعهد می‎مانند. ترکیبی از تئوریهای «قدرت» و تئوریهای «انتخاب عقلانی» می‎تواندنشان دهد که چگونه اعمال قدرت (یا نفوذ)از سوی عنصر A بر روی عنصر B طی فرآیندهای ذهنی برای عنصر B عُقلانی شده و مورد تمکین و پذیرش قرار می‎گیرد. [15] تعاریف سنتی از قدرت در این نکته مشترکند که قدرت وسیله‎ای است که به وسیله آن می‎توان رفتار دیگران را تغییر داد. « A در مقابل B تا آن اندازه قدرت دارد که بتواند سبب شود B کاری را انجام دهد و غیر از آن را انجام ندهد. (Doke) اما در جهت تدقیق این تعاریف تا آنجا که بتواند شامل اجبارهای غیر مستقیم و پنهان نیز بشود، می‎توان از مفهوم «انتخاب عقلانی» نیز استفاده کرده و چنین ادعا نمود که « A در مقابل B تا آن اندازه قدرت دارد که بتواند بر محرکهایی که B با آنها روبروست تاثیر بگذارد، به گونه‎ای که اتیان فعل مورد نظر A و (ترک سایر بدیل‎ها) برای B عقلایی جلوه کند. » (Simon) با توسل به چنین مفهومی است که می‎توان به طور قابل ملاحظه‎ای در امر اندازه‎گیری تجربی قدرت و (نفوذ) موفق شد. اکنون بار دیگر به فرمول اولیة خود، یعنی ( O و S ) R=f باز می‎گردیم. تا اینجا شمه‎ای دربارة «R » و «O » رفتار کنشگران و عاملان (Agents) و ساختارهایی (Structures) که کنش در بستر آن صورت می‎گیرد، ارائه کردیم. اکنون می‎گوئیم: چه اصالت را به عامل عمل جمعی بدهیم و نقطه عزیمت خود را برای تبیین رفتار گروهی از آنجا قرار دهیم و چه ساختارهایی که به رفتار آدمی تعین می‎دهند، اصل بگیریم به هر تقدیر نمی‎توان فرآیند شکل‎گیری آگاهی و وجدان جمعی یک گروه را در موقعیتی مشخص و نقش آن در رفتار گروهی را نادیده گرفت. از همین رو باید کلیه عواملی که در دانشها و ارزشها، باورها و داوریهای کنشگران اثر می‎گذارد بررسی شود و از این زاویه است که می‎توان جایگاه تئوریک مطمئن و دقیقی برای هر نوع عملیات اطلاع رسانی (و منجمله بد آوازه ترین آنها یعنی عملیات روانی) پیدا کرد و وارد مقولات مربوط به «S»‌شد. تا آنجا که دانش نگارند سطور اجازه می‎دهد، سه سنت نسبتاً غنی درحوزه امور مربوط به «شکل گیری افکار عمومی و آگاهی جمعی»‌(Public Opinion Formation) می‎توانند در این راه مؤثر واقع شوند. آگاهی کاذب عنایت به مقوله آگاهی کاذب (False Consciousness) سنتی اساساً مارکسیستی است که توسط نومارکسیستها، از نظر مفهوم و مضمون توسعه زیادی پیدا کرده است. اصطلاح آگاهی کاذب را طرفداران مارکس در وصف شرایطی به کار می‎برند که در آن پرولتاریا از درک ماهیت حقیقی منافع خود باز می‎ماند و به آگاهی انقلابی طبقاتی نایل نمی‎شود. لنین عقیده داشت که کارگران اگر به حال خود رها شوند تنها به آگاهی سندیکایی که هدفش اصلاحات محدود اجتماعی و اقتصادی است دست خواهند یافت و آگاهی انقلابی حقیقی تنها می‎تواند به وسیله حزبی کمونیستی که ایدئولوژی سوسیالیستی را اشاعه می‎دهد به وجود آید. در این حال کارگران برای خود، آگاهی طبقاتی به وجود می‎آورند و پرولتاریا از طبقه‎ای «فی نفسه» یعنی مقوله‎ای که اقتصاداً تعریف می‎شود و «خودآگاهی» ندارد، به صورت طبقه‎ای «لنفسه» یعنی طبقه‎ای که جهان‎بینی مبتنی بر آگاهی طبقاتی دارد و آماده کشمکش طبقاتی بر علیه سرمایه‎داران است، در‎می‎آید. اما الزاماً‌همیشه موقعیت طبقاتی (Class Situation) و تصور طبقاتی (Class Imagery) بر هم منطبق نیست. اشخاص مختلف، تصورات متفاوتی از ساختار طبقاتی دارند. حقیقت عینی نابرابری هرچه باشد، اشخاص ممکن است تصورات یا الگوهای متفاوتی برای ادارک آن حقیقت داشته باشند. این تصورات و نیز ساختار بالفعل طبقاتی، اغلب به عنوان عواملی در نظر گرفته می‎شود که طرز سلوک سیاسی و رفتار اجتماعی افراد را تعیین می‎کند. به عقیدة «بوت»، یکی از عواملی که تأثیر عمده بر تصور طبقاتی باقی می‎گذارد، شیوه‎ای است که اشخاص به وسیلة آن ضوابط هنجاری گروههای مرجع خود را به صورت قسمتی از ذهنیاتشان درمی‎آورند. فی المثل در رفتار رأی دهندگی (Voting Behaviovr) کارگران جوامع صنعتی گفته شده است که تشبّه آنها به طبقات فرداست (یعنی آمبورژوازه شدن آنها) که بدل «گروه مرجع» آنها شده‎اند، باعث می‎شود کارگران یقه سفید به احزاب لیبرال یا محافظه کار رأی دهند. در دیدگاه مارکسیسم کلاسیک ادعا می‎شود: «این آگاهی انسانها نیست که هستی اجتماعی آنان را تعیین می‎کند بلکه در تحلیل نهایی، این هستی اجتماعی است که روندهای حیات معنوی جامعه را متعین می‎کند.» از همین رو کلاسیک‎های مارکسیستی مدعی بودند که هر چند طبقات فرا دست اجتماعی با نشر ایدئولوژیهای طبقاتی و تعیین ساختارهای اجتماعی، موجبات آگاهی کاذب و از خود بیگانگی کارگران را فراهم می‎کنند و خود انسان را هم به صورت شییء درمی‎آورند که از محصول کارش بیگانه شده است امّا مستحیل شدن کارگران در ارزشهای مسلّط (Dominant values ) امری موقتی است که توسط عنصر پیشتاز و آگاهی سوسیالیستی زایل می‎شود. بسیاری از نومارکسیستها، حالت سکون و رضا و تسلیم طبقات زیر دست را به عنوان نتیجة استحالة ایدئولوژیکی توضیح می‎دهند. بر طبق تفسیر اینها، مارکس مدعی است که طبقة حاکم همه جا ایدئولوژی خاص خود را به عنوان ایدئولوژی حاکم (Dominant Ideology)، در جامعه مستقر می‎کند و این امر سبب می‎شود تا در مغز زیردستان فرو رود که «ایدئولوژی حاکم» را بدون چون و چرا، به عنوان حقیقتی مطلق قبول کنند. فرضیة مذکور هم به طور نظری و هم از لحاظ تجربی مورد انتقاد واقع شده است. از لحاظ تجربی،‌ایرادی که بر فرضیة ایدئولوژی حاکم گرفته می‎شود این است که گروههای زیردست جامعه در سراسر تاریخ معتقدات خاص خود را به وجود آورده و به کرّات باورهای طبقات حاکم را به چالش فرا خوانده‎اند. در میان نومارکسیستهایی که در خصوص «آگاهی کاذب» و «حاکمیت ایدئولوژی مسلط نوآوریهایی داشته‎اند، آنتونیوگرامشی ولوئی آلتوسر، جایگاه برجسته‎ای دارند. گرامشی احتجاج می‎کرد که سلطه طبقه سرمایه‎دار نمی‎تواند فقط به وسیله عوامل اقتصادی تأمین شود. بلکه نیازمند قدرت سیاسی و مهمتر از آن، مستلزم یک دستگاه ایدئولوژیکی است، دستگاهی که کارش فراهم آوردن موجبات رضایت طبقة تحت سلطه است. در جوامع سرمایه‎داری، این دستگاهها عملاً عبارتند از: نهادهای جامعه مدنی، کلیسا، خانواده و حتی اتحادیه‎های کارگری. جبر و سرکوب سیاسی اساساً متعلق به حیطة دولت است و حیات جوامع سرمایه‎داری، عمدتاً در رهن سلطة ایدئولوژیکی دستگاه حاکم بر طبقة کارگر. گرامشی معتقد است که هژمونی طبقة سرمایه‎داری، به هر حال نمی‎تواند کامل باشد، چون طبقة کارگر آگاهی‎ای دوگانه دارد، بخشی از این آگاهی را طبقة سرمایه‎دار تحمیل می‎کند، ولی بخش دیگر آن معرفتی عام و مبتنی بر عقل سلیم است (common sense) که دانشی عملی،‌تجربی و انتقادی



    مقاله
    نام منبع: دانشگاه امام صادق (ع)
    شماره مطلب: 108
    دفعات دیده شده: ۴۳۲۱ | آخرین مشاهده: ۹ ساعت پیش