-
سه رهیافت نظری درخصوص ماهیت عملیات روانی
یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۳ ساعت ۲۲:۱۰
«علم» به مفهوم تحصلّی (Positive) آن، ابزاری است برای تصرّف در عالم و آدم. همزمان با رشد علوم طبیعی (Natural Sciences) که دست انسان را برای استخدام و بهرهکشی از عالم طبیعت بازتر نمود، معرفتهای هنجاری (Normative) نیز تحت تأثیر روشهای علوم دقیقه، تکانی به خود داده و «علوم اجتماعی» به معنی الاعم پدید آمد. هدف از علوم اجتماعی (Social Sciences) اعم از جامعهشناسی و روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و … به معنائی که امروزه آن مستفاد میشود، عبارتست از تو
«علم» به مفهوم تحصلّی (Positive) آن، ابزاری است برای تصرّف در عالم و آدم. همزمان با رشد علوم طبیعی (Natural Sciences) که دست انسان را برای استخدام و بهرهکشی از عالم طبیعت بازتر نمود، معرفتهای هنجاری (Normative) نیز تحت تأثیر روشهای علوم دقیقه، تکانی به خود داده و «علوم اجتماعی» به معنی الاعم پدید آمد. هدف از علوم اجتماعی (Social Sciences) اعم از جامعهشناسی و روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و … به معنائی که امروزه آن مستفاد میشود، عبارتست از توصیف (Deseription) تبیین (Explanation) پیش بینی (Prediction)، تجویز و توصیه (Prescription) والنهایه کنترل رفتار آدمی به صفت فردی یا جمعی. از این رو گاهی از اسم جامعی برای کلیه دیسیپلینهای علوم انسانی استفاده میشود و آن علوم رفتاری (Behavioral Sciences) است. معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک و مدرس دانشگاه از آنجا که تصرف در عالم ممکنات ومخلوقات, به استخدام اشرف آنان که انسان باشد نیز تسرّی پیدا کرده است، امروزه مکاتب رفتار گرایی (Behavioralism) و ساختی – کارکردی (Structural Functionalism ) جریان مسلط (Mainstream) علوم اجتماعی به شمار میرود. مکاتبی که میتوان در یک کلمه آنها را «علوم کنترل رفتار» نامید. این که آیا سرنوشت علوم به همین نحو که رخ نمودهاند، از ذات آنها برمیخیزد و یا طبع فزونی طلب انسان، چنین سرنوشتی را برای علم رقم زده است، موضوع مجادلات و مشاجرات فراوانی در میان اندیشمندان است. مثلاً یورگن هابرماس معتقد است، دو تفسیر از بدو خلقت انسان در مورد ذات و طبیعت وی وجود داشته است: 1- انسان به عنوان حیوان ناطق 2- انسان به عنوان حیوان ابزار ساز. اگر نُطق را به عنوان خصلت اصلی در نظر بگیریم، تکامل عقلانی وی علی القاعده به سمت گسترة قوه ناطقه وی خواهد بود. به این معنی که هر اندازه انسانها بتوانند با یکدیگر ارتباط مفاهمه برقرار کنند و نشانهها و سمبلهای ارتباطی را میان خود گسترش دهند، به فطرت انسانی خود نزدیکتر شدهاند. بالعکس اگر ابزار سازی را صفت ممیزه انسان از حیوان بدانیم، رشد عقلانیت ابزاری (Instrumental rationality) علامت تکامل نوع انسان خواهد بود. از نظر هابرماس عقلانیت گفتاری و زبانی که به همزبانی و همدلی انسانها مدد میرساند و اُنس انسانها را با هم تسهیل مینماید، نشانة کمال آنهاست و بالعکس، تکامل عقلانیت ابزاری نوعی انحراف از فطرت محسوب شده و همه استثمارها و جنگهای خانمانسور ناشی از ناهمزمانی (Asynchronization) میان آهنگ رشد این دو جنبه انسانی است [1] عملیات روانی از فنون و ابزارهای مؤثر در امر کنترل رفتار آدمی است. لذا علی القاعده میتوان چهارچوبی نظری (Theoritical Frame work) در بستر (Context) علوم رفتاری بنا کرد که قادر باشد فن عملیات روانی را توجیهی تئوریک بنماید. این مقاله در واقع مدخلی تئوریک بر فنّ عملیات روانی است تا خواننده بتواند جایگاه این فنّ را در زمینه عمومی علوم رفتاری پیدا کرده و به مقدمات نظری آن وقوف پیدا کند. اگر عملیات روانی را در یک تعریف اولیه، فنّی بدانیم که طی آن نوعی «آگاهی کاذب (False Consciousness) به گروه مخاطب القا میشود تا رفتاری مغایر با منافع واقعی خود داشته باشند، آنگاه میتوان از ادبیات مربوط به رفتار جمعی (Collective behavior) و عمل جمعی (Social action) و نقش عنصر ذهنی در شکل دهی به آن برای تاسیس چهارچوب فوق الذکر بهره جوئیم. šنظریه عمل 2 جامعه شناسی آنگلوساکسون که با قرائنی خاص از مارکس وبر، پایههای نظریة عمل (Action theory) را مستحکم نمود و از آن به صورت گرایش مسلط (Dominant) در جامعه شناسی درآمد، در تعریف از عمل آن را رفتار متضمن مقصود (Purposal) و معطوف به هدف میداند که از سوی کنشگر (Actor) سر میزند. تالکوت پارسونز، نامبردارترین نظریهپرداز عمل، مهمترین عناصر شکل دهندة عمل را، نسخ عاملان سنخ وضعیتی که عمل در آن شکل میگیرد، اهدف وانتظارات و ارزشهای عاملان، وسائل تحقق آن اهداف، معرف عاملان بر اوضاع میداند. [2] وبر نیز در گونهشناسی (Typology) معروف خود از اعمال انسانی، آنها را به چهار سنخ اصلی سنتی، انفعالی، عقلانی معطوف به ارزش و عقلانی معطوف به هدف، طبقهبندی میکند. از نظر وبر، عمل را باید به نقطه نظر «نیت مندانه» بودن آن، تعریف کرد و تحلیل جامعهشناختی باید از طریق مشخص کردن معنا و مقصدی که اعمال برای عاملان دارند، صورت بگیرد. [3] از نظر پارسونز، عمل عبارت از رفتاری است که بوسیله مقاصدی که عاملان برای اشیا و اشخاص قائل میشوند، جهت داده شده است. عاملان، هدفهایی دارند و وسایل مقتضی را انتخاب میکنند. جریان عمل، به وسیله اوضاع مقید و به وسیله نهادها و ارزشها هدایت میشود. عاملان نیاز بدان دارند که مورد تأیید دیگران قرار بگیرند و این میزانی است که اساس نظم اجتماعی را که در جامعه «صورت نهادی» و در فرد «صورت درونی» و ذهنیت یافتگی پیدا کرده است، بوجود میآورد. اندیشمندان زیادی، پس از فتح باب تئوریهای رفتاری و با اتکا به آن در عرصههای گوناگون دست به فن آزماییهایی زدهاند که در زمینه دانش ارتباطات و تبلیغات میتوان از پیشگامانی نظیر هارولد لاسول (Harold Lasswell) [4] پل لازار سفلد (Poul Lazar Sfeld) [5]کورت لوین (kurt Lewin) [6] و کارل هاولند (Carl Hovland) [7] نام برد. تلاش این دسته از نویسندگان و اخلاف آنها بر آن است که تاسیس رابطهای قانونمند میان محرکی که به مخاطب داده میشود و پاسخی که وی به این تحریک میدهد بیابند. یعنی در فرمول مشهور (Stimulus – Object Reaction S-O-R) به قواعدی دست یابند که بتواند رفتار کنشگر را تبیین و پیش بینی نماید. اگر چنین قواعدی وجود داشته باشد که بتوانیم آنها را به صورت کلی (S,O) R=f نشان دهیم، آنگاه قادر خواهیم بود با اتکا بر آنها، بسیاری از رفتارهای فردی و اجتماعی را پیش بینی و درنتیجه کنترل نمائیم. از همین منظر است که یک سناریست عملیات روانی، که از سناریوی خود به عنوان محرکی برای گروه هدف (Target Group) استفاده میکند، قادر خواهد بود نسبت به واکنشهای احتمالی گروه هدف تفطنی اجمالی یافته و با دقت و ظرافت بیشتری فن خود را در خدمت سفارش دهندگان آن بکار گیرد. اگر در فرمول فوق، S را معادل انگیزش اولیه ناشی از القای یک سناریوی عملیات روانی بدانیم و O را گروه هدف تصور کنیم، آنگاه R ، واکنشی است که از سوی گروه هدف انتظار میرود. با این مقدمات کسی که قصد فن آزمایی در میدان عملیات روانی را دارد، باید به لحاظ تئوریک خود را مجهز به دانشی نماید که اولاً ساختارهای اجتماعی و گروههای سازنده اجتماع را شامل شود 0یعنی همة مقولاتی که به «O» مربوط میشوند)، زیرا هر رفتار اجتماعی منبعث از ساخت و فرهنگ اجتماعی خاص خود است و ثانیاً نسبت به رفتارها و کنش و واکنشهای انسانی و سنخ شناسی آنها (یعنی همه مقولات مربوط به «R » آگاهی کافی داشته باشد آنگاه قادر خواهد بود از فن خود (یعنی مفاهیم مرتبط با «S » ) به موثرترین وجه استفاده کند. گروه مخاطب گروه مخاطب (Audience Group) بسته به شاخصهایی از قبیل میزان همبستگی (Solidarity) نوع پیوندهای اجتماعی (Social bonds)، نهادینگی ساخت اجتماعی (Instituralization of Social Structure) تنوع گروههای مرجع (Reference Groups) و ... [8] رفتارهای گوناگونی نسبت به محرکها نشان میدهد. بلومر در گونهشناسی (Typology) خود از گروههای مخاطب، آنها را بر حسب طبیعتشان به چهار گروه اصلی ،انبوهة کنشگر (Acting Crowd) ، انبوهة نمایشگر (Crowd Expriessive) توده (Mass) و عموم (Public) تقسیم کرده است. وی که واضع مکتب کنش متقابل نمادین (SymbolicInteractionism) است، کلید فهم رفتار جمعی را، مفهوم «واکنش چرخهای» (Circular Reaction) میداند که خود نوعی تعامل میان انگیزه است (Interstimulation) . به این معنی که پاسخ یک فرد موجب باز تولید انگیزش در فرد دیگری شده و به تقویت محرکها برای رفتار متقابل منجر میشودو به همین سیاق فرد دوم در فرداول تأثیر میگذارد. مفهوم واکنش چرخهای در قیاس با تعامل تفسیری (Interpretative Interaction) ، بهتر درک میشود. تعامل تفسیری یعنی اینکه انسانها در شرایط و تعاملشان آنچه که از طرف مقابل دریافت میکنند در دستگاه ذهنی خود تفسیر کرده و عکس العمل مقتضی را بروز میدهند. لذا محرک ابتدا در دستگاه ذهنی سوژه تفسیر شده و سپس موجب بروز هیجانات متناسب میشود. با این مقدمات، بلومر به شرح ویژگیهای هر یک از چهارگونه اصلی گروههای اجتماعی میپردازد، که مختصری از ویژگیهای این گروهها عرضه میشود. [9] 1. انبوهة کنشگر: که گاهی به آن انبوهة پرخاشجو (Aggressive Crowd) نیز گفته میشود گروهی هستند که هدف مشترکی داشته و حین هدف، رفتار آنها را هدایت میکند. در این قبیل گروهها، نوعی تقسیم کار و احیاناًرهبری مشخص به چشم میخورد. یک جنبش نقلابی (Revolutionary Movement) و یا گروه لینچ [10] (Lynch) از این زمره محسوب میشوند. 2. انبوهة نمایشگر: این گروهها دارای هدف محصلی جز به نمایش گذاشتن رفتار خود ندارند. درجه تصلّب و جمود گروهی در اینها پایینتر و نقش رهبری در آنها کمرنگتر است. کارناوالهای شادی و یا دستههای عزاداری فرقههای مذهبی، نمونههایی از این انبوههها هستند. 3. توده: تودهها دارای سازماندهی ضعیفی هستند و اعضای آنها ناپایدارند. به گونهای لحظهای به وجود میآیند و هر چند هدفی که جلب نظر آنها را کرده است کم جذبهتر میشود، هم از دامنه و طیف اعض کاسته میشود و هم از شدت رفتار جمعی. تودهها را معمولاً به دو دسته فرعی تر علّی (Causal) و قراردادی (Conventional) تقسیم میکنند. توده علّی مثل تماشگران یک شیء عجیب در ویترین مغازه هستند و تودة قراردادی مثل تماشاگران مسابقات ورزشی، به نوعی به قاعده گرد هم میآیند. 4. عموم: به گروهی از مردم اطلاق میشود که اولاً با موضوع مناقشه برانگیزی مواجه باشند و ثانیاً از نظر عقیده نسبت به آن موضوع، مواضع متفاوتی اتخاذ نمایند و ثالثاً حاضر باشند بر سر آن موضوع وارد بحث و مجادله شوند. ملاحظه میشود که «عموم» به لحاظ سازمانی، دارای استقراری نیستند و تنها در قبال موضوع خاصی قابل تعریفند. لذا آنچه به افکار عمومی (Public Opinion) مشهور است، محصولی جمعی و حاصل بر آیند باورها و داوریهای جمع است. نکته مهمی که در مورد گروههای مخاطب باید همواره مد نظر قرار گیرد وجود گروههای مرجع و رهبران فکری است. مطابق یافتههای لازار سفلد و همکارانش، تاثیر گذاری سیاسی یک فرآیند دو مرحلهای است. به این معنی که مردم به میانجی رهبران فکری و گروههای مرجع، جریان اطلاع رسانی را جذب میکنند. هنگامی که جریان دادهها از معبر گروههای مرجع میگذرد، محتوای آنها باز تفسیر (Reinter Pletation) شده و آنگاه توسط عموم جذب میشود. لذا هر چه جامعه مدنی (Civil Society) قویتر باشد و نهادهای جامعه مدنی (و منجمله گروههای مرجع) از قبیل احزاب، اتحادیهها، نهاد خانواده، گروههای همسالان و ...) گستردهتر باشند، واکنشهای عمومی نسبت به محرکهای اطلاعاتی بهنجارتر و کم نوسانتر بوده و تاثیر عملیات روانی و تبلیغات سیاسی کمتر خواهد بود. اشخاص در مقام شکل دادن به سلوکها و باورهای خود و در به انجام رساندن کارهایشان، خود را با گروههایی از اشخاص دیگر که سلوکها و باورهایشان را در خور و نمونه میدانند مقایسه میکنند، یا از روی تصویر آنها به ترسیم هویت خود میپردازند. این گروههای مورد مراجعه یا گروههای مرجع، سرمشقهای رفتاری را در هر جامعهای تشکیل میدهند و هر نوع تأثیر گذاری به روی آنها بلافاصله خصلتی فراگیر یافته و به گونهای تصاعدی در سایر سطوح اجتماعی بازتاب مییابد. به عنوان مثال، یکی از توضیحات مربوط به طرز شرکت محافظه کارانه طبقة کارگر در انتخابات و رأی دادن او این است که سلوکهای رأی دهندگان کارگر از راه مقایسه یا این همانی که بین خود و طبقه متوسط به عمل میآورد شکل گرفته است. گروههای مرجع ممکن است نقشی مقایسهای نیز ایفا کنند. این نقش هنگامی اعمال میشود که گروههای مرجع، مبنایی برای ارزیابی وضعیت زندگی فلان شخص مفروض به وجود آورند. برای مثال، اگر کارکندی خود را با آن دسته از همکارانش که ترفیع گرفتهاند مقایسه کند، در صورتی که خودش ترفیع نگرفته باشد، احتمالاً بیشتر احساس محرومیت خواهد کرد تا مقایسه کردن خود با همکاران دیگری که ترفیع نگرفتهاند. باوراها و داوریهای انسانها مقولاتی هستند که اجتماعاً ساخته شدهاند (Socialy Constructed) و هر انسان به عنوان موجودی منطقی تلاش میکند رفتاری موجه و عقلایی (Rationalized) از خود بروز دهد. معنای عقلایی بودن رفتار هم آن است که رفتار کنشگر، مورد مذمت عقلاء (بما هم عقلاء) قرار نگیرد، لذا کلیه رفتارهای اجتماعی خود را با محک «عرف عقلا» که عباره اخرای «گروه مرجع» باشد، میسنجند و تراز میکنند. از همین رو، گروههای مرجع، سازندة ارزشهای مشترک اجتماعی (Sociallyshared Values) هستند و این ارزشها طی مکانیسمهای جامعهپذیری (Socialization)، در میان سایر گروههای اجتماعی، درونی (Internalized) میشود. به همین خاطر در هر فرآیند تبلیغاتی توجه به نقش، الگوساز گروههای مرجع، بسیار مهم است. بسیار از کانونهای نشر افکار و عقاید و سازمانهای تبلیغاتی، هنگامی که مقاومت روانی اقشار مختلف اجتماعی را در قبال مواد تبلیغاتی و پایین بودن پذیرش (Receptivity) آنها را مشاهده میکنند، به سراغ رهبران و گروههای مرجع میروند تا آنها را تحت تاثیر قرار دهند. البته گروههای مرجع نیز به راحتی رکاب نمیدهند بلکه حتی بعضاً با پالایش (Infiltration) دادهها و سپس انتشار آنها، مقاصد خاص خویش را پیش میبرند. رفتار جمعی صرفنظر از ساخت و بافت اجتماعی گروه مخاطب و محرکی که به آن وارد میشود، میتوان رفتارهای جمعی (Collective Behavior) را در چند دسته اصلی رده بندی نمود که ذیلاً عناوین پارهای از آنها احصا میشود: هراس جمعی (Panics) شوق جمعی (Manias) ، قلق و آشفتگی(Crazes) ، رمیدگی گروهی (Stampedes)، ابنوهه (Crowds) ، هوسهای جمعی ( Fads) ، رسوم (Fashions) مد (Mode) ، رفتار تودهای (Massive behavior) ، افکار عمومی (Public Opinion) ، جنبشهای اجتماعی (Social Movements) ، انقلابات (Revolutions) میتوان به فهرست مذکور نمونههای دیگری نیز افزود. اما مهمتر آن است که بتوانیم رفتارهای گوناگونی که از گروههای اجتماعی سر میزند را اولاً دستهبندی نماییم و ثانیاً برای تبیین علی این رفتارها و شناخت قانونمندی حاکم بر آنها دست به تئوریپردازی بزنیم. یکی از بهترین گونهشناسیهای رفتار جمعی که توسط رفتارگرایان پیشنهاد شده است، اتخاذ دو محک (Criteria) پیوستاری (Continuumique) و در نتیجه دستهبندی رفتارهای جمعی به چهار رده اصلی است. یک محک ناظر در سیستم هنجاری اجتماع است که در یک سرطیف استمرار و نهادینگی را شاهدیم و در سر دیگر طیف نوپدیدی و دفعی بودن هنجارها را. محک دوم به روابط اجتماعی مربوط میشود که در یک سرپیوستار، پایداری و استمرار روابط اجتماعی را شاهدیم و در سر دیگر روابط ناگهانی و خلق الساعه را. نمودار 1 امّا اینکه چرا رفتارهای گروهی در قالب یکی از گونههای فوق در میآیند و نه انواع دیگر، احتیاج به تبیین تئوریک دارد و جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی گوناگونی در این زمینة تئوریک فنآزمایی کردهاند که برای نمونه به نظرات اسملسر (Smelser) اشارهای میکنیم. [11] نحوة ورود اسملسر به موضوع بدین قرار است که ابتدا به دستهبندی رفتار جمعی، از عام به خاص میپردازد. وی توصیه میکند که برای شناخت نوع خاصی از رفتار جمعی باید آن را به صورت شاخهای از یک نمودار درختی ملاحظه کنیم که در هر نقطه اتصال شاخه به بدنه بزرگتر باید دید احتمال تداوم پروسه در یک شاخه را، کدام فاکتورها متعین میکند. وی معتقد است مهمترین عامل برای عبور از شاخهای بزرگتر به شاخه کوچکتر در محل انشعاب، ترغیب ساختاری (Structural Conduciveness) است. برای روشنتر شدن مطلب، ذیلاً نمودار درختی پیشنهادی اسملسر ونحوة تئوریزه کردن گونهای خاص از رفتار جمعی را ارائه میکنیم: نمودار 2 چنانکه ملاحظه میشود برای تبیین نوع خاصی از رفتار جمعی (و در اینجا مثلاً یک جنبش موعودی) باید مسیری را که از عام به خاص طی میشود رهیابی کرده و در نقاط انشعاب، به دنبال آن گونه ترغیبیهای ساختاری میگردیم که تمایلات رفتاری را تبیین میکند. تبیین نقطة صفر: چرا یک رفتار جمعی به شکل جنبش اجتماعی بروز میکند؟ همان گونه که از نمودار یک برمیآید جنبشهای اجتماعی علی القاعده در بستری از سیستم هنجاری مستمر و نهادینه و روابط اجتماعی مستمر اتفاق میافتد، زیرا جنبشهای اجتماعی دارای تقسیم کار، پیچیده رهبرهای مشخص، برنامة معطوف به هدف و درجهای از سازمان نیافتگی هستند که تنها در بستر یاد شده امکان تحقق دارند. تبیین نقطه یک: چرا یک جنبش اجتماعی، به شکل جنبشی ارزشگرا بروز میکند؟ اسملسر در بیان تمیز میان ارزشها و هنجارها معتقد است که ارزشها، منابع عمومی مشروعیت را تشکیل میدهند حال آنکه هنجارها، معیارهای تنظیم کننده تعامل میان عناصر اجتماعی هستند. با این حساب یک جنبش هنجارگرا، تلاشی دسته جمعی است که انگیزه آن، عقیدهای عمومیت یافته برای بازسازی هنجارهاست در حالی که یک جنبش ارزشگرا، تلاشی جمعی برای تجدید، حفظ تغییر یا خلق ارزشهایی است که منبعث از عقیدهای عمومیت یافتهاند. چنین عقیدهای ضرورتاً در همه مؤلفههای کنش جمعی دخالت میکند؛ یعنی هم ارزشها را بازسازی میکند و هم هنجارها را باز تعریف میکند، و هم انگیزههای افراد را بازآرایی میکند و بالاخره موقعیتها را باز تعریف مینماید. این که چرا چنین عقایدی مقبولیت عمومی پیدا میکند، یا ناشی از دینامیسم درونزای فرهنگی است و یا تأثیر از فرهنگهای اجنبی مسبب این تحولات است و با ترکیبی از هر دو عامل در این امر دخالت دارند. با این مقدمات برای آن که یک جنبش اجتماعی، خصلت ارزشگرا به خود بگیرد میبایست میان ارزشها و هنجارها افتراقی صورت نگرفته باشد. در چنین حالتی شکستن یک هنجار اجتماعی تنها تخطی از آداب محسوب نمیشود، بلکه ارزشهای عمومیتر را به مبارزه میطلبد و به قول بالّا (R.Bellah) امتزاج ارزشها و هنجارها موجب انعطاف ناپذیری (Inflexibility) کنشگران میشود و در نتیجه هر نوع تغییر در نهادهای اقتصادی و سیاسی در چنین سیستمی مالاً به سمت تعارض با ارزشهای مستقر کشیده میشود و هر تغییر کوچکی، بها و کیفر سنگینی را میطلبد. عامل دیگری که به پیدایش جنبشهای ارزشگرا کمک میکند، فقدان کانالهای رفرم است که به طور ساختاری به ترغیب عقاید ارزشگرا میپردازد. در شرایط فقدان شریانهایی برای ابراز مطالبات سیاسی و یا تصلب (Rigidity) و جمود (Atrophy) این شریانها ( مثل ادواری که احزاب سیاسی از کانالیزه کردن خواستههای گروههای همسود ناتوان باشند). بخشهای عظیمی از مردم تحت فشار، هیچ وسیلهای برای علاج وضع خویش نمییابند و فاقد امکاناتی برای عمل دستهجمعی سازمان یافتهاند. این بخشهای جمعیت که به سمت جنبشهای ارزشگرا کشیده میشوند نوعاً عبارتند از : گروههای محروم از حقوق اجتماعی، بومیان تحت سلطه استعمارگران، جمعیتهای تحت فشار یک سیستم اقتدارگرای غیر قابل انعطاف و اقلیتهای مذهبی و ملی تحت ستم. بسیار از تحقیقات نشان میدهد جنبشهای ارزشگرایی که تحت شرایط جدی محرومیت فیزیکی رخ دادهاند در سیستمهایی با ساختارهای فوق قرار داشتهاند که از آمیان میتوان به بنیادگرایی نوع هارلمی، جنبشهای ارتدادی قرون وسطی (Heretical Movments) جنبشهای ناسیونالیستی در کشورهای توسعه نیافته، انقلابات فاشیستی و ... اشاره کرد. البته ترغیبهای ساختاری نمیتوانند بروز یک جنبش ارزشگرا را ضمانت کنند بلکه عوامل معدّه و شتابدهندة دیگری نیز باید با شرایط ساختاری جمع شوند تا شاهد چنین پدیدهای باشیم. (فی المثل از این زاویه میتوان عملیات روانی را جزو عوامل شتابدهندة هر نوع کنش اجتماعی قلمداد کرد.) مثلاص زمینة پیدایش عقاید ارزشگرا (Value Oriented Believes) که به مثابة آگاهی و وجدان جمعی عمل میکند و یا رهبری خاصی که بتواند این عقاید را فرموله و نمادینه (Symbolize) کند، از ضروریات محسوب میشوند. تبیین نقطة 2 – چرا یک جنبش ارزشگرا خصلتی دینی بخود میگیرد و نه عرفی؟ اسملسر به طور کلی معتقد است که جنبش مذهبی در جامعهای رخ میدهد که مقولة مذهب، دغدغة مسلط و در کانون و توجهات باشدودر مقابل، در شرایطی که منافع سیاسی در مرکز زندگی اجتماعی قرار دارد، احزاب سیاسی و عرفی رنگ خود را به جنبش خواهند زد. وی یک رابطة عمومی میان سطح افتراق یافتگی قدرت سیاسی و قدرت دینی از یکسو و شکل بیان اعتراض از سوی دیگر برقرار میکند. الف- در شرایطی که قدرت دینی و قدرت سیاسی به درجات نازلی افتراق یافتهاند، اعتراض به هر شکلی با بیان مذهبی صورت میگیرد. پروتستانتیزم، جنبشهای ارتدادی، بنیادگرایی و جنبشهای تجدید حیات دینی اشکالی از این نحوة اعتراض به وضع موجود میباشند، طبیعتاً در جوامع صنعتی که این افتراق یافتگی تا حد زیادی کامل شده است جنبشهای اعتراضی نوعاً جنبة عرفی دارند. ب- اعتراضات در جوامع سنتی که تحت سلطه استعمار هستند، بازتابی از چشم انداز افتراق نایافتگی را به نمایش میگذارند. در این جوامع فقدان تکنولوژی پیشرفته و علوم طبیعی در مقابل سطح متکامل دانش فنی استعمارگران باعث میشود که بومیان از واژگان آنمیستی و ماوراء الطبیعی برای حل مسائل عملی خود استفادة کنند. متقابلاً هر قدر تجارب پراگماتیستی و اجتماعی و آموزش عمومی گسترش مییابد زمینه بنرای بیان اعتراض از طریق عقاید ارزشگرا نامسدعدتر میشود. ج- رهبران رژیمهای انقلابی تازه مستقر شده، مداوماً جهان را با واژگانی که به لحاظ ارزشی افتراق نیافتهاند، تعریف و تفسیر میکنند و این احتمال را افزایش میدهند که هر معارضهای با رژیم جدید به صورت ارزشی بیان شود.(مانند قیام کرونشتات) به طور خلاصه میتوان ادعا کرد عدم افتراق میان نهاد دین و نهاد سیاست باعث میشود که نارضایی نسبت به آرایش اجتماعی، به شکل اعتراض مذهبی صورت گیرد، مثلاً نزاع بر سر ربا قبل از آنکه اعتراضی علیه سیاستهای اقتصادی باشد چالشی دین است. وقتی جهان بینی غالب، دینی باشد، اعتراض علیه جهان لایتغیر با بیانی دینی صورت میگیرد و جنبشهای ارتدادی قرون وسطای مسیحیت که علیه ارزشهای مستقر کلیسا برپا میشد را میتوان نمونههای کاملی از جنبشهای دینی دانست. البته از آنجا که مقولة افتراق یافتگی، مقولهای اشتدادی است، اسملسر معقتد است که مرزهای منجّزی جنبشهای دینی و عرفی را از هم جدا نمیکند و چه بسا عناصری از یک فرهنگ عرفی را بتوان در جنبش دینی یافت و بالعکس. میتوان از این سطح پایینتر هم رفت و ساختارهای ترغیب کنندة نوع خاصی از جنبش دینی را هم تبیین نمود امّا بنظر میرسد تا هیمن جا نحوة تئوریپردازی در خصوص عمل جمعی روشن شده باشد. البته اسملسر ادعا میکند که برای تبیین رفتار جمعی، تنها ترغیب ساختاری(به عنوان عاملی درونی و ذاتی) کفایت نمیکند بلکه باید شرایط محیطی که استعدادهای نهفته در ساخت و بافت اجتماعی را به فعلیت بدل میکنند نیز شناخته شود. وی مجموعة این شرایط را فشارهای ساختاری(strutural strains) نام مینهد. همانگونه که مساعدت و ترغیب ساختاری، دامنة روایی رفتارها را محدود میکند و میدان تنگی از رفتارهای متحمل را متعیّن میسازد، فشارهای ساختاری(نظیر محرومیت ستیز، ابهام آلوده بودن منزلت اجتماعی، بحران معنی و...) و در داخل این میدان عمل کرده و نوع رفتار را هر چه بیشر مشخص میکند، لذا ترکیبی از ترغیب و فشار است که دامنة احتمالات را در کنش جمعی باریکر میکند. چنانکه گفتیم برای یافتن بستر مساعد تئوریک برای تبیین عملیات روانی و نتیجة عملی آن که نوعی کنش جمعی(یعنی افکار عمومی) است میتوان از کلیّة نظرپردازان رفتارگرا و کنشگرا و ساختی کارکردی بهره جست و در این میان، اسملسر را به عنوان یک نمونه انتخاب کردیم. امّآ از آنجا که عملیات روانی، به هر حال فنی در حوزة روانشناسی اجتماعی است،میتوان دایرة نظریه پردازیها را تنگتر کرده و به طور خاص، به سراغ اندیشمندانی رفت که با رهیافت روانشناختی سراغ تبیین رفتارهای جمعی میروند. تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی وجه تمایز تئوریهای روانشناختی، تمرکز روی تعریف حالات و رفتار، بر اساس فرآیندهای ذهنی کنشگران میباشد. استفاده از چنین تئوریهایی در زمینة جنبشهای اجتماعی تا سالهای دهة 1960 بالنسبه محدود بود. کارهای گوستاولوبون والوود در سالهای نخست قرن حاضر توسط برخی مطالعات روانپوپایی (psychodynamic) و یا روانتاریخی (psychistorica) به بار نشست. امّا در سالهای دهة 60، به دنبال پذیرش گستردة رفتارگرایی به عنوان الگویی برای تحقیق در زمینههای مختلف علوم اجتماعی،تئوریهای روانشناختی متعددی در چهارچوب رهیافتهای رفتارگرا، برای تبیین رفتار جمعی به طور کلی، و جنبش اجتماعی بالاخص، ساخته و پرداخته شد. ما تا آنجا که مقدمة حاضر اقتضا میکند به دو نمونه از تئوریهای روانشناسانة، «جنبشهای اجتماعی» میپردازیم. الگوی حرمان- تعرض بنیانگذاران تئوریهای حرمان- تعرض (frustration-Aggressron)(میلر،دوب، دالرد) علت اصلی رفتار تهاجمی را در جنبشهای اجتماعی، حرمان ناشی از نومیدی میدانند. نومیدی هنگامی رخ میدهد که موانعی بر سر راه مردم برای رسیدن به اهداف مطلوب پدید آید، هر چه این دخالت و ممانعت شدیدتر و هر چه شوق مردم برای رسیدن به هدفی که آن را ممکن الوقوع میدانند،بیشتر باشد انگیزشهای تهاجمی جدیتر است. بعدها رفتارگرایانی چون تنتر، میدلارسکی، دیوید و گار به تعمیق این نظریه پرداخته و آن را از بساطت اولیه درآوردند. شاخصترین چهره از این دسته نظریهپردازان،ته راموت گار(Gurr) است که نقطة عزیمت خود را برای تحلیل خشونتهای مدنی، محرومیت نسبی(Relative Deprvation) قرار میدهد. وی محرومیت نسبی را درک کنشگر از تفاوت میان تواناییهای ارزشی(value capabitites) و انتظارات ارزشی(value Expectations) میداند. انتظارات ارزشی عبارتند از منافع و شرایطی از زندگی که مردم خود را در حصول آن ذیحق میدانند، امّا تواناییهای ارزشی بستگی به محیط اجتماعی و فیزیکی داشته و عبارت است از ظروفی که بخث مردم را برای تحصیل یا حفظ ارزشها معین میکند. به بیان دیگر، محرومیت نسبی عبارت است از تفاوت میان انتظارت مشروع و برآورد مدعیان نسبت به احتمال دسترسی به هدف. گار به صورت اجکالی،ارزشها را به سه دستة ثروت، قدرت و منزلت تقسیم کرده آنگاه تئوری خود را بر فراز مقولة محرومیت نسبی(به عنوان متغیر مستقل) بنا کرده و سایر شرایط اجتماعی و سیاسی را به عنوان متغیرهای مشدّده(Instigating variables) و متغیرهای میانجی (Mediating variables) با آن ترکیب میکند و انواع رفتار سیاسی را از آن نتیجه میگیرد. نمودار 3، مجموعة عواملی که روی متغیر اصلی(یعنی محرومیت نسبی) اثر گذاشته و آنرا به یکی از شقوق سه گانه از جنبش اجتماعی، مبدل میکند نشان میدهد. نمودار 3 چنانچه از نمودار فوق برمیآید، برای تبیین جنبش احتمالی باید نقطهی عزیمت را از عوامل ذهنی و مجموعة فرآیندهای ذهنی که موجبات خشم و قهر را فراهم میآورد شروع کرد. آن گاه این عنصر ذهنی از معبر ساختها و فرهنگها و سنن جمعی گذشته و تبدیل به کنش جمعی می شود که آن نیز به نوبه خود به دو دسته به نوع تأثیر عوامل میانجی و مشدّده به یکی از اشکال متنوع اعتراض بدل میگردد. [12] الگوی ناهمگونه اداراکی الگوهای شناختی برای تبیین رفتار جمعی، عموماً متأثر از تئوری ناهمگونی ادراکی (Cognitive Dissonance) فستینگر (Festinger) هستند. [13] از نظر وی انسانها سه دسته شناخت دارند، شناختهای مبتنی بر واقعیات، شناختهای توضیحی و شناختهای هنجاری ومعیاری. عدم همآهنگی میان این سه دسته شناخت موجب اغتشاش ذهنی و سرگشتگی (Disorientation) میشود. انسانها برای ایجاد همآهنگی و تعادل مجدد و کاهش تنشهای روانی، دست به تلاشهایی میزنند که طی آن یا باید ذهنیات خود را تغییر دهند و یا عینیات عالم خارج را. نظریهپردازان متعددی این تئوری را برای تبیین جنبشهای اجتماعی بکار بستهاند که از آن میان کارهای گشوندر (Geshvender) و شوارتز (Schwartz) از اهمیت خاصی برخوردار است. [14] از نظر گشوندر ریشة ناهمگونی ادراکی را باید درمغایرت میان ادراکات و یا انتظارات موقعیتها (در گذشته، حال، آینده) جستجو کرد. از نظر شوارتز اگر ارزشهای تولید شده توسط سیستم سیاسی با ارزشهای درونی شده مردم ناهمآهنگ باشد موجبات تنش روانی فراهم آمده و همین امر ریشه جنبشهای اجتماعی است. از مهمترین مقولههایی که متعلق ناهمگونی ادراکی قرار میگیرند میتوان، مفهوم نظم و سامان سیاسی، مفهوم معنیداری زندگی و هویت اجتماعی (که فقدان آن به بحران معنی و بحران هویت منتهی میشود)، مفهوم امید به آینده، مفهوم ارج و قرب اجتماعی و ... را نام برد. مقولاتی مانند نومیدی، ناامنی، اضطراب، نظام گسیختگی، بی معنایی و ... همواره موجد تحرکات اجتماعی وسیعی شدهاند. با گسترش سیستم ارتباطات، این ناهمگونی ادارکی میتواند با سرعت و وسعت بیشتری شرایط اجتماعی را دردناکتر جلوه دهد. پدیدة انتظارات فزایندة (Rising Expectation) که بعضی محققین به آن توجه دادهاند. ناشی از همگانی شدن وسایل ارتباط جمعی است. به عنوان مثال قانون کارکرد مصرف کینزیانیستی مدعی است مصرف خانوار با درآمد معین، در جامعهای که مردم علی العموم، درآمد پایینی دارند بسیار کمتر از مصرف خانوار با همان درآمد در جامعهای مصرفی و با درآمد عمومی بالاست. گویی نوعی اثر نمایشی(Demonstrative Effect) الگوی مصرف را از همسایهای به همسایه دیگر منتقل کرده و باعث دامن زدن به انتظارات و بالا رفتن توقعات و آرزوها میشود. لذا هنگامی که موقعیت یک گروه اجتماعی به لحاظ اقتصادی سقوط میکند، نارضایی حاصله، الزاماًمتناسب با کاهش مطلق سطح درآمد گروه نیست. به همین منوال میتوان سایر ارزشهای اجتماعی را سنجید و تاثیر گسترش سیستم ارتباطات را بر انتظارات فزاینده ودر نتیجه درک و دریافت کنشگر اجتماعی از مقولة فاصله و شکاف، در نظر گرفت. بسیاری از صاحبنظران، انتقاداتی جدی بر تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی وارد آوردهاند مثل آنکه گفته میشود، این دسته تئوریها، که از عناصر ساختاری (چه در عرصة ساخت اجتماعی و چه در پهنة ساخت سیاسی و فرهنگی) غفلت کرده و فرآیندهای ذهنی کنشگران را مورد توجه قرار میدهند دچار نوعی تقلیل گرایی (Reductionalism) شده و همه چیز را به خصوصیات روانشناسانه کنشگران فرو میکاهند. مفاهیم مجرد و غیر قابل اندازهگیری این تئوریها (مثل محرومیت نسبی، حرمان، ناهمگونی ادارکی و ...) به قدری فراخ و موسع هستند که عملاً بی فایده (Draw back) میشوند و تنها میتوان از آنها به عنوان ابزاری هوریستیک (Heuristic Device) بهره برد. این قبیل تئوریها عملاً گروه کنشگر را به عنوان انبوهة بیشکلی از انسانها میبیند و حاضر نیست در پشت بسیاری از کنشهای اجتماعی، شبکه بهم پیوستهای از عناصر هدایتگر، اشکال خاصی از پیوندهای اجتماعی، نهادهای متعین کنندة رفتار و امثال آن را ببیند. کنشگران اجتماعی، انبوه بی شکل و یا تودة بیسامانی نیستند که چون موم در دست محرکهای روانشناختی شکل بگیرند و رفتاری نامعقول و تودهوار f(Massive) از خود بروز دهند. انتقاداتی از این قبیل به تئوریهای روانشناختی رفتار جمعی باعث پیدایش مکاتب بدیلی در اردوی رفتارگرایان شد که مهمترین آن تئوریهای انتخاب عقلایی (Rational Choice Theories) است. الگوی انتخاب عقلانی از آنجا که گاهی ادعا میشود «عملیات روانی» باعث نوعی «انتخاب غیر عقلانی» توسط کنشگر اجتماعی بر علیه منافع خود میشود، دقت به منطوق نظریه انتخاب عقلانی برای نقد این ادّعا مفید است. چنانکه گفته شد در عکسالعمل به «تئوری انبوهه» که نقطه عزیمت خود را حالات روانشناسانه کنشگر اجتماعی میگذارد، عدهای از صاحبنظران به دنبال رهیافتهای عمومیتر و با قابلیت تبیین کنندگی بالاتری فتند و نظریه موسوم به «انتخاب عقلانی» را پایهگذاری کردند که ادعا دارد هر نوع مشارکت در جنبش اجتماعی منتج از محاسبة هزینه – فایده (cost-Benefit) ای است که از سوی هر کنشگر صورت میپذیرد. حتی در بیسازمانترین جنبشهای اجتماعی، بسیج منابع (Resurce Mobilization) تا حد زیادی متکی و مبتنی بر انضباط و عقلانیت کنشگران است و نه پریشان حالی و جهالت آنان. گریگوری ویلتفنگ (Gregory Wiltfang) معتقد است حتی در سرمستانهترین جنبشهای اجتماعی که شور و جذبه و نشئه وجودی سراپای کنشگران را فراگرفته است میتوان از رهیافتهای انتخاب عقلانی سود برد. از نظر وی فعالین این قبیل جنبشها در طیفی قرار میگیرند که در یک سر آن موج سواران (Free Riders) قرار دارند یعنی کسانی که در حاشیه جنبش حرکت کرده و دائماًبه محاسبة هزینه – منفعت مشغولند و در صورتی که طلیعه پیروزی آشکار شد، سوار برامواج جنبش شده و از مزایای آن منتفع میشوند و در سوی دیگر طیف، عاشقانی قرار دارند که آنها نیز رفتاری عقلایی از خود بروز میدهند، منتها منافع هزینههایی را که میپذیرند در عوالم دیگر جستجو میکنند. وی میزان محاسبات این دو گروه را تحت عنوان دو وجهی گتیانه (Profane) / قدسی (Sacred) (Mundane Extraordinary) طبقهبندی کرده و عقلانیت گروه اول را از نوع نقشه مند و با تأنّی دانسته و عقلانیت گروه دوم را به صفت تند و تیز و فانی (Ephemoral) متصّف مینماید. وی معتقد است بایدمیان هزینه (Cost) و ریسک (Risk) تفاوت قائل شد زیرا دستة اول به محاسبة هزینه میپردازند و دسته دوم به محاسبة ریسک. هزینه عبارت است از پرداختن پول، زمان، انرژی و ... از سوی کنشگر، آنچه که عواقب آن اعم از نفع یا ضرر تحت کنترل فرد است. اما ریسک تنها به خود کنشگر بر نمیگردد بلکه دیگرانی که پاسخ عمل او را میدهند نیز در آن سهیمند. لذا کسی که خطر میکند، منتظر عواقب قانونی، اجتماعی و فیزیکی آن هم هست و میداند این عواقب قابلیت کنترل از سوی او را ندارند. البته نفس مفهوم «عقلانیت» را باید در بستر ارزشهایی مطالعه کرد که نه آفریدة عقلانیت هستند و نه عقل قادر به کشف آنهاست. این ارزشها به لحاظ اخلاقی مقولاتی مقدسند که در فرآیند جامعهپذیری، درونی شدهاند و لذا برخلاف مقولات عرفی قابل محاسبه نیستند. از همین رو بنظر میرسد که برای توضیح و تبیین رفتار جمعی باید به دنبال مدلهایی رفت که مفهوم عقلانیت را از سطح تحلیل فردی و محاسبة هزینه – فایده بالاتر برده و نقش همبستگی گروهی درونی شدن ارزشها طری فرآیند جامعهپذیری، باورهای عمومیت یافته (Generalized Believes) تنشهای ساختاری (Structural Strains) و ... را در پیدایش آنها برجسته میکند. مثلاً در بسیاری از شورشهای اجتماعی شاهدیم که افزایش هزینههای که کنشگران متقبل میشوند نه تنها باعث کاهش مشارکت در جنبش نمیشود بلکه معترضین بر اثر تهدید و سرکوب بیشتر، اشتیاق جدیتری از خود نشان میدهند و از این راه هزینههای فردی را به نفع مبارزة دسته جمعی نادیده میگیرند. اریک هیرش (Hirsch) تلاش کرده است طرقی را که طی آن، تصمیمگیری عقلانی در سطح فردی تحت تاثیر همبستگی گروهی قرار میگیرد. استقرار نماید و در این مسیر به چهار فرآیند اصلی که حسابگری فردی را مخدوش کرده و باعث بسیج تودهای میشود رسیده است. 1. پیدایش آگاهی جمعی : ایدئولوژیها که اشکالی از آگاهی جمعی هستند هنگامی ساخته و پرداخته میشوند که اعضای یک گروه اجتماعی به این نتیجه برسند که نمیتوانند مسائل خود را از خلال فرآیندهای روتین سیاسی حل کنند. این نوع آگاهی جمعی در شرایط غیر سلسله مراتبی و ساخت یافتگی ضعیف و رو در رو با سرکوب امکان بروز بیشتری دارد، در چنین شرایطی است که مردم میتوانند براحتی تعلقات خود را بیان کرده، از مسائل مشترک آگاه شده، مشروعیت نهادهای قدرت را زیر سؤال برده و به دنبال راه حل مسائل مشترک باشند. 2. قدرت یابی دسته جمعی: این فرآیند که احساسی از قدرت بالقوه را در هواداران جنبش پدید میآورد ناشی از پیدایش آگاهی است و خود امتحانی واقعی برای سنجش قدرت جنبش به شمار میرود. به این معنا که نشان میدهد چه تعدادی حاضرند مشتاقانه هزینهها و خطرات شرکت در کنش جمعی را بپذیرند. فرآیند قدرتیابی جمعی شبیه اثر دسته موزیک سیار (Band Wagon Effect) است که نفس پیوستن مردم به آن، عده بیشتری رامتقاعد میکند که بدان بپیوندند و ترسشان را از مشارکت در جنبش تقلیل میدهد. این تاکتیک با همة سادگیاش مانند بهمن تمام روالهای جاری قدرت مستقر را جارو میکند. 3. انقطاب (Polarization) : هنگامی که تاکتیکهای مسالمتجویانه ابراز اعتراض به بنبست میکشد جنبش قهرآمیز آغاز میشود استفاده از روشهای غیر متعارف به این معنی است که قدرت مستقر غیر قابل اعتماد است. اعتراضات خشونت بار، خود به خود به قطبی شدن منجر میشود و هر یک از طرفین خود را حق و دیگری را باطل میداند و از این طریق امکان سازش و مصالحه کم میشود. اثر فرآیند انقطاب آن است که تداوم مشارکت را تضمین مینماید. کنشگران احساس میکنند که سرنوشتشان به گروه، گره خورده است و همین احساس باعث میشود که هزینههای اعتراض اجتماعاًسرشکن شود. این فاکتور اجتماعی بخصوص در مبارزهای که پایانش معلوم نیست، بسیار مهم است. 4. تصمیمگیری جمعی: این فرآیند نیز به نوبة خود تداوم هواداری از جنبش اجتماعی را تضمین میکند. در خلال بحثهای گروهی و تصمیمگیری جمعی است که هواداران احساس همبستگی و حق تعیین سرنوشت مشترک میکنند و حتی اگر تصمیمات متخذه مغایر با مرجعهای شخصی آنان باشد به آن متعهد میمانند. ترکیبی از تئوریهای «قدرت» و تئوریهای «انتخاب عقلانی» میتواندنشان دهد که چگونه اعمال قدرت (یا نفوذ)از سوی عنصر A بر روی عنصر B طی فرآیندهای ذهنی برای عنصر B عُقلانی شده و مورد تمکین و پذیرش قرار میگیرد. [15] تعاریف سنتی از قدرت در این نکته مشترکند که قدرت وسیلهای است که به وسیله آن میتوان رفتار دیگران را تغییر داد. « A در مقابل B تا آن اندازه قدرت دارد که بتواند سبب شود B کاری را انجام دهد و غیر از آن را انجام ندهد. (Doke) اما در جهت تدقیق این تعاریف تا آنجا که بتواند شامل اجبارهای غیر مستقیم و پنهان نیز بشود، میتوان از مفهوم «انتخاب عقلانی» نیز استفاده کرده و چنین ادعا نمود که « A در مقابل B تا آن اندازه قدرت دارد که بتواند بر محرکهایی که B با آنها روبروست تاثیر بگذارد، به گونهای که اتیان فعل مورد نظر A و (ترک سایر بدیلها) برای B عقلایی جلوه کند. » (Simon) با توسل به چنین مفهومی است که میتوان به طور قابل ملاحظهای در امر اندازهگیری تجربی قدرت و (نفوذ) موفق شد. اکنون بار دیگر به فرمول اولیة خود، یعنی ( O و S ) R=f باز میگردیم. تا اینجا شمهای دربارة «R » و «O » رفتار کنشگران و عاملان (Agents) و ساختارهایی (Structures) که کنش در بستر آن صورت میگیرد، ارائه کردیم. اکنون میگوئیم: چه اصالت را به عامل عمل جمعی بدهیم و نقطه عزیمت خود را برای تبیین رفتار گروهی از آنجا قرار دهیم و چه ساختارهایی که به رفتار آدمی تعین میدهند، اصل بگیریم به هر تقدیر نمیتوان فرآیند شکلگیری آگاهی و وجدان جمعی یک گروه را در موقعیتی مشخص و نقش آن در رفتار گروهی را نادیده گرفت. از همین رو باید کلیه عواملی که در دانشها و ارزشها، باورها و داوریهای کنشگران اثر میگذارد بررسی شود و از این زاویه است که میتوان جایگاه تئوریک مطمئن و دقیقی برای هر نوع عملیات اطلاع رسانی (و منجمله بد آوازه ترین آنها یعنی عملیات روانی) پیدا کرد و وارد مقولات مربوط به «S»شد. تا آنجا که دانش نگارند سطور اجازه میدهد، سه سنت نسبتاً غنی درحوزه امور مربوط به «شکل گیری افکار عمومی و آگاهی جمعی»(Public Opinion Formation) میتوانند در این راه مؤثر واقع شوند. آگاهی کاذب عنایت به مقوله آگاهی کاذب (False Consciousness) سنتی اساساً مارکسیستی است که توسط نومارکسیستها، از نظر مفهوم و مضمون توسعه زیادی پیدا کرده است. اصطلاح آگاهی کاذب را طرفداران مارکس در وصف شرایطی به کار میبرند که در آن پرولتاریا از درک ماهیت حقیقی منافع خود باز میماند و به آگاهی انقلابی طبقاتی نایل نمیشود. لنین عقیده داشت که کارگران اگر به حال خود رها شوند تنها به آگاهی سندیکایی که هدفش اصلاحات محدود اجتماعی و اقتصادی است دست خواهند یافت و آگاهی انقلابی حقیقی تنها میتواند به وسیله حزبی کمونیستی که ایدئولوژی سوسیالیستی را اشاعه میدهد به وجود آید. در این حال کارگران برای خود، آگاهی طبقاتی به وجود میآورند و پرولتاریا از طبقهای «فی نفسه» یعنی مقولهای که اقتصاداً تعریف میشود و «خودآگاهی» ندارد، به صورت طبقهای «لنفسه» یعنی طبقهای که جهانبینی مبتنی بر آگاهی طبقاتی دارد و آماده کشمکش طبقاتی بر علیه سرمایهداران است، درمیآید. اما الزاماًهمیشه موقعیت طبقاتی (Class Situation) و تصور طبقاتی (Class Imagery) بر هم منطبق نیست. اشخاص مختلف، تصورات متفاوتی از ساختار طبقاتی دارند. حقیقت عینی نابرابری هرچه باشد، اشخاص ممکن است تصورات یا الگوهای متفاوتی برای ادارک آن حقیقت داشته باشند. این تصورات و نیز ساختار بالفعل طبقاتی، اغلب به عنوان عواملی در نظر گرفته میشود که طرز سلوک سیاسی و رفتار اجتماعی افراد را تعیین میکند. به عقیدة «بوت»، یکی از عواملی که تأثیر عمده بر تصور طبقاتی باقی میگذارد، شیوهای است که اشخاص به وسیلة آن ضوابط هنجاری گروههای مرجع خود را به صورت قسمتی از ذهنیاتشان درمیآورند. فی المثل در رفتار رأی دهندگی (Voting Behaviovr) کارگران جوامع صنعتی گفته شده است که تشبّه آنها به طبقات فرداست (یعنی آمبورژوازه شدن آنها) که بدل «گروه مرجع» آنها شدهاند، باعث میشود کارگران یقه سفید به احزاب لیبرال یا محافظه کار رأی دهند. در دیدگاه مارکسیسم کلاسیک ادعا میشود: «این آگاهی انسانها نیست که هستی اجتماعی آنان را تعیین میکند بلکه در تحلیل نهایی، این هستی اجتماعی است که روندهای حیات معنوی جامعه را متعین میکند.» از همین رو کلاسیکهای مارکسیستی مدعی بودند که هر چند طبقات فرا دست اجتماعی با نشر ایدئولوژیهای طبقاتی و تعیین ساختارهای اجتماعی، موجبات آگاهی کاذب و از خود بیگانگی کارگران را فراهم میکنند و خود انسان را هم به صورت شییء درمیآورند که از محصول کارش بیگانه شده است امّا مستحیل شدن کارگران در ارزشهای مسلّط (Dominant values ) امری موقتی است که توسط عنصر پیشتاز و آگاهی سوسیالیستی زایل میشود. بسیاری از نومارکسیستها، حالت سکون و رضا و تسلیم طبقات زیر دست را به عنوان نتیجة استحالة ایدئولوژیکی توضیح میدهند. بر طبق تفسیر اینها، مارکس مدعی است که طبقة حاکم همه جا ایدئولوژی خاص خود را به عنوان ایدئولوژی حاکم (Dominant Ideology)، در جامعه مستقر میکند و این امر سبب میشود تا در مغز زیردستان فرو رود که «ایدئولوژی حاکم» را بدون چون و چرا، به عنوان حقیقتی مطلق قبول کنند. فرضیة مذکور هم به طور نظری و هم از لحاظ تجربی مورد انتقاد واقع شده است. از لحاظ تجربی،ایرادی که بر فرضیة ایدئولوژی حاکم گرفته میشود این است که گروههای زیردست جامعه در سراسر تاریخ معتقدات خاص خود را به وجود آورده و به کرّات باورهای طبقات حاکم را به چالش فرا خواندهاند. در میان نومارکسیستهایی که در خصوص «آگاهی کاذب» و «حاکمیت ایدئولوژی مسلط نوآوریهایی داشتهاند، آنتونیوگرامشی ولوئی آلتوسر، جایگاه برجستهای دارند. گرامشی احتجاج میکرد که سلطه طبقه سرمایهدار نمیتواند فقط به وسیله عوامل اقتصادی تأمین شود. بلکه نیازمند قدرت سیاسی و مهمتر از آن، مستلزم یک دستگاه ایدئولوژیکی است، دستگاهی که کارش فراهم آوردن موجبات رضایت طبقة تحت سلطه است. در جوامع سرمایهداری، این دستگاهها عملاً عبارتند از: نهادهای جامعه مدنی، کلیسا، خانواده و حتی اتحادیههای کارگری. جبر و سرکوب سیاسی اساساً متعلق به حیطة دولت است و حیات جوامع سرمایهداری، عمدتاً در رهن سلطة ایدئولوژیکی دستگاه حاکم بر طبقة کارگر. گرامشی معتقد است که هژمونی طبقة سرمایهداری، به هر حال نمیتواند کامل باشد، چون طبقة کارگر آگاهیای دوگانه دارد، بخشی از این آگاهی را طبقة سرمایهدار تحمیل میکند، ولی بخش دیگر آن معرفتی عام و مبتنی بر عقل سلیم است (common sense) که دانشی عملی،تجربی و انتقادی
مقاله
نام منبع: دانشگاه امام صادق (ع)
شماره مطلب: 108
دفعات دیده شده: ۴۳۳۵ | آخرین مشاهده: ۱۸ ساعت پیش