-
پیروزی مجازی: تأثیر جنگ پستمدرن بر عملیات پس از جنگ /
شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱۱:۲۴
چکیده این مقاله، تعامل بین شیوههای جنگی جدید نیروهای امریکایی در آینده – یعنی عملیات تأثیرمحور نیروهای شبکه محور - و چالشهای پس از پایان عملیات جنگی عمده را که به عنوان عملیات پس از جنگ یا مرحله بازسازی و یا مرحله چهارم نامیده میشود، تجزیه و تحلیل میکند. تأکید مقاله بر پیشنیاز مرحله چهارم یعنی آماده کردن مردم برای پذیرش شروعی جدید است. تاریخ بر این نکته گواه است که تنها شکست کامل میتواند مردم را برای یک شروع جدید آماده کند. این مقاله نخ
چکیده این مقاله، تعامل بین شیوههای جنگی جدید نیروهای امریکایی در آینده – یعنی عملیات تأثیرمحور نیروهای شبکه محور - و چالشهای پس از پایان عملیات جنگی عمده را که به عنوان عملیات پس از جنگ یا مرحله بازسازی و یا مرحله چهارم نامیده میشود، تجزیه و تحلیل میکند. تأکید مقاله بر پیشنیاز مرحله چهارم یعنی آماده کردن مردم برای پذیرش شروعی جدید است. تاریخ بر این نکته گواه است که تنها شکست کامل میتواند مردم را برای یک شروع جدید آماده کند. این مقاله نخست، به زمینه شکست میپردازد و بر وضعیت و اراده مردم غیرنظامی تأکید و به دنبال آن دو نمونه تاریخی از پذیرش شکست یعنی ژاپن و آلمان را به تفصیل، بررسی میکند. همچنین برخی موارد جدیدتر نظیر جمهوری دومینیکن (1965)، هائیتی (1994)، و کوزوو (1999) نیز به اجمال بررسی میشود. نتایج این بررسیها نشان میدهد که بمبارانها به شکست کامل دشمن نمیانجامد و در نتیجه نقطه شروعی برای مرحله چهارم به شمار نمیآید. و نوع جدیدی از جنگ را توضیح میدهد و تأثیرات و تعاملات بین آنها را تجزیه و تحلیل میکند. همچنین به توسعه انواع عملیات شبکهمحور و تأثیرمحور میپردازد و استفاده از فناوریهای جدید در عملیات اشغال عراق را برای بررسی نتایج ناشی از عملیات مرحله چهارم، مورد توجه قرار میدهد. و سرانجام اینکه آموزههای تاریخ درخصوص پذیرش شکست و نقطه آغاز عملیات مرحله چهارم در ایدههای مربوط به عملیات تأثیرمحور و جنگ شبکهمحور انعکاس مییابد. شروع مرحله چهارم در نمونههای تاریخی نشاندهنده این است که شکست کامل دشمن، پیروزی را در مرحله چهارم تضمین نمیکند؛ با وجود این، از تأثیرات عملیات تأثیرمحور در عملیات جنگی عمده، بهتر میتوان برای رسیدن به یک پیروزی بزرگ در مرحله چهارم استفاده کرد. مقاله با تجزیه و تحلیل تأثیرات عملیات تأثیرمحور پایان مییابد. این تأثیرات بیشتر در چارچوب تأثیرات غیرکشنده و به ویژه متعاقب استفاده از عملیات اطلاعاتی در جنگی تمامعیار مشاهده میشوند. مقاله بر اهمیت عملیات اطلاعاتی و نیز بر تمرکز بر تأثیرات انبوه در مراحل مختلف جنگ تأکید میورزد و توصیه میکند که عملیات مختلف از هم جدا شوند تا فرماندهان و طراحان بتوانند با استفاده از آن به وظایف خود عمل، و بر عملیات کلی جنگ، تأکید کنند. مقدمه در بهار 2003، امریکا و متحدانش جنگی را علیه عراق آغاز کردند. و هدفشان تأسیس عراقی به اصطلاح باثبات بود، تا زمینه توسعه ثبات و تغییرات مثبت را در منطقه فراهم کند! همزمان قرار بود نیروهای عراقی خلع سلاح شوند و ارتباطشان با سازمانهای حامی به اصطلاح تروریسم قطع شود. برای دستیابی به این اهداف و به ویژه ایجاد ثبات در منطقه لازم بود یک پیروزی سریع و قاطع حاصل شود و بازسازی و دگرگونی سیاسی موفقیتآمیزی در این کشور آغاز شود.1 نیروهای ائتلاف جنگ نابرابری را در یک عملیات جنگی مرکب و مشترک واقعی آغاز کردند.2 نتیجه جنگ علیه نیروهای عراقی شکست و تسخیر بغداد در طی چند هفته بود. مهیا کردن مقدمات و اجرای این جنگ بسیار پرهزینه و پیچیده بود. نیروی زمینی این کشور در ارتباط نزدیک با تفنگداران دریایی و با پشتیبانی نیروی هوایی و دریایی – با تمام تجهیزات و سامانههای C4ISR جدید خود - شیوههای جنگی نوینی را به نمایش گذاشتند. آنها بر اهمیت نیروهای شبکهای و تمرکز بر روی تأثیرات به جای شیوه جنگی فرسایشی تأکید کردند. اشغال نظامی عراق در اول ماه مه 2003 پایان یافت. موفقیت این عملیات توسط جرج بوش رئیسجمهور امریکا و از روی عرشه ناو ابراهام لینکلن اعلام شد: «عملیات نظامی در عراق پایان یافت. در جنگ عراق، امریکا و متحدان ما پیروز شدهاند و اکنون ائتلاف ما وارد مرحله تثبیت و بازسازی این کشور شده است.»3 در زمان اعلام این خبر، نیروهای ائتلاف از مواضع پدافندی ارتش عراق گذشته بودند و با اشغال بغداد، بخش شمالی عراق را در کنترل داشتند. تصور امریکاییها و جامعه بینالملل این بود که عملیات نظامی پایان یافته استو همه نیروها میتوانند تلاش خود را بر بازسازی عراق متمرکز کنند. هرچنددر آغاز این مرحله تقریباً هیچ کس بروز مشکل عمدهای را پیشبینی نمیکرد. اما اوضاع عراق آنگونه که انتظار میرفت پیش نرفت. امنیت سربازان امریکایی و ائتلاف و کارکنان نهادهای بینالملل در عراق به خطر افتاد؛ بسیاری از آنها مجروح، و تعداد زیادی نیز کشته شدند.4 بنابراین، اشغال پایتخت و انهدام ارتش کشور متخاصم قدم اول به سوی پیروزی نهایی محسوب میشود. مدتها پیش از این، کلاوزویتس گفت: اگر میخواهی بر دشمنت پیروز شوی، باید تلاش خود را بر توان پایداریاش متمرکز کنی که رویهم رفته در دو عامل جدایی ناپذیر تداعی میشود؛ یعنی توان فرماندهی و قدرت اراده دشمن.5 عملیات (تحکیمی) پس از پیروزی نظامی - یعنی ملتسازی یا بازسازی - پخش جداییناپذیری از استراتژی سیاسی است. این مرحله از عملیات در سالهای اخیر اهمیت زیادی پیدا کرده است و در عراق نیز از جمله اهداف اساسی محسوب میشد. این شیوه جدید از جنگ پیامدهایی را برای غیرنظامیان به همراه دارد. دقت بیشتر و هدفیابی بهتر سلاحها موجب میشود تا کارآیی نیروهای نظامی افزایش و میزان صدمات وارد شده به غیرنظامیان کاهش یابد و در برخی مواقع حتی زیرساختهای غیرنظامی نیز آسیب کمتری ببینند.6 این ملاحظات با ملاحظات جنگهای گذشته کاملاً متفاوت است؛ در جنگهای گذشته معمولاً غیرنظامیان بیشتر از نیروهای نظامی آسیب میدیدند. زمانی کلاوزویتس گفت: «تأثیر ناشی از این نیرو (منظور تأثیر ناشی از پیروزی) نه فقط برای ارتش بلکه برای ملت و دولت نیز نگرانیهای عمده و روند فروپاشی کامل اعتماد بهنفس را از بین میبرد.7 این موضوع را میتوان در تاریخ جنگ جهانی دوم و دوره پس از آن بررسی کرد. آلمان و ژاپن در این جنگ شکست خوردند و تمامی ارکان این کشورها - اعم از دولت، نیروهای مسلح و مردم آنها - این واقعیت را پذیرفتند. بنابراین، مردم این کشورها برای پذیرش شکست نهایی آمادگی داشتند و اشغالگران برای برداشتن گام بعدی به سوی پیروزی یعنی ایجاد یا بازسازی یک کشور متناسب با خواست خود با موانع چندانی مواجه نبودند. در این مرحله، مسئله اصلی این بود که بین موفقیت ناشی از پیروزی نیروهای مسلح در جنگ عراق و مشکلات آنها در ایجاد صلح پس از پایان جنگ هیچ تطابقی وجود نداشت.8 نیروهای امریکایی با استفاده از این شیوه جنگی جدید، ارتش عراق را منهدم کردند ولی هنوز گروههای مختلفی در این کشور وجود دارند که به این شکست و لزوم یک آغاز جدید اعتقادی ندارند. به نظر میرسد این شیوه جنگی جدید امریکا به جای آنکه موانع دستیابی به صلح را رفع کند میتواند موانع بیشتری در این راه ایجاد کند. اکنون قبولاندن ضرورت پذیرش شکست به دیگران در مقایسه با گذشته که شکست عمدتاً از فرسایش نیروها ناشی میشد، مشکلتر است. طرحریزی مراحل دوگانه – یعنی شکست نیروهای مسلح و مرحله، بازسازی یا ملتسازی، مستلزم اجرای همزمان است و باید از سوی تمامی ارکان پشتیبان (نظیر وزارت دفاع، وزارت کشور، و دیگر ارکان مشابه) حمایت شود، در غیر این صورت شیوه جنگی و به ویژه عملیات تأثیرمحور ممکن است روند بازسازی را پیچیده کنند. علاوه بر این، تمامی روشهای نوین و از جمله عملیات اطلاعاتی باید برای تمامی مراحل هدفی مشترک داشته باشند. پیشینه و اهمیت شیوه جنگی جدید اهمیت عملیات تأثیرمحور و جنگ شبکهمدار در آینده، اساس استراتژی جنگاوری نیروهای نظامی را تشکیل خواهد داد. نیروهای ائتلافی عمده امریکا – نظیر ناتو و سایر ائتلافهای مشابه – از این الگوی توسعه، پیروی میکنند. و همزمان، چالشهای امریکا و سایر نظامهای غربی بیشتر از گذشته خواهد شد و بیش از هر مقطع تاریخی دیگری بر مرحله پس از پایان عملیات جنگی عمده، تأکید خواهد کرد. این روند در پنجاه سال گذشته به صورت حمایت از براندازی دولتهای مخالف، بازسازی دولتهای ساقط شده دوست، و یا جلوگیری از متلاشی شدن دولتهای همگرا با منافع غرب در جریان بوده است (که جمهوری دومینیکن، هائیتی، بوسنی، و دیگر موارد مشابه از آن جمله است.) بنابراین، لازم است تعامل و همبستگی این دو مرحله – یعنی مرحله جنگیدن و مرحله پس از پایان جنگ – را با دیدی عمیقتر بررسی کنیم. جنگیدن یا بازیگران غیردولتی، گروههای تروریستی و دیگر عوامل مشابه که روندی فراتر از پارادایم نظام و ستفالی قدرت نظامی متشکل از دولتهای ملی را پوشش میدهد،9 در این بررسی نشده است. این نوع جنگ قواعد بسیار متفاوتی دارد و اصولاً بازسازی و ملتسازی در آن جایی ندارد؛ زیرا هیچ ملتی در این جنگها درگیر نمیشود. و همچنین این نوشته به عنوان مترادف بازسازی و ملتسازی نیز پرداخته شده است. روانشناسی و منطق شکست شکست که به عنوان "پیروزی بر دشمن" تعریف میشود، معانی بسیار وسیعی دارد؛ توماس پین میگوید: «صرفنظر از اینکه در یک یا چندین نبرد بر دشمن پیروز شویم، شکست به هر حال پیامدهای یکسانی دارد.» … جرج اس پتن میگوید: «غلبه کردن شبیه شکست دادن است ولی رسمیت کمتری دارد، غالباً مؤکدتر است؛ برای پیروز شدن در نبردها … بر روح دشمن غلبه میکنیم.»10؛ ولفانگ شیولباش که یک تاریخنگار فرهنگی است معتقد است: شکست چیزی نیست جز خنثی کردن یک خواسته که نشان داده است که بهرغم استفاده از تمامی امکاناتش نمیتواند اهدافش را درک کند.»11 در طول تاریخ شکست، بخشی از جنگاوری بوده است. خطر انهدام نه تنها سربازان بلکه تمامی آحاد مردم را تهدید میکرد. در قرن هجدهم و نوزدهم، این موضوع برخی مسائل را در اتاقهای جنگ تغییر میداد. پیامدهای شکست در جنگهای ناپلئونی، از بین بردن امید و اعتمادبهنفس بود.12 تأثیر تمامی این مسائل در خارج از ارتش – یعنی بر مردم و بر حکومت – اضمحلال ناگهانی مشتاقانهترین انتظارات و فروپاشی کامل اعتمادبهنفس آنهاست. این مسئله یک خلاء برجای میگذارد که با ترسی فرساینده و پیشرونده پر میشود؛ ترسی که آنها را کاملاً فلج میکند. به جای آنکه با عزمی راسخ و بیدرنگ برای توقف بیچارگیهای بعدی تلاش کنند، ترس از اینکه دیگر هیچ کاری نمیشود انجام داد بر همه حاکم میشود.13 در قرن بیستم، جنگ همهجانبه بار دیگر خود را نشان داد. این نوع جنگ نخست در جنگ جهانی اول رخ داد و سپس در جنگ جهانی دوم به بخش جداییناپذیر استراتژی بسیاری از کشورها تبدیل شد. شکست، ترس از شکست و یا پذیرش شکست از نظر نظامیان و غیرنظامیان با هم متفاوت است. تحقیقات و مطالعات روانشناسی نظامی بر رفتار سربازان متمرکز است و معمولاً به احساسات و فکر کردن به تبعات ترس از شکست برای غیرنظامیان، توجهی ندارد. حتی در محیط نظامی هم تحقیق و پژوهش در مورد آسیبپذیریهای روانشناختی سربازان محدود است.14 از طرفی، دستکاری تفکر و رفتار نیروهای رزمنده برای دانشمندان موضوع بسیار جالبی است و به ایده جنگ روانی میانجامد. استفاده از سلاح، بخش جداییناپذیر تمامی تأثیرات محسوب میشود. سلاحهای مدرن قدرت تخریب بسیار بالایی دارند. این سلاحها تعداد زیادی از مردم را تحت تأثیر قرار میدهند و در بازدارندگی نقش مهمی ایفا میکنند.15 تفاوت عمده کاربرد سلاحها در ارتباط با نظامیان یا غیرنظامیان حائز اهمیت است. سرباز معمولاً امکان – و وظیفه – جنگیدن دارد. و برای این کار آموزش میبیند، سلاح خاص خود را دارد و به گروهی که همراهش میجنگند، تعلق دارد.16 او به احتمال زیاد کارش را خودش انتخاب کرده است و از نظر روانی برای پیامدهای این کار – یعنی مرگ یا مجروح شدن خودش و همقطارانش – آمادگی پیدا میکند. سرباز به دیدن صحنه کشته و مجروح شدن همقطارانش عادت میکند. پذیرش شکست یک تصمیم سازمانی است و معمولاً یک سرباز یا یک افسر آن را اتخاذ نمیکند. همه باید این مسئله را بپذیرند که شکست نه تنها در ارتباط با مهارتهای شخصی است؛ بلکه به درک کافی از تغییر تاکتیکهای میدان نبرد یا از دست دادن تجهیزات نیز بستگی دارد.17 در جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ روانی بر روی سربازان دشمن با توسعه وسایل الکترونیکی ارسال پیام افزایش یافت. تحولات فناوری چند دهه گذشته (نظیر تلویزیون و اینترنت) این امکانات را تا حدزیادی بهبود بخشید. اکنون پیدا کردن موضوعات مناسب برای مخاطبان هدف، مسئله جالبی است. از سوی دیگر، یک فرد غیرنظامی بیآنکه بتواند کاری کند آسیب میبیند. او نمیتواند بجنگد، نه آموزشی میبیند و نه به سلاحی مجهز میشود و مهمتر از همه اینکه هیچ اطلاعاتی درباره وضعیت موجود ندارد و مجبور است در شک و تردید به سر برد. علاوه بر این، ممکن است بخش عمدهای از افراد کودکانی باشند که نمیدانند چه اتفاقی در حال وقوع است.18 کودکان حتی اوضاع را برای بزرگسالان مشکلتر هم میکنند؛ زیرا بزرگسالان برای سلامتی کودکان بیشتر نگرانند تا سلامتی خودشان. پیشبینی تأثیرات سلاحهای نوین نظیر بمباران هوایی با هم متفاوت بود – بعضیها، آشفتگیهای عاطفی وسیعی را پیشبینی میکردند و بعضیها نیز ترس و وحشت گسترده را. بسیاری از این پیشبینیها غلط بود ولی این بمبارانها و سایر سلاحهای نوین که از بیشتر آنها برای نخستینبار در جنگ جهانی دوم استفاده قرار شد، تأثیراتی را از خود بر جای گذاشت. بیشتر تحقیقات درخصوص بمبارانها بر جنگ جهانی دوم متمرکز است ولی کره و ویتنام را نیز شامل میشود. مردم، سربازان، و غیرنظامیان میتوانند به سرعت به بمبارانها عادت کنند. تخریب خانهها بیش از آنکه موجب کشتهشدن مردم شود آنها را بیخانمان میکند و این مسئله دلیل عمده تغییر رفتار محسوب میشود.19 نتیجه این که باید دستکم نصف خانهها را ویران کنیم تا بتوانیم بر ساختار اجتماعی دشمن تأثیر بگذاریم و تأثیرگزاری، بر روحیه و ظرفیت عملکرد او را، به شکلی ثابت آغاز کنیم. از طرف دیگر، جلوگیری از رسیدن غذا و آذوقه بسیار سریعتر میتواند جامعه را تحت تأثیر قرار دهد. به نظر میرسد که غذا و آذوقه در مقایسه با خانه و مسکن انعطافپذیری بسیار کمتری دارد20. وجه دیگر مسئله شکست، بازیابی و در این مورد، بازسازی است. بنابراین، جنگاوری و محیط پس از جنگ باید همزمان بررسی شود. این مسئله برای نیروهای نظامی یک حقیقت است ولی برای غیرنظامیان مهمتر است. به همین دلیل، بهجای آنکه غیرنظامیان را با بمباران به طرف پذیرش شکست سوق دهیم و آنها را شدیداً به خاتمه جنگ متمایل کنیم باید راهحلی داشته باشیم که تلفات جانی کمتری داشته باشد. یکی از راههای پیامرسانی به مردم کشور متخاصم، جنگ روانی است. تحولات فناوری چند دهه گذشته توانمندیهای فوق را بهبود بخشیده است. مسئله جالبی که در حوزه نظامی هم وجود دارد این است که بتوانیم موضوعات مناسبی برای مخاطبان هدف پیدا کنیم. که حتی از موضوع تأثیرگزاری بر نیروهای نظامی هم پیچیدهتر باشد. این موضوعات بر آگاهی مردم و جامعه و بر اطلاعات نرم و همچنین بر زمانی که آنها به راحتی بتوانند موقعیتهایی برای خود فریبی فراهم کنند، استوار است21. در طی جنگ عراق، تصور نیروهای اشغالگر بر این بود که تمامی سربازان عراقی تسلیم میشوند و تمامی مردم عراق به سربازان امریکایی خوشامد میگویند. این تصور یک نوع خودفریبی بود. گاهی بخشی از آمادگی برای عملیات چهارم، اداره سربازان دشمن، مردم غیرنظامی کشورهای اشغالگر و مرحله بازسازی پس از اشغال را نیز شامل میشود. انتظارات متفاوت مردم آلمان در مورد رفتار سربازان امریکا و شوروی (سابق) موجب شد که نسبت به نیروی اشغالگر رویکرد متفاوتی داشته باشند و در مورد همکاری سازنده با آنها تمایل متفاوتی از خود نشان دهند. درک این تأثیرات روانشناختی ضروری است. تنها از این طریق است که اهمیت خواست مردم برای پذیرش شکست درک شدنی است. البته، جامعه امریکایی از زمان جنگ 1812 به بعد تجربه یک نوع شکست از خارج را داشته است و این تجربه، زمانی بود که بندر پرل هاربر در هاوایی به عنوان یک هدف نظامی آماج حمله قرار گرفت. ممکن است در ایالات همپیمان سابق نوعی ایده پذیرش شکست وجود داشته است ولی این موضوع به اواسط قرن نوزدهم برمیگردد. حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، حملهای به اذهان مردم امریکا محسوب میشد و برخی از آنها ممکن است احساساتی را از خود نشان داده باشند که سایر مردم امریکا در طول تاریخ این کشور تجربه کردهاند. نقش نمادین این ساختمانها – که یکی از آنها مرکز قدرت نظامی امریکا و دیگری نماد قدرت اقتصادی این کشور بود – بخش اعظمی از شوک حاصل از این حمله بود که بر مردم امریکا وارد شد22. با وجود این، در مقام مقایسه این شوک با شکستهای عاطفی که سایر ملتها تحمل کردهاند بسیار شدیدتر بود. تاریخ شکست و بازسازی در تاریخ اخیر، برای توصیف نمونه بسیار موفقی از بازسازی و ملتسازی همیشه به دو کشور خاص اشاره میشود. تاریخ این دو کشور بسیار با هم متفاوت است. ممکن است در همه موارد نتوان این دو نمونه را به سایر کشورها تعمیم داد ولی آموزههایی از هر دو مورد وجود دارد که میتوان از آن برای عملیات اشغال عراق و عملیاتهای آینده استفاده کرد. در هر دو مورد، وضعیت سیاسی نظامی با وضعیت مردم غیرنظامی به هم گره خورده است. تاریخ شکست تنها در صورتی فهمیدنی است که هر دو بخش نظامی و غیرنظامی آن با هم بررسی شوند. در پانزدهم اوت 1945، ژاپن بدون قید و شرط تسلیم امریکا شد. در آن زمان، ژاپن دارای ارتشی متشکل از دو میلیون نفر بود و هیچ نیروی متجاوزی در خاک این کشور نبود23. تا اواسط قرن نوزدهم، ژاپن یک جامعه بسته بود و تنها یک قرن است که کشوری، مدرن توسعه یافته، و سرمایهداری تبدیل شده است24. مسئولیت این جامعه بسته ژاپنی که پس از تسلیم به امریکا واگذار شد بسیار کار دشواری بود و با اشغال آلمان که نوعاً یک جامعه غربی بود فرق میکرد25. شرایط ژاپن را بیشتر میتوان با عراق مقایسه کرد. ژاپن پیش از آنکه به ارتش ملیاش حمله شود و شکست قاطعی را متحمل شود، تسلیم شد. تاریخنگاری به نام پاپ سه دلیل اساسی برای این تسلیم ذکر میکند: 1. نخست اینکه ژاپن میترسید که در آینده با بمباران اتمی تنبیه شود. 2. ترس این کشور از بمبارانهای استراتژیک متعارف و پیامدهای آن برای مردم غیرنظامی بود. مطالعه بمبارانهای استراتژیک امریکا مؤید همین مطلب است26. 3. امپراتور ژاپن با این کار توانست موقعیت خود را در کشورش حفظ کند. پاپ معتقد است که تمامی عوامل مذکور ممکن است بخشی از دلایل ژاپن برای تسلیم شدن باشد ولی دلیل اصلی برای این تصمیم نبوده است. دلیل اصلی تسلیم ژاپن، آسیبپذیری نظامیاش بود نه آسیبپذیری مردم غیرنظامیاش27. با وجود این، نیروی هوایی امریکا با حمله به شهرهای آسیبپذیر ژاپن و به آتش کشیدن آنها، روحیه مردم غیرنظامی را هدف قرار داد. این حملات در مارس 1945 آغاز شد. ایدهای که در پشت این بمبارانها قرار داشت انهدام کامل ارکان اجرایی، روانی و اقتصادی ژاپن و تخریب روحیه مقاومت آنها بود28؛ یعنی همان ایدهای که در پشت استفاده از بمب اتمی در اوت 1945 نیز وجود داشت. اما نه بمبارانهای دهشتناک و نه استفاده از بمب اتم هیچ یک تأثیر موردنظر را نداشت. شوک ناشی از بمب اتم ناچیز بود و تخریب روحیه مردم ژاپن عمدتاً از بمبارانهای متعارف ناشی میشد29. یکی از دلایل استفاده از بمب اتم آن بود که ژاپن از احتمال وارد آمدن خسارات بیشتر به شهرهایش که قبلاً ویران شده بود احساس تهدید کند نیروهای امریکایی هرگز از این موضوع به عنوان عملیات اطلاعاتی استفاده نکردند. آنها به دولت ژاپن مهلت ندادند تا میزان تخریب ناشی از بمب اتمی اول و یا خطرات آتی آن را ارزیابی کند و متناسب با آنها وارد عمل شود30. اما نه بمبارانهای استراتژیک و نه بمبارانهای اتمی هیچکدام نتوانست مردم ژاپن را وادار کند تا فوراً تسلیم را بپذیرند و نیز نتوانست تولیدات صنعتی آنها را به شدت کاهش دهد. در آن زمان، کمبود مواد خام و ذخایر انرژی بسیار مؤثرتر از بمبارانها بود31. تهدید حمله به ژاپن در طی زمستان 1945 / 1944 طرحریزی شد و قرار بود در پاییز 1945 آغاز شود و طی سال 1946 ادامه یابد. این موضوع به ویژه پس از سقوط اوکیناوا بسیار ملموس بود و دولت ژاپن این مسئله را درک کرد.32 دلیل تسلیم نهایی دولت ژاپن، نه درخواست مردم غیرنظامی بلکه ساختار حاکم بر دولت ژاپن و فرهنگ خاص ژاپنیها بود. دولت ژاپن مبارزه خود را به منظور کشاندن قاطبه مردم به جنگ انتحاری نهایی توسعه داد ولی این کار برایش ثمری نداشت. بیشتر ژاپنیها، پیروزی امریکاییها را به مثابه رهایی خود از مرگ میدیدند33. این دیدگاه در جامعه ژاپنی مدتها قبل از تسلیم نهایی این کشور در اوت 1945 آغاز شد. سرخوردگی عمیق و پیچیدهای در میان آنها وجود داشت که از تمایل دولت ژاپن برای تلف شدن مردم – اعم از سربازان و غیرنظامیان – برای دستیابی به اهداف ناممکن جنگ، ناشی میشد34. فرایند پیچیده تصمیمگیری دولت ژاپن با تأکیدی که بر ارتش داشت، اهداف سیاسی دوران جنگ که دیگر در دسترس نبود، و تغییراتی که در کادر رهبری نظامی ژاپنیها درخصوص پذیرش تسلیم به وجود آمد باعث شد تا ژاپنیها خطر محسوس تجاوز احتمالی به خاک خود را درک کنند35. ایده امریکاییها از بمباران ژاپنیها و وارد آوردن خسارات عمده به مردم غیرنظامی برای واداشتن دولت این کشور به تسلیم، هرگز موفقیتآمیز نبود. قطع خطوط کشتیرانی، انهدام ذخایر مواد خام و نفت، تهدید به حمله از جمله عواملی بود که رهبران ژاپن را متقاعد کرد که دیگر نمیتوانند از سرزمین خود دفاع کنند. بنابراین تصمیم گرفتند تسلیم را بپذیرند36. سرانجام امپراتور ژاپن از طریق پیام رادیویی به مردم این کشور اعلام کرد که ژاپن خود را به امریکا تسلیم کرده است. او در پیامش هرگز از کلمات شکست یا تسلیم استفاده نکرد اما معنای پیام برای تمامی مردم ژاپن روشن بود، «ژاپن جنگ را باخته بود.» همه از پیام امپراتور این نکته را متوجه میشدند. این موضوع در جامعهای که کاملاً بر نقش مطلق امپراتور استوار بود، اهمیت زیادی داشت37. در آن اوضاع و احوال، رسانهها نقش مهمی ایفا کردند. رسانههای ژاپن بلافاصله تبلیغات خود را از تشویق مردم به جنگ تغییر دادند و حمایت از تسلیم و فراخواندن مردم به آرامش را، تبلیغ میکردند38. پذیرش تسلیم ژاپن از سوی دولت (نظامی) اتخاذ شد. ویرانی زیرساختهای صنعتی و خطر بالقوه حمله به ژاپن از جمله دلایل پذیرش تسلیم بود که به آنها اشاره شد. مقامات تصمیمگیرنده هرگز خواست مردم را بررسی نکردند. سرانجام، جامعه بسته آن زمان ژاپن در خصوص مسئله تسلیم و اشغال کشورشان از امپراتور خود تبعیت کردند، اما دولت اعتبار خود را از دست داد و دیگر هیچ کس نمیخواست در جنگ دیگری با امریکا از دولتمردان پیروی کند. این مسئله با مسئله هائیتی، بوسنی و کوزوو که سیاستمداران موجود در قدرت باقی ماندند، فرق میکرد39. آلمان با آغاز ماه مه 1945، آلمان خود را به نیروهای متفقین – که عمدتاً از نیروهای امریکا، انگلیس، و شوروی (سابق) تشکیل میشد – تسلیم کرد. در این زمان، نیروهای مسلح آلمان، ورماخت ، در تمامی صحنههای جنگ شکست خورده و این کشور به اشغال درآمده بود و عملاً هیئت حاکمهای نداشت. پاپ در این خصوص معتقد است: ایده ارعاب آلمان برای واداشتن این کشور به تسلیم، حتی از مورد ژاپن هم ناموفقتر بود. این مسئله دو شکل متفاوت دارد. 1. حملات هوایی شدید به شهرها و غیرنظامیان آلمان با شکست مواجه شد 2. تهدید حمله به خاک آلمان مؤثر واقع نشد40. بمباران شهرهای آلمان که به ویژه از سوی نیروی هوایی انگلیس دنبال میشد با هدف تضعیف روحیه مردم غیرنظامی و به ویژه کارگران صنعتی انجام میشد41. بمبارانهای استراتژیک هرگز تأثیر موردنظر را تحقق نبخشید42. حتی تأثیر وارد شده بر اقتصاد آلمان که یکی از دلایل عمده نیروی هوایی امریکا برای تداوم بمبارانهای استراتژیک بود، هیچگاه تأثیر مورد انتظار را جای نگذاشت43. در نهایت حمله اصلی به خاک آلمان و عملیات ممانعتی که باعث قطع پشتیبانی از نیروهای زمینی شد ضربه قاطعی را بر این کشور وارد کرد44. مردم غیرنظامی آلمان هیچ گاه طالب جنگ نبودند، همانگونه که در جنگ جهانی اول همچنین نبودند45. اما پس از پیروزیهای آسان در دو سال اول، نظر مردم تغییر کرد. تنها پس از مرگ و میر بالای سربازان در روسیه و سقوط استالینگراد بود که مردم از جنگ خسته شدند46. در طی سالهای بعد و به ویژه در طی زمستان 1945 / 1944، نظر مردم بیشتر تغییر کرد. بسیاری از غیرنظامیان ناخواسته منتظر پیروزی نیروهای متفقین بودند. همچنین چهره اعضا حزب حاکم، (حزب سوسیالیست آلمان) به رهبری هیتلر تا حد زیادی تغییر کرد. رفتار مقامات حزب در مواقع بحران، حالتی مخرب به خود گرفت. برای نمونه، در لحظات اولیه اشغال آچن اعضا شاخص حزب به سرعت فرار کردند. این مسئله مردم آلمان را در مورد نتیجه نهایی احتمالی جنگ تحت تأثیر قرار داد47. در بهار 1945، مقامات حزب این عملکرد را در سرتاسر خاک آلمان تکرار کردند. ورشکستگی روحی این مقامات حزبی در مواجهه با خطر و رفتار غیرصادقانه آنها چهره واقعی دولتی را که اعضا آن در تمامی سطوح ملی، منطقهای و محلی مجبور بودند عضو حزب حاکم باشند به بسیاری از مردم نشان داد48. بر این اساس، نیروهای امریکایی از این رفتار و به ویژه از واکنش مردم نسبت به آن برای تأثیرگذاری بر بقیه مردم آلمان این موضوع (از دست دادن مشروعیت)،سود جستهاند، این موضوع به ویژه در سطح محلی و منطقهای باید در عملیات اطلاعاتی بعدی بررسی شود. در عین حال، این عملیات اطلاعاتی باید بهگونهای باشد که با تأیید رفتار مقامات آلمانی، انگیزههای لازم را برای این عملکرد آنها فراهم کند. پس از آنکه موضوع از بین رفتن مشروعیت و روحیه مقامات ملی، محلی و منطقهای برای مردم جا افتاد، مشکل حرکت مقاومت نیز از بین رفت. ایده مقاومت "رسمی" بر ضد نیروی اشغالگر، یعنی نهضت مرد "گرگنما" هیچگاه اقبال عمومی را دربرنداشت.. مقامات آلمانی تلاش کردند این نهضت را مجبور کنند تا در مناطق اشغالی با نیروهای متفقین بجنگد. آنها در پی آن بودند تا از افراد جوانتر استفاده کنند؛ زیرا روحیه بیشتر سربازان ارتش حتی از مردم غیرنظامی نیز ضعیفتر بود49. در طی پیشروی نیروهای شوروی (سابق) به داخل خاک آلمان، غیرنظامیان و نیروهای مسلح آلمان فهمیدند که سربازان شوروی برای تلافی تمامی اعمالی که نیروهای آلمانی و جوخههای اعدام ویژه آنها در آن کشور انجام دادهاند ممکن است حس انتقامجویی خود را با تنبیه همزمان سربازان و غیرنظامیان فرو بنشانند50. بنابراین، تمایل مردم غیرنظامی آلمان برای تسلیم شدن به نیروهای در حال پیشروی امریکا بسیار بیشتر از نیروهای شوروی بود54. حتی تلاشهایی هم در غرب وجود داشت که خود را به نیروهای امریکایی تسلیم کنند. با این حال، این تلاشها بسیار خطرناک بود؛ زیرا دادگاههای نظامی در نیروهای مسلح آلمان و به ویژه برای آن دسته از غیرنظامیان این کشور که خواهان تسلیم شدن بودند، وجود داشت. همچنین، آلمانها معتقد بودند که نیروی متفقین غربی تمامی خاک آلمان را اشغال نمیکنند؛ زیرا خط تعیین مرز – یعنی تقسیم (اولیه) آلمان به سه منطقه تحت اشغال – از سوی مقامات آلمانی به رسمیت شناخته شده بود52. بنابراین، ارتش آلمان به جنگ ادامه داد تا فرصت فرار را برای غیرنظامیان و نیروهای نظامی آلمانی فراهم کنند و آنها بتوانند از رودخانههای اودر و الب عبور کنند. تسلیم متفقین غربی شدن، میتوانست این مرزها را مسدود و حرکت پناهندگان را متوقف کند که این مسئله نه نظامیان بود و نه غیرنظامیان53. در نخستین مرحله از جنگ، مردم آلمان تحولات بنیادین متعددی در تجهیزات نظامی – نظیر استفاده مشترک از تانکها و بمبافکنهای عمودرو را تحولات بنیادین متعددی ایجاد کرده بودند. دستگاه تبلیغاتی دولت آلمان، از این تحولات و موفقیتهای نیروهای مسلح این کشور در سالهای 1939 و 1940 – در چارچوب یک جنگ اطلاعاتی به شدت بهرهبرداری میکرد. در سالهای بعد که دوره موفقیتهای نیروهای مسلح آلمان پایان یافت و زمان پیشروی نیروهای متفقین به طرف خاک آلمان آغاز شد، نقش تبلیغات روز به روز بیشتر شد. دستگاه تبلیغاتی آلمان به طور رسمی به مردم غیرنظامی میگفت که سلاحهای ویژه متعددی در حال ساخت است که وضعیت جنگ را به سود آلمان تغییر میدهند و حتی با یک انفجار عظیم، جنگ را به نفع آلمان تمام میکنند. مردم آلمان به شدت این گفتهها را باور داشتند. در تابستان 1944، اعتقاد به این سلاحهای ویژه به طور فزایندهای از بین میرفت و در اواخر همان سال این اعتقاد به کلی محو شد و جای خود را به یک هوشیاری عمیق در مورد این سلاحها داده بود. اکنون زمان آن فرا رسیده بود که آنها حقیقت نهایی را بدانند54. دولت آلمان روز به روز مشروعیت خود را در میان مردم غیرنظامی از دست میداد. آدولف هیتلر رهبر سیاسی اتریشیتبار آلمان دارای شخصیتی غیرمنطقی بود و هرگز به تسلیم فکر نمیکرد. او پس از آنکه فهمید که در جنگ شکست میخورد، عملاً تصمیم گرفت آلمان را ویران کند. در نتیجه پیوسته بر شدت جنگ میافزود و مقامات آلمانی را مجبور میکرد تا جنگ را مرحله به مرحله ادامه دهند. سرانجام تنها راهی که برایش باقی ماند، آن بود که دست به خودکشی بزند و با این کار، نه امکان آن را پیدا کرد که به عنوان یک شهید جنگ مطرح شود و نه این امکان را به نیروهای متفقین داد که او را برای جنایات جنگیاش به پای میز محاکمه بکشند. برای دریادار دونیتس جانشین هیتلر نیز چارهای جز پذیرش تسلیم باقی نماند55. در سالهای پایانی جنگ، هیچ یک از مخالفین غیرنظامی جرئت ابراز مخالفت با این رژیم مستبد را نداشتند. تعدادی از نظامیان هم که در جولای 1944 به مخالفت برخاستند، هیچ کاری از پیش نبردند. اما حتی در این زمان هم بخش عمدهای از فرماندهان نیروهای مسلح آلمان خواهان تسلیم بدون قیدوشرط نبودند؛ زیرا این به معنی اشغال بخشی از خاک آلمان به دست شوروی (سابق) بود و این مسئله برای رهبری نظامی و برای بسیاری از مردم آلمان قابل تصور نبود، بنابراین یأس و بدبینی در میان مردم و ارکان نیروهای مسلح آلمان هر چه بیشتر افزایش یافت56. جنگ اطلاعاتی علیه آلمان توسط بخش جنگ روانی ستاد عالی نیروهای برونمرزی متفقین هدایت میشد. آنها جزوهها، روزنامههای تک برگ و نامههای متعددی برای سربازان آلمانی تهیه میکردند که محتوای آنها با طرحهای فرماندهان نظامی همگام نبود و مورد توجه مردم آلمان نیز قرار نمیگرفت. رهبری نظامی امریکا علاقهای به جنگ روانی نداشت57. پس از پایان جنگ، اطلاعرسانی به مردم آلمان براساس سیاست اطلاعاتی مربوط آغاز شد. این اقدام چنان جای خود را باز کرد و اذهان و قلوب مردم را فتح کرد که به زودی به یک فعالیت رقابتی بین نیروهای امریکا و شوروی (سابق) تبدیل شد و بخشی از رویارویی آتی شرق و غرب را به خود اختصاص داد58. سرانجام، هم نیروهای مسلح و هم مردم آلمان شکست خوردند. آلمان دیگر دولتی نداشت و به چهار منطقه تحت اشغال تقسیم شد. این بدان معنا بود که آنها باید با گرسنگی، سرما و زندگی در شرایط سخت دست و پنجه نرم کنند59. پس از شکست ژاپن و آلمان، نیروهای امریکا و متحدانش در طول شصت سال گذشته برخی کشورهای دیگر را اشغال و یا شکست دادهاند. تجربه حاصل از برخی از این پیروزیها و اشغالگریهای (ویتنام) با تجارب حاصل از پیروزی جنگ جهانی دوم فرق میکند. عملیات روانی و همکاری نظامیان با غیرنظامیان در جریان مداخله در جمهوری دومینیکن مشهودتر بود، نیروهای امریکایی به جای جنگیدن با یک دشمن قوی بیشتر درگیر عملیات روانی با نیروهای نظامی و مردم بودند. در واقع شکست دادن مردم این جمهوری ضرورتی نداشت و به تسخیر اذهان و قلوب آنها کافی بود. سربازان یگانهای مختلف رزم، عملیات نظامی مدنی را اداره میکردند60. دستیابی به اهداف در این عملیات عاری از اشتباه و خطا نبود. تأکید این عملیات بر لزوم انعطافپذیری و توانمندی انطباق سربازان و تفنگداران دریایی در یک عملیات برونمرزی بود61. در سپتامبر 1994، نیروهای امریکایی با عملیات به اصطلاح حمایت از دمکراسی هائیتی را اشغال کردند. این عملیات، برخی مشکلات موجود در فرایند طرحریزی مشترک را نشان داد که بررسی آن، موضوع این مقاله نیست. از سوی دیگر، این عملیات بر اهمیت نیروهای ویژه، امور غیرنظامیان، و جنگ روانی برای چنین عملیات پیچیدهای صحه گذاشت62. به دست آوردن اعتماد و اطمینان مردم برای موفقیت در این مأموریت حائز اهمیت بود و این، رمز موفقیت عملیات بود. همزمان با این عملیات، سایر یگانها خود را کنار کشیدند و تلاش اصلی خود را به حفاظت از نیروها معطوف داشتند63. مردم هائیتی در آن زمان میدیدند که سربازان اشغالگر تعمداً خود را از آنها کنار میکشند و در نتیجه امکان اجرای اصول و اهداف خود را از دست میدهند64. یکی از عوامل مهم پذیرش شرایط جدید و اصول موردنظر اشغالگران، داشتن شناخت مناسبی از مردم کوچه و بازار است. در بهار 1999، نیروهای امریکا و متحدانش در پیمان ناتو، اسلوبودان میلوشویچ رهبر یوگسلاوی (سابق) را مجبور کردند تا نیروهایش را از کوزوو خارج کند و حضور نیروهای مشترک سازمانملل متحد و پیمان ناتو را در این ایالت بپذیرد. این مسئله توسط نیروی هوایی و با استفاده از ارعاب قدرت هوایی محقق گردید. به علت نابرابر بودن تجهیزات دوطرف، نیروهای ناتو هیچ تلفاتی نداشتند. روزنامهنگاری به نام میخائیل ایگناتیف معتقد است که جنگهای بیخطر مانند جنگ کوزوو در آینده نیز محتملی است و تنها کشورهای مجهز به تسلیحات پیشرفته میتوانند با این سلاحها مقابله کنند؛ زیرا آنها دارای فرهنگهای خطرگریزند65. بنابراین، یک کشور میتواند بیآنکه هیچ خطری را متحمل شود کشور دیگری را شکست دهد و این، مسئلهای است که میتواند نگرش به شکست را تغییر دهد. همچنین در این جنگ، نیروی هوایی امریکا عمدتاً از سلاحهای هدایت شونده استفاده کرد که هدف جنگ را از فرسایش و انهدام به کور کردن تغییر داد و نگرانی این کشور از پاسخگویی به افکارعمومی در قبال افزایش تعداد تلفات غیرنظامی را نیز کاهش داد66. در نهایت، جنگ مجازی میتواند به پیروزی مجازی بینجامد67. هیچ راهی برای آغاز یک عملیات مرحله چهارم وجود ندارد. امریکا در تلاشی ناموفق، میکوشد در عملیات به اصطلاح آزادسازی عراق که واقعیت مجازی شاکله آن است، این واقعیت را از طرق مختلف پشتیبانی کند. تاریخ تجربی شکست تاریخ ژاپن و آلمان کاملاً با هم متفاوت است. ژاپن یک جزیره آسیایی است که تا اواسط قرن نوزدهم جامعه بستهای داشته است. آلمان در قلب اروپا قرار دارد و هزاران سال است که جزئی از تاریخ این قاره بهشمار میآید. در پایان جنگ جهانی دوم، هر دو کشور شکست خورده بودند و هر دو احتیاج به بازسازی و نوسازی داشتند. در هر دو مورد، بمبارانهای استراتژیک نه برای شکست دولت و نه برای شکست مردم غیرنظامی ضرورتی نداشت. تنبیه، کاری از پیش نمیبرد و تنبیه خفیف تا متوسط، حتی به جای ترس، خشم بیشتری ایجاد میکرد؛ بمباران سنگین ژاپن و آلمان در هر دو مورد به جای شورش، خونسردی بیشتری ایجاد کرد. در هر دو مورد، از بین بردن مهرههای اصلی نه برای افراد و نه برای دولتهای موجود تأثیری نداشت. این رویکرد در تاریخ اخیر هم مؤثر واقع نشده است. بمباران استراتژیک هم نتوانست توان صنعتی آنها را منهدم کند. این روش تنها در جنگهای فرسایشی طولانی اهمیت دارد که در مورد هر دو کشور آلمان و ژاپن شاید به اندازه کافی طول نکشید (چندین سال باید طول میکشید).68 هدف نهایی در هر دو صحنه نبرد – یعنی تسلیم بیقید و شرط – برای ژاپن و آلمان پذیرفتنی نبود و دولتهای هر دو کشور را وامیداشت تا مقاومت شدیدی از خود نشان دهند. جنگ اطلاعاتی در مورد اهداف نهایی متفقین، ضرورت این اهداف را به مردم غیرنظامی منتقل نکرد. دولت ژاپن هیچ گاه از طرف مردم این کشور برای پذیرش تسلیم تحت فشار قرار نگرفت. آنها اگر تهدید به حمله نشده بودند هرگز تسلیم نمیشدند. نیروهای نظامی و مردم غیرنظامی آلمان برای مدت طولانیتری به جنگ ادامه دادند؛ زیرا از اشغال نیروهای شوروی (سابق) بیم داشتند و فکر میکردند این اشغال بسیار بیرحمانه خواهد بود. از سوی دیگر، جنگ اطلاعاتی – یعنی تبلیغات – برای پشتیبانی از اقدامات جنگی دولت در ژاپن و آلمان برای مدتی طولانی با موفقیت همراه بود. در ژاپن، مردم تا زمانی که امپراتور پایان جنگ را اعلام کرد همچنان اطلاعات رسمی دولت را باور داشتند. در آلمان، موارد اطلاعرسانی بسیاری وجود داشت که ذائقه بخش عظیمی از مردم را تغییر داد و تا حد زیادی به پذیرش شکست کمک کرد. شخصیت و نقش و دولتمردان دو کشور تفاوت چندانی با هم نداشت؛ اما نه امپراتور و دولت نظامی ژاپن و نه دیکتاتور آلمان و دستنشاندههایش به مردمشان اجازه نمیدادند تا در مورد آینده خود تصمیمگیری کنند. سرانجام، اقدام امپراتور در خصوص اعلام پایان جنگ به ملتش و خودکشی دیکتاتور آلمان تأثیر موردنظر را بر مردم این دو کشور بر جای گذاشت. همه فهمیدند که جنگ تمام شده است. این نکته مهم است که در هیچ موردی و در هیچ فرهنگی، ارعاب ناشی از قدرت هوایی کارگر نیفتاده است. رهبر هر کشور همیشه نقش مهمی ایفا میکند؛ اعم از اینکه رهبر خوبی باشد (نظیر امپراتور ژاپن) و یا رهبر بدی باشد (نظیر هیتلر). خود ویرانگری ناشی از خیال باطل هیتلر و تقویت این واقعیت و نیز بهرهبرداری بعدی از آن از طریق عملیات اطلاعاتی متفقین، گام بلندی بود برای پذیرش شکست. رفتار مقامات حزبی در مواقع بحران در مقطع پایانی جنگ و پرداختن به این موضوع در عملیات اطلاعاتی نیروهای متفقین، در شکلگیری احساس مردم آلمان نسبت به رهبرانشان نقش مهمی ایفا کرد و به پذیرش شکست کمک کرد. در عملیات عراق، رفتار مقامات حزب بعث شاید تفاوت چندانی با این وضعیت آلمان نداشت. این موضوع در عملیات اطلاعاتی امریکا در این کشور اهمیت خاصی یافته است. فرهنگهای مختلف راهکارهای ویژه خود را دنبال میکنند. آگاهی در خصوص فرهنگها گوناگون امری ضروری است. ترس مردم آلمان از "قشون شرقیها"، فکر تسلیم زودهنگام را در آنها از بین برد. مفهوم دمکراسی برای آلمانیها، ژاپنیها، صربها و … با هم فرق میکند. سلسله عملیات اطلاعاتی که دارای موضوعات درازمدتی است، و هماهنگی بین مراحل آن وجود دارد، و همچنین محتوای فرهنگی مناسبی دارد، مهمترین سرمایهای است که ملتها را در مورد پذیرش شکستشان متقاعد میکند. شیوه جدید جنگهای آینده جنگ شبکهمحور در سالهای آخر جنگ، تغییر و تحولات فناوریهای نظامی و دومنظوره و نیز تغییرات نیروها، دکترین، و تاکتیکها تأثیر نیروهای نظامی را چندبرابر کرد. این تغییر و تحولات را میتوان به عنوان انقلابی در سه حوزه مختلف حسگر، اطلاعات، و فناوری سلاحها به شمار آورد. فناوری جدید حسگر با حجم کوچکتر و ارزانتر میتواند یک فرایند جامع مراقبتی را برای همه زمانها، آب و هواها، و برای زمان تقریباً واقعی در منطقهای وسیع، فراهم آورد. فناوری جدید اطلاعات، وسایل لازم را فراهم میکند تا همه حسگرها را به هم متصل کند و شبکهای برای یکپارچه کردن حجم عظیمی از اطلاعات جمعآوری شده از طریق فناوری جدید حسگرها ایجاد کند و نتایج را کنترل شده نگه دارد. در عین حال، این فناوری جدید وسایل لازم را هم برای رساندن اطلاعات به سیستمهای سلاح، فراهم میکند. فناوری جدید تسلیحات، امکان ساخت مؤثرتر سلاحهایی کوچکتر، ارزانتر و دقیقتر را به وجود میآورد. با این تغییر و تحولات، سیستمهای سلاح میتوانند با دو انقلاب دیگر رقابت کنند و کارایی سیستم رزم را افزایش دهند69. این سه انقلاب هر چقدر تعامل بیشتری با هم داشته باشند، همافزایی بیشتری به وجود میآید و کارایی بالاتری حاصل میشود. این تغییر و تحول، فرایندی همیشه در حال تغییر است که با پیشرفت احتمالی نیز همراه است. این پیشرفت حتی در مرحله تحقق (یعنی کاربرد آن برای دکترین، تاکتیک، و سازمانها) هم اتفاق خواهد افتاد.70 به نظر میرسد نخستین مرحله این تحقق را در عملیات اشغال عراق میتوان مشاهده کرد. فرایندی که ذکر شد، اساس مفهوم جنگ شبکهمحور را تشکیل میدهد71. در این نوع جنگ، استفاده مشترک از حسگرها و شبکه اطلاعرسانی یک آگاهی موقعیتی بیسابقه برای فرمانده فراهم میکند. این آگاهی موقعیتی، امکان همکاری و همزمانی خودکار را به وجود میآورد و قدرت استقامت و سرعت فرماندهی را افزایش میدهد. این آگاهی همچنین این امکان را به فرمانده میدهد تا در هنگام شب و با تأثیری بهینه شده تلاشهای خود را روی مهمترین هدف متمرکز کند72. در ایده جنگ شبکهمحور باید راههای جدید به کارگیری فناوری نوین در مورد مأموریتهای "قدیمی" جستجو شود و مأموریتهای جدید در محیط استراتژیک متغیر واگذار شود73. جنگ شبکهمحور به طور قطع یک توانمندی جنگاوری کاملاً توسعه یافته و اجرا شدنی نیست. کارهای زیادی باید انجام شود تا نیروی سکومحور کنونی به یک نیروی شبکهمحور تبدیل شود. لازم است توسعه مفاهیم عملیات شبکهمحور با آزمایش و پالایش همراه شود، همچنین این مفاهیم با دکترین، سازمان، رویکرد فرماندهی، سیستمها، و دیگر اجزای تشکیل شده یک بسته قابلیت مأموریتی به طور متقابل توسعه داده شود.74 همکاری بین پشتیبانی مستقیم هوایی (نیروی هوایی، نیروی دریایی، موشکی) از یگانهای در حال پیشروی نیروی زمینی و آگاهی موقعیتی در عملیات اشغال عراق برخی راههای پیش رو را نشان داد. به دست آوردن این اثربخشی برای جنگیدن با نوع قدیم جنگ فرسایشی استفاده میشود. پاسخ به این مسئله در نوع جدید عملیات یعنی عملیات شبکهمحور نهفته است75. عملیات تأثیرمحور دونالد رامسفلد، وزیر دفاع پیشین امریکا، میگوید: «کنار گذاشتن استراتژی تهدیدمحور که حدود نیمقرن بر طرحریزی دفاعی کشورمان حاکم بود و اتخاذ رویکرد قابلیتمحور یکی از بخشهای ضروری فرایند دگرگونی ارتش است.»76 عملیات تأثیرمحور، موضوع جدیدی نیست. سون تزو و کلاوزویتس این موضوع را میدانستند و معتقد بودند که متمرکز شدن بر شکلدهی فکر و رفتار دشمنانتان مهمتر از این است که صرفاً نیروهای آنها را شکست دهید. آنها همچنین میدانستند که این موضوع هم برای جنگ در سطح تاکتیکی مهم است و هم برای اجرای عملیات استراتژیکی علیه دشمن و یا تأثیرگذاری بر کشورهای دوست یا بیطرف، حائز اهمیت است. عملیات تأثیرمحور چیزی فراتر از انهدام صرف توانمندیهای فیزیکی دشمن است و در آن، دشمن وادار میشود تا یک راهکار مشخص را اتخاذ کند77. سؤالی که باقی میماند این است که آیا جنگ فرسایشی در جنگ جهانی دوم و به ویژه به عنوان آمادگی برای عملیات مرحله چهارم، رویکرد موفقی بوده است یا نه. در جنگهای اخیر، آمادگی برای اجرای عملیات مرحله چهارم بدون جنگ فرسایشی با مشکلاتی همراه بوده است. همان سؤال را به این شکل نیز میتوان پرسید که آیا فرسایش بهتر میتوانست زمینه را برای عملیات مرحله چهارم فراهم کند یا سایر بخشهای عملیات تأثیرمحور (نظیر عملیات اطلاعاتی) باید به شکل مؤثرتری اجرا میشد. در آغاز بررسی ایدهها و پیامدهای عملیات تأثیرمحور، ذکر برخی تعاریف لازم است. عملیات تأثیرمحور "چندین عملیات هماهنگ شدهای است که برای شکلدهی رفتار کشورهای دوست، بیطرف و متخاصم در مواقع صلح، بحران و جنگ هدایت میشوند."78 تأثیرات هدفگیری، "نتایج تراکمی عملیاتی است که برای حمله به اهداف و سیستمهای هدف با استفاده از روشهای کشنده و غیرکشنده اجرا میشوند."79 تأثیرات را به دو دسته میتوان تقسیم کرد؛ تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم. تأثیرات مستقیم معمولاً قابل تشخیص و بیواسطهاند. این تأثیرا
مقالات مجله
نام منبع: Scientific - Research Quarterly on Psychological Operations
شماره مطلب: 10649
دفعات دیده شده: ۱۸۳۵ | آخرین مشاهده: ۲ روز پیش