Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • دموکراسی در آمریکا از نفس افتاده است : مصاحبه با بیل مویرز خبرنگار معروف آمریکایی
    شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۳ ساعت ۱۸:۰۲

    4/مارس/2005 - بیل مویرز یکی از معروف ترین خبرنگاران تاریخ تلویزیون آمریکا، از زمان ریاست جمهوری لیندون جانسون در سال 1967 تاکنون بوده است. بسیاری از برنامه های تحقیقاتی و مستند تلویزیونی حاصل تجربیات وی بوده و او با بسیاری از سیاستمداران، متفکران و هنرمندان جهان از جمله نوام چامسکی، کارلوس فونتس و تونی موریسون گفت و گو کرده است . در این مصاحبه که توسط پایگاه اینترنتی سالون انجام شده است ، مقابله او با مداخله نظامی در خاورمیانه و عدم اعتماد او بر

    4/مارس/2005 - بیل مویرز یکی از معروف ترین خبرنگاران تاریخ تلویزیون آمریکا، از زمان ریاست جمهوری لیندون جانسون در سال 1967 تاکنون بوده است. بسیاری از برنامه های تحقیقاتی و مستند تلویزیونی حاصل تجربیات وی بوده و او با بسیاری از سیاستمداران، متفکران و هنرمندان جهان از جمله نوام چامسکی، کارلوس فونتس و تونی موریسون گفت و گو کرده است . در این مصاحبه که توسط پایگاه اینترنتی سالون انجام شده است ، مقابله او با مداخله نظامی در خاورمیانه و عدم اعتماد او بر استیلای نومحافظه کاران که عقیده دارند نوعی خفقان سیاسی در فضای کشور به وجود آورده اند بسیار مشهود است.*** با توجه به وضعیت کنونی روزنامه نگاری در آمریکا، برخورد رسانه های آمریکایی نسبت به اخبار جنگ عراق و انعکاس آن در جهان چگونه بود؟ با نگاهی دقیق به اطراف می توان طیف وسیعی از اطلاعات و بینش های مختلف را مشاهده کرد اما باید این کار را با دقت انجام داد و برای خود معیار و د یدگاه به خصوصی انتخاب کرد. این موضوع چیزی است که هم نیروی ما را تحلیل می برد و هم ما را به اشتباه می اندازد. اگر اخبار بی بی سی را تماشا کنید بینشی متفاوت با شبکه های آمریکایی کسب خواهید کرد. اما برای قضاوت درباره اخبار بی بی سی مجبور هستید شبکه های آمریکایی را نیز تماشا کنید. بعد مجبور خواهید شد به اینترنت و رسانه های دیگر مراجعه کنید. به نظر می رسد همواره در حال تغییر معیار و دیدگاه هستیم. اگر به اندازه کافی دقت کنید به زاویه ای مناسب برای داشتن تصویر واضح از اوضاع دست پیدا خواهید کرد. نمی دانم آیا شهروندان عادی نیز می توانند با این روش به آن مفهوم اصلی دست یابند یا خیر. من در طول شبانه روز با این مقولات درگیر هستم اما فکر نمی کنم آنها بتوانند این فرصت را داشته باشند. شما باید اخبار شبکه الجزیره را نگاه کنید، شما باید وب سایت بی بی سی و واشنگتن پست را بخوانید، کاری که من هم می کنم منظورم همه آنهاست. این یک کار تمام وقت است. پس با مراجعه به نشریات دیگر، از مطالب آنها نیز استفاده می کنم. کار دیگر من بررسی وب سایت های ایدئولوژیک است که می تواند سایتی از راست ها و یا از چپ ها باشد. برای یک خبرنگار حرفه ای، رسانه ای که در آن کار می کند بهشت او به حساب می آید. اما یک شهروند معمولی که مثلا خبرها را فقط از فاکس نیوز دریافت می کند، جایی که روزنامه نگاری تبدیل به ملی گرایی و تعصب در میهن پرستی شده و هیچ رسانه دیگری را مورد استفاده قرار نمی دهد دستیابی به بینش جامع، بسیار مشکل است. آنها باید فعالیت خود را بیشتر کنند. بهترین کار این است که سه شبکه دیگر را نیز مورد مطالعه قرار دهند کاری که خود ما نیز در گذشته انجام می دادیم. به نظر من آنچه که به عنوان جنگ در هفته های اول ساخته و پرداخته شد یا اتفاق افتاد، همگی براساس آنچه که دولت خوراک خبری می نامد بنا شده بود. بسیاری از ما خبرنگاران اجازه داده بودیم دولت چهره واقعیت را آن طور که می خواهد به ما نشان دهد. اما هنگامی که جنگ ادامه پیدا کرد و خبرهای جدید به دست ما رسید، به واقعیت های دیگری دست پیدا کردیم، واقعیت هایی که با نوع دولتی آن تفاوت فراوانی داشت. *** آیا فکر می کنید شبکه های بزرگ خبری که بسیاری از ما به آنها اتکا می کنیم و همچنین سی ان ان و نیویورک تایمز به تهیه گزارش های خبری به صورت مستقل اقدام می کنند یا آنها هنوز هم به نقطه نظرات دولتی درباره حوادث توجه دارند؟ فکر نمی کنم آنها به تهیه خبر به شکل کاملاً مستقل اقدام کنند بلکه فکر می کنم مردم در حال عکس العمل نشان دادن نسبت به دولت هستند. آنها می توانند نسبت به آنچه دولت درباره دیگران می گوید قضاوت و داوری کنند. فکر نمی کنم روزنامه نگاری مستقل و پیشرو به آن صورت وجود داشته باشد که بگوید، بیایید بررسی کنیم آیا سخنان وزیر خارجه آمریکا در سازمان ملل واقعا صحیح بوده یا خیر. اما در آینده این اتفاق روی خواهد داد و دیگران از آن بهره خواهند برد. در حال حاضر چنین سازمانی پیش‌رویی در روزنامه نگاری وجود ندارد. آنها واقعیت های دولتی را حتی با شک و تردید هم که شده پذیرفته اند. آنها واقعیت های دولتی را بیان می کنند و امیدوارند روزی کسی با آن به مبارزه برخیزد تا آنها بتوانند بگویند، «در این باره بحث و گفت و گو شده است.» *** احساس شما درباره محدودیت های ایجاد شده برای خبرنگاران چیست؟ در حال حاضر، اوضاع به خوبی زمان جنگ ویتنام نیست. در آن موقع- در دوران ریاست جمهوری جانسون- من در کاخ سفید بودم. ما یک تصمیم هوشیارانه گرفتیم تا خبرنگاران بتوانند به هر جایی که دوست دارند بروند. بعضی اوقات آنها برای رسیدن به مقصد چاره ای جز همراهی ارتش نداشتند. اما پرزیدنت جانسون با درخواستی از پنتاگون رو به رو شده بود. ما آن درخواست را «محدودیت» نمی دانستیم اما تقریباً همان موقعیت ایجاد شده بود. او با محدود کردن خبرنگاران موافق نبود و همیشه خبرگزاری ها را مورد انتقاد قرار می داد و هنگامی که گزارش های آنها با افکار او مغایرت داشتند بسیار ناراحت و متنفر می شد. اما آن زمان، برای تاریخ روزنامه نگاری بسیار حساس بود، زیرا ما سعی نکردیم خبرگزاری ها را تحت کنترل خود درآوریم. ما با آنها مبارزه و به سوی آنها تیراندازی کردیم اما سعی نکردیم آنها را کنترل کنیم. پس از آن تصمیم، اوضاع بدتر شد. در حمله به پاناما و جنگ اول خلیج فارس، سانسور شدید خبری حاکم بود. بنابراین حالا نسبت به آن موقع پیشرفت هایی حاصل شده است. اما اوضاع به خوبی زمان جنگ ویتنام نیست، دوره ای که خبرنگاران به اخبار دسترسی کامل داشتند. در آنجا مورلی سینر با فیلمبرداری از تدارکات ارتش نشان داد که سربازان به وسیله فندک سنگرهایشان را گرم می کنند. مسلم است که او در آن هنگام با محدودیت مواجه نبود و راه خود را می رفت. پیتر آرنت که بعدها خبرنگار آسوشیتدپرس در آسیا شد به هر جایی که می خواست سرکشی می کرد. بنابراین تا حدی بهبودی حاصل شده است و من همیشه شجاعت و شهامت مردانی را که در محدودیت قرار دارند تحسین می کنم. آرزو داشتم بدانم آیا من نیز چنین شجاعتی دارم. من نیز در برخی جنگ های کوچک به پوشش خبری پرداختم و به آمریکای مرکزی و آفریقا رفته ام. اما هرگز در معرض حملات سنگین آتشبار که دوستان من در معرض آن قرار داشتند، نبودم. در این صورت شما با دیدگاه ارتش مسائل را می بینید. به عبارت دیگر همان چیزهایی را که نظامیان می بینند شما هم می بینید. این موضوع ممکن است در برخی موارد مشکل ساز باشد. در مقایسه با چیزهایی که در طی این 20 الی 25 سال دیده ایم این امر برای خبرنگاران یک مزیت است. اما مشکل اینجاست که شما آنچه را که آن واحد ارتش می بیند مشاهده می کنید اما جز نگاه کردن، کار دیگری نمی توانید انجام دهید. *** شما به تجربیات خود در کاخ سفید در طول جنگ ویتنام اشاره کردید. در حال حاضر، برخی از مردم عراق را با ویتنام مقایسه می کنند.بین این دو جنگ چه تشابهات و چه ضدیت هایی مشاهده شد؟ فکر می کنم این مقایسه مخصوصاً در خط مقدم این دو جنگ بسیار خطرناک است. فکر نمی کنم آمریکا قصد داشته باشد به مدت 10 یا 12 سال در عراق حضور داشته باشد. من کارشناس نظامی نیستم اما فکر می کنم چنین اتفاقی روی نخواهد داد. از نظر سیاسی می توان این دو جنگ را با یکدیگر مقایسه کرد. باب شیفر از جیم وب- فرمانده سابق نیروی دریایی- که در جنگ ویتنام نیز شرکت داشت پرسیده است: «چرا شما برای واشنگتن پست این مقاله تردیدآمیز نسبت به جنگ را بعد از حادثه یازده سپتامبر نوشتید؟» او جواب داد: «من حوادث لبنان را پوشش خبری دادم جایی که 241 تفنگدار نیروی دریایی در اثر انفجار بمب کشته شدند و در آنجا به این نتیجه رسیدم که نباید به طور دائمی در آنجا اقامت کنیم اینجا هم چیزی شبیه لبنان است.» مدتی پیش گفت و گوی هولناکی در بخش «on the meida» شنیدم. در آن گفت و گو یک خبرنگار انگلیسی که تا به حال اسمش را نشنیده بودم و دوست دارم او را بیشتر بشناسم می گفت که این جنگ نتایج عمیق فراوانی برجای خواهد گذاشت و بعد از مدت ها یک پان عربیسم واقعی شکل خواهد گرفت. شاید بتوان گفت نخستین پان عربیسم واقعی پس از زمان ناصر. دقیقا این همان چیزی است که او گفت. بنابراین از نظر سیاسی، مقایسه با ویتنام مناسب است. اگرچه خروج سیاسی و خروج نظامی آمریکا از ویتنام همزمان باهم بودند، اما احتمال ندارد خروج سیاسی از خاورمیانه با خروج نظامی از عراق هم زمان باشد. موضوع دوباره سازی ملت ها که درباره آن صحبت های زیادی شده- هر قدر هم جدی نباشد- سبب ماندگار شدن آمریکا در منطقه خاورمیانه خواهد شد. مدتی پیش به مقاله ای برخوردم که عنوانش این بود: «تفنگداران دریایی از فرات گذشتند.» آن مقاله به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد زیرا تحصیلات دانشگاهی من خداشناسی بود و من مجبور بودم پنج سال آثار یونانی را بخوانم، بنابراین تمام تاریخ آنجا و اسکندر کبیر را مطالعه کرده ام. کتاب های قدیمی خود را مرور کردم و مطمئن شدم که 5000 سال پیش نیز داستان همین طور بوده است: پیروزی یکی و شکست دیگری. تفنگداران دریایی از فرات می گذرند، اما خروج آمریکا از این منطقه بسیار سخت خواهد بود. هرچه آمریکا در این منطقه بیشتر حضور داشته باشد به افزایش پان عربیسم بیشتر کمک خواهد کرد و امکان اعتراض مسلمانان را افزایش خواهد داد. سعودی ها به خبرگزاری ها و نشریات اجازه داده اند از آمریکا انتقاد شود. ما در ویتنام با چنین موقعیتی مواجه نبودیم. *** آیا این دوره از تاریخ نیز همانند فروپاشی کمونیسم و پیروزی کاپیتالیسم جهانی، معضلات انتخابات اخیر، حوادث یازدهم سپتامبر و بحران های جاری ، ستون های تاریخ را تشکیل خواهند داد و فرزندان و نوه های ما در آینده، این حوادث را علل تغییر مسیر تاریخ قلمداد خواهند کرد؟ احتمالاً همین طور خواهد شد. آن موقع من زنده نخواهم بود اما مطمئن هستم حالا از نظر تاریخی در برهه ای تعیین کننده قرار داریم. سه دهه آخر قرن بیستم نوعی یقین سیاسی در جهان به وجود آورد. جنگ سرد، دو ابرقدرت را قادر ساخته بود هم مراقب هم باشند و هم باعث ثبات یکدیگر شوند. به عبارت دیگر، یک نوع موازنه حساس به وجود آمده بود. جنگ سرد سبب شده بود همه آماده باشند. حوادث خطرناکی روی دادند، رویدادهای بدی در حال اتفاق افتادن بود اما در جهان یک نوع تعادل وجود داشت. پدیده عظیم دیگری که در نیمه دوم قرن بیستم به وقوع پیوست، افزایش رفاه و مادیات بود. در آن دوران این نیاز حس می شد که دولت باید نابرابری های موجود در زمینه های درآمد، بهداشت و غیره را از بین ببرد. حالا جنگ سرد به پایان رسیده و آمریکا به یک قدرت بزرگ نظامی تبدیل شده است اما قدرت های دیگر خواهان این موضوع نیستند. دو نیروی «بی نظمی در جهان» و «بی نظمی در خانه» به وجود آورنده میل و رغبت، مبارزه جویی و ناامیدی و خشم، پیروزی و شکست شده اند و هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند در آینده چه پیش خواهد آمد. عامل دیگر، ظهور یکپارچگی و هماهنگی اسلامی یا هرچه که می خواهید اسم آن را بگذارید، است. فکر می کنم در دوران آشفته ای به سر می بریم. من هرگز چنین چیزی را ندیده بودم. من تغییرات و موقعیت های فراوانی را دیده ام: جنگ دوم جهانی، جنگ کره، جنگ ویتنام، خیزش های محافظه کارانه، عصر هسته ای اما هرگز چیزی شبیه به این دوران را ندیده بودم. *** آیا اسلام اصلی ترین نیروی تهدیدکننده آمریکا و کاپیتالیسم جهانی است؟ فکر می کنم اصولگرایی در همه جای دنیا پیدا می شود، مثلاً در مناطق اشغالی یهودی نشین در نوار غربی یا خیزش های اسلامی به شکل بنیادگرایی اسلامی. اساسا دلیلی وجود ندارد آنها شبیه هم باشند. آنچه ما شاهد هستیم، مبارزه با جهانی شدن، با عقاید آمریکایی، پول آمریکایی، کالاها و خدمات آمریکایی است. مسلمانان نیز با این چیزها مخالف هستند و با آنها مبارزه می کنند. چندی پیش در بولیوی مبارزاتی برای خصوصی سازی منابع آبی روی داد و ما آن وقایع را پوشش خبری دادیم. 10 هزار نفر از مردم نسبت به خصوصی سازی دست به اعتراض زدند. اگر این اعتراضات روی نمی داد احتمالاً چیزی درباره آن نمی شنیدیم. پس از وقوع حوادث یازدهم سپتامبر در آمریکا همه ما متوجه مسائل دیگری در جهان شدیم. چرا از ما به عنوان یک نیروی نیکوکار، یاد نمی شود؟ در حالی که خودمان فکر می کنیم افراد نیکوکاری هستیم. ما ناگهان متوجه شدیم که این افزایش نابرابری چیزی نیست که جهان خواستار آن است. ما مطلبی درباره یک رمان نویس هندی چاپ کردیم. او از رمان نویس به یک فرد فعال سیاسی تبدیل شد و سعی داشت ساخت سدهای عظیم که باعث جابه جایی میلیون ها نفر در آسیای مرکزی شده را متوقف کند. نتیجه این فعالیت ها مشخص کرد یک شرکت در این پروژه ها به مسئولان دولتی رشوه پرداخت کرده است. ما تا زمان حادثه یازدهم سپتامبر به این موضوع و امثال آن توجه نمی کردیم. اما ناگهان آنها آینه را به طرف ما پرتاب کردند و آنگاه ما توانستیم چهره واقعی خود را در آن ببینیم. ما با دوران بسیار سختی رو به رو هستیم. فکر می کنم اصلی ترین پدیده ای که جهان ما را تغییر می دهد جهانی سازی است و این امر سبب بروز نابرابری ها می شود. به همین دلیل طبیعی است که در برابر جهانی سازی، عکس العمل هایی به وجود آید. *** بنابراین دوستان شما در فاکس نیوز پس از خواندن این گفت و گو به این نتیجه خواهند رسید که مویرز قبول دارد که تروریست های القاعده، مخالفان ضدجهانی سازی و معترضین ضدجنگ، همه به مانند یک تیم عمل می کنند. آنها همگی از آمریکا و کاپیتالیسم متنفر هستند. در این کشور عکس العمل های فراوان و آشکاری نسبت به اختلاف نظرها وجود دارد. گروهی معتقدند برای مقابله با معترضین ضدجنگ باید حس میهن پرستی را افزایش داد، گروهی پیشنهاد می کنند از ایستگاه های رادیو و تلویزیون در سرتاسر کشور سرود ملی و پرچم آمریکا پخش شود، فاکس نیوز هم از تظاهرکنندگان ضد جنگ انتقاد می کند. جنا ح راست مدتی است به چنین اقداماتی دست زده است. تأثیر کار آنها این بوده که هر بار دموکرات ها اختلاف نظر داشته اند یا اعتراض مردمی وجود داشته، آنها بلندگو به دست گرفته و خود را به ظاهر آزادیخواه قلمداد کرده اند و با همین لغت آزادیخواهی آنها را مورد سرزنش قرار داده اند. امر اجتناب ناپذیر در زمان جنگ آلت دست قرار گرفتن افرادی است که ضدجنگ هستند و به آنها برچسب میهن پرست نبودن زده می شود. اما در واقع اختلاف نظرهای فراوانی وجود دارد. شما می توانید پنجره ها را ببندید، حفاظ را پایین بکشید، اتومبیل خود را در پارکینگ باقی بگذارید، اما نمی توانید از ورود دود اتومبیل ها به درون خانه جلوگیری کنید. این همان چیزی است که در اختلاف نظر وجود دارد. منظورم این است که اختلاف نظر در همه جا وجود دارد و شما نمی توانید جلوی آن را بگیرید. *** به طور آشکار جورج بوش با کشورهای دیگر جهان هم مشکلاتی دارد. آیا راهی وجود دارد که یک رئیس جمهور در این عصر حکمفرمایی آمریکا بتواند مشکلات را به خوبی حل و فصل نماید؟ من در یکی از خطرناک ترین دوران های تاریخ آمریکا زندگی کرده ام- جنگ دوم جهانی و دوران پس از جنگ، زمانی که اتحاد شوروی برای خود غولی شد و زندگی ما با وحشت از حملات هسته ای ادامه داشت، اما در آن زمان رهبری سیاسی ما به طور بی نظیری مشکل را حل و فصل کرد. فرق نمی کرد رئیس جمهور ترومن بود یا آیزنهاور، آنها فهمیده بودند. آیزنهاور فردی محافظه کار بود، اما در جهت استفاده از قدرت نظامی انسانی میانه رو بود. از دورانی که در واشنگتن بودم، به یاد می آورم که جمهوریخواه و دموکرات های میانه رو توانایی ایجاد یک سیاست خارجی کارآمد و پیش برنده را داشتند. چنین ترکیبی مسائل خاص خودش را داشت اما سیاست خوب و کارآمدی بود. اگر من جای جورج بوش بودم از ال گور درخواست می کردم رئیس بخش امنیتی کشور شود و از بیل برادلی می خواستم طراح برنامه های بازسازی عراق شود. این مسأله برای کسی که ذاتاً آدم تنهایی است بسیار سخت است. فکر می کنم جورج بوش چنین فردی است. او آمریکا را تنها و بی کس حس می کند، بنابراین هر روز از یک پیمان نامه کناره گیری می کند. او زمانی خود را در جهان منزوی کرده است که ما به جهان نیاز داریم و من این رفتار او را درک نمی کنم. رهبری سیاسی در این دوران آزمایش می شود. اگر در زمان حادثه یازدهم سپتامبر، ال گور در کاخ سفید حضور داشت این آزمایش برای او اتفاق افتاده بود. هیچ کس نمی داند عکس العمل او در آن موقع چه بود. اما امیدوارم بوش درک کرده باشد که قبولی در این آزمایش برتر از قبولی در تمام سیاست های دیگر است. ما به رهبری نیاز داریم که به جهانیان نشان دهد زندگی آمریکایی ها در مقابله با جهان مملو از بی نظمی ها بسیار اشباع شده و کامل است. *** آیا عبارت «اشباع و تکامل زندگی آمریکایی ها» یادآور این مطلب نیست که شاید ما بیشتر از هر کشور دیگر به جهان وابسته هستیم؟ البته در حادثه یازدهم سپتامبر آمریکا مورد حمله قرار گرفت، اما مردم بیش از 40 کشور جهان در آن برج ها کشته شدند و این همان چیزی است که فراموش شده است. من هنوز مطمئن نیستم آن حمله به آمریکا بود یا به سرمایه و قدرت تجارت برای ایجاد تغییر. آنها آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ می دانند. ا ما همه به کارهای خود ادامه دادند تا مدتی بعد که همه دریافتند آنها در اصل به سازمان ملل حمله کرده اند، نه به یک ساختمان در آمریکا. آن سازمان ملل متعلق به کاپیتالیسم بود. باید بگویم برخی از معترضین و فعالان با عدالت جهانی بیش از جهانی شدن ضدیت دارند. ایالات متحده در موقعیت مناسبی برای نمایش وجهه خوب شخصیت ماست، وجهی که در حال غرق شدن در جهان است و ما باید آن را به جهان برگردانیم. من از تحقیقات پنج ساله خود درباره زندگی چینی ها در آمریکا، یک سری برنامه به مدت شش ساعت تهیه کردم فکر می کردم از نظر زمان خوب برنامه ریزی نکرده ام اما به طور تصادفی به نتیجه مطلوبی رسیدم. آن تحقیق، نخستین سری از کارهایم بود که در طی 30 سال انجام داده بودم و سرانجام به پاسخ خود دست یافتم. می خواستم بدانم چینی ها درباره آمریکایی شدن و رویای آمریکایی چه می گویند. هنگام تهیه این برنامه با اشخاص فراوانی صحبت کردم ولی یک زن همه چیز را به من توضیح داد. او با من درباره خوردن پای مرغ صحبت کرد. آیا شما پای مرغ را در رستوران های چینی دیده اید؟ *** بله. آنها وحشتناک هستند. بله آنها برای ما نامطبوع هستند. به ویژه به نظر نمی رسد از نظر غذایی دارای ارزش چندانی باشند و مردم ما از آنها منزجر هستند. او به من گفت: «من به عنوان یک آمریکایی می توانم پای مرغ بخورم. اما برای خوردن پای مرغ مجبور نیستم. می توانم چرخی بزنم و در مک دونالد غذا بخورم بدون آن که کسی از من چیزی بپرسد.» به او گفتم «این چه ربطی به رویای آمریکایی دارد؟» او گفت: «این همان رویای آمریکایی است که من می توانم به زندگی خودم همان طور که می خواهم ادامه دهم.» ما در حال خلق یک هویت جدید آمریکایی هستیم، هویتی که به جای بودن با جهانیان در مقابل آنها قرار دارد و این بزرگترین اشتباهی است که جورج بوش مرتکب شده است. *** این موضوع به بحث فراوان نیاز دارد. اما به نظر شما چه دلایلی سبب شد بوش به جنگ با عراق اقدام کند؟ فکر می کنم کار مناسبی که او انجام داد رفتن به سازمان ملل و تصویب قطعنامه 1441 بود. من به قانون بین الملل اعتقاد دارم و از این که بسیاری از قطعنامه های سازمان ملل اجرا نمی شوند متأسفم. قطعنامه 1441 ملایم، پرهزینه اما کارساز بود. صدام حسین منزوی شده بود، بازرسان برگشته بودند و جهان تا حدی با ما همراه شده بود. اگر ما در ویتنام از دیپلماسی استفاده کرده بودیم و اجازه می دادیم در آنجا سیاست نقش بیشتری بازی کند سرانجام به نتایج بهتری می رسیدیم. فکر می کنم بوش در نشان دادن چهره واقعی صدام حسین کار صحیحی انجام داد. اما در رابطه با القاعده خوب عمل نکرد. فکر نمی کنم آنها ارتباطی را ثابت کرده باشند و اصلا فکر نمی کنم ارتباطی وجود داشته باشد. لیبرال دموکراسی آمریکایی نباید در مقابل افرادی نظیر صدام حسین، ایدی امین یا میلو سویچ که چنین جنایاتی را در حق مردم خود انجام می دهند کوتاه بیاید. بنابراین فکر می کنم بوش در رفتن به سازمان ملل کار صحیحی انجام داد اما کار اشتباه او در عدم شکیبایی بود. *** ارزیابی شما از شخصیت جورج بوش چگونه است؟ من هرگز به شخصیت یک رئیس جمهور زیاد توجه نمی کنم. این تجربه را از زمان لیندون جانسون کسب کرده ام زیرا او شخصیت بسیار پیچیده ای داشت. وظیفه رئیس جمهور اتخاذ تصمیمات صحیح است و ما باید او را براساس تصمیماتش مورد ارزیابی قرار دهیم. من رونوشتی از نوارهای نیکسون را خوانده ام و می توانم بگویم او به علت بیماری جنون سوءظن و این که دشمنانش او را احاطه کرده بودند از پای درآمد. اما اینها موردنظر من نیستند. من به شخصیت عمومی یک رئیس جمهور و به نتایجی که تصمیمات او به بار می آورند نگاه می کنم. جورج بوش، صرف نظر از شخصیتش، تصمیماتی گرفته و در اثر آن تصمیمات مردمی که توانایی برنده شدن دارند و از بقیه جلوتر برنده شده اند اما او این کار را به این قیمت انجام داده که آنهایی که قدرت برنده شدن را ندارند از بین بروند. پس شخصیت او مورد نظر من نیست بلکه سیاست هایش را بررسی می کنم. *** یکی از مشخصه های بارز شما بیان مشکلات به وجود آمده ناشی از تصمیمات اقتصادی دولت بوش و دولت کلینتون بوده است. شما شخصیت دموکراتیک نئولیبرال ها را در پیمان هایی نظیر گات و نفتا قبل از توجه رسانه ها به گسترش عظیم فساد اقتصادی در جهان تجارت به خوبی نشان داده اید. آیا این خطر وجود ندارد که ما در بحبوحه جنگ و تروریسم، عدالت اقتصادی را به فراموشی بسپاریم؟ همان طور که گفته شد این جنگ هم برای یافتن سلاح های کشتار جمعی و هم برای آشفته و گیج کردن توده‌ها است. تغییرات سیاسی فراوانی بدون هیچ گونه گزارش و بحث در زیر لوای جنگ در حال شکل گیری است. 44 میلیون نفر بیمه نیستند، وضعیت مراقبت های بهداشتی نابسامان است، ما شاهد افزایش نابرابری ها در کشور هستیم و ببینید بر سر محیط زیست چه آمده است. ما می توانیم اشتباهات زیادی در سیاست های عمومی داشته باشیم، می توانیم اشتباهات خود را در سیاست های مالیاتی تغییر دهیم، می توانیم اشتباهات خود را در سیاست های کارگری تغییر دهیم، می توانیم اشتباهات خود را در سیاست های مسکن تغییر دهیم. اما هنگامی که در بخش محیط زیست مرتکب اشتباه شدیم امکان تغییر آن وجود ندارد. اینجا خسارت غیرقابل جبران است. من حدود دو سال پیش یک گزارش رادیوتلویزیونی به نام «زمین در لبه پرتگاه» تهیه کردم و در آن گزارش تحقیقات دانشمندان غیرمتعصبی را که می گویند به آخر خط رسیده ایم بررسی کردم. آنها می گویند اگر ما در بین سال های 2004 تا 2006 یک سری تحقیقات را در بعضی از منابع و رشته ها انجام ندهیم دیگر دیر خواهد شد. اگر شما هوای پاک را از دست دهید دیگر قابل برگشت نیست، اگر شما منابع آبی را از دست دهید دیگر قابل برگشت نیست. نظیر این مسائل بسیار زیاد است. آنها اشتباه نیستند بلکه سیاست های اندیشه شده دولت بوش هستند که دیگر قادر نخواهیم بود آنها را بهبود بخشیدم. اینها مسائلی است که مرا عمیقاً اندوهناک می کند. این مسائل در حالی روی می دهد که هیچ بحث و جدلی از طرف حزب دموکرات یا رسانه ها یا شهروندان آگاه صورت نمی گیرد. *** شما می گویید که جورج بوش یک رئیس جمهور خطرناک است؟ در این دوره ریاست جمهوری ماهیت و شخصیت دولت آمریکا به صورت بنیادی تغییر کرده است. آنها ضددولتی ترین هیأت حاکمه ای هستند که در طول زندگی خود دیده ام. من به مسئولیت دسته جمعی ایمان دارم. در آمریکایی بزرگ شده ام که سبب شکل گیری تفاوت های فراوانی در والدین، جامعه و فرهنگ من شده است. شما مجبور هستید به عقب برگشته و وارن هاردینگ را ببینید. آنجا هیأت حاکمه ای را مشاهده می کنید که درهایش بر روی تمام دوستانش باز بود تا به درون بیایند و از منابع درآمد عمومی بهره برداری کنند. من هیچ احساس شخصی درباره جورج بوش یا کلینتون ندارم. من به بیل کلینتون هم از جایگاه سیاست هایش نگاه می کنم و با او هم مشکلات زیادی داشتم. فکر می کنم زندگی و شغلم در روزنامه نگاری از دو چیز اساسی تأثیر گرفته و با آنها شناخته شده است. اولین موضوع جنوبی بودن من است. اگر شما نحوه زندگی جنوبی ها را بیاموزید این موضوع را تصدیق خواهید کرد. زمانی که ما، گویندگان حقیقت- یعنی کسانی که واقعیات را درباره برده داری بیان می کردند- را از منابر، از اتاق های تحریریه و از کلاس های درس بیرون کشیدیم، سیاستمان شکست خورد. ما جراحت های زیادی از جنگ های داخلی نصیبمان شد که برخی از آنها هنوز هم التیام پیدا نکرده است. در دهه 60، هنگامی که من در دولت بودم، با عواقب ناشی از جنگ داخلی سروکار داشتم و هنوز هم با آن سروکار دارم. نژادپرستی موضوع مهمی است. جنوبی بودن مرا تحریک کرد تا تحقیق کنم و بفهمم وقتی یک جامعه تحمل ژورنالیسم خبری واقع گرا، موعظه گران و حقیقت گویان را نداشته باشد چه اتفاقاتی روی می دهد. موضوع دیگر این است که من با دولت جانسون و هیأت حاکمه او همکاری کرده ام. ما در ویتنام دچار اشتباهات فاحشی شدیم و آن اشتباهات به دولت، کشور و خود ما صدمات فراوانی وارد کرد و بهای سنگینی برای آن پرداخت کردیم. به همین دلیل من از نظر روزنامه نگاری، فردی شکاک هستم. از این که در این کشور بحث و گفت‌و‌گو نمی شود بسیار متأسفم یا این که بحث ها در خفا و به شکل مخفیانه و سری انجام می شوند. وقتی که در کاخ سفید بودم برای قانون آزادی اطلاعات بسیار تلاش کردم. با وجود آن که جانسون آن قانون را امضا کرد ولی از آن متنفر بود زیرا یکی از نمایندگان کنگره به نام جان موس اصرار داشت آن قانون امضا شود. امضای آن قانون، پیروزی بزرگی برای دستیابی به فضای باز در دولت بود. هر روزنامه نگار، نویسنده یا دانشمندی این را به شما خواهد گفت. اما حالا یکی از پنهان کارترین هیأت های حاکمه در تاریخ آمریکا، حتی بیشتر از دوران جنگ داخلی پا به عرصه ظهور گذاشته است. مدتی پیش بوش به دیک چنی اختیار کامل داد تا هر چیزی را که لازم دارد درخواست کند. این موضوع بسیار تأسف آور است. او مردی بی تفاوت نسبت به دموکراسی و شاید در برخی موارد دشمن دموکراسی است. او یقیناً دشمن شفافیت و بیان حقایق به مردم است. او درباره میادین نفتی عراق صحبت کرده ولی محتوای گفت و گوهایش فاش نشده است. دلیل اصلی آنها برای رازداری این است که می خواهند سیاست های آنها برای دیگران مشخص نباشد. بوش پدر و پسر و هر دو هیأت حاکمه آنها این خصلت را داشته اند. آنها در آینده تأسف خواهند خورد، همان طور که ما در هیأت حاکمه جانسون تأسف خوردیم. کشور ما بهای این اشتباه را خواهد پرداخت همان طور که بهای اشتباه ما را پرداخت. دموکراسی نه تنها در خطر است بلکه به نفس نفس زدن افتاده است. کاندیدا و برنده هر دو حزب به وسیله پول افراد مشخص می شوند. در سال 2000، جورج بوش به آسانی مک لین را از پا درآورد. هنگامی که بوش در کارولینای جنوبی به خطر افتاد او می توانست به آن منطقه پول تزریق کند. گروه اقلیتی از مردم کاندیداها را تعیین می کنند و شاید بتوان گفت وضعیت برنده انتخابات هم همین طور است. روند مشارکت کاهش یافته و رسانه های خبری پرقدرت عموماً در دست شرکت های بزرگ قرار گرفته اند. بنابراین بحث و گفت و گو فقط در جاهایی نظیر اینترنت یا خیابان ها روی می دهد. دموکراسی به اکسیژن و نیروی تازه ای نیاز دارد. نهادهای دموکراتیک این کشور به وسیله پول به آرامی ولی با روندی فزاینده در حال مصالحه کردن و ضعیف شدن هستند. مشارکت سیاسی یکی از چیزهایی است که مورد مصالحه قرار گرفته است. کاندیداهای سیاسی نمی توانند در حضور مردم با یکدیگر گفت و گو کنند زیرا در آن صورت است که مردم می توانند از صحبت های آنها نتیجه گیری کنند. آنچه که در حال حاضر به گوش می رسد بدگویی است. در حال حاضر دموکراسی دارای مشکلات بسیاری است و این موضوع مرا نسبت به آینده کشورم غمگین و ناراحت می کند.



    گزارش
    نام منبع: خبرگزاریها/
    شماره مطلب: 100
    دفعات دیده شده: ۱۵۹۶ | آخرین مشاهده: ۱ هفته پیش
jpg   دموکراسی در آمریکا از نفس افتاده است : مصاحبه با بیل مویرز خبرنگار معروف آمریکایی | حجم فایل: 33.90 KB