-
حاکمیت نئونازی ها بر اوکراین
پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۱۳
گزارش تحلیلی؛ از حاکمیت نئونازی ها بر اوکراین تا آغاز "جنگ سرد کوچک" ناآرامی های اوکراین که علی رغم شعارهای دولت های غربی حامی آن، دولتی متشکل از نئونازی ها را بر سر کار آورده است، منجر به
ناآرامی های اوکراین که علی رغم شعارهای دولت های غربی حامی آن، دولتی متشکل از نئونازی ها را بر سر کار آورده است، منجر به بروز نوعی جنگ سرد کوچک در روابط روسیه و غرب شده است.
بحران اوکراین که به بهانه امتناع دولت «ویکتور یانوکویچ» از پیوستن اقتصادی به اتحادیه اروپا آغاز شد، اکنون وارد مرحله ای جدید شده است؛ مرحله ای که گفته می شود به نوعی جنگ سرد بین روس ها و آمریکایی ها منجر شده است.
اما سوال اصلی آن است که ابعاد ژئوپلتیک این بحران دقیقا چیست؟ چه کسانی بر اوکراین حاکم شده اند و دقیقا چه اهدافی را دنبال می کنند؟ چرا اوکراین تا به این حد برای مسکو اهمیت دارد که حاضر است احتمال برخورد نظامی با غرب را به جان بخرد و آن را از دست ندهد؟ آینده جنگ سردی که بین روس ها و واشنگتن بار دیگر آغاز شده است، چه می تواند باشد؟ اینها سوالاتی است که سعی می شود در این گزارش با اختصار به آنها پاسخ داده شود.
* طغیان غرب در اوکراین و حاکمیت نئونازی ها
دخالت غرب به سرکردگی ایالات متحده و اتحادیه اروپا در بحران اخیر اوکراین بر کسی پوشیده نیست. روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز در گزارشی ضمن استقبال از سرنگونی دولت ویکتور یانوکویچ متمایل به روسیه نوشت: «ایالات متحده و اتحادیه اروپا از انقلاب اوکراین به مثابه شاخه گل دیگری از دموکراسی استقبال کرده اند که ضربه ای به اقتدارگرایی و حکومت فاسد بود و در فضای مناطق تحت سیطره شوروی سابق اتفاق افتاد.»
این در حالی است که پروفسور شاسودوفسکی، نویسنده معروف «گلوبال ریسرچ» در این خصوص می نویسد: «آنچه در اوکراین اتفاق افتاد کودتای مشترک ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ناتو بود.»
«ویکتوریا نولاند»، معاون وزیر امور خارجه آمریکا اذعان کرده است که کشورش به سازمان های دخیل در آنچه انقلاب در اوکراین خوانده شد، 5 میلیارد دلار کمک کرده است. این اذعان در شرایطی صورت می پذیرد که در میان احزاب طغیان گر اوکراینی، یک حزب نئونازی به نام «سوبودا» (Svoboda) نیز حضور داشته است.
نولاند در کنار رهبران نئونازی اوکراین
به نظر پروفسور «مایکل شاسودوفسکی»، رسانه های غربی طی روزهای اخیر از آنالیز ترکیب و ایدئولوژی ائتلافی که اکنون در کیف دولت تشکیل داده، پرهیز کرده اند. چنین تحلیلی هرگز در میان صفحات روزنامه هایی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست و ایندیپندنت مشاهده نمی شود. بنابر ادعای این استاد دانشگاه، به روزنامه نگاران غربی دستور داده شده است که از کلمه «نئونازی» در خصوص سوبودا و راست گرایان حاکم شده بر اوکراین استفاده نکنند.
کابینه ای که اکنون در کیف تشکیل شده است، یک دولت انتقالی ساده نیست که نقش کوچکی هم در آن به احزاب نئونازی داده شده باشد. بسیاری از پست های کلیدی در کابینه جدید به نئونازی ها رسیده و به آنها نوعی کنترل غیررسمی بر نیروهای مسلح، پلیس، دستگاه قضایی و امنیت ملی اوکراین بخشیده است. اعضای حزب سوبودا و راست گرایان سمت های کلیدی زیادی را در حوزه نیروهای مسلح، نیروهای امنیتی، بخش آموزش و بخش اقتصاد به دست آورده اند.
سرکرده نئونازی های اوکراینی در حال سلام هیتلری!
«آندری پاروبی» راست گرا که از بنیان گذاران حزب نئونازی سوبودا است، به ریاست «کمیته امنیت ملی و دفاع ملی» منصوب شده است. این سمتی است که دارنده آن عملا وزارت دفاع، نیروهای مسلح، قوای امنیتی اعمال کننده قانون و سازمان های اطلاعاتی را در کنترل خود خواهد داشت.
پاروبی همچنین یکی از رهبران اصلی انقلاب نارنجی سال 2004 در اوکراین بود. وی و «اولک تیانیبوک»، رهبر حزب سوبودا، هر دو پیرو یک نئونازی اوکراینی به نام «استپان باندرا» محسوب می شوند. وی از کسانی بوده که در کشتار لهستانی ها در جریان جنگ دوم جهانی دست داشته است.
از سوی دیگر، «دیمیترو یاروش»، رهبر فراکسیون راست گرایان پارلمان اوکراین نیز به عنوان معاون پاروبی در کمیته فوق الذکر منصوب شده است. در جریان اعتراضات انقلاب نارنجی، وی رهبری نئونازی های «پیراهن قهوه ای» را در اوکراین بر عهده داشت.
تظاهرات نئونازی های اوکراینی
نئونازی های اوکراینی همچنین با انتصاب «اولک ماخنیتسکی» به عنوان دادستان کل اوکراین، توانسته اند قوه قضائیه این کشور را نیز به دست بگیرند. «تتیانا چرنوول»، یک نئونازی سابق محسوب می شود که او نیز ریاست کمیته ضد فساد را در دولت کودتا به دست آورده است. «دیمیتریو بولاتف» نئونازی هم وزارت ورزش و جوانان اوکراین را اشغال کرده است.
به این ترتیب، به باور شادوفسکی، غرب که به طور سنتی خود را به ارزش های دموکراتیک پایبند می داند، نه تنها یک رئیس جمهور منتخب را در اوکراین از کار برکنار کرده است بلکه از یک دولت پیوند خورده با نئونازی ها هم حمایت می کند. اخیرا «جان کری»، وزیر امور خارجه آمریکا علاوه بر هزینه های سابق آمریکا در اوکراین، به حکام جدید کیف قول کمک یک میلیارد دلاری هم داده است!
از این گذشته، اگر معنای دموکراسی این باشد که نتایج برآمده از انتخابات قانونی را بتوان با لشکرکشی خیابانی و آشوب به هیچ گرفت، نظیر آن چیزی که پیش تر در مصر نیز اتفاق افتاد، جای این سوال وجود دارد که اصولا چرا باید انتخابات برگزار کرد؟ بر فرض که اکثریت اوکراینی ها از دولت یانوکویچ ناراضی بودند، این ابراز نظر نباید بر سر صندوق رای انجام می شد؟ غربی ها با حمایت از این آشوب، در واقع ارزش هایی را که مستمرا خود از آن دم می زنند نیز زیر سوال برده اند. طغیان و آشوب خیابانی تجلی دموکراسی نیست بلکه دقیقا تجلی اپورتونیسم کسانی است که نه قانون را به رسمیت می شناسند و نه ارزش هایی را که خود از آنها دم می زنند و بر طبل آن می کوبند.
* اهمیت ژئوپلتیک اوکراین برای روسیه
اما چرا روس ها این روزها این چنین خود را به آب و آتش می زنند که دست کم شبه جزیره کریمه، بخش شرقی اوکراین را برای خود محفوظ دارند؟ پاسخ این سوال به طور خلاصه در «منافع ژئوپلتیک» تجلی می یابد. برای تشریح این منافع، نیاز به اندکی توضیحات تاریخی داریم.
آن گاه که با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه و به قدرت رسیدن بلشویک های سرخ، روس ها جنگ اول جهانی را ترک گفته و تسلیم آلمان ها شدند، آنچه ژرمن ها از آنها خواستند، تسلط بر اوکراین بود. با تسلط بر اوکراین، آلمان همواره می توانست به راحتی روسیه را تهدید نظامی کند.
از مرز اوکراین تا مسکو، تنها 400 مایل فاصله است که آن هم از سرزمین های مسطحی تشکیل شده که اگر پیاده نظام مقتدری وارد آن شود، جلوگیری از رسیدن آن به مسکو کار بسیار دشواری خواهد بود. اگر چه آلمان ها در پایان جنگ اول جهانی بازنده شدند و نتوانستند به رویای حکومت بر اوکراین دست یابند اما در جنگ دوم جهانی برای آغاز حماقت خود در حمله گسترده زمینی به خاک روسیه، ابتدا اوکراین را اشغال کردند و همین منطقه را پایگاه حمله به روسیه قرار دادند.
سرزمین حاصل خیز اوکراین این فرصت را به آلمانی ها می داد که غذای نیروهای خود را تامین کنند و تانک های خود را در سرزمینی مسطح به سوی مسکو برانند، تا جایی که بنا بر گزارش تاریخی «ویلیام شایرر»، یکی از گروهان های ارتش آلمان در جنگ دوم جهانی، آن قدر به مسکو نزدیک شده بود که با دوربین می توانست «کاخ کرملین» را مشاهده کند.
آن گاه که ورق در جنگ دوم جهانی برگشت و استالین کنترل اوضاع را در دست گرفت و توانست اوکراین را از نیروهای نازی پاک سازی کند، او نیز همین منطقه را پایگاه پیش روی نیروهای خود به سوی آلمان قرار داد تا آنجا که سرانجام «ژنرال ژوکوف» موفق به تسخیر برلین و مقر رایش شد.
ژنرال ژوکوف، فاتح برلین
شاید از شوخی های تاریخ این باشد که این بار نیز کشوری که بیش از هر کشور دیگر به حیاط خلوت روسیه در اوکراین تعرض کرده است، آلمان است؛ البته این بار نه با اتکا به قوای مسلح!
علاوه بر اهمیت نظامی اوکراین برای روسیه، بنادر این کشور نیز اهمیت تجاری بسیار زیادی برای روس ها دارند تا آنجا که برخی تحلیل گران اهمیت آنها را از اهمیت بنادر خود روسیه برای مسکو بیشتر می دانند. کریمه شبه جزیره ای است که روس ها برای به دست آوردن آن سال ها با امپراتوری عثمانی جنگیدند و حتی یک بار با ورود بریتانیا و فرانسه به جنگ هایشان برای تصرف کریمه، ناوگان خود در دریای سیاه را از دست دادند. با این اوصاف عجیب نیست که این شبه جزیره تا این حد برای روس ها مهم است.
از این گذشته، شرق اروپا قرار است محل استقرار سپر دفاع موشکی ناتو باشد. از دست دادن اوکراین در چنین شرایطی اولا امکان استقرار سامانه های موشکی مزبور در اوکراین را ایجاد کرده و از سوی دیگر، عمق استراتژیک روسیه برای مقابله با این سامانه کاهش خواهد داد. بدیهی است که چنین شرایطی برای روس ها قابل تحمل نباشد.
* ولادیمیر پوتین، مردی که باکی از مقابله ندارد
در سیاست خارجی دو نوع متغیر، بر شیوه عملکرد رهبران تاثیرگذار است. متغیرهای نقش گرایانه که ناشی از الزامات نقش رهبری هستند و متغیرهای فردی، که در ذات و پیشینه رهبران سیاسی ریشه دارند. در شرایط عادی، عموما متغیرهای نقش گرایانه تعیین کننده تر هستند اما در شرایط بحرانی، این متغیرهای فردی رهبران سیاسی است که بیشترین تاثیر را بر تصمیمات برجا می نهد.
«محیط روانی رهبران»، از جمله مهم ترین متغیرهای فردی تعیین کننده در شرایط بحرانی است که پیشینه افراد در آن تاثیری اساسی دارد. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، یک افسر سابق ک گ ب است و همین پیشینه باعث می شود که مهم ترین موبفه تاثیرگذار بر تصمیمات وی در شرایط بحرانی، «مقوله امنیت» باشد.
برخی تحلیل گران هم وطنمان این دیدگاه را مطرح کرده اند که روسیه پوتین وقتی پای امنیت وسط باشد، ممکن است هرکاری بکند. این دیدگاه به نظر درست می رسد کما اینکه یک بار به وضوح در گرجستان خود را نشان داده است. این گرایش فردی باعث می شود که پوتین در میان مکاتب روابط بین الملل، «رئالیسم» بهتر از سایر مکاتب بتواند رفتارهای وی را توضیح دهد. او عموما یا در حال کسب قدرت است، یا در حال حفظ قدرت است و یا در حال نمایش قدرت.
ولادیمیر پوتین بر سر مسائل امنیتی همواره این انتظار را در ذهن تحلیل گران ایجاد می کند که «احتمال استفاده روسیه از قدرت نظامی وجود دارد.» اگرچه وی به صراحت گفته است که گزینه نظامی آخرین گزینه وی در اوکراین خواهد بود اما همین که مجوزهای لازم را از «دوما» دریافت کرده، به اندازه کافی هراس انگیز هست.
* جنگ سرد کوچک
«جورج فریدمن»، نظریه پرداز مشهور ژئوپلتیک و بنیان گذار اندیشکده «استراتفور» در کتاب خود موسوم به «100 سال آینده» که در سال 2008 به رشته تحریر درآمده است، با اشاره به آینده منطقه اوراسیا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این باور را مطرح کرده است که روسیه به عنوان وارث اتحاد شوروی در حال بازیافتن اعتماد به نفس خود است. این درحالی است که روسیه همچنان در یک موقعیت ژئوپلتیک غیر قابل اغماض قرار دارد.
یکی از خصوصیات اساسی دوران جنگ سرد این بود که قدرت نظامی روسیه به سوی غرب متمایل شده بود. مرزهای اتحاد جماهیر شوروی تا پشت دروازه های برلین رسیده بودند اما با پایان جنگ سرد، قدرت روس ها نوعی بازگشت به سوی شرق را تجربه کرد و مرزهای روسیه تا پشت سرزمین بلاروس عقب آمد.
جورج فریدمن، بنیان گذار اندیشکده استراتفور
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، قدرت های غربی موفق شدند اوکراین را به مرور به سوی بلوک غرب متمایل کنند و از روسیه دورتر سازند. «انقلاب نارنجی» در اوکراین که در سال 2004 رخ داد درست همان برهه از زمان بود که به باور فریدمن، «دوران پس از جنگ سرد» برای روسیه به پایان رسید. روسیه به وضوح تلاش ایالات متحده برای پیوستن اوکراین به ناتو را مشاهده می کرد و نمی توانست بیکار بنشیند.
اگر غرب موفق می شد بر اوکراین مسلط شود، روسیه به کشوری «بی دفاع» بدل می شد. به عبارت دیگر مرزهای جنوبی روسیه با بلاروس و مرزهای جنوب غربی این کشور به راحتی بر روی غرب باز می شد.
پس از انقلاب نارنجی اوکراین بود که روسیه تلاش برای احیای نفوذ خود در کشورهای جدا شده از شوروی سابق را تشدید کرد. به باور فریدمن، تا سال 2020، اصلی ترین نگرانی روس ها احیای قدرت خود در این مناطق خواهد بود.
این تلاش برای تغییر در موازنه قدرت جنبه اقتصادی هم دارد. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه متوجه شده است که توان صنعتی روسیه کمتر از توان مندی آن در صادرات مواد خام است؛ مواد خامی که مهم ترین آن «انرژی» است. وی در حال تبدیل روسیه از کشوری بسیار فقیر به کشوری فقیر اما «تولید کننده» است. ولادیمیر پوتین همچنین در حال ایجاد اهرم قدرتی بسیار مهم برای روسیه در اروپا است: «جریان گاز طبیعی».
در مرزهای غربی، خیال روس ها از مرز بلاروس راحت است چرا که تقریبا بلاروس خود را به روسیه پیوند زده است. با این حال، از بالتیک تا رومانی منطقه ای وجود دارد که در طول تاریخ، مرزها همیشه ناپایدار و درگیری همواره مکرر بوده است. در شمال، از رشته کوه های پیرینه تا سن پطرزبورگ، منطقه ای وجود دارد که بیشترین جنگ های اروپا در آن رخ داده است. این همان مسیری است که ناپلئون و هیتلر از طریق آن تلاش کردند که به روسیه حمله کنند. بنابراین، روس ها مجبورند که مرزهای خود را تا آنجا که می توانند به سوی غرب توسعه دهند تا برای خود «حائل ژئوپلتیک» ایجاد نمایند. این بدان معناست که کشورهایی چون اوکراین، لهستان و منطقه بالتیک برای روس ها مشکلاتی هستند که باید حل شوند.
بنابر پیش بینی بنیان گذار اندیشکده استراتفور در سال 2008، روسیه تا یک دهه آینده قادر نخواهد بود که به یک قدرت جهانی تبدیل شود اما چاره ای ندارد جز اینکه به یک قدرت منطقه ای بزرگ تبدیل شود. بنابراین مرزهای روسیه با اروپا به عنوان اصلی ترین مشکل در برابر این کشور برای تبدیل شدن به این قدرت منطقه ای خواهد بود. به این ترتیب، روسیه اکنون بزرگ ترین تهدید برای مرزهای اروپا است. روسیه به دنبال فتح اروپا نیست اما می خواهد بر کشورهای خارج شده از مدار شوروی سابق تسلط داشته باشد.
در اروپا یک واقعیت تاریخی وجود دارد. هر قدرت اروپایی که به روسیه حمله کرده محکوم به شکست بوده است. روسیه هرگاه که بتواند مرزهای خود یا دست کم حوزه نفوذ خود را اندکی به سوی غرب حرکت می دهد. توده های روس زبان یکی از اصلی ترین فرصت هایی هستند که روس ها از آنها برای حرکت به سوی غرب استفاده می کنند، همان ها که ساکن شبه جزیره کریمه و بخش های شرقی اوکراین هم هستند.
جنگ سرد جدید که در مقایسه با جنگ سرد دو بلوک سرمایه داری و کمونیسم باید از آن به عنوان «جنگ سرد کوچک» یاد کرد، بر مبنای نقطه ضعف اصلی روسیه شکل گرفته است یعنی مرزهای این کشور! تمام مرزهای روسیه در شمال غربی آسیب پذیر هستند و تنها مزیتی که می تواند جلوی آسیب پذیری آنها را بگیرد، «عمق استراتژیک» است. هر چه مرزهای روسیه به غرب کشیده شود، روس ها احساس امنیت بیشتری می کنند و همان طور که پیش تر هم بیان شد، وقتی پای امنیت وسط باشد، پوتین هر کاری ممکن است بکند.
مرزهای روسیه در نگاهی کلان
از سوی دیگر اروپا تشنه انرژی است و در چنین شرایطی گاز طبیعی روسیه برای این قاره همچون هروئین است که به آن معتاد شده است. این همان فرصتی بود که روس ها نیاز داشتند، وابسته کردن اروپا به انرژی خود و در نتیجه، آسیب پذیر کردن آن در برابر روسیه. روسیه ثابت کرده است که از سلاح انرژی به خوبی استفاده می کند و آن را چون پتکی سترگ هرگاه بخواهد بر سر اروپایی ها فرود خواهد آورد.
راهبرد روسیه در جنگ سرد کوچک دست کم 3 مرحله خواهد داشت:
1- تلاش برای احیای نفوذ در کشورهای جدا شده از شوروی سابق؛
2- تلاش برای ساختن مناطق حائل در ورای مرزهای شوروی سابق؛
3- جلوگیری از تشکیل ائتلاف های ضد روسی در اروپا.
بحران اوکراین تنها یک اسلاید از سلسله تصاویر جنگ سرد کوچک خواهد بود. این گونه نیست که در برابر تلاش روسیه برای احیای نفوذ خود در اروپای شرقی، واشنگتن و متحدینش بیکار بنشینند و نظاره کنند.
می توان پیش بینی کرد که هر چند وقت یکبار باید شاهد تنش در روابط روسیه با غرب باشیم. بحران اوکراین ممکن است اندک زمانی بعد رو به آرامش برود اما این آتش زیر خاکستر باز از جایی دیگر سر برخواهد کشید، هرچند که هم روسیه و هم غرب در این کشاکش حداکثر تلاش خود را خواهند کرد که از درگیری نظامی پرهیز کنند.
جنگ سرد کوچک تازه شروع شده است...
مقاله
شماره مطلب: 24945
دفعات دیده شده: ۳۸ | آخرین مشاهده: ۲ روز پیش