-
فرآیند و منابع شکل دهی افکار عمومی امریکاییها
شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۴ ساعت ۱۲:۰۰
چکیده بر اساس تحقیقات مختلف، افکار عمومی و اجتماعی شدن سیاسی جامعه چند مرحله دارد که به ترتیب عبارتند از سیاسی شدن، تفکر در مورد مراجع قدرت، آرمانگرایی و نهادگرایی یا خصومتگرایی. دستگاه تبلیغاتی و عملیات روانی امریکا با آگاهی از این فرآیند، از ابزارها و روشهای مختلفی برای شکلدهی افکار عمومی امریکاییها و تحریف آن استفاده میکنند. از نظر آنان نقش رسانهها در این زمینه برجستهتر از سایر عوامل است. زیرا، رسانهها با ارائه گزینشی اطلاعات، برجسته
چکیده بر اساس تحقیقات مختلف، افکار عمومی و اجتماعی شدن سیاسی جامعه چند مرحله دارد که به ترتیب عبارتند از سیاسی شدن، تفکر در مورد مراجع قدرت، آرمانگرایی و نهادگرایی یا خصومتگرایی. دستگاه تبلیغاتی و عملیات روانی امریکا با آگاهی از این فرآیند، از ابزارها و روشهای مختلفی برای شکلدهی افکار عمومی امریکاییها و تحریف آن استفاده میکنند. از نظر آنان نقش رسانهها در این زمینه برجستهتر از سایر عوامل است. زیرا، رسانهها با ارائه گزینشی اطلاعات، برجستهسازی برخی اخبار و بهرهگیری از روانشناسی مخاطبان، برای تحریف مستمر افکار عمومی اقدامات عاملانه و نظاممندی را انجام میدهند. دستگاه عملیات روانی ما زمانی میتواند افکار عمومی امریکا را تحت تأثیر قرار دهد که از ماهیت و عوامل مؤثر بر آن دانش کافی، داشته باشد. واژگان کلیدی: افکار عمومی، اجتماعی شدن سیاسی، عملیات روانی، رسانهها، علاقه سیاسی، آموزش رسمی. منابع شکلدهی افکار عمومی امریکاییها محققان متعددی (همچون مونروی،( ) 1989 و مور،( ) 1996 و بروس و اولدندیک، 2001) در صدد برآمدهاند تا به سؤالاتی نظیر «امریکاییها افکار خویش را چگونه اتخاذ میکنند؟»، «چه عواملی باعث میشود تا گروهی از امریکاییها دمکرات، گروهی جمهوریخواه و گروهی دیگر مستقل باقی بمانند؟»، «چرا برخی شهروندان امریکایی از لشکرکشی به کشورهای دیگر حمایت میکنند در حالیکه برخی دیگر به مخالفت با آن برمیخیزند؟» و «آیا آنان افکار خویش را میآموزند؟» پاسخ دهند. سریعترین پاسخی که معمولاً در برابر این سؤالات ارائه شده است آن است که امریکاییها افکار و نظرات خویش را طی فرآیند یادگیری( ) به دست میآورند. بخشی از این فرآیند نیز از کودکی آغاز میشود (بروس و اولدندیک، 2001). اونس( ) (1996) گزارش داده است که در سال 1996 میلیونها کودک دبستانی امریکا به همراه والدین و معلمان خویش در پروژه موسوم به کودکان رأیدهنده امریکا( ) شرکت کردند. در آن پروژه، معلمان با استفاده از برنامههای آموزشی از پیش سطحبندی شده برای هر مقطع تحصیلی، کودکان را راهنمایی میکردند تا در خصوص انتخابات ریاست جمهوری آن کشور و معنا و مفهوم رأی دادن به بحث و گفتگو بپردازند. بانیان پروژه،( ) هدف اصلی آن را کشت بذر دمکراسی دانستهاند. به عبارت دیگر، آنان اذعان داشتهاند که با این پروژه میخواستهاند به دانشآموزان و اولیای آنان بیاموزند که شهروندان، رأیدهنده فعالی باشند. آنان مدعیاند که این اقدام موفقیتآمیز بوده است. یک گروه تحقیقی از دانشگاه استانفورد نیز نشان دادهاند که آن پروژه تأثیر قطره چکانی داشته است و والدین کودکان را برانگیخته است تا در انتخابات شرکت کنند. به باور گروه تحقیقی مذکور: برنامه آموزشی کودکان رأیدهنده خانوادهها را برانگیخته است تا در زمینه احزاب به بحث بپردازند. به عبارت دیگر آن برنامه فرصت ثانویه اجتماعی شدن( ) را برای والدین طبقه پایین اجتماعی - اقتصادی جامعه، فراهم ساخته است. (اونس، 1996). بروس و اولدندیک (2001) بر اساس یافتههای به دست آمده از پروژه کودکان رأیدهنده نتیجهگیری کردهاند که افکار عمومی امریکا، درباره موضوعات عمده سیاسی، طی فرآیند جامعهپذیری سیاسی( ) شکل میگیرد. آنان جامعهپذیری سیاسی را فرآیند یادگیری نظام سیاسی تعریف کردهاند. البته، پیش از آنان سگل( ) (1970) تعریف جامعتری از جامعهپذیری سیاسی به دست داده است. به باور او «جامعهپذیری سیاسی فرآیندی است که طی آن مردم چگونگی انطباق با هنجارها، ارزشها، نگرشها و رفتارهای پذیرفته شده نظام جاری جامعه خویش را میآموزند» (ص 12). بر اساس این تعریف، هدف جامعهپذیری سیاسی آن است که رفتارها و نگرشهای مناسب را به افراد جامعه آموزش دهد تا آنان از نظام سیاسی حاکم بر جامعه خویش حمایت و پشتیبانی نمایند. هرچند این تلقی و رویکرد به جامعهپذیری سیاسی، از دهه 1960 به بعد در امریکا حامیان و متولیان زیادی داشت، اما به باور بروس و اولدندیک (2001)، تنها رویکرد پذیرفته شده در بین صاحب نظران موضوع افکار عمومی آن کشور نیست. آنان از یک رویکرد بدیل( ) نام میبرند که در تعریف جامعهپذیری سیاسی بیش از آنکه نیازهای نظام سیاسی را مطمحنظر قرار دهد، بر رشد و تحول شخصیت شهروندان تأکید میکند. این رویکرد، جامعهپذیری سیاسی را «کسب نگرشها، ارزشها و رفتارهای سیاسی صرفنظر از اینکه با مقاصد نظام سیاسی حاکم انطباق دارند یا نه» تعریف میکند. حامیان این رویکرد، (که اغلب از آن با عنوان رویکرد روانشناختی( ) نیز یاد میشود،) علاقهمنداند فرآیند فراگیری ارزشها و رفتارهای منطبق با نظام سیاسی حاکم و همچنین تأثیر کنشها و فرآیندهای سیاسی در شخصیت آدمیان و روابط انسانی را بررسی و مطالعه کنند (هس( ) و تورنی،( ) 1977). بسیاری از مطالعاتی که طی چند دهه اخیر در خصوص منابع شکلدهی افکار عمومی امریکاییها صورت گرفته است هر دو رویکرد را (یعنی رویکرد نیازهای نظام سیاسی و رویکرد رشد و تحول افراد) بررسی کردهاند و بر این باورند که این رویکردها بر یکدیگر تأثیر مستمر میگذارند. (هرچند محققانی همچون تایلور( ) 2004) معتقداند که در امریکا به رویکرد دوم کمتر توجه شده است. برای نمونه، بسیاری از روشهای سیاسی از طریق نظام آموزش و پرورش و سیاست عمومی میکوشند تا بر افراد جهت اخذ و کسب نگرشها و رفتارهای معینی، نظیر موضعگیری در برابر پدیدهها و کشورهای مختلف و شرکت در انتخابات و رأی دادن و نگرش به جنگ و صلح و جز آن، تأثیر بگذارند. با وجود این، بخشی از فرآیند جامعهپذیری سیاسی در گذر زندگی امریکاییها فراتر از نفوذ نظام سیاسی و سیستم آموزش رسمی است. در ادامه مهمترین عواملی که موجب شکلگیری افکار عمومی امریکاییها و جامعهپذیری سیاسی آنان است بررسی میشود: 1- یادگیری و آموزش سیاسی در کودکی و نوجوانی بروس و اولدندیک (2001) گزارش دادهاند که کودکان پیشدبستانی امریکا، چهرههای سیاسی مهم آن کشور، نظیر رئیسجمهور کنونی و پیشین را میشناسند و بسیاری از آنان نام یک حزب سیاسی را نیز میدانند. بنابراین، بسیاری از آنان هنگامی که در دوره دبستان در پروژه کودکان رأیدهنده، شرکت کردهاند با مباحث مطرح شده در پروژه، آشنا بودهاند. اما اینک این سؤال مطرح است که کودکان خردسال امریکایی چگونه چنین شناخت و نگرشهایی را به دست میآورند. در پاسخ به این سؤال وست( ) (1998) معتقد است در جامعهپذیری سیاسی کودکان خردسال، خانواده نقش کلیدی و غالبی دارد، زیرا خانواده بیشترین ارتباط و رویارویی را با کودکان خود دارد. این سه شرط (یعنی رویارویی، ارتباط و پذیرندگی) از شروط اصلی جامعهپذیری سیاسی و شکلدهی نگرشها و افکار در افراد آماج است. افزون بر آن، کودکان در نضج و رشد هیجانی و ذهنی بیش از هر کسی به والدین خود متکیاند. از همین رو، نگرشهای پایه سیاسی خویش را از والدین خویش یاد میگیرند. استون( ) و دنیس( ) (1969) در یک بررسی جامع دریافتهاند که کودکان در کسب نظرات و نگرشهای سیاسی چهار مرحله را طی میکنند. آنان نخستین مرحله را مرحله سیاسی شدن نام نهادهاند. در این مرحله کودکان از وجود شخصیتها و مؤسسات قدرتمند دیگری غیر از والدین، بستگان بزرگسال و معلمان خویش آگاه میشوند و از برخی اشکال قدرت با عنوان حکومت و قوانین مطلع میگردند. مرحله دوم را مرحله تفکر در مورد مراجع قدرت سیاسی( ) نامیدهاند. در این مرحله کودکان به جای تفکر در مورد مؤسسات به افراد یا اشخاص صاحب قدرت میاندیشند. به باور استون و دنیس در این مرحله کودکان امریکایی افسر پلیس و رئیسجمهور را شاخصهای (نمایانگرهای) اصلی حکومت میدانند «از نظر کودکان پلیس برای دولت کار میکند و رئیسجمهور دولت است ... هر دو برای کودک اهمیت روانی دارند» (ص 152) سومین مرحله جامعهپذیری سیاسی، مرحله آرمانگرایی( ) نام گرفته است. در این مرحله کودک با مراجع قدرت، همانندسازی میکند چون آنها را سمبل مهربانی و حقیقت میداند. در واقع کودک مراجع قدرت را موازی با والدین خویش و حتی گاهی برتر از آنها، میداند. تقلید از قهرمان سیاسی و نظامی یکی از ویژگیهای مرحله آرمانگرایی است. آخرین مرحله رشد جامعهپذیری سیاسی مرحله نهادگرایی( ) است. کودکان زمانی وارد این مرحله میشوند که از نظر ذهنی قادر به مفهومسازی( ) باشند. در این مرحله، افرادی همچون پلیس و مأمور آتشنشانی از نظر کودک بخشی از مفهوم حکومت محلی تلقی میشوند. پیش از این مرحله، کودکان امریکایی قادر نیستند نهادهایی همچون کنگره را مفهومسازی کنند. مطالعات اولیهای که در خصوص جامعهپذیری سیاسی کودکان امریکایی صورت گرفته است بیانگر آن است که کودکان احساسات مثبتی نسبت به نظام سیاسی دارند. برای مثال هس و تورنی (1967) پس از انجام مطالعه گسترده در زمینه جامعهپذیری سیاسی کودکان امریکایی نتیجهگیری کردند که «کودک خردسال اشخاص و مؤسسات سیاسی را کسانی میدانند که قدرت، توانایی و مهربانی زیادی دارند، قابل اعتماد و اطمینان هستند و در مواقع لزوم از او حمایت میکنند» (ص 213). بروس و اولدندیک (2001) این احساسات مثبت را ناشی از جو سیاسی دهههای 1950 و 1960 و نیز ناشی از محدود شدن دامنه مطالعه هس و تورنی به کودکان طبقه متوسط سفیدپوست امریکا، ارزیابی میکنند. گرینستین( ) (2000) در این دیدگاه با بروس و اولدندیک همعقیده است. به باور او نگرش مثبت کودکان مورد مطالعه هس و تورنی به مراجع قدرت و نهادهای حکومتی، ناشی از طبقه اقتصادی - اجتماعی خانوادههای آنان بوده است. جروس( ) و دیگران (1968) طی مطالعه نظاممندی در زمینه احساسات کودکان در خصوص نهادهای حکومتی امریکا به یافتههایی مغایر با یافتههای هس و تورنی دست یافتهاند. به باور آنان کودکان امریکایی نسبت به چهرههای شاخص سیاسی نگرشی منفی دارند و نسبت به عملکرد نهادهای حکومتی با تردید مینگرند. بروس و اولدندیک (2001) از این یافتهها نتیجه گرفتهاند که «در برخی کودکان امریکایی مرحله آرمانگرایی ممکن است جای خود را به خصومتگرایی( ) بدهد که بر اساس آن کودکان نسبت به حکومت احساسی منفی پیدا میکنند.» (ص 75). این تضاد بیش از هر چیز بیانگر قدرت والدین و خانواده در ایجاد نگرش سیاسی اولیه در کودکان است. مطالعات انجام شده در دهه 1970 در امریکا نشان داده است که بدبینی سیاسی آن دوره، از والدین به کودکان انتقال یافته است. برای مثال، دنیس( ) و وبستر( ) طی مطالعهای در سال 1974 دریافتند که کودکان آن دوره، نسبت به کودکان دورههای قبل (دهه 60) کمتر حکومت را آرمانی دیدهاند. آرترتون( ) (1974) در مطالعهای در خصوص نگرشهای کودکان امریکایی در دوره واترگیت( ) نشان داد که در آن دوره بدبینی کودکان دبستانی به حکومت افزایش و احساس مثبت آنان نسبت به رئیسجمهوری کاهش یافته بود. او از این یافته خود نتیجهگیری کرده است که 1) کودکان سنین پایین از والدین خود بیش از حکومت، تأثیر میپذیرند. 2) کودکان سنین بالاتر ممکن است از رسانهها، همسالان و سایر مراجع قدرت، بیشتر تأثیر بگیرند تا از والدین خود. نیمی( ) و جنینگس( ) طی یک مطالعه طولی که در سالهای 1973 تا 1982 روی گروهی از نوجوانان امریکایی و والدین آنان انجام دادند، به یافتههای جدیدی در خصوص تأثیر والدین در ایجاد نگرشهای سیاسی در فرزندان خویش، دست یافتند. نخستین یافته آنان این بود که والدین، برای ایجاد همانندسازی حزبی در کودکان خویش توان و قدرت زیادی دارند. آنان خلاصهای از یافتههای خویش را به شرح مندرج در جدول 1 خلاصه کردهاند. جدول 1: هواداری حزبی والدین و دانشآموزان امریکایی والدین دانشآموزان جمهوریخواه مستقل دمکرات13% 29% 66% دمکرات 36% 53% 27% مستقل 51% 17% 7% جمهوریخواه 495 442 914 تعداد همانگونه که جدول 1 نشان میدهد 59 درصد دانشآموزان دبیرستانی امریکا از حزبی طرفداری میکنند که مورد علاقه والدین آنان است. البته، به باور نیمی و جنینگس توافق والدین و فرزندان آنان بر سر بعضی موضوعات سیاسی به این شدت نیست. مطالعات جنینگس و مارکوس( ) (1984) بیانگر آن است که از سالهای دهه 1960 تا سالهای دهه 1980 میزان گرایش کودکان (دانشآموزان) و والدین آنان به حزب دمکرات کاهش یافته است. آنان این تغییر گرایش را به اثرات دوره زندگی و یا اثرات نسلی نسبت دادهاند و این بدان معنا است که در طول سالهای زندگی، گرایشات حزبی و سیاسی برخی شهروندان امریکایی دستخوش تغییر میشود و آنان میکوشند تا این تغییر را به فرزندان خویش منتقل سازند. از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که 1) فرآیند شکلدهی افکار سیاسی در امریکا از دوران کودکی آغاز میشود. یکی از عوامل مؤثر بر این فرآیند (شکلگیری افکار سیاسی کودکان) والدین هستند. تأثیر و نفوذ والدین بر فرزندانشان تا بدان حد است که تا سالهای پایان دبیرستان همبستگی و هماهنگی بالایی بین مواضع سیاسی و ترجیحات حزبی والدین و فرزندان آنان وجود دارد. 2) یکی از روشهای اساسی شکلگیری افکار عمومی در امریکا، فرآیند جامعهپذیری سیاسی است. این فرآیند طی چهار مرحله سیاسی شدن، تفکر در مورد مراجع قدرت، آرمانگرایی سیاسی و نهادگرایی سیاسی است. تحقیقات نشان داده است که در برخی شرایط (نظیر آنچه در ماجرای واترگیت رخ داد) مرحله آرمانگرایی جای خود را به خصومتگرایی میدهد. 3) تحقیقات مختلف بیانگر آن است که اغلب بزرگسالان امریکایی (بیش از دو سوم آنان) نگرشهای حزبی و سیاسی بارزی دارند و آن نگرشها را در فرآیند جامعهپذیری سیاسی به فرزندان خویش منتقل میکنند. 4) شرکتهای صنعتی بزرگی همچون شرکت جی.سی پنی، شرکت خطوط هوایی امریکا، کمپانی فورد موتور، گروه هتلهای هیلتون و شرکت نایت-رایدر در فرآیند جامعهپذیری سیاسی کودکان امریکایی و شکلدهی افکار عمومی و نگرشهای سیاسی بزرگسالان، نقش دارند. آن شرکتها با اجرای پروژههایی همچون پروژه کودکان رأیدهنده امریکایی موجب شکلگیری افکار و نگرشهای معینی در دانشآموزان امریکایی و معلمان و والدین آنان میشوند. 2- تأثیر آموزش رسمی در شکلگیری افکار عمومی امریکاییها نظام آموزش و پرورش رسمی امریکا اهداف اصلی نظام آموزش عمومی( ) آن کشور را، که همه ناگزیر باید آن را از سر بگذرانند، به دو هدف زیر خلاصه کرده است: 1- تربیت شهروندانی که از نظام دمکراسی حمایت میکنند؛ و 2- ایجاد مهارتهای لازم در افراد (دوسون،( ) 1990). مدارس امریکا برای تحقق هدف میکوشند تا با استفاده از برنامههای آموزشی( ) و کتابهای درسی خاصی، کودکان را با اجتماع آشنا کنند. در برنامههای آموزشی، آموزشهای سیاسی نیز ارائه میشود که در شکلدهی افکار و نگرشهای دانشآموزان سهم بهسزایی دارد. افزون بر آن، مدارس امریکا از طریق فعالیتهایی نظیر تشریفات دائمی کلاسی،( ) که شامل احترام روزانه به پرچم امریکا و احترام به قهرمانان امریکا، نظیر واشنگتن و لینکلن و جز آن، است تلاش مستمری برای شکلدهی نگرشهای سیاسی دانشآموزان، به عمل میآورند. معلمین مدارس و نظام تشویقی و تنبیهی مدرسه، از جمله عوامل دیگریاند که در شکلدهی افکار و نظرات کودکان و نوجوانان امریکایی نقش دارند (دوسون، 1990). در سطور زیر هر یک از این عوامل با تفصیل بیشتری مورد بحث قرار میگیرند. برنامههای آموزشی در خصوص تأثیر برنامههای آموزشی امریکا در جامعهپذیری سیاسی افراد آن جامعه و شکلگیری افکار و نظرات آنان مطالعات مختلفی صورت گرفته است. لیت( ) (1963) تأثیر برنامههای آموزشی تعلیمات مدنی را در سه مدرسه که سطح اقتصادی اجتماعی( ) متفاوتی داشتند، بررسی کرد. نتایج تحقیق او نشان داد که آموزش تعلیمات مدنی بر یادگیری عملی ارزشها در دانشآموزان، مؤثر بود، اما تأثیر آن تنها در یکسوم دانشآموزان معنادار بود. جنینگس و دیگران (1974) نیز با مقایسه برنامههای آموزشی سنتی و مدرن امریکا دریافتهاند که تأثیر آن برنامهها در شکلدهی افکار عمومی اعضای جامعه، ناچیز است. اما دیدگاههای بروس و اولدندیک (2000) با لیت و سایر محققان متفاوت است. به باور آنان برنامههای آموزشی در شکلدهی افکار عمومی امریکاییها تأثیر بلندمدتی دارند. اما، به اعتقاد آنان آن برنامهها تأثیر تأخیری( ) دارند. این بدان معنا است که تأثیر برنامههای آموزشی در بلندمدت نمایان خواهد شد. اما، نباید فراموش کرد که تأثیر برنامههای آموزشی به عواملی همچون میزان مواد آموزشی، شیوه آموزشی معلم و محیط کلاس و مدرسه بستگی دارد. افزون بر آن، میزان تأکید مدرسه بر اطاعتپذیری و نیز آموزش احساس مسئولیت در برابر نهادها و سیستم سیاسی به دانشآموزان، نقش و تأثیر زیادی در جامعهپذیری سیاسی دارد. روسل( ) (1988) با بررسی نظام آموزش رسمی امریکا، نشان داده است که در آن کشور مواد و متون آموزشی زیادی، هم در دوره ابتدایی و هم در دوره متوسطه، وجود دارد که هدف آن ایجاد نگرش مثبت در فراگیران امریکایی نسبت به سیاستهای کلان آن کشور است. به باور او، آن متون و مواد درسی، نقش پراهمیتی در جامعهپذیری سیاسی دانشآموزان آن کشور دارد. او تأکید میکند نگرشهایی که با استفاده از آن متون شکل میگیرند، به شدت در برابر تغییر، مقاوماند. آیینها و آداب و رسوم محققانی که منابع افکار عمومی امریکاییها را مورد مطالعه و بررسی قرار دادهاند بر این باورند که در امریکا آیینهای زیادی وجود دارند که هدف آنها ایجاد حس وطندوستی در کودکان و افزایش وابستگی آنان به رهبران آن کشور است به باور مهرداد (1376): اجرای چنین آیینهایی از لحاظی احساس ترس آمیخته با احترام شخص را نسبت به نهادهایی که مسئولیت اجرای این آیینها به عهده آنهاست، برمیانگیزد. همچنین، این آیینها حس میهنپرستی و وفاداری را نسبت به حکومت و جامعه سیاسی تقویت میکند. بیان کلمات و حالت احساسی و هیجانی ناشی از اجرای چنین آیینهایی، احساسی از تسلیم، احترام و اعتماد به نفس را در فرد پدید میآورد. اجرای این گونه آیینها و مراسم گرایشات عاطفی فرد را نسبت به کشور و پرچم رسمی کشور تقویت میکند. این در حالی است که فرد ممکن است حتی قادر به درک معانی کلمات و یا مقاصد برپایی چنین آیینهایی نباشد و نیز اجرای چنین آیینهایی در مدرسه، به سادگی میتواند آنچه را که دانشآموز از نظر سیاسی در محیط خانواده آموخته است، تقویت کند ( ص 150). کرینستین( ) (1975) بر این باور است که آیینهای ویژهای که در مدارس امریکا برگزار میشود نقش عمدهای در شکلدهی افکار و نظرات و نگرشهای دانشآموزان آن کشور دارد. به اعتقاد او حتی بسیاری از نگرشها و نظرات امریکاییها در خصوص ملل و کشورهای دیگر، ریشه در آیینهایی دارد که آنان در کودکی و نوجوانی در آن شرکت جستهاند. افزون بر این، هر ساله در امریکا، به مناسبتهای مختلف، آیینها و مراسم متنوع و متعددی برگزار میشود که هدف اصلی آن تقویت حس وطنپرستی و ایجاد کینه و نفرت نسبت به دشمنان امریکا است (گرانول( )، 2001). تأثیر مدرسه در اجتماعی شدن سیاسی محققانی همچون لانگتون( ) (1969) و کرامر( ) (1998) نشان دادهاند که جو مدرسه در امریکا، برای انتقال ارزشهای لیبرال دمکراسی آن کشور به افراد تحت آموزش نقش مهمی دارد. به باور آنان دانشآموزان مدارس آن کشور خود را با ایدئولوژی یا رویکرد و دیدگاه غالب همکلاسیهای خویش، همرنگ( ) میسازند. ادعای این محققان مبتنی بر دیدگاه پارسونز( ) است که کلاس درس را به منزله یک نظام اجتماعی( ) مینگرد. بر اساس این دیدگاه دانشآموزان قواعد اجتماعی را در کلاس درسی فرا میگیرند. به باور پارسونز «در امریکا کلاس درس ابتدایی قالبی است محتوی ارزشهای بنیادی امریکاییها» (بروس و اولدندیک، 2000 ، ص 79). تأثیر اقدامات مدارس در آموزش ارزشهای امریکایی به دانشآموزان آن کشور، هر ساله با آزمونی با عنوان آزمون آگاهی آموزش مدنی ملی( ) سنجیده میشود. بروس و اولدندیک (2000) میانگین نتایج به دست آمده از چند سال اجرای آزمون مذکور را به شرح مندرج در جداول 2 و 3 خلاصه کردهاند. جدول 2: میانگین نمرات دانشآموزان پایههای مختلف تحصیلی امریکا در آزمون آگاهی مدنی ملی پایه 12 پایه 8 پایه 4 میانگین نمره ملی 296 260 214299 256 215 مذکر جنسیت 294 261 213 مؤنث302 266 220 سفید نژاد 274 244 198 سیاه284 241 200 اسپانیولی294 263 216 شمالی منطقه 291 254 210 جنوبی300 264 218 مرکزی299 258 212 غربی جدول 3: میانگین نمرات دانشآموزان پایههای مختلف مدارس امریکا در آزمون آگاهی مدنی به تفکیک ویژگیهای خانوادگی پایه 12 پایه 8 پایه 4 ویژگیها 296 260 214 میانگین نمره ملی 273 238 208 تحصیلات زیر دبیرستان سطح تحصیلات والدین 285 253 211 تحصیلات دبیرستانی299 264 221 تحصیلات پایین دانشگاهی307 273 223 تحصیلات دانشگاهی301 265 217 هر دو والد والدین حاضر در خانه 288 251 207 یک والد278 238 184 هیچکدام272 241 202 5 تا 2 موضوع تعداد مطالب مورد مطالعه در خانه 292 256 215 3 موضوع303 270 223 4 موضوع دادههای مندرج در این جدولها بیانگر آن است که: 1) با افزایش سطح تحصیلات دانشآموزان امریکایی دانش مدنی آنان به طرز چشمگیری افزایش مییابد. این بدان معنا است که آموزشهای مدرسه (خانوادگی) در جامعهپذیری سیاسی کودکان و نوجوانان آن جامعه نقش مؤثری دارد. 2) تأثیر آموزشهای مدرسهای بر دانشآموزان سفیدپوست و آنهایی که در مناطق مرکزی امریکا زندگی میکنند، بیش از بقیه نژادها و ملیتها است. 3) هرچند تأثیر آموزشهای مدرسهای در جامعهپذیری پسران، اندکی بیش از اثربخشی آن در دختران است، اما این تفاوت ناچیز است. 4) تحصیلات والدین به طرز معناداری با میزان آگاهی مدنی فرزندانشان رابطه دارد. زیرا، با افزایش سطح تحصیلات والدین بر میزان آگاهی مدنی کودکان و نوجوانان آن جامعه افزوده میشود. افزون بر آن، حضور والدین در خانه نیز در افزایش این آگاهی نقش دارد. این بدان معنا است که در جامعهپذیری سیاسی امریکاییها، هم آموزشهای مدرسهای نقش دارد و هم آموزشهای غیررسمی خانواده، هرچند به باور محققانی همچون رایس( ) (1994) تأثیر آموزشهای مدرسهای برجستهتر است. اما محققانی همچون بروس و اولدندیک (2000) بر این باورند که آموزشهای مدرسه در ایجاد حس وطنپرستی کودکان و نوجوانان امریکایی موفقیتآمیز عمل میکنند. اما تأثیر آنها در ایجاد نگرشهای سیاسی چندان موفقیتآمیز نیست. با وجود این، آنان تأکید میکنند که در طبقه اقتصادی اجتماعی بالا، تأثیر آموزشهای مدنی مدارس توسط آموزشهای غیررسمی والدین تقویت میگردد. به همین سبب، به اعتقاد آنان شکلگیری افکار سیاسی، به ویژه در طبقه بالای اقتصادی اجتماعی و در امریکاییهای سفیدپوست ساکن مناطق مرکزی، حاصل تأثیر دوجانبه آموزشهای مدرسهای و خانوادگی است. نقش جنسیت در گرایش به سیاست تحقیقات انجام شده در امریکا بیانگر آن است که در دو دهه اخیر در آن کشور شکافی جنسیتی( ) در رفتارهای سیاسی ایجاد شده است. برای مثال، در انتخابات سال 1992، 46 درصد از زنان امریکا به بیل کلینتون رأی دادند، در حالی که تنها 41 درصد مردان به او رأی دادند. با وجود این، یافتههای پژوهش بیانگر آن است که زنان و دختران امریکایی کمتر از مردان آن کشور به موضوعات سیاسی و حکومتی علاقه نشان میدهند. وربا( ) و دیگران (1997) شواهد مربوط به این ادعا را در دو مؤلفه اطلاعات سیاسی( ) و علاقه سیاسی( ) به شرح مندرج در جدول 4 خلاصه کردهاند. جدول 4: اطلاعات و علاقه سیاسی و جنسیت مردان زنان مؤلفههای اطلاعات و علاقه سیاسی 67% 51% ذکر نام یک سناتور امریکایی دادههای اطلاعات سیاسی 43% 30% ذکر نام سناتور دوم امریکا42% 32% ذکر نام نماینده کنگره22% 18% ذکر نام نماینده ایالتی27% 30% ذکر نام رئیس آموزش و پرورش ایالت84% 77% بیان معنی آزادیهای مدنی29% 24% علاقه بسیار زیاد به سیاست دادههای مربوط به علاقه سیاسی 38% 29% علاقه زیاد به سیاستهای ملی22% 21% علاقه زیاد به سیاستهای جمعی31% 20% بحث روزانه در خصوص سیاست36% 26% لذت بردن از بحث سیاسی دادههای جدول 4 نشان میدهد میزان دانش و علاقه سیاسی زنان و دختران امریکایی کمتر از مردان آن کشور است. وربا و دیگران در تبیین این تفاوت به انتظارات عمومی اشاره میکنند. به باور آنان جامعه امریکا از زنان و دختران انتظار چندانی ندارد که اطلاعات سیاسی کسب کنند و یا درگیر مسائل سیاسی شوند. حضور اندک زنان در مناصب و مشاغل سیاسی و حکومتی آن کشور نیز به عنوان عاملی تلقی میشود که مانع گرایش زنان و دختران آن جامعه به مسائل سیاسی میگردد. البته، همانگونه که اطلاعات مندرج در جدول 4 نشان میدهد بسیاری از مردان امریکایی نیز به سیاست گرایش ندارند. زیرا، در مجموع تنها حدود یکسوم آنان، دانش و علاقه سیاسی دارند. اما، شکاف جنسیتی، که پیشتر، از آن سخن به میان آمد بیش از آنکه مربوط به دانش یا علاقه سیاسی باشد به کنشهای (رفتارهای) سیاسی مربوط است. در چند دهه پیش بسیاری از زنان امریکایی در کنشهای سیاسی پیرو مردان (اعم از پدر، همسر و ...) بودند (مارتینی،( ) 1994)، لیکن در 20 سال اخیر بسیاری از آنان مستقل از مردان به کنشهای سیاسی (از جمله رفتار رأی دادن) میپردازند. بروس و اولدندیک (2000) پس از تحقیقات گسترده، در خصوص بخشی از تفاوتهای جنسیتی معتقداند: زنان بیش از مردان به دمکراتها رأی میدهند، همچنین آنان بیش از مردان با استفاده امریکا از زور در سیاست خارجی مخالفت میورزند. علاوه بر آن، مخالفت آنان با جنگافزارهای هستهای بیشتر از مردان است. اما، مارتینی (1994) تأکید میکند که در شرایط حساس، زنان نیز همانند مردان آماج تبلیغات سیاسی دستگاه تبلیغاتی و سیاسی امریکا قرار میگیرند. او تأکید میکند که «زنان به سبب دانش کمتر سیاسی، زودتر از مردان مغلوب دستگاه تبلیغاتی میشوند.» (ص 74). نقش رسانهها در شکلدهی افکار عمومی بسیاری از محققان (نظیر مارتینی، 1994 و بروس و اولدندیک، 2000) بر این باورند که رسانهها( ) یکی از منابع قدرتمند شکلدهنده افکار عمومی امریکا هستند. امروز بیش از 90 درصد مردم امریکا تلویزیون را مهمترین منبع کسب اخبار خود میدانند و هر شب بیش از سی میلیون امریکایی بیننده اخبار شامگاهی شبکههای تلویزیونهای آن کشور هستند. همچنین بسیاری از شهروندان امریکایی بیننده دستکم یکی از شبکههای فاکسنیوز، سیانان و سایر منابع خبری تلویزیونهای کابلیاند. افزون بر آن، بسیاری از آنان اخبار و تحلیلها و تفسیرهای خبری و سیاسی را از اینترنت و رسانههای نوشتاری و شنیداری پیگیری میکنند (بنت،( ) 2001). به طور کلی رسانههای امریکا برای تأثیر بر افکار عمومی امریکاییها از سه کارکرد ویژه استفاده میکنند: 1. عرضه اطلاعات مربوط به موضوعات سیاسی از طریق پخش اخبار، 2. انتقال دامنه وسیعی از پیامهای تبلیغاتی از مقامات حکومتی و سیاستمداران به تودههای مردم 3. مورد بحث و بررسی قرار دادن موضوعات مهم سیاسی روز، در تفسیرهای خبری. در ادامه هر یک از این سه کارکرد (کنش وری) بررسی میشود. تهیه اطلاعات بررسیهای انجام شده (برای مثال، مرکز پژوهشی پو،( ) 1997) نشان داده است که مردم امریکا برای کسب اخبار مربوط به جامعه و کشور خویش و دنیا، وابستگی شدیدی به رسانهها، به ویژه تلویزیون دارند. این بررسیها نشان دهنده آن است که بسیاری از اخبار منتشر شده رسانههای امریکایی سوگیری دارند.( ) به همین سبب است که حتی لیبرالهای امریکایی مدعیاند که اغلب رسانههای آن کشور، به ویژه تلویزیون، با سوگیری محافظهکارانهای عمل میکنند. این در حالی است که حدود 61 درصد روزنامهنگاران امریکایی خود را لیبرال میدانند. در انتخابات سال 1992نیز، 89 درصد روزنامهنگاران امریکایی به کلینتون رأی دادهاند (بروس و اولدندیک، 2000). اما سوگیری عمده رسانههای امریکایی، اعم از رسانههای دیداری، نوشتاری و حتی الکترونیک آن کشور، زمانی به نقطه اوج (پیک) خود میرسد که آن کشور درگیر بحرانی خارجی شود. به باور اسمیت( ) (2001) رسانههای امریکا به هنگام وقوع بحران، اخبار و اطلاعات گزینششدهای را در اختیار افکار عمومی قرار میدهند. اینگونه اخبار و اطلاعات گاهی آنچنان افکار عمومی آن کشور را تهییج میکند که حتی سیاستمداران امریکایی را دچار حیرت و شگفتی میسازد. نشر خبر یورش سربازان عراقی به زایشگاهی در کویت و کشته شدن نوزادان نارس آن در زمان حمله عراق به آن کشور، نمونهای از اخبار ساختگی و سوگیرانه رسانههای امریکایی برای تأثیر بر افکار عمومی است، مرادی (1382 به نقل از رمزی کلارک، 1995) آن حادثه را به شرح زیر نقل کرده است: در سال 1990 دولت امریکا کوشید تا با بیاعتبار کردن صدام حسین، دیکتاتور عراق، جو منفیای را که در میان شهروندان خود و افکار عمومی جهان علیه سیاستهای یکجانبهگرایانه امریکا در خلیجفارس ایجاد شده بود، تغییر دهد. به همین سبب در روز 10 اکتبر سال 1990، یعنی سه ماه پیش از آغاز جنگ، گزارشی به نقل از دختر 15 سالهای، به نام نیره، منتشر شد. بنابر این گزارش سربازان عراقی در یک بیمارستان (زایشگاه) نوزدان نارس را از دستگاههای نگهداری آنها خارج کرده، روی زمین سرد انداخته و باعث مرگ 312 تن از آنان شدند. نقل و انتشار این گزارش از رسانههای امریکا خشم و نفرت مردم امریکا و جهان را علیه صدام و ارتش عراق برانگیخت. جرج بوش، رئیسجمهور وقت امریکا، نیز در تمامی سخنرانیهای خود، از یادآوری کشته شدن 312 نوزاد یاد شده خودداری نورزید. (ص 104). بررسیهای بعدی نشان داد که خبر مذبور کذب محض بوده است. در طول جنگ خلیجفارس سربازان اشغالگر عراقی هرگز وارد هیچ زایشگاهی در کویت نشده بودند و جالب آنکه دختر 15 سالهای که خبر به نقل از وی منتشر شده بود، دختر سفیر کویت در امریکا بود که از مدتها پیش هرگز به کویت نرفته بود! شگفت آنکه افکار عمومی امریکا نیز با شنیدن چنین گزارش کذب و گزارشهای مشابه آن، علیه صدام و رژیم بعث بر انگیخته شد. به گونهای که 73 درصد از امریکاییها از حمله امریکا و متحدانش به عراق حمایت کردند. تفسیر اخبار دومین کارکرد رسانههای امریکا در شکلدهی افکار عمومی تفسیر، تحلیل و برجستهسازی اخبار است. آن رسانهها با برجسته کردن برخی خبرها و تفسیر و تحلیل آن و پوشش کمرنگ برخی خبرهای دیگر نقش پراهمیتی در جهتدهی افکار عمومی ایفا میکنند. به باور لینگر( ) و کیندر( ) (1987) رسانههای امریکا با گزینش اخبار سیاسی خاص و برجستهسازی آن بر گرایشهای سیاسی شهروندان آن کشور تأثیر میگذارند. تحلیل نظرسنجیهای مؤسسه گالوپ نشان داده است که بسیاری از مسائلی که امریکاییها آنها را مسائل مهم میدانند، مسائلیاند که توسط رسانههای عمده آن کشور برجسته شده و مورد تفسیر و تحلیل مکرر قرار گرفتهاند. ارسال پیامها سیاستمداران، رهبران سیاسی و حکومتکنندگان امریکایی برای تأثیر بر افکار عمومی مستمر و مکرر پیامهایی را از طریق رسانهها برای تودههای مردم ارسال میدارند. پیام هفتگی رادیویی رئیسجمهور و پیامهای ماهیانه او که از طریق سایر رسانهها ارسال میشود، از جمله این گونه پیامها است. به باور بروس و اولدندیک (2000) هدف عمده بسیاری از این پیامهای رسانهای دستکاری( ) افکار عمومی در جهت منافع سیاسی احزاب اصلی امریکا است. اما، آیا این گونه پیامهای سیاسی که از طریق رسانهها و برای تحریف افکار عمومی ارسال میشوند، قادرند بر افکار عمومی تأثیر بگذارند؟ در پاسخ به این سؤال اساسی تحقیقات و زمینهیابیهای متعددی صورت گرفته است. برای مثال پاترسون( ) (1990) نشان داده است که در عملیات تبلیغاتی، بسیاری از مردم امریکا به انتخاب گزینشی برنامهها میپردازند. به تعبیر دقیقتر، به باور او اغلب مردم عمدتاً به آن قسمت از اخبار و پیامهای تبلیغاتی توجه میکنند که بدان علاقهمنداند. اما گرابر (2002) نظری مغایر با دیدگاه پاترسون ارائه داده است. به باور او بسیاری از مردم امریکا ناهشیارانه تحت تأثیر عملیات تبلیغاتی رسانههای آن کشور قرار میگیرند و واکنش و موضعگیری آنان نیز اساساً تحت تأثیر پیامهای تبلیغاتی است. با تأمل در مبانی و اصول متقاعدسازی میتوان به شواهدی دست یافت که هم بر درستی دیدگاه پاترسون صحه میگذارد و هم بر صحتنظر گرابر. محققان و حامیان جدید دیدگاه متقاعدسازی (برای مثال مکی و دیگران، 2001) تأکید مینمایند که پارهای از پیامهای تبلیغاتی تنها زمانی مؤثر واقع میشوند که بر توجه و ادارک مخاطبان تأثیر بگذارند و با منافع و نیازهای آنان همسویی داشته باشند. در غیر آن صورت ممکن است تحریف، حذف یا دستکاری شوند. اما، این فرآیند به پیامهای مستقیم تبلیغاتی (تبلیغات مستقیم) مربوط است. در حالی که، امروز حجم عمده عملیات تبلیغاتی به صورت غیرمستقیم و در پوشش اخبار غیرتبلیغاتی و پیامهای آموزشی و اطلاعرسانی، برای مخاطبان ارسال میشود. این گونه پیامها آثار پایداری بر مخاطبان برجای میگذارند بدون آنکه واکنش و مقاومت آنان را برانگیزند. به باور مکی و دیگران (2001) امروزه سیاستمداران و کارگزاران دستگاه تبلیغاتی امریکا برای نفوذ در افکار عمومی عمدتاً از تبلیغات غیرمستقیم استفاده میکنند.منابع 1. مرادی، حجتاله، (1382). دروغهای جنگ، بخش جداییناپذیر جنگ روانی قدرتهای بزرگ، فصلنامه عملیات روانی، شماره اول. صص 104-103. - Monroy, D.V. (1998). Public opinion and Public Policy. Public opinion Quaterly, 62, 6-28. 2. Moore, D. (1996), the super Pollesters. New York: walls Gight. 3. Evans, M. (1996), the next Generation and American Democracy. The Public Perspective, 7, 74-51. 4. Segel, M. (1970). Public Opinion, Boston: Mc Graw- Hill. 5. Berds, B.A. and Oldendick, R.W. (2001). Public Opinion. US: Wads Worth. 6. Tylor, L. (2002). Social Psychology. Boston; Mc Graw-Hill. 7. Wast, t. (1998). The Structure of Public Opinion. www. Edu.ir. 8. Eston, D. and Dennis, J. (1969). Children in the Political System. NewYork: Mc Graw-Hill. 9. Hess, R. and turney, J. (1967). The Development of Political Attitudes in Children. Chicago: Aldine Publishing Company. 10. Javos, L. et al. (1968). The Malevolent leader. American Political Science, 62, 564-575. 11. Arterton, F. (1974). The impact of watergate on children’s Attitudes toward Political Authority. Political Science Quarterly, 89, 269-288. 12. Janings, M. and Markus, R. (1984). Partisan orientations over the Long Haul. American Political Science, 78, 1000-1018. 13. Dawson, R. (1990). Political Socialization. Boston: Little, Brown and co. 14. Rusel, L. (1988). Attitud to ward Politics. www. edu.ir. 15. Cranvel, L.M. (2001). Public Opinion. Public opinion Quarterly 49, 191-201. 16. Langton, S. (1969). What do Americans Realy think about the Environment? The Public Perspective, 1, 11-13. 17. Krammer, M. (1998). Public Opinion and attitudes. www. Edu.ir. 18. Rice, t. (1994). Partisanship over time. Political Research, 49, 191-201. 19. Verba, S. etal. (1997). Knowing and Caring about Politics. Journal of Politics, 59, 1051-1072. 20. Martini, D. (1994). The role of elits in Making Public opinion. 21. Bennet, S.E. (2001). American Knowing of Ideology. Politics Quarterly, 23: 259-278. 22. Clark, N. (1995). The politics of Physician. NewYork: Garland Publishing. 23. Smith, T. (1927). A Study of the origins of Election Polls. Public Opinion Quarterly, 54: 21-36. 24. Patterson, t.E. (1990). The Mass Media Election- NJ: princeton university press.
مقالات مجله
نام منبع: حجت الله مرادی
شماره مطلب: 2287
دفعات دیده شده: ۲۳۷۹ | آخرین مشاهده: ۱ هفته پیش