-
استعمار فرانو و انقلاب کنترل نگاهی به ساز و کارهای کنترل در عصر اطلاعات
پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۴ ساعت ۱۲:۰۰
چکیده در این مقاله ضمن مطالعه و تحلیل عصر اطلاعات به عنوان تداوم پارادایم مدرنیته، منطق کنترل در این عصر بررسی میشود و در ادامه نیز به بسترهای نظامی و سرمایهداری این عصر و افول حوزه عمومی، پرداخته میشود، گسترش استعمار فرانو در حوزههای نرمافزار با کارکردهای ویژه زمینه تسلط بیشتر بر انسانها را به راحتی فراهم کرده است. واژگان کلیدی: مدرنیته، عصر اطلاعات، عصر پساکاپیتالیستی، کنترل، حوزه عمومی، نظامیگری، کنترل افکار، استعمار فرانو. مقدمه «
چکیده در این مقاله ضمن مطالعه و تحلیل عصر اطلاعات به عنوان تداوم پارادایم مدرنیته، منطق کنترل در این عصر بررسی میشود و در ادامه نیز به بسترهای نظامی و سرمایهداری این عصر و افول حوزه عمومی، پرداخته میشود، گسترش استعمار فرانو در حوزههای نرمافزار با کارکردهای ویژه زمینه تسلط بیشتر بر انسانها را به راحتی فراهم کرده است. واژگان کلیدی: مدرنیته، عصر اطلاعات، عصر پساکاپیتالیستی، کنترل، حوزه عمومی، نظامیگری، کنترل افکار، استعمار فرانو. مقدمه «.... جامعه پساصنعتی - که عموماً آن را جامعه اطلاعاتی میخوانند مرحلهای است در تاریخ سرمایهداری که با تضادهای خود دست به گریبان است. جامعه اطلاعاتی، به جای آنکه ما را از قید و بندهای اقتصادی آزاد سازد، مبارزه بقا را شدت میبخشد و انحصار ریشهای فعالیت اقتصادی را بر ساحتهای سیاسی و اجتماعی زندگی ما تحکیم میبخشد...» ژان پییردو پویی «انقلاب جهانی ارتباطات میتواند نخستین انقلاب در تاریخ باشد که هیچ بازندهای ندارد ...» ام. آمسترانگ. «اگر انقلاب اطلاعاتی به حال خود رها شود، فاصله میان کشورهای ثروتمند و تنگدست بیشتر میشود و همچنین فاصله میان ثروتمندان و تنگدستان درون هر کشور نیز روزبهروز بیشتر میشود، تاریخ به ما میآموزد که اگر کاری نکنیم، نمیتوانیم این انقلاب را از واکنشهای خشونتآمیز در امان داریم.» مایکل دروتوزوس در حال حاضر علیرغم تمام اختلافنظرها در مورد ماهیت کنونی اندیشه و عمل در دنیای معاصر، کمتر کسی آغاز عصر جدید در تاریخ بشر را انکار میکند. در دهههای پایانی قرن بیستم و به طور اخص از سالهای اولیه دهه 70 قرن بیستم میلادی، بشر وارد دوران تاریخی جدیدی شده است. در این دهه تحولات سریع جامعه صنعتی شکل تازهای به خود گرفت و در واقع تحولات و پیشرفت چشمگیر علم و فناوری به عنوان موتور محرکه، جهان را به لحاظ اندیشه و عمل وارد عصر جدیدی کرد، به گونهای که دیگر برخلاف گذشتهها از تخیل تا عمل فاصله چندانی وجود ندارد. این تحولات جهان را از زوایای مختلفی تحت تأثیر قرار داده است. برخی نظیر پستمدرنها، بر تغییرات فرهنگی تأکید مینمایند و برخی دیگر با نامیدن این عصر با عنوان سرمایهداری متأخر، چندملیتی، پسافوردیسم، انباشت انعطافپذیر( ) و نظایر آن بر دگرگونیهای اقتصادی و نیز تغییرات در تولید و بازاریابی یا تحول تشکیلات مالی و شرکتها تکیه میکنند، اما ظاهراً همه این توصیفها به نوعی مدیون تغییرات حاصل از فناوریهای جدید، اشکال تازه ارتباطات، اینترنت و ابربزرگراههای اطلاعاتیاند و در میان همه توصیفها در مورد نامگذاری این عصر، جریان اطلاعات و مجازیسازی در واقع اعلامکننده اصلی گسستی جدی (البته با کمی تسامح) از دورههای قبل است.1 از آنجا که پدیده رنسانس و نیز ادامه آن در عصر روشنگری و مدرنیته بستر تمام تغییرات در زندگی این جهانی بشر غربی است، تاکنون برای تشخیص ماهیت این عصر و میزان وابستگی و وابسته نبودن آن به مدرنیته و نیز پویشهای غالب آن یعنی تفکرات لیبرالیستی و نیز در سطحی دیگر اعمال کاپیتالیستی، تلاشهای زیادی صورت گرفته است. نویسنده این مقاله با اندکی جسارت، طرح جدیدی را برای تشخیص چهره دیگر این عصر مطرح و آن را با عنوان سرمایهداری متأخر (پساکاپیتالیسم) تحلیل کرده و به طور اخص به بررسی پدیده کنترل در ابعاد نظامی و کنترل افکار میپردازد. ماهیت مدرنیته و منطق کنترل مدرنیته از موضوعات مهم و سرنوشتسازی است که ذهن و عمل بسیاری از متفکران را در عصر حاضر به خود مشغول کرده است، به طوری که هنوز پس از گذشت دو سده بحث و جدل جدی در خصوص آن، توافق چندانی بر سر معنا و مفهوم آن به دست نیامده است و به سادگی نیز نمیتوان به جمعبندی تفکرات موجود در مورد این پدیده به شدت متناقض، اقدام کرد. اما در برآیندی کلی مدرنیته را میتوان همچون صورتبندیی دانست که بر بستر و ارکان مهم و دورانسازی استوار است که هر کدام به نوبه خود در فرآیند تکامل فردی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، روانشناختی و فرهنگی سهم عمده و بهسزایی داشتهاند و در نهایت زمینههای ظهور، تکوین و تکامل یکی از بنیادیترین، مهمترین و تعیینکنندهترین، صورتبندیهای موجود در طول تاریخ بشر، یعنی صورتبندی مدرنیته را فراهم ساختند. دستاوردها، تأثیرات و پیامدهای این صورتبندی، چنان سریع، فزاینده و عمیق بوده است که تمامی عرصههای حیات بشری را تحت تأثیر خود قرار داده است. در این میان جریانات و رویدادهای چندگانه و مهم در روند تکامل تاریخی - اجتماعی مغربزمین از رنسانس، رفرماسیون، روشنگری، انقلاب صنعتی و جریانات تأثیرگذار سیاسی - اجتماعی گرفته تا انقلابهای سیاسی کلاسیک، سقوط رژیمهای کهن و پدید آمدن نظامهای جمهوری، کنار رفتن سلسلههای موروثی دارای سابقههای چندین قرن و بالاخره انقلابهای سیاسی مدرن، همه و همه در ظهور، تکوین و بقای پدیده مدرنیته سهیم بودهاند و به تعبیری جزء جداییناپذیر مدرنیته در آمدهاند که مدرنیته را بر طبق این سلسله مراتب تعریف میکنند. ریشه این پدیده را که از ادوار مختلفی تشکیل شده است و از نظر تاریخی به رنسانس برمیگردد و پس از آن در پی عصر روشنگری، انقلاب فرانسه و ایدئالیسم آلمانی گفتمان کلیدی غرب است، میتوان در دو عنصر کلیدی و اصلی خلاصه کرد. یکی عقلانیت ابزاری که با تسلط انسان بر طبیعت و انسان، از طریق به کارگیری علم و فناوری اشاره دارد و دیگری که اندیشه انتقادی است و با تأکید بر سوژه خودمختار، که شناسنده خود و جهان است بر آزادیهای فردی خود تأکید میکند. از لحاظ هستیشناسی در دوران مدرنیته، نوعی انسانگرایی صرف مشاهده میشود. هرچند در این دوران طبیعت، مستقلتر و ثابتتر از انسان است، اما تحت سیطره تمام و کمال انسان قرار میگیرد و وجود دیگری خواه طبیعت و خواه هر چیزی، منوط به وجود انسان است. هانا آرنت در شرح دوران مدرن سه رویداد بزرگ را از عوامل تاریخی تأثیرگذار بر پیدایش عصر انسان و نیز عامل تغییردهنده تحولات بنیادین هستیشناسی، شناختشناسی و حتی انسانشناسی میداند که این سه رویداد تاریخی، عبارتند از: کشف قاره امریکا، رفرماسیون و اختراع تلسکوپ و هواپیما و توسعه علوم جدید. او بر مبنای تأثیرات این سه رویداد تاریخی، مدرنیته را دارای دو خصلت اساسی بیگانگی از جهان و بیگانگی از زمین میداند و بر مبنای این دو ویژگی تاریخ انسان را در دو دسته اساسی تقسیمبندی میکند: از قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم که بیگانگی از جهان و ظهور اجتماعی رخ داد و بعد از قرن بیستم و در دنیای مدرن، انسان به تدریج از زمین دور شد. انسان ماقبل مدرن به مرکزیت زمین باور داشت و این عنصری اساسی در توجه به دنیا بود، در حالی که با اختراع تلسکوپ این تفکر زمینیمحور در هم شکست و به جای آن کیهانی باز و بیکران پدید آمد و انسان دچار نوعی بیگانگی از جهان گشت که در نهایت با کشف قاره امریکا و کل سطح زمین و نهایتاً اختراع هواپیما و تسخیر فضا، از زمین بیگانه شد. با اختراع تلسکوپ انسان زمین را بخشی از کیهان بیکران مشاهده کرد و این دیدگاه کیهانی نه تنها زمینمحوری را نابود کرد بلکه به انسان این توانایی را بخشید تا کیهان و از جمله زمین را بر طبق قوانین کیهانی مورد مطالعه قرار دهد. با این تحولات دانش، برتری انسان بر طبیعت گسترش یافت که تا قبل از آن، جهان و خودش را با توجه به ملاکهایی از بیرون تعریف میکرد، اینک این ملاکها به یک موضوع یعنی انسان به عنوان فاعل شناسا تقلیل پیدا کرد و به این ترتیب انسان ملاک هر چیزی شد که این در تعبیر دکارتی به وضوح روشن است: «میاندیشم، پس هستم». انسان در این حالت دیگر فقط یک من بزرگ است که حتی جهان و زمین را به دست فراموشی سپرده است و پدیده بیگانگی از جهان محصول همین پیدایش سوژه است و به این ترتیب بود که در عصر مدرن (البته در غرب) ما با ظهور اومانیسمی مواجهایم که ناشی از خلاء تفکرات مذهبی خدامحور است. انسانی که تابع هیچ اصلی جز خواستهها و امیال طبیعی و حتی غیرطبیعی خود نیست و اینجاست که این انسان حتی امر مقدس دینی را نیز به مثابه ابزاری در خدمت اهداف خود در میآورد. انسان در دنیای مدرن (غرب) با سود جستن از عقل و تجربه در صدد برآمده است، تفکر و آزمایش صرف را حتی به حوزههایی نظیر اخلاق تسری دهد.2 حال با توجه به تمام این توصیفها و تفاسیر در خصوص مدرنیته و انسان مدرن باید گفت که این گفتمان نیز همچون بیشتر گفتمانهای پس از رنسانس در غرب، از تناقض مصون نبوده است و هرچند به ایجاد نظم جدیدی انجامیده است اما معضلات زیادی را نیز پدید آورده است. این تناقضات را میتوان به شرح زیر صورتبندی کرد.3 1- بیهنجاری و سوگمکردگی( ) در آثار امیل دورکیم نیز پیامدهای مدرنیته عبارت است از: بریدن از سنت و گم کردن حد و مرزها. او معتقد است با گسست از سنت، پیوندهای خانوادگی، خویشاوندی و همسایگی جای خود را به احساس بلاتکلیفی و سوگمکردگی و تنهایی داده است و همه مراجع جامعه و نیز نظام اخلاقی از هم پاشیده است. 2- بیگانگی و استثمار کسانی همچون مارکس معتقدند که مدرنیته با قابله آن یعنی سرمایهداری حاصلی جزء بیگانگی و استثمار نداشتهاند. مارکسیستها در تحلیلهای خود در دنیای مدرن انسانها را به مثابه موجوداتی از خود بیگانه در نظر گرفتند و عقیده داشتند که انسانها در اثر استیلای فناوری و سلطه سرسخت بازار، در چنگال سرمایه و نظام فناوری گرفتار آمدهاند و حاصل کار خود را به جای آنکه صرف رفاه و آسایش کنند، به گونهای وصفناپذیر از خود برتر دانستهاند. 3- قفس آهنین ماکسوبر برخلاف دو متفکر قبلی که اندکی پیشگوییهای امیدبخش در زمینه سرنوشت مدرنیته داشتند، پیشبینی میکرد که حکومت عقلانیت، از جهان غرب افسونزدایی( ) خواهد کرد. او معتقد است جامعه مدرن در ابتدا درصدد بود به آزادسازی مردم اقدام کند اما این مردم بیش از پیش در فرآیندهای مدرنیزاسیون در اسارت تکنیکها و فناوریهای در ظاهر خنثی، درآمدند و مدرنیته از هدف اصلی خود دور ماند.4 او معتقد بود دیوانسالاری دنیای مدرن غرب همچون قفس آهنین، افراد را از رشد بازداشته و دموکراسی را نیز به خطر میانداخت. بعدها متفکرانی نظیر تئودورآدورنو، با مبحث جامعه مدیریت شده، میشل فوکو با مبحث نظارت سراسربین و ... به گونهای متفاوت در پی اندیشههای ماکسوبر، مدرنیته را از هدف اصلی خود دور دیدند که در این باره در جای دیگری سخن گفته شده است.5 کنترل کنترل و ماهیت آن در دنیای مدرن بیانگر یکی دیگر از تناقضهای دنیای مدرن غرب است. به نظر ماکسوبر و بعدها اصحاب مکتب فرانکفورت و حتی برخی از متفکران پستمدرن، وعده جنبش روشنگری در مورد آزادی به عنوان یکی از ثمرات عقلانیت، وعدهای بیسرانجام و توخالی بود. اشخاص و افرادی که ظاهراً با عنوان فردگرایی( ) از اقتدار سنت رها شدند تا سرنوشت خود را بسازند، اکنون خود را مضحکه نظامهای ماشینواری میبینند که در آنها ساکناند. به قول چارلز تیلور، هرچند فردگرایی ما را از برخی نظمهای اجتماعی رها میکند اما ما را به تنهایی و بیپناهی نیز محکوم میکند و پس از آن عقل ابزاری که هر چیز را تا سطح تحلیل هزینه - فایده تقلیل میدهد، هر چه بیشتر همان فردگرایی و خودسالاری فرد را زیر سؤال میبرد و به نوعی استبداد و استیلای دیوانسالاری مدرن که انسان در واقع از همان ابتدا هم در صدد بود خود را از بند اینگونه سلطه رها کند، رواج میدهد و در این بین شخصی مثل جان بینگر، تاریخ جامعه اطلاعاتی را به عنوان بستر تحولات مدرنیته متأخر، با عنوان انقلاب کنترل بررسی مینماید. اینک استیلای انسان مدرن غربی بر طبیعت، به خود او نیز سرایت کرده است و او را در بند حاصل کار خویش یعنی فناوری اسیر کرده است. در اینجا برای روشنتر شدن موضوع به بحث تمایز میان تفرد( ) و فردیت( ) میپردازیم. همانطور که اشاره شد در دنیای مدرن غرب به فردیت افراد توجه ویژهای شد به طوری که فرد مرکز این جهان تلقی شد. هرچند فرد در دنیای مدرن کنترل و حق انتخابهای واقعی زندگی را در دست گرفت اما مسئلهای به نام تفرد نیز مطرح است. تفرد به وضعیتی اشاره دارد که از تمامی افراد اطلاعی در دست است و در نتیجه هر فرد با پیشنیهای منفرد، تعیین هویت شده است، مثلاً هر فرد بر اساس نام، تاریخ تولد، اقامت، سابقه شغلی، مدارک تحصیلی و سلائق زندگی، طبقهبندی شده است. تفرد و فردیت در دنیای مدرن غالباً اموری پیوستهاند و افزایش قاطعانه تفرد به معنی زوال فردیت تلقی میشود. هدف اصلی دنیای مدرن غرب یعنی آزادسازی، در خود مدرنیته، از بین میرود و وجه کنترلی دنیای مدرن بر افراد سیطره مییابد و خود را در خدمت پویش خاصی از این دنیای مدرن یعنی نظام سرمایهداری درمیآورد. هرچند اشخاصی چون فرانک وبستر نیز این دوگانگی را جزئی ضروری و جداییناپذیر میدانند و آنها را در کنار هم امری لازم تلقی میکنند، اما در دنیای ما یعنی عصر اطلاعات این مسئله، وضعیت دیگری یافته است. نظام کنونی غرب (همانطور که شرح داده خواهد شد) توانسته است با سودجویی از جنبههای تفرد، فردیت را کاملاً کنترل کند و به حاشیه براند. برای مثال در بیشتر شرکتهای بزرگ تولیدی انحصاری در جهان و نیز در رایانهها با انبوهی از این اطلاعات مواجهایم که به ابزاری برای شناخت بیشتر شهروندان و نیز مجرایی برای تأثیرگذاری بیشتر بر روی آنها تبدیل شدند. این روشها نظام غرب را در ذهن انسان مدرن به نظامی ناگسستنی و تغییرناپذیر تبدیل میکند، به گونهای که انسان مدرن هرگز نمیتواند تصوری جز قالبهای غربی را بپذیرد و اینجاست که جنبههای رهاییبخش فراموش میشوند.6 ما در ادامه سعی خواهیم کرد بستر عظیم این تحولات گسترده را در قالب کنترلهای نظامی و استعمار فرانو که با هدف حفظ برتری غرب انجام میشوند، شرح و بسط دهیم و خطراتی که باعث میشوند اینگونه نظامهای کنترلی، حوزه عمومی خودمختار شهروندان جهانی را مخدوش کنند بازشناسی کنیم. بسترهای نظامی کنترل در دوره جنگ جهانی دوم، انقلاب صنعتی در اروپا وارد مرحله جدیدی از تحولات فناورانه - علمی خود شد. درست در این زمان بود که متخصصان ارتش آلمان برای دستیابی به تفوق و برتری در جنگ و نیز پیگیری اهداف خود اقدامات وسیعی را صورت دادند. آنها با ساخت دستگاههایی در سال 1943 که با استفاده از آنها، رمزهای طرف مقابل درگیری را کشف میکردند، و نیز سیستم Z-3 که برای کمک به محاسبات مربوط به هوا و فضا تولید شده بود، انقلاب صنعتی را وارد مرحله تازهای (عصر اطلاعات) کردند که بعدها این رویه را سازمانهای نظامی کشورهای دیگر مانند ایالات متحده و انگلستان به صورت روزافزونی ادامه دادند، بهگونهای که تغییرات فناوریهای حاصل از این رویدادها به طرز بیسابقهای فناوری جنگی حکومتها را تغییر داد. دانیل بل از نخستین معتقدین به نظریه عصر پسا صنعتی در این زمینه مینویسد: پس از جنگ دوم جهانی تاکنون توسعه شگفتانگیز فناوریهای علمی به پیدایش بمبهای هیدروژنی و شبکههای اعلام خطر منجر شدهاند که از طریق سیستمهای رایانهای اداره میشود ... اینک دیگر جنگ زیر سلطه خطرناک علم قرار گرفته است و اشکال جنگ همانند تمامی کارهای دیگر بشری به طور گستردهای تغییر کرده است.»7 او معتقد است که اینک در کشور امریکا تحقیقات علمی به طور پیچیده و گستردهای با مقتضیات نظامی و دفاعی پیوند پیدا کرده است که میتوان با استفاده از انبوه شواهدی که دانیل بل به سادگی از آنها میگذرد آن را به اثبات رسانید. وی با گذرکردن از همه اینها، ظاهراً با حالتی ستایشگونه از فناوریهای جدید، اثرات ابعاد نظامی در پدید آمدن فناوریهای نوین را بیاهمیت تلقی میکند. طبیعی است که ایالات متحده، پس از جنگ دوم جهانی برای تحقق و نیز مشروعیتبخشیدن به شرایط بنیادین نظام صنعتی و به ویژه برنامهریزیهای بلندمدت و تثبیت یا برانگیختن تقاضاهای زیاد برای تدارکات نظامی، از طریق برنامههای کلان، صرف بودجههای عمومی مثل دفاع، اکتشافات فضایی، جنگ ستارگان و ... بنماید. جورج کنان در همان زمانها یعنی در سال 1947، با نام مستعار آقای X در نشریه مطالعات خارجی Foreign Affairs اصول خاصی را برای جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی سابق با عنوان اصول سیاست جلوگیری از گسترش نفوذ اتحاد شوروی8 منتشر کرد که بر پایه آن سیاست خارجی ایالات متحده عمدتاً بر پایه ایجاد محدودیتهای فراوان برای کنترل حریف خود در جنگ سرد (شوروی سابق) تمرکز پیدا میکرد و اساس آن بر پایه قدرتطلبی شکل میگرفت. جورج کنان در آن اثر مدعی شده است که هرچند ایالات متحده مالک پنجاه درصد از ثروتهای جهان است. اما فقط 3/6 درصد جمعیت دنیا را دارد. در چنین وضعیتی، ما به اجبار با حسادت و خشم دیگران روبهرو خواهیم بود. وظیفه واقعی ما در آینده حفظ این موقعیت نابرابر است ... ما باید از سخن گفتن درباره هدفهای مبهم و غیرواقعی مانند حقوق بشر، بالا بردن سطح زندگی و گسترش دموکراسی دست برداریم. به زودی زمان آن فرا خواهد رسید که تفکر قدرت، پایه کنشهای ما قرار گیرد. در آن زمان، سیاستهای ما هر چه کمتر تحت تأثیر شعارهای ایدهآلیستی قرار گیرند، بهتر است.»9 در نتیجه اینگونه تفکرات و تفکرات مشابه آن، که در آن زمان در ایالات متحده رواج بسیاری داشت، هدف اصلی امریکا نه تنها محدودکردن شوروی سابق، بلکه پیروزی کامل در جنگ سرد محسوب میشد. این کشور برای نزدیک شدن به این هدف درصدد برآمد نظام سرمایهداری بزرگ را گسترش دهد و سلطه بیچون و چرای خود را در جهان تثبیت کند. قضیه جنگ سرد با تصویر معارضهجویانه و رقابتآمیزی که از روابط بینالملل ارائه میکرد، در واقع باعث شد که رفع نیازهای نظام صنعتی، طبیعی جلوه کند و این وضع به مشروع جلوهدادن مسابقه تسلیحاتی میان امریکا و شوروی سابق کمک کرد و در این حین مجتمعهای نظامی - صنعتی زیادی پدید آمد که به قول ک.گالبرایت( ) بین شرکتهای صنعتی و منافع مؤسسات تسلیحاتی و نظامی پیوندهای عمیقی را به وجود آورد. او در این زمینه مینویسد: «نظام صنعتی از روی تمایل و یا به دلیل بیرحمی ذاتیاش با رقابت تسلیحاتی پیمان نبسته است. بلکه این پیوند و اتحاد از آنجاست که رقابت تسلیحاتی میدانی است که بیشترین مقدار پول و امکانات را برای حمایت از برنامههای پیشرفت فناوری در اختیار میگذارد و در عین حال (اگر منافعش به نحو احسن تأمین شود) کمترین سؤال و جوابی را از این نظام مینماید.»10 با به پایان رسیدن دوران جنگ سرد و وقوع گلاسنوست و پروسترویکا در شوروی سابق و نیز دگرگونیهای وسیعی که در اروپای شرقی به وقوع پیوست، مشروعیت هزینههای هنگفت و تخصیص بودجههای کلان و رایج به سیستمهای دفاعی و نظامی امریکا زیر سؤال رفت و باعث شد جهان تک قطبی با پیشرفتهای علمی، فناوری و نظامی به راه خود ادامه دهد. امریکا در پی ایجاد نظم نوینی برای سیستم بینالمللی سالها تلاش کرد و درصدد بود به نوعی منافع ملی خود را فراتر از مرزهای خود جستجو کند و با توسل به این توجیه، رهبری امریکا را بر پایه قدرت نظامی مشروع جلوه داده و خاطرنشان کند که این وسیله بهترین تضمین برای پدیدآمدن یک نظام بینالمللی پایدار است. ایالات متحده دیگر نمیتوانست همانند گذشته و دقیقاً به همان شکل به گسترش نظامیگری در اقصی نقاط جهان بپردازد و باید به شکلی تازه پایگاههای خود را در خارج از قاره امریکا حفظ و کنترل کند، درست پس از جنگ سرد ایجاد پیوندهای نظامی، تجاری و علمی در این کشور گسترش چشمگیری یافته است. با توجه به این مسائل است که به سادگی میتوان انگیزههای حمایت سازمانهای نظامی امریکا از فناوریهای جدید را درک کرد. توجه مقامات امریکایی به این فناوریها و سود جستن از آنها برای دستیابی به استیلای جهانی را از آنجا میتوان دریافت که در زمان ریاست جمهوری کندی حتی وزیر دفاع به عنوان مدیرعامل اجرایی نظام ارتباطات ملی منصوب میشد، چون تا آن زمان حدود 24 میلیون کانال مایل از 30 میلیون کانال مایل موجود در مسیر ارتباطات در ان.سی.اس، در تملک وزارت دفاع قرار داشت. هیچ فناوری با بخت و اتفاق پدید نمیآید، بلکه پیامد فرآیندهای معینی در تحقیق و توسعه است که در اصل سازمانها و ارگانهای خاصی از آن حمایت مالی میکنند که به منافع ناشی از کاربرد یا گسترش آن چشم امید بستهاند. وایز بناوم( ) در مورد نقش محوری فناوری در جامعه پساصنعتی و نیز نقش نظامیگری در پدید آمدن آنها مینویسد: «شکل پیشرفته رایانه مثل بسیاری از فناوریهای مدرن دیگر از جریانات نظامیگری نشئت گرفته است. تقریباً همه پیشرفتهای فناوری در رشته رایانه، از جمله پیشرفتهایی که انگیزه اصلی آنها تقاضاهای نظامی بود، آثار و بقایای خود را (در بخش مدنی) به جای گذاشتهاند.»11 د.نابل( ) هم معتقد است که تقریباً اکثر قریب به اتفاق فناوریهای مدرن که در عصر اطلاعات اهمیت به سزایی دارند به نوعی در زندگی مدنی انسانها نیز نقش داشتهاند. در اصل توسعه فناوریهای جدید از لحاظ طرح و کاربرد، حاصل نوعی فرآیند اجتماعی و سیاسیاند که در آن تکنوکراتها با توسل به ایدئولوژیهای مختلف به آن پر و بال دادهاند.12 با نگاه تبارشناسانه به علم مدرن به سادگی میتوان الگوهای تحقیق و توسعه فناوری گسترده در دنیای مدرن امروزی را به محرک اصلی آن یعنی جنگ جهانی دوم و تأثیرات روزافزون مجتمعهای نظامی- صنعتی نسبت داد؛ به طوری که میتوان به سادگی به وجود رابطهای ارگانیکی میان علم، سرمایه، نهادها و دستگاههای مختلف با اعتقاد به پیشرفت و ترقی فناوری و علاقه به کاهش تصادف و بینظمی و نیز گسترش پیشبینی و کنترل، پی برد. در اینجا باید به رابطه میان قدرت و معرفت که میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، به آن میپردازد اشاره شود.13 در تاریخ بشر به ویژه در عصر مدرن [غرب] دانشمندان و سایر متفکران در تحقیقهای خود همواره به نوعی به قدرت، وابستگی داشتهاند، چون در گستره علم امروز، مسئله انتخاب چندان مطرح نیست و رابطه گفتمانی دانش و قدرت است که دائماً همدیگر را بازتولید میکنند. در دنیای فناوری عقل ابزاری است که زمام امور را در دست گرفته است و تحقیق و تفحص علمی را هدایت میکند و عقل ابزاری عقلی است که با سرمایه، نهادها و بنگاههای حکومتی غرب ادغام شده است و در اصل منافع دستگاههای قدرت بر علم و فناوری سلطه دارند. به ویژه پس از جنگ دوم جهانی، علم با جهتگیری به سمت کنترل، با مجتمعهای نظامی - صنعتی پیوندی ناگسستنی پیدا کرده است. نابل معتقد است که آرایش و استقرار نیروهای مسلح در سراسر جهان و نیز بینالمللی شدن روزافزون فعالیتهای شرکتهای اقتصادی از جنگ جهانی دوم به بعد، دستگاههای نظامی و صنعتی امریکا را با مسائل لجستیکی ارتباطات و کنترل روبهرو کرده است و این ابعاد نظامی در گسترش قلمروی ارتباطات، کنترل اطلاعات و علوم الکترونیک و رایانه نقش به سزایی داشتهاند. از سوی دیگر میتوان اذعان کرد که با توجه به خصوصیت علم در دستکاری و دخل و تصرف در فرآیندها و رویدادها به منظور کنترل جریان یا الگوی تحول آنها و به دلیل همسو بودن این خصوصیت با مسائل نظامی، آنها را بیش از پیش به منابع قدرت و منافع عملی فرماندهان ارتش و شرکتهای صنعتی غرب، همگام و همراه کرده است و به این ترتیب است که پیشرفتهای فناورانه در عرصه الکترونیک، سیستمهای نظارت کیفی رایانهها که در مرحله اول بیشتر در جهت امور جنگ و اهداف نظامی به کار برده میشدند، در دوره پس از جنگ همگی به سمت خلق و ایجاد نظریهها و فناوریهای نیرومند و نوین کنترل، معطوف شدند.14 برای نمونه در زمینه اتحاد علم و ارتش میتوان به پیدایش تحلیل سیستم اشاره کرد که از همکاری نظریههای پژوهش در عملیات که از ارتش زمینه میگرفت و نیز پیشرفتهای مهندسی سیستم و مدیریت علمی به دست آمده است. در واقع روشهای رایانهای تحلیل سیستم، در بیرون از ارتش و محیطهای صنعتی گسترش درخور توجهی پیدا کرد و در سازمانهای حکومتی و اجتماعی برای ایجاد نظم اجتماعی در بخشهای مختلف جامعه به کار گرفته شد. در ادامه باید خاطرنشان کرد که هرچند نمیتوان منکر شد که مسائل پیچیده علمی، فناوری و مدیریتی تا پیش از پیدایش و رابطه انکارناپذیر نظامیگری و پیشرفتهای فناوری نیز به خوبی حل و فصل میشد اما به هر حال انتساب نقش محوری به اینگونه فناوریها در جهان فعلی حاصل این اتحاد است. به قول وایز بناوم: «رایانه، پیششرط ادامه حیات جامعه مدرن پس از جنگ دوم جهانی نبود، پذیرش با میل و کورکورانه آن از سوی پیشرفتهترین عناصر حکومت امریکا و تجارت و صنعت، به سرعت رایانه را به یکی از منابع ضروری برای ادامه حیات جامعه تبدیل کرد به همان صورتی که خود رایانه به ابزاری لازم برای شکل دادن به خود تبدیل شده است.»15 به هر حال در دنیای اطلاعات، اهمیت تحقیق و توسعه و رواج فزاینده رایانهها در قلمروهای تجارت، حکومت و آموزش، رویدادهایی خنثی نیستند، بلکه علاوه بر تأمین منابع استراتژیک و نیز عوامل دگرگونساز در جامعه پساصنعتی، با سازمانها و ارگانهای خاصی که منافع ویژهای نیز دارند، همپیمان شدهاند. بیشتر بررسیهای اخیر در باب این مسئله نشان داده است که آرایش بیشتر پیشرفتهای معاصر در حوزه فناوری اطلاعات توسط محور نظامی - صنعتی صورت پذیرفته است. به این ترتیب جامعه اطلاعاتی نه تنها یک تقدیر محتوم بلکه حاصل منافع مشترک و تصمیمهایی است که در چند جایگاه نهادی برای گسترش نسل تازهای از فناوریها و نیز آغاز انقلاب اطلاعاتی گرفته شده است. در ایالات متحده و انگلستان که پیشتازان انقلاب صنعتی اول و دوماند و نیز در جوامع پساصنعتی، پیوندهای انکارناپذیر و نیرومندی میان نظامیگری یا امور دفاعی با برنامههای تحقیق و توسعه و صنایع فناوریهای اطلاعاتی وجود دارد. به طوری که صنایع فناوریهای پیشرفته و سرمایهگذاریهای بزرگ بر روی توسعه روشهای رایانهای در ایالات متحده برای تأمین هزینههای خود به شدت به بودجههای پنتاگون متکیاند. برای نمونه، برنامه موسوم به طرح یکپارچه تولید صنعتی به کمک رایانه( ) که در اختراعات و طراحیهای تولید صنعتی در امریکا نقش اساسی ایفا میکند، در سال 1979 از سوی نیروی هوایی این کشور راهاندازی شده است. این طرح به دلیل گستردگی و هزینههای وسیع آن، به تنهایی از عهده بخش صنعت خارج است.16 در انگلستان هم پیوندهای مشابهی میان شرکتهای فناوری اطلاعات و وزارت دفاع وجود دارد و در حدود دو سوم تحقیق و توسعه بخش الکترونیک به امور نظامی یا دفاعی مربوطاند که این تلاشها و بهرهجوییهای نظامی از فناوریهای گسترده امروزی هرچند همواره با عناوین میهنپرستی، رقابتجویی، بازده تولیدی، پیشرفت و ترقی توجیه شدهاند، اما هرگز نمیتوان اهداف دوگانه آنها یعنی کنترل و سلطه را فراموش کرد.17 با وجود این شناسایی نقش مهمی که ارتش در توسعه مجموعه کامل از فناوریهای نوین پس از پایان جنگ جهانی دوم داشته است، پرسشهای جدی درباره اثرات این توسعه را پیش میکشد. نوآوریهای فناوری ضرورتاً سودمند و یا پیشرفته نیستند، بلکه کاربردها و اثرات آنها تا حد زیادی از نوعی زمینه نهادی ـ فرهنگی ناشی میشود که از بطن آنها برخاستهاند. به این دلیل است که اگر ما بخواهیم اثرات بالقوه آنها را درک کنیم، ناچاریم متن و زمینه نظامی ـ صنعتی رشد و توسعه آنها را بررسی کنیم. نگاه آسان و خوشبینانه به اینگونه فناوریها همانطور که دانیل بل به آن اشاره کرده و در کل نقش مخرب آن را نادیده گرفته و معتقد است که اینگونه فناوریها اگر مترقی نباشند، خطری هم ندارند، منجر به این خواهد شد که مسائل مختلفی نظیر بیکاریهای ناشی از ورود اینگونه فناوریها و نیز مهمتر از آن مسائل سیاسی ناشی از نظارت فزایندهای که با گسترش فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی میسر میشود، یکسره نادیده و یا، کم اهمیت انگاشته میشوند. به هر حال نظامیگری و فناوری در عصر اطلاعات با پیوند خود توانستهاند کنترل و نظارت را در جوامع افزایش دهند و این هنگامی حائز اهمیت است که دانسته شود کنترل خدمات ارتباطی، منبع قدرت است و دسترسی یکسان به ارتباطات یکی از شرایط آزادی است و این دو در شرایط فعلی هرگز در یک نظریه قابل جمع نیستند. استعمار فرانو و عصر اطلاعات در پشت مظاهر فناوریهای اطلاعاتی و تحولات اجتماعی در عصر پساصنعتی به نظر میرسد نوعی پیکربندی در حال تغییری از نهادهای نظامی، صنعتی و سیاسی نهفته است. پیشتر به سهم ارتش در فرآیند توسعه فناوریهای اطلاعاتی پرداخته شد. اینک لازم است اهمیت منافع اقتصادی و سیاسی از دنبال کردن اینگونه فناوریها نیز باز شناخته شوند. تغییرات ناشی از عصر فناوریهای اطلاعاتی در اوضاع و شرایط خاصی پدید آمدهاند و به نوعی به تبع گرایشهای متضاد در جهت متمرکزسازی، خصوصیسازی، تجاریسازی فزاینده زندگی اجتماعی، کالاوارگی اطلاعات و معرفت و بسط و نظارت و کنترل رشد کردهاند. این دگرگونیها در عرصه روابط اجتماعی و نیروهای تولیدی به طور چشمگیری همزمان با گسترش شرکتهای چندملیتی و نیز علقههای نظامی و سیاسی به فرمانروایی و کنترل، امنیت ملی، قانون و نظم مصادف شدهاند، اینجاست که میتوان تمام اینها را با توجه به فوردیسم نوین یا انباشت انعطافپذیر و کنترل و نظارت روزافزون، به عنوان پاسخهایی به بحران انباشت سرمایه شرکتی و مسائل اجتماعی و سیاسی ناشی از فروپاشی چارچوبهای فوردی - کینزی دوره پس از جنگ جهانی دوم دانست. تاکنون در خصوص عصر اطلاعات و نیز چیستی و آبشخورهای آن سخنان بسیاری گفته شده است، برخی معتقدند که سیستم سرمایهداری سازمانیافته غرب اینک جای خود را به عصر اطلاعات سپرده است. نیوت کرینگریچ( ) در این زمینه مدعی است: «هر روز جمع بیشتری از مردم میتوانند در خارج از ساختارها و سلسله مراتب جمعی، در گوشههای امن ناشی از انقلاب اطلاعاتی به فعالیت بپردازند. برخلاف انقلاب صنعتی که مردم را گروه گروه به داخل تشکیلات اجتماعی بزرگ همچون شرکتها، سازمانها و حتی دولت بزرگ، پیش کشاند، انقلاب اطلاعاتی در حال از هم پاشاندن این ابرغولها و هدایت آنها به سوی آنچه که توکویل برای امریکای سالهای 1830 مجسم کرده بود، است.»18 از این دیدگاه، سرمایهداری غرب دوباره در قالبی دیگر متولد شده است و به صورت دنیایی از مدیران بازرگانی کوچک ظاهر شده که با سود جستن از فناوریهای جدید همه موانع وصول به جهانی آرمانی رقابت کامل را محو کرده است. جورج گیلدر( ) در زمینه ویژگیهای فناوریهای جدید اطلاعاتی مینویسد: «دشمن سلسله مراتبها و انحصارات و دیوانسالاریهای صنعتی و همه سیستمهای دیگر. دقیقاً همانطور که امور کارآگاهی و کنترل از رایانههای بزرگ و غولپیکر به رایانههای شخصی و از بانکهای اطلاعاتی متمرکز تا کتابخانههای رایانهای رومیزی و شخصی و از هرم مرکزی کمپانی بل به مجموعه بزرگی از ابزار ارتباطی و از شبکههای معدود سخنپراکنی به میلیونها برنامهنویس پراکنده بر کره خاکی منتقل شده است، قدرت اقتصادی نیز در حال انتقال از مؤسسههای گروهی بزرگ به افراد است.»19 بیل گیتس( ) پدر تحولات انفورماتیکی در عصر ما در کتاب خودش با عنوان20 راه پیشرو این مرحله جدید را کاپیتالیسم بیبرخورد نامیده است و معتقد است که در این مرحله اطلاعات کامل و اساسی رقابت در بازار را به کاملترین حد ممکن خود میرساند. مرحله جدیدی که در نظام غربی پدید آمده است، پانکاپیتالیسم است. پانکاپیتالیسم که بیشتر به پروژه نولیبرال و جهانیسازی شهرت یافته است در طول دهه 1980 بیشتر با سیاستهای اقتصادی رونالد ریگان در ایالات متحده و مارگارت تاچر در انگلستان راه خود را هموار ساخته است. اقتصاد امریکا، انگلستان و دیگر کشورهای سرمایهداری با این سیاستها به نوعی مقرراتزدایی گستردهای را پیش روی خود آفریدند که هدف آنها در واقع افزایش بازدهی بیشتر با کوچکتر کردن سهم دولت در تحولات اقتصادی بود. این آزادسازی گسترده، مهارها را فرو ریخت و باعث شد نظام غربی بار دیگر همچون گذشتهای نه چندان دور در جستجوی هزینههای تولید پایینتر و نرخهای بازده بالاتر راهی سرزمینهای دیگر شوند. درست همزمان با آن شرق آسیا (از جمله چین) و امریکای لاتین با آغوش باز راه انتقال صنایع غرب را هموار کردند و این صنایع از مکانهای پرهزینه یعنی امریکای شمالی، ژاپن و اروپای غربی به نواحی کمهزینه در آسیا، امریکای لاتین و اروپای شرقی نقل مکان کردند. از این منظر رشد پانکاپیتالیسم به گونهای شبیه مرحله اولیه رشد سرمایهداری بوده است که به انباشت ابتدایی معروف است. این مرحله از تاریخ سرمایهداری که جیمسون آن را آخرین مرحله توسعه سرمایهداری مینامد در واقع فرآیند گسترش شیوه تولید سرمایهداری در مراکز دیگر را شامل شده است. بر مبنای این منطق، پانکاپیتالیسم دیگر از لحاظ قلمرو، جهانی میشود. هرچند سرمایهداری غرب همیشه نظامی بوده است که برای فتح سازوکارهای بینالمللی تلاش کرده است، اما با از میان رفتن شوروی سابق در سال 1991 و بازشدن دروازههای اروپای شرقی و چین به روی تجارت و سرمایهگذاری خارجی در دهههای 1980 و 1990، شکل جدیدی از سرمایهداری جهانی پدیدار شده است. حدود 37 هزار شرکت فراملی و شرکتهای رسانهای فراملی بازار جهانی جدید را قبضه کردند. هزاران شرکت فراملی بر بازارهای جهانی احاطه دارند و وفاداری آنها بیش از هر چیز به صاحبان سهامهای خود است که در کشورهای ثروتمند متمرکزاند. اینگونه شرکتها کمتر در پی مبارزه با دولتها و ملتهای مختلفاند و بیشتر در صددند با آنها همکاری کرده و در اغلب اوقات آنها را در خود جذب کنند، بدین منظور سیستم نوین غرب برای دستاندازی به کل جهان نوعی امپراتوری اطلاعاتی را پدید آورده است. این امپراتوری جدید بیشتر بر نوعی کنترل دانش فنی و عملی متمرکز است و نیاز چندانی به کنترل مستقیم کشورها از طریق مستعمرهکردن آنها ندارد. در اینجا برای روشنشدن بیشتر مسئله بهتر است از طبیعت و منطق سرمایهداری غرب و شیوههای بازاریابی مدرن سخن به میان آید. سیستم طبقاتی در اقتصادهای پیشرفته معاصر به شدت قطبی شده است. در ایالات متحده 94% داراییها متعلق به 20% جمعیت است (که 48% آن به یک درصد بالای این فهرست میرسد) و فقط 6% داراییها 80% باقیمانده را شامل میشود. در واقع مکانیسم اصلی این یک کاسه شدن ثروت به نفع ثروتمندان و شرکتهای بزرگ است. بیش از 60% داراییهای تولیدی در ایالات متحده به 200 شرکت تولیدی تعلق دارد در حالی که 80% آن به یک چهارم درصد شرکتهای بزرگ تولیدی میرسد و در نخستین سالهای پس از 1990 بیش از 80% از درآمد کل فروش در اقتصاد امریکا به جیب 600 شرکت تراز اول رفته است. همین منطق در سطح جهانی نیز برقرار است. 300 شرکت عظیم حدود 70% سرمایهگذاریهای خارجی را در دست گرفتهاند و 25% کل سرمایه جهانی را در اختیار دارند.21 بازاریابی برای برانگیختن مصنوعی تقاضا برای بیشتر رشتههای صنعتی ضرورتی انکارناپذیر است و به صورت نیروی فراگیر و همهجا حاضر اقتصاد انحصاری غرب و یا پانکاپیتالیسم درآمده است به طوری که بازرگانان امریکایی در سال 1992 حدود یک تریلیون دلار (یعنی یک دلار از هر شش دلار درآمد ناخالص ملی) را صرف بازاریابی کردهاند تا مردم را به مصرف بیشتر تشویق کنند. بازاریابی پدیدهای است که همراه با مرحله تولید و مدیریت نیروی کار همواره در اولویت است. هدف مدیریت بازاریابی نیز با استفاده از چهار عنصر هدفگیری، انگیزهشناسی، ایجاد محصول و ارتباط فروش، کنترل و حفظ بازارهاست. ریچارد مککنا( ) در مورد مسئله هدفگیری مدیریت بازاریابی در عصر پانکاپیتالیسم، مینویسد: «بازاریابان (در آینده) نه تنها خود، فناوریهای فعلی را در اختیار خواهند داشت بلکه از تواناییهای روزافزون آنها نیز سود میجویند. این تواناییها عبارتند از: رایانههای شخصی، بانکهای اطلاعاتی، دیسکهای نوری، صفحههای گرافیکی نمایش، چندرسانهایها، ترمینالهای رنگی و فناوریهای ویدئو - کامپیوتر، پردازنده ویژه قابل نصب در همه دستگاهها که هوش مصنوعی را روی داشبورد اتومبیل تعبیه میکند، اسکنرهای متنخوان و سرانجام شبکههایی که قادرند در یک لحظه اطلاعات بسیاری را منتقل کنند ... همکاری فناوری و بازاریابی ... باید به کمک آوردن مشتری به شرکت صورت پذیرد.22 نوع ارتباط در بزرگراههای اطلاعاتی، دوسویه است و این دوسویگی ارتباط در واقع محلی است که دوره پساکاپیتالیسم از آن سود میجوید. همین امر موجب شده است اطلاعات مفصلی درباره تکتک خریداران احتمالی جمعآوری شود، به طوری که تایم - وارنر تا سال 1996 توانسته بود اطلاعات مربوط به 52 میلیون خانوار را در بانک اطلاعاتی خود جمع کند و اگر این ارقام هر سال دو برابر شود شاید امروز، قادر باشد بیش از 400 میلیون واحد اطلاعاتی از خانورها را تحت پوشش قرار دهد. همچنین مدیریت بازاریابی در صدد است با انگیزهشناسی مشتریان، آنها را به سمت کالاهای تولید شده سوق دهد. عنصر بعدی مدیریت بازاریابی، طراحی و بستهبندی کالاهای تولید شده است. تولیدکنندگان و طراحان محصول به جای آنکه توان خود را صرف پدیدآوردن ارزشهای شخصی مصرفی کنند، بیشتر به طرز قرارگرفتن نام تجاری بر روی محصول، شکل و ترکیب آنها میپردازند تا بتوانند نیازهای بازار را تأمین کنند. به قول یکی از مدیران ارشد پپسیکولا « نه دهم آنچه شما میگویید در تصویر است ... پس ما رؤیای زندهای را خلق میکنیم که فقط از راه بطری پپسیکولا میتوان به آن وصل شد». پس این عناصر تبلیغات از مشهورترین عنصر ارتباطی در کار فروش است. اما امروز دیگر روشهای گسترش فروش و بازاریابی مستقیم جای آن را میگیرد. گسترش فروش همچون تلاشی است برای تأمین یک تسهیلکننده یعنی واداشتن خریداران به اقدام فوری برای خرید. روشهای مورد استفاده در این کار عبارتند از برگزاری مسابقات ورزشی، تخفیفهای ویژه، بازیهای جایزهدار و ... . امروز فناوریهای ارتباطی بر این چهار عنصر تأثیرات مهمی گذاردهاند، چون اینک مدتها است که چیزی به نام بازار جهانی شکل گرفته و ظهور کرده است. بزرگراههای اطلاعاتی ابزاری قدرتمنداند که غرب را به هدف اصلی خود یعنی شکل دادن به طبع و ذائقه مشتری نزدیک میکنند. این بزرگراهها توانستهاند حتی حوزه تفریحات انسان در اوقات فراغت را هم دربرگیرند و آن را در جهت مصرف بیشتر سوق دهند. «پر کردن اوقات خارج از محل کار هم به بازار وابسته شده است که پیوسته در حال تدارک و عرضه تفریحات و سرگرمیها و نمایشهای انفعالی است که برای محدودیتهای زندگی شهری مناسب است و بهتر است به جای واقعیت زندگی پذیرفته شود. چون اینگونه برنامهها ابزاریاند برای پرکردن اوقات آزاد که شرکتهای بزرگ سرازیر میکنند و همه وسایل تفریحی و ورزشی را به جزئی از فرآیند تولید و افزایش سرمایه تبدیل میکنند.»23 حتی تفریحات جمعی در غرب نیز به سمت مصالح بازار هدایت میشود و به صورت مجرای اصلی بازاریابی در کل سطح اجتماعی درمیآید. با گذشت زمان، وسایل عمده ارتباطی و صنایع تفریحی به تدریج درهم ادغام شده و تشخیص دادن آنها از یکدیگر مشکل میشود. مؤسسات مالی و سرمایهداری نیز با سود جستن از این وسیله میتوانند با اثرگذاری بر محتوای تفریحات و اطلاعات و معینکردن آنها، انتظارات مخاطبان را به گونهای شکل دهند که عملاً قادر به برآوردن آنها باشند. توهم دموکراسی الکترونیکی غرب در بیشتر متون مدافع عصر اطلاعات و جریان آزادسازی اطلاعات، معمولاً آنچه به خواننده ارائه میشود این است که فناوری جدید آثار دمکراتیککننده جدی به همراه خواهد داشت و نیز سلطه شرکتهای بزرگ و دولتهای گسترده را به تدریج رفع میکند. به قول طرفداران اینگونه مباحث که بیل گیتس از مشهورترین آنهاست و نام آن را کاپیتالیسم بیبرخورد مینهد، فناوری جدید برای نخستینبار مفهوم آدام اسمیتی بازار، که در آن «خریداران قیمتهای همه فروشندگان را میدانستند» و نیز فروشندگان نیز میدانستند که هر خریداری آمادگی پرداخت چه مبلغی را دارد، تحقق خواهد یافت و در واقع به قول او همان چیزی پدید خواهد آمد که اقتصاددانان آن را اطلاع کامل مینامند و با عنوان پیششرط رقابت کامل از آن نام میبرند. او معتقد است که «این تحول ما را به دنیای سرمایهداری کمبرخوردی خواهد کشانید که در آن هزینههای بالایی و هزینههای مربوط به انجام معاملات بسیار پایین و اطلاعات مربوط به بازار بسیار فراوان خواهد بود، به قول او چنین شرایطی بهشت مصرفکنندگان را پدید میآورد. در این عصر تولیدکنندگان برتر در نظام غرب خواهند توانست در فرآیند بازاریابی در دنیای مجازی ارتباطی دوسویه را برقرار کنند و سفارشهای مصرفکننده را فقط با انتخاب فهرستی توسط آنها، اجرا کنند و این تشویق بیشتر مصرفکننده به خرید است. اینجاست که دیگر خود اطلاعات هم در این عصر معامله خواهد شد و هرچند بخش اعظم اطلاعات در این عصر رایگان است اما جذابترین بخشهای اطلاعات، از فیلمهای هالیوود تا بانکهای اطلاعاتی دایرهالمعارفی، به قصد کسب سود، تولید خواهد شد. در بزرگراههای اطلاعاتی، مرز میان تبلیغ و بازاریابی چندان مشخص نیست. تبلیغاتکنندگان علاوه بر برانگیختن نیاز مصرفکننده، به سؤالات مربوط به نحوههای انتخاب نیز پاسخ میدهند. در اینجا دیگر موفقیت در تبلیغات و نیز بازاریابی به نحوه کنترل دقیق روابط بین مصرفکننده و تولیدکننده بستگی دارد و شرکتهایی که بتوانند این روابط را به گونهای همهجانبهتر از طریق تماس مستقیم و تبادل بیوقفه اطلاعات، زیر کنترل خود بگیرند، تمام بازار را زیر سلطه خود درمیآورند که باعث میشود تقسیم مشتری، تقسیم کار را کامل کند و رسیدن به هدف اصلی یعنی انباشت زیر سیطره کاپیتالیسم انحصاری و جهانی شده معاصر، که از آن میتوان به عنوان پسا کاپیتالیسم و نیز کاپیتالیسم مجازی سخن گفت، میسر شود. اما علیرغم تحقیقات اشخاصی نظیر بیل گیتس باید خاطرنشان کرد که فناوریهای جدید قادر نیستند قدرت اقتصادی را از شرکتهای بزرگ بگیرند و میان شرکتهای متوسط و کوچک تقسیم کنند و همچنین قدرت انتخاب مردم را افزایش دهند، بلکه آنچه اتفاق میافتد این است که بازار جهانی کاملاً زیر سلطه شرکتهای بزرگ قرار خواهند گرفت و مردم کممایه عملاً نقش زیادی نخواهند داشت. داعیه گزاف بیل گیتس مبنی بر برابر بودن انسانها در دنیای مجازی هرگز اتفاق نمیافتد و صرفنظر از اکثریت عظیم جمعیتی که در اقتصاد جهانی ساکن هستند، در خود ایالات متحده هم دهها میلیون افراد فقیر در عصر بزرگراههای اطلاعاتی از قافله عقب خواهند ماند. این بزرگراههای اطلاعاتی در نهایت به روش ظالمانه جهانی پیوند میخورد و خواهد خورد که نابرابری گسترده و رو به افزایش، رکود اقتصادی، اشباعشدگی بازار، بیثباتی مالی، بحرانهای شهری، قطبیشدن اجتماع، دسترسی درجهبندی شده به اطلاعات، فساد زیستمحیطی و ... را به دنبال خواهد داشت. ترکیب بازاریابی و نیز فناوریهای جدید به شرکتهای بزرگ امکان میدهد تا سهم بیشتری را در بازار از آن خود کنند و سود بیشتری برده و روند انباشت را تسهیل کنند و سیستمی اجتماعی و اقتصادی پدید آورند که نتیجهای جز نفوذ و کنترل روزافزون ندارد. کنترل و تداوم نظام پساکاپیتالیسم همانطور که در تحولات مربوط به عصر استعمار فرانو اشاره شد، افزایش منابع اطلاعاتی و ارتباطی به جای یاریرساندن برای بالا رفتن قدرت انتخاب و انعطافپذیری، معمولاً با توسل به نظام بازاریابی و تبلیغات، به کنترل بیشتر مصرفکننده (شهروند) میانجامد؛ در نتیجه گرایش به نامتمرکزسازی که باید با توجه به فراهم آوردن زمینههایی برای خودمختاری بیشتر افراد صورت گیرد، در تنظیم هر چه بیشتر زندگی اجتماعی توسط نظامهای متمرکز، تجلی پیدا می
مقالات مجله
نام منبع: علیرضا بیابان نورد
شماره مطلب: 2264
دفعات دیده شده: ۲۰۲۲ | آخرین مشاهده: ۵ روز پیش