-
تاثیر عوامل ذهنی بر شکل گیری راهبردهای سیاسی و نظامی امریکا
شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰
تأثیر عوامل ذهنی بر شکلگیری راهبردهای سیاسی و نظامی امریکامجید عباسی اشلقیاشاره سیاست ایالات متحده برای اقناع افکار عمومی این کشور بیشتر بر اسطورهسازی و ایجاد مفاهیم ذهنی ـ روانشناختی استوار است. در این تبلیغات خودستایانه، مردم و دولت امریکا، دولت برتر و منتخب خداوند برای رهبری جهان معرفی میشوند. دولت امریکا در تبلیغات خود، تمدن ایالات متحده و مردمان آن را خیر و دشمنان آن را شر معرفی میکند؛ بنابراین، نبرد خود را جنگ بین ظلمت و ر
تأثیر عوامل ذهنی بر شکلگیری راهبردهای سیاسی و نظامی امریکامجید عباسی اشلقیاشاره سیاست ایالات متحده برای اقناع افکار عمومی این کشور بیشتر بر اسطورهسازی و ایجاد مفاهیم ذهنی ـ روانشناختی استوار است. در این تبلیغات خودستایانه، مردم و دولت امریکا، دولت برتر و منتخب خداوند برای رهبری جهان معرفی میشوند. دولت امریکا در تبلیغات خود، تمدن ایالات متحده و مردمان آن را خیر و دشمنان آن را شر معرفی میکند؛ بنابراین، نبرد خود را جنگ بین ظلمت و روشنایی میداند و برای استیلای این فرهنگ برتر از هیچ کوششی دریغ نمیکند. باور یک امریکایی از فرهنگ عالیتر و برتر خود، او را برای استیلای این فرهنگ، از اقدام به هیچ عملی باز نمیدارد؛ بنابراین، تجاوز و تعدی به دیگر کشورها، فرهنگها و ارزشهای غیرامریکایی در نزد او عملی درست و بهنجار تلقی میشود. مقاله حاضر، به بررسی زیرساختارهای ذهنی و روانی مردم و سردمداران این کشور میپردازد و شالوده روانی حاکم بر جامعه امریکا را ـ که بر استراتژی آن کشور نیز حاکم است ـ تشریح میکند، هر چند که سعی شده است در بیان ارزشهای امریکایی، از بیان مواردی که با ارزشهای ما ناسازگار است، خودداری شود. مقدمه بررسی ارتباط سیاست امنیتی و دیپلماسی امریکا با ایدئولوژی و عملیات روانی از موضوعات قابل تأمل در فهم سیاستهای آن کشور است. چه ارتباطی میان این دو وجود دارد؟ آیا سیاستهای این کشور بر اساس عام روانی و ایدئولوژی شکل میگیرد یا خیر؟ بر اساس فرضیه این پژوهش، سیاست امنیتی و نظامی و دیپلماسی ایالات متحده از طریق عملیات روانی با تکیه بر عامل ایدئولوژی هدایت میشود. بسیاری از اندیشمندان معتقدند که منافع ملی، هدایتگر راهبردهای سیاسی و نظامی است و آن را جهتدهی میکند، غافل از اینکه منافع ملی نیز از طریق ایدهها، ارزشها و عوامل روانی در دامن فرهنگ تعریف میشود. کشف قاعدهمندی رفتاری در راهبردهای ایالات متحده بدون درک عوامل روانی به راحتی ممکن نیست. جایگاه عملیات روانی در راهبردهای سیاسی و نظامی می توان گفت سه رهیافت عمده درباره جایگاه عملیات روانی در راهبردهای سیاسی و نظامی ایالات متحده وجود دارد: 1) رهیافت نخست، ناظر بر ارتباط نداشتن یا جدایی بین راهبردهای سیاسی و نظامی از ایدئولوژی، فرهنگ و عوامل روانی است. این گروه کسانیاند که بر جنبههای سختافزاری تأکید دارند و از عوامل ذهنی و غیرسختافرازی غافلاند. 2) رهیافت دوم، ناظر بر این معناست که ارتباط عوامل روانی و راهبردهای سیاسی و نظامی امریکا متغییر است. بین این دو ارتباط وجود دارد، اما نقش عملیات روانی و برداشتهای ادراکی و ذهنی در این موضوع ثابت نیست و درجه قوت و ضعف یا بود و نبود آن با توجه به واقعیتهای موجود فرق میکند، یعنی ایالات متحده با توجه به عوامل و وقایع ملی و بینالمللی پیش رو، در سطحی خاص به عوامل ذهنی و روانی توجه میکند؛ بنابراین، ترکیب عوامل روانی از موضوعی به موضوع دیگر تفاوت میکند. بدین ترتیب، رهیافت مزبور را میتوان به صورت زیر ترسیم کرد. راهبردهای نظامی و سیاسی مقدار و درجه عوامل ذهنی و روانی وضعیت عینی بر خلاف این امر میتوان گفت که عوامل روانی و ذهنی چیزی نیست که وجود آن مقطعی باشد، بلکه در مقاطع مختلف، تنها جلوههای آن تغییر مییابد. عوامل روانشناسانه همواره در راهبردهای مختلف ایالات متحده وجود دارد و این جایگاه را میتوان با توجه به تبلیغات رسانهای، مطبوعاتی و رایانهای این کشور پیش از اقدام به عملیات نظامی به وضوح مشاهده کرد. 3) رهیافت سوم، به کنش و واکنش متقابل میان عوامل روانی و ذهنی با عوامل عینی معتقد است. در این دیدگاه، عوامل ذهنی بستر عمل فردی و جمعی است. کارکرد راهبردهای نظامی و امنیتی نیز برخاسته از عوامل ذهنی که ریشه در روحیات استراتژیستها و سیاستگذاران دارد، است. آنها به این امر توجه دارند که راهبردهای مختلف امریکا در نظام بینالملل به طور ثابت و مداوم، تحت تأثیر عوامل روانی است. آنها تأکید میکنند که نمیتوان راهبردهای مختلف را بدون توجه به عوامل روانشناسانه مورد مطالعه و عمل قرار داد. به نظر طرفداران این رهیافت، توجه به عوامل ذهنی و تأثیرگذاریهای روانی بر روحیه طرف یا طرفهای مقابل، تقریباً قسمت فرموله شده و منسجم در این گونه راهبردهاست و اصولاً، انجام این راهبردها بدون توجه به این عامل ناقص است. آنها نظامیان منسجم و به هم پیوستهای از عقاید، ارزشها و سمبلها و حامل ساختارهای معناییاند که در دامن فرهنگ رشد و نمو یافتهاند؛ در راهبردهای اتخاذ شده از سوی دولتهای ایالات متحده نیز هموار به جایگاه این عوامل توجه شده است. در جنگ امریکا بر ضد رژیم عراق در سال 2003، به کارگیری ابزارهای تبلیغاتی در اجرای راهبردهای نظامی برای رسیدن به مقاصد سیاسی به روشنی قابل مشاهده است. چنانچه پخش اعلامیههای متعدد، برنامههای مختلف ماهوارهای تلویزیونی و رادیویی، اعلان هشدارهای گوناگون به سران رژیم صدام به منظور تسلیم شدن و عدم مقاومت، بزرگ جلوه دادن قدرت نظامی امریکا، خطرناک توصیف کردن عراق، تلاش برای تأثیر بر ذهن و روان مردم عراق در مورد این که نیروهای ایالات متحده برای آنها صلح، آزادی و دموکراسی به ارمغان خواهند آورد و عواملی از این قبیل نمونهای واضح از به کارگیری عملیات روانی در اجرای راهبرد نظامی است. باید یادآور شد که به کارگیری این عوامل به فناوری پیشرفته اطلاعاتی و ارتباطی و کارشناسان خبره در عملیات روانی و عملیات روانشناسانه نیاز دارد و ایالات متحده با برخورداری از فناوری پیشرفته این مهم را به سرانجام میرساند. فرآیند تأثیرگذاری عوامل ذهنی و روانی نگارنده با انتخاب رهیافت سوم و اعتقاد به برتری آن در تشریح عوامل راهبردی نظامی و سیاسی ایالات متحده، اینک در صدد توضیح و تفسیر آن است. از این طریق، زمینه برای اثبات فرضیه پژوهش آماده میشود. هگل مینویسد که تاریخ یک ملت چیزی نیست جز ظرفی که آن ملت به بیان تجلی روح خویش میپردازد. در تفسیر این جمله میتوان گفت که تاریخ هر جامعه تحت تأثیر عوامل فرهنگی و ویژگیهای روانی مردمان آن شکل میگیرد. فرهنگ و در کنار آن، ویژگیهای روانی در هر صورت بر سیاست خارجی، سیاستهای داخلی و راهبردهای نظامی و امنیتی تأثیر میگذارد. این تأثیر را میتوان بدین صورت تفسیر کرد: نخست تأثیر کل بر کل یا تأثیر فرهنگ و عوامل روانی ملی بر مجموعه رفتارهای سیاسی و دوم، به صورت تأثیر کل بر جز یعنی تأثیر بر سیاستگذاران، سوم از طریق تأثیر نهادهای فرهنگی بر ارگانهای تصمیمگیرنده. گزینشهای سیاسی و نظامی بیش از آن که مبنایی بر پایه منافع داشته باشد، مبنایی روانی و فرهنگی دارد. ما باید معنای کنشها و سیاستهای بازیگران را درک کنیم. به تعبیر هافمن، سبک ملی بیش از هر معیار دیگری میتواند در کار تحلیل و تشخیص استراتژیهای یک کشور مفید باشد. وی میگوید: اگر امریکاییان به خود اجازه میدهند در امور دیگران دخالت کنند، بدین دلیل است که خود را روی جزیرهای تصور میکنند که اطرافیان در حال غرق شدن را باید نجات دهند. این وظیفه اخلاقی آنهاست که به کمک دیگران بروند. نکته مهم این است که در تحقیق و بررسی تأثیر فرهنگ بر سیاست باید به اصالت و تعیینکنندگی فرهنگ توجه و عوامل روانشناسانه را نیز در داخل فرهنگ بررسی کرد؛ عواملی که بر عقاید و ارزشهای موجود در درون یک نظام فرهنگی تأثیر میگذارد. عوامل روانشناسانه به عنوان بخشهای هستهای و بنیادین نگرشها و برداشتهای سیاسی ـ اجتماعی عمل کرده و نگرش ما را نسبت به خود، دیگران و جامعه جهانی شکل میدهند. عوامل ذهنی مبنای جهاننگری ما هستند و اهداف، مقاصد و انتظارات ما از خود و دیگران را شکل میدهند و به عبارت بهتر، راهنمای عمل و نقشهای برای شکلدهی نگرش جمعی و عمومیاند. عوامل ذهنی و روانی چهارچوبی مطرح میکنند که دولتمردان از آن طریق واقعیتها را میبینند. این عواملاند که تعیین میکنند آیا یک ملت در ساست خارجی از طریق دیپلماتیک وارد شود و یا از زور استفاده کند. این عوامل کارکرد دیگری نیز دارد و آن عبارت است از توجیه گزینهها و تصمیمات سیاسی. این مفهوم اسطوره را هم در کنار خود دارد، زیرا اسطوره هم ساختار فکری تولید میکند که پلی بین جهان ذهن و عمل، رویا و واقعیت و انگیزه و عمل پدید میآورد. موضوع مهم این است که اسطوره پاسخ به پرسشهایی است که بشر در آن سعی میکند آیندهاش را تفسیر و توجیه کند. به عبارت بهتر، میتوان گفت اسطوره پاسخ به پرسشهایی است که انسان میتواند بر اساس آن آیندهاش را ترسیم کند. این عنصر، دستاورد نگرش به گذشته و آینده با توجه به وجدان و عناصر روانی یک ملت است که رنگ افسانه و خیال میپذیرد، در حالی که حقیقتاً و از نظر روانشناختی میتواند موضوع روانکاری باشد. اسطوره نفوذناپذیری را موجب میشود و بشر نیز به دنبال نفوذناپذیری، قدرت بینیازی و جاودانگی است. بنابراین، باید گفت فرهنگ و به تبع آن عوامل روانشناختی یکی از کلیدیترین عناصر در شکلدهی راهبردها و سیاستهای کشورهاست و دییپلماسی و سیاست خارجی هر کشوری نیز برخاسته از فرهنگ و نظام عقاید داخلی آن است و در این میان، فهم سیاست خارجی امریکا نیز بدون شناخت و درک فرهنگ امریکایی ممکن نیست. سلسله مراتب ارزشها و هنجارهای فرهنگی و روانی در داخل هر کشوری خود را در سیاست خارجی بروز داده و انعکاس مییابد. به عبارت بهتر، میتوان گفت نگرشهای درون سیستمی با نگرشهای برون سیستمی ارتباط تنگاتنگ دارد. در این راستا، فوکو معتقد است که فهم دیپلماسی و استراتژیهای خارجی، به فهم سلسله مراتب درون سیستمی و عوامل تأثیرگذار (به ویژه عوامل فرهنگی، روانی، ایدئولوژیک) و سپس، تأثیر این عوامل در عرصه بینالمللی نیاز دارد. در این مجموعه، قدرت و عوامل غیرمادی به ویژه فرهنگ، جایگاه ممتازی دارند و به تعبیر فوکو، هر فرهنگی، ساز و کار کنترلی دارد که رفتارها را جهتدهی میکند و در اینجا، فرهنگ و عوامل روانشناختی قدرت را جهتدهی، محدود و متناسب میکنند. ارزشها و سیاست اگر سیاست را توزیع اقتدارگرایانه ارزشها بدانیم، مطابق این تعریف، وظیفهای که سیاست و ساختارهای قدرت باید انجام دهند عبارت از توزیع ارزشهاست. ارزشها ایدههای انتزاعیاند که سرمشق عمل قرار میگیرند. هر کشوری به سلسله ارزشها و باورهایی معتقد است که نهادهای قدرت در توزیع آن میکوشند. راهبردها و سیاستهای داخلی و بینالمللی امریکا، برخاسته از سبک و شخصیت ملی و به طور عام، ویژگیهای فرهنگ سیاسی و روانی آن کشور است. رهیافت شخصیت ملی سه مفروض بنیادین دارد که عبارت است از: 1) افراد هر ملیتی مشترکات عمده شخصیتی دارند که آنها را از شهروندان سایر کشورها متمایز میکند. 2) شخصیت و سبک ملی طی زمان، ثبات خود را حفظ میکند. 3) شخصیت افراد با اهداف ملی همسویی و ارتباط دارد. این موضوعات نگرش یک ملت را نسبت به دیگر ملتها و جهان شکل میدهد. مردم و نخبگان امریکا معتقدند که کشور آنها بینظیر و بدیع است و با این بینش تحول و تطور پیدا کرده و دائماً مرزهای خویش را با دیگران جدا میکنند. به عبارتی، جامعه آنها بر اساس عوامل ذهنی و روانشناختی هدایت میشود. با این تعریفها و توصیفها و با تعریفی که از فرهنگ و ارزشها و همراهی آن با اسطوره و تفسیر روانشناختی صورت گرفته است، میتوان به این رهیافت رسید که عوامل روانی نقش بسزایی بر رفتارها، کنشها و واکنشهای این بازیگر بینالمللی دارند. رابرت دال مینویسد: «امریکا در تلقی جهانیان و خویشتن، یک کشور غیرایدئولوژیک به نظر میرسد، در حالی که آنها شدیداً ایدئولوژیکاند، اما کسی به ایدئولوژی آنها توجه نمیکند؛ چرا که همگان روی آن توافق کردهاند. ایدئولوژی در سطح داخلی چندان قابل رؤیت نیست، اما وقتی آنها خود را در برابر دیگر ملتها بسنجند یا به سیاست بینالملل وارد شوند، به شدت خویشتن را نشان میدهند. تعریف آنها از رابطهشان با دیگران ایدئولوژیک است. آنها خویشتن را رهبر جهان آزاد میدانند و در این راستا، خود را مکلف به شکلدهی نهادهای آزاد تلقی میکنند». برای درک و کشف این امور باید تلقیات جمیع نخبگان و دکترینهای این کشور در عرصههای مختلف مورد مطالعه قرار گیرد. بینش عموم مردم و افکار عمومی هم اهمیت بسزایی؛ زیرا، نخبگان سیاستهایشان را با الهام از افکار عمومی توجیه میکنند. راهبردهای مورد استفاده و شکل یافته از سوی کارگزاران ریشه در بینش و تلقی عمومی دارد. اجماع درباره این امور به هنگام تعریف از ملیت، ارتباط آن با ملیتهای دیگر و جایگاه آن کشور در روابط بینالملل شکل گرفت. فرآیندی که امریکاییان در پی تعریف خود و جایگاهشان در جهان بودند. در این مقطع، آنها در پی تدوین ایده ملت به دلیل شکلدهی اسطورههای تاریخی، ارزشهای ملی و نهادهای مدنی برآمدند. در این راستا، این نکته اهمیت دارد که فرهنگها و تلقیات ذهنی و تأثیرات روانی با تغییرات عمده سیاسی تغییر پیدا نمیکنند و همیشه تداوم دارند و امروزه، این تأثیرات را به وضوح میتوان در فرهنگ امریکایی و تلقی نخبگان این کشور از امنیت بینالملل، قدرت و نیروی نظامی این کشور به وضوح درک کرد. دیدگاه یک ملت درباره بشریت، جامعه بشری و خویشتن در شکلدهی استراتژیهای آن کشور تأثیر دارد و تعریف این امور، ملت ـ دولت را در حل مشکلات و نحوه رویارویی با عوامل بینالمللی یاری میدهد. شیوه ویژه تأثیرگذاری بر اذهان در ایالات متحده مردم این کشور را به صاحبان دنیا تبدیل میکند که در برابر تمام بشریت به عنوان صاحب دنیا احساس مسئولیت مینمایند. چنانچه این امر به وضوح در حمله این کشور به عراق (2003) قابل مشاهده است؛ چرا که بر اساس عامل یاد شده بود که جورج بوش صدام را عاملی خطرناک برای صلح و امنیت منطقه و بینالملل دانست و بر اساس احساس مسئولیت در برابر تمام بشریت بود که عراق هدف هجوم واقع شد، همچنین، شعار ایجاد دموکراسی در عراق نیز میتواند در راستای این موضوع مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. درباره جایگاه فرهنگ و عوامل ذهنی در شکلگیری راهبردهای سیاسی و نظامی ایالات متحده در سطح جهانی دو نکته اساسی باید مورد توجه قرار گیرد. نخست این که این امور در کشورهایی که فرهنگ سیاسی باثباتی دارند، از ثبات فوقالعادهای برخوردارند. دوم این که تداوم در قلمرو ساختارهای نهادی و ارزشهای سیاسی و اجتماعی با تداوم امور ذهنی و روانی در شکلگیری راهبردهای ایالات متحده، به تداوم فقدان خودآگاهی در مورد این امور منجر میشود، به گونهای که به علت نبود خودآگاهی لازم، این امور به طور خودکار در شکلگیری امور سیاسی و نظامی تأثیر میگذارند و از آنجا ثبات لازم نیز دارند، همواره، در شکلدهی به راهبردهای نظامی و سیاسی این کشور تأثیر میگذارند. تلاش امریکا برای رهبری و تبدیل نظام بینالملل به نظامی تک قطبی، احساس مالکیت این کشور در قبال تمام جهان در راستای مقابله با تروریسم، مداخله نظامی در جنگها و نزاعهای داخلی کشورها، مانند رواندا، سیرالئون، هائیتی و غیره و اعزام نیروی نظامی، تلاش برای توسعه ارزشها و هنجارهای امریکایی که با نام شعار گسترش دموکراسی مطرح میشود، از طریق مداخله سیاسی، کودتا یا اعزام نیروی نظامی، مانند تهاجم این کشور به عراق که یکی از اهداف آن آزاد کردن ملت عراق از حکومت مستبدانه صدام و ایجاد حکومت به اصطلاح دموکراتیک در عراق بیان شده است همگی حاکی از تأثیرگذاری عوامل ذهنی و روانی بر راهبردهای نظامی و سیاسی این کشور است. فرجام بر اساس عوامل یاد شده در پژوهش حاضر میتوان این گونه نتیجهگیری کرد که بر اساس، عوامل روانی و ذهنی تأثیرگذار بر افکار عمومی و اذهان ملت امریکا، مردم این کشور باور دارند که تقدیر این است که از هر نظر، قدرت فائقه دنیا باشند. این نگرش مورد تأیید محافظهکاران و لیبرالها قرار دارد. این امر بدین معناست که امریکا الگویی برای همه ملل و بنا بر تفکرات و آموزشهای القایی که حکومت این کشور در ذهن مردم امریکا ایجاد میکند تقدیر الهی است که این نوع دموکراسی جهانی شود؛ بنابراین، آن کشور باید در پی جهانی کردن فرهنگ خویش باشد چه از طریق حقوق و چه با نیروی نظامی، زور و فشار. امریکاییان همه جا شأنی معلمگونه و منجی برای خویش قائلاند و بر حسب احساس رسالت به خود اجازه میدهند، در امور دیگران مداخله کنند تا آنها را به راه بیاورند. استفاده از اخلاقیات و امور روانشناختی و ذهنی هم، ابزاری در کنار دیگر ابزارها برای رسیدن به منافع ملی است. امریکاییان ملیگرا هستند و عظمت ملی نقطه ثقل استراتژیهای آنهاست. این امر بدین معناست که در مردم امریکا این احساس وجود دارد که کشورشان یک نقش حساس تاریخی دارد. این به گسترش و جهانگیر شدن ارزشهای ملی بستگی دارد. ارزشهای ملی آنها هنگامی جاودانه خواهند شد که جهانگیر شده و همه ملتها تابع آن شوند. کشوری که تمدنش را برتر، ایدهها و ارزشهایش را جهانشمول و دیگران را شیطان مینامد، برای حفظ برتری، به قدرت و پرداختن به منافع ملی نیازمند است و استفاده از زور و نیروی نظامی برای رسیدن به منافع ملی ریشهای فرهنگی، ذهنی و روانی دارد.
مقالات مجله
نام منبع: مجید عباسی اشلقی
شماره مطلب: 2145
دفعات دیده شده: ۲۱۱۷ | آخرین مشاهده: ۴ هفته پیش