-
دورنمای 27 سال عملیات روانی امریکا علیه ایران (از انقلاب تا پرونده هستهای)/علیرضا بیاباننورد
چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴ ساعت ۱۳:۴۰
دورنمای 27 سال عملیات روانی امریکا علیه ایران (از انقلاب تا پرونده هستهای) علیرضا بیاباننورد چکیده تحولات در روابط جمهوری اسلامی ایران با امریکا در چند دهه گذشته گویای وجود بحرانهای عمیقی از جمله بحران فرهنگی و روانی بین جمهوری اسلامی و امریکا است. نویسنده مقاله، با تاکید بر موضوع عملیات روانی امریکا از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا بحران هستهای نشان میدهد که دلیل اصلی بحران و تعارض بین امریکا و ایران نحوه عملکرد ساختارهای اطلاعاتی و فزون
دورنمای 27 سال عملیات روانی امریکا علیه ایران (از انقلاب تا پرونده هستهای) علیرضا بیاباننوردچکیده تحولات در روابط جمهوری اسلامی ایران با امریکا در چند دهه گذشته گویای وجود بحرانهای عمیقی از جمله بحران فرهنگی و روانی بین جمهوری اسلامی و امریکا است. نویسنده مقاله، با تاکید بر موضوع عملیات روانی امریکا از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا بحران هستهای نشان میدهد که دلیل اصلی بحران و تعارض بین امریکا و ایران نحوه عملکرد ساختارهای اطلاعاتی و فزونطلبی سیاسی امریکا است. امریکا با تأکید فراوان بر ابعاد فرهنگی و هویتی در برخورد با جمهوری اسلامی سعی دارد با بهرهگیری از ابزار عملیات روانی و استفاده از اصل فرصت و بهرهبرداری از وقایع به اهداف خود نایل آید. واژگان کلیدی: عملیات روانی، انقلاب اسلامی، ایران، رسانهها، امریکا، پرونده هستهای، خاورمیانه، جنگ سرد، کاپیتالیسم، سوسیالیسم. پیشگفتار (درآمدی بر سیاست خارجی ایالات متحده در دوران پس از جنگ سرد) تا پیش از فروپاشی رژیم اتحاد جماهیر شوروی، دو گفتمان مسلط سوسیالیسم و کاپیتالیسم، تقریباً بیشتر کشورهای جهان را به نوعی تحت سیطره خود قرار داده بودند و رقابت تسلیحاتی دو کشور ایالات متحده امریکا و شوروی سابق عملاً جهان را به دو اردوگاه متخاصم تبدیل کرده بود (هر چند کشورهای مستقل و بیطرف هم وجود داشتند). نظامهای کاپیتالیستی غربی به سرکردگی امریکا، با تأکید و تکیه بر مفاهیم بنیادین و لیبرالی آزادی و اقتصاد مبتنی بر بازار، و نیز نظامهای سوسیالیستی شرقی تحت سیطره شوروی سابق با استناد به ایدئولوژیهای مارکسیستی - کمونیستی و با ادعاهایی مبتنی بر مبارزه با فقر، داعیه جهانی شدن را در سر میپروراندند. هر دو ابرقدرت شرق و غرب با سازوکارهای خود درصدد بودند دولتمردان مختلف جهان را تحت سیطره، نفوذ و حمایت خود قرار دهند. تقابل این دو نظام، دورانی را پدید آورد که آن را جنگ سرد نامیدند، چون در این دوران ایالات متحده و نیز شوروی سابق برای جهانی شدن نظامهایشان و دفاع از منافع مختلف، به رقابت تسلیحاتی روی آوردند. گفتمان سرمایهداری به پیشروی ایالات متحده با گسترش فناوریهای مدرن در همه سطوح تولید، بی هیچ واهمهای از بیکاری و فاصلههای طبقاتی، به تدریج بر گفتمان سوسیالیستی پیشی گرفت، تا اینکه پس از دومین انقلاب انفورماتیک و گسترش ارتباطات دیجیتالی، نظام شوروی سابق، قدرت رقابت با نظام امریکایی را از دست داد و حتی اصلاحات پروسترویکا و نیز گلاسنوستی گورباچف هم نتوانست نظام سوسیالیستی را از وضعیت بحرانی خود رهایی بخشد. جامعه سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی و اقمار وابسته (بلوک شرق) آن که تحت تأثیر گسترش ماهوارهها و شبکههای ارتباطی از درون دچار معضلات عدیدهای شده بودند، کمکم به سمت فروپاشی کامل پیش رفت. در مدت اندکی پس از فروپاشی گفتمان سوسیالیستی حاکم بر بسیاری از کشورهای شرقی، جرج بوش پدر در جریان حمله صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، به کویت و اقدام تنبیهی ایالات متحده، در حاشیه چهل و پنجمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل اظهار کرد: «جهانی میبینم با مرزهای باز، تجارت آزاد و مصممتر از همیشه با ذهنهای باز. جهانی که میراث مشترک متعلق به همه مردم جهان را پاس میدارد - … دنیایی که امریکاییها، چه شمالی، چه مرکزی و چه جنوبی بتوانند برای آینده همه بشریت، الگویی فراهم آورند. این گفتار خوشبینانه، درست در پی اندیشههای نظری فرانسیس فوکویاما با عنوان پایان تاریخ، مطرح شد.2 فوکویاما استدلال میکرد که با شکست جبهه سوسیالیسم، سرمایهداری و سیاست لیبرال کثرتگرا بر دیالکتیک تاریخ غلبه کرده، و تاریخ به انتهای خود رسیده است. از دید او اینک دمکراسی لیبرال پایان تاریخ است و برای آن هیچ جایگزینی که بتواند نیازهای اکثریت افراد بشر را تأمین کند وجود ندارد. با اتمام جنگ سرد ایالات متحده امریکا درصدد برآمد برای گسترش کامل الگوی امریکایی، قدرت نظامی و اقتصادی را در خدمت هم به کار گیرد و ضمن شکل دادن به ساختار جامعه بینالمللی در جهت منافع خود، وضعیت موجود را به سود گسترش همه جانبه آنچه الگوی امریکایی اداره جهان مینامید، به اتمام برساند و تثبیت کند. برای اثبات این نکته میتوان به قسمتی از گزارش اکتبر سال 2002 ارتش امریکا اشاره کرد که در آن به یکی ازاهداف عمده تغییر ساختار فرماندهیهای منطقهای ایالات متحده متمرکز شده است: «برای نخستینبار در تاریخ، هیچ نقطهای از جهان، حتی در قطب جنوب، وجود ندارد که تحت مسئولیت یکی از فرماندهان منطقهای ایالات متحده نباشد. همین نکته بازتاب این واقعیت است که حکومت واشنگتن خود را تنها ابرقدرت بازمانده جهان پس از جنگ سرد میداند.»3 اما پس از حدود یک دهه از طرح چنین دیدگاهی، از طرف امریکاییها برای پدیدآوردن نظم نوین جهانی، واقعه یازده سپتامبر، نظم دلخواه آنها را زیر سؤال برد و پروژه جهانی واحد به زمامداری امریکا را با چالشهای جدی روبهرو کرد. امریکاییها که فکر میکردند با بهرهبری موازی از قدرت نظامی - اقتصادی و نیز با تکیه بر وسایل ارتباط جمعی و رسانههایی همچون اینترنت و ماهواره میتوانند روند مدرنیزاسیون را در دنیای پس از جنگ سرد، سرعت بخشند، با موانع جدی و انکارناپذیری مواجه شدند. تا پیش از این واقعه اگر شبکههای تروریستی در هر نقطه از جهان فعالیتی مشابه را انجام میدادند، توجه دولتمردان امریکایی را به خود جلب نمیکرد اما واقعه 11 سپتامبر خواب خوش آنها را بر هم زد، چون این واقعه برای نخستینبار خرابیها و ویرانیهای زیادی را برای کشوری که در طول تاریخ سیاسیاش دست نخورده باقی مانده بود، به ارمغان آورد. آنها اینک متوجه شدند که به موازات رشد در روند مدرنیزاسیون در دنیا و گسترش سازوکارهای نظام سرمایهداری و توسعه سیاستهای لیبرالیستی، نابرابریهایی که زاییده این فرآیند است، جهان را به دو قطب فقر و ثروت انباشته تقسیم کرده و زمینه برای رشد جنبشهای آزادیبخش، فراهم آمده است که این فرآیند الگوی واحد امریکایی را دچار مشکلات عدیدهای میکند. واقعه 11 سپتامبر 2001 به امریکاییها نشان داد که روشهای سنتی سیاست بازدارنده، ایجاد محدودیتها و کنترل تسلیحات پس از جنگ سرد، دیگر مؤثر نیستند. این مسئله باعث شد که در 20 سپتامبر 2002 جرج بوش پسر، با تدوین آیین جدیدی که به آیین بوش شهرت دارد (یا همان راهبرد امنیت ملی ایالات متحده NSS) بپذیرد که رهبری جهانی امریکا را، تنها میتوان بر پایه قدرت نظامی ترویج کرد و قدرت نظامی بهترین تضمین برای یک نظام بینالمللی پایدار است. این جهانبینی که نومحافظهکاران مروّج آن هستند، بر آن است که سیاست بازدارنده که فقط بر تهدید مبتنی است، در مورد رهبران کشورهای به اصطلاح شرورکه آماده انجام هرگونه ریسکاند، بیتأثیر است. دولت بوش بر پایه این طرح خود را مجاز میداند که در آینده خطر را پیش از آنکه به مرزهای ایالات متحده برسد، با پیشدستی از میان بردارد و به این ترتیب از خود دفاع نماید.4 این آیین جدید که آشکارا حقوق ملتها و استقلال کشورها را با تهدیدی جدی مواجه میکند، برای نخستینبار حمله این کشور به عراق را در پی داشت، در حالی که خطر تهاجم عراق علیه امریکا در هیچ زمانی وجود نداشته است. هرچند ایالاتمتحده اظهار میکند که در نظر ندارد در همه موارد به عملیات پیشگیرانه مبادرت ورزد، اما هیچ ضابطهای نیز برای قانونی کردن این اقدامات وجود ندارد. اینک دیگر داعیه مجازات نظامی کشورها به دلخواه و بیهیچ محدودیتی، جزء اجتنابناپذیر سیاست سرکردگی امریکا در جهان به شمار میرود. امریکا در این گیرودار با بهرهبری همهجانبه از جنگ و نیز عملیات روانی گسترده درصدد است تا بار دیگر پس از واقعه 11 سپتامبر خود را قدرت یکهتاز جهانی معرفی کند. در راستای این سیاست، دولت بوش بار دیگر، دیدگاه نظری ساموئل هانتیگتون با عنوان برخورد تمدنها را به پارادایم مسلط در تصمیمگیریهای دولت امریکا مبدل کرده است. هانتیگتون معتقد است که جهان به یک اعتبار به دو قسمت تقسیم میشود. وی با استفاده از مفهوم Other معتقد است که تمایز اصلی میان تمدن غرب و دیگران، همواره در تاریخ حاکم بوده است. او با تئوریزه کردن و تمایز قائل شدن میان تمدن غرب و بقیه جهان، به نوعی مفهوم دوست و دشمن را برای امریکاییها تعریف میکند. تأثیر این تفکر در گفتمان دولت واشنگتن باعث شده است که جرج بوش در روزهای اولیه پس از واقعه 11 سپتامبر، طی خطابهای با دستپاچگی و بیتوجه به بار سنگین کلماتی که بر زبان میآورد، از واژه Crusade در اعلان جنگ علیه تروریسم استفاده کند. این واژه نخستینبار در جنگهای صلیبی میان مسیحیان و مسلمانان به کار برده شد و با اینکه علاوه بر جنگهای صلیبی، معانی مترادف دیگری نظیر مجاهدت و مبارزه نیز دارد و معمولاً در مورد مبارزهای گسترده و همهجانبه به کار میرود، در برخی کشورهای اسلامی همان معنای جنگ صلیبی را دارد. البته هرچند بوش بعدها تحت تأثیر انعکاسات نامطلوب این خطابه، گفتار خود را اصلاح کرد، اما بسیاری از ناظران سیاسی معتقدند که این گفتار، درونمایه سیاستهای امریکاییها در قرن بیست و یکم را ترسیم نمود.5 با این همه، ایالات متحده پس از جنگ سرد به دنبال تعریف دشمنی دیگر به جای نظام کمونیسم بود و در این میان بنیادگرایی اسلامی و برخی کشورهای مستقل همچون ایران را دشمن به حساب آورد و نیز به شیوههای جدیدی برای مداخلهجویی در دنیای پس از جنگ سرد روی آورد که از مهمترین آنها مسئله تروریسم، حقوق بشر، آزادسازیهای مختلف درون کشورها (به ویژه آزادسازی اقتصادی و سیاسی) و نیز مسئله سلاحهای کشتارجمعی و سلاحهای هستهای بود. نقش تروریسم در هژمونی فعلی ایالات متحده همانطور که اشاره شد زمامداران ایالات متحده امریکا در خصوص معناسازی برای سیاستهای داخلی و خارجی خود پس از جنگ سرد، ابتدا خطر جهان اسلام را مطرح کردند اما از آنجا که جهان اسلام نمیتوانست کارکرد کمونیسم در زمان پس از جنگ سرد را ایفا کند و نیز نمیتوانستند به سادگی اسلام را در مقابل مسیحیت مطرح نمایند، به سوژههای جدید روی آوردند. به این دلیل مدتی خطر ژاپن و سپس خطر چین را مطرح کردند. اما هیچ یک از آنها نتوانست خواسته امریکاییها را از لحاظ تدوین یک استراتژی نوین برای دوران پس از جنگ سرد برآورده سازد. پس از مدتی نیز بحث دخالت بشردوستانه آن هم تحت پوشش سازمانملل مطرح شد که این سیاست نیز در سومالی با شکست مواجه گردید و به این ترتیب تا پیش از 11 سپتامبر، تمام تلاشهایشان برای رهایی از بیمعنایی در عرصه سیاستهای خارجی و داخلی با بحران مواجه شد. اما پس از 11 سپتامبر امریکا توانست تروریسم را به عنوان دشمن اصلی خود معرفی نماید.6 فرانسیس فوکویاما، تئوریپرداز مشهور پایان تاریخ در دوران پس از جنگ سرد، در واکنش خود نسبت به حادثه 11 سپتامبر، به چاپ مقالهای با عنوان تاریخ و 11 سپتامبر در شماره ویژه نیوزویک که در دسامبر و فوریه 2-2001 منتشر شد، اقدام کرد. او در این مقاله اظهار کرد که وقوع حادثه 11 سپتامبر از چشمانداز تاریخی میتواند معنای درخور توجهی برای ایالات متحده داشته باشد. او معتقد است که پروژه پایان تاریخ او شکست نخورده است و حادثه 11 سپتامبر را باید در قالب حوادث تاریخی مصادف با پایان تاریخ، تحلیل کرد. فوکویاما معتقد است که حادثه 11 سپتامبر واکنشی مرتجعانه برای صیانت از الگوهایی است که نمیتوانند برتری گفتمان لیبرال دمکراسی را تحمل کنند. او در اینجا با اشاره به پروژه برخورد تمدنهای هانتیگتون، اسلام را از سایر ادیان متمایز میکند و آن را با لیبرال دمکراسی متعارض میداند. او بنیادگرایی اسلامی را اسلام فاشیستی( ) میداند و مدعی است که این روایت در دهههای 80 و 90 میلادی برتری لیبرال دمکراسی را به چالش خوانده است. وی پس از این مباحث سعی میکند تصویر آینده جهان را در چارچوب مبارزه با تروریسم ترسیم نماید. فوکویاما در این خصوص معتقد است: «الف) باید بدانیم که مبارزه با تروریسمی که امروز مطرح است از حیث منطق تاریخی چیزی بیش از برخورد با تروریسم در سایر ادوار تاریخی بوده و به معنای صیانت از لیبرال دمکراسی است. به عبارت دیگر، حکایت از ورود جهان به مرحله پایان تاریخ دارد. ب) برای تحقق لیبرال دمکراسی، استفاده از ابزار زور ضروری است، چرا که تجربه تاریخی در مواردی چون سرکوب فاشیسم ثابت کرده است که زوال آنها نه به واسطه تعارضهای درونیشان، بلکه در پی سقوط آلمان فاشیستی و کاربرد زور از سوی متحدان صورت پذیرفت. لذا در خصوص وضعیت فعلی نیز باید از این تجربه استفاده شود. ج) تفسیر لیبرالیستی از اسلام که حکایت از پذیرفتن سکولاریسم نزد ارباب اندیشه مسلمان دارد، در حال شکلگیری است که باید تقویت و حمایت شود، چرا که جایگزین اسلام بنیادگرا میتواند این تفسیر از اسلام باشد که با سیادت لیبرال دمکراسی همراه است. د) وضعیت ایران در جهان اسلام بسیار متفاوت و منحصر به فرد است. این کشور که 23 سال قبل انقلابی بنیادگرا را تجربه کرده است هم اکنون به تفسیری از اسلام سیاسی رسیده است که با مؤلفههای جهان مدرن بسیار همخوانی دارد؛ لذا میتوان ادعا کرد که تنها کشور اسلامیای که بتواند جهان اسلام را در خارج از الگوی بنیادگرای فعلی هدایت و رهبری نماید، ایران است. هـ) نزاع میان لیبرال دمکراسی با اسلام فاشیستی (وهابی)، جدالی برابر نیست و لیبرال دمکراسی توانمندیهای بسیاری دارد که باید برای پایان بخشیدن به این نزاع به بهترین وجه و در کمترین فاصله زمانی، مورد بهرهبرداری قرار گیرد، چرا که به درازا کشیدن این مسئله ممکن است برای غرب تبعات منفی به دنبال داشته باشد.»7 با توجه به مطالب تئوریزه شده بالا توسط فوکویاما در راستای تئوریهای مربوط به برتری گفتمان لیبرال در جهان و نیز مقاصد ایالات متحده در جهت تحکیم گفتمان لیبرالی و غیرسازی خود، این کشور اقدام به بازتعریف جدی در مقوله تروریسم کرده است. تهاجم به برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی، نگرش سنتی و معمول در خصوص تروریسم را دگرگون کرد و در واقع نخستین پیامد این دگرگونی گسترش مفهومی جدید از مبارزه با تروریسم بود که ریاست جمهوری ایالات متحده آن را در 22 سپتامبر 2001 در جمع نمایندگان کنگره امریکا بیان کرد و دولتها را مخیر به انتخاب میان دو گزینه کمک به ائتلاف بر ضدتروریسم و یا در کنار تروریستها قرار گرفتن، دانست. بوش در این سخنرانی در مورد مبارزه با تروریسم و رئوس برنامههای سیاست خارجی و دفاعی امریکا با اشاره به تروریسم به صراحت اعلام کرد که کشورهای جهان در راه مبارزه با تروریسم یا با ما هستند و یا علیه ما. قسمتهایی از این سخنرانی به خوبی مقاصد امریکا در مطرح ساختن دوباره مفهوم تروریسم را روشن میسازد. «جلوگیری از دستیابی و کاربرد سلاحهای کشتارجمعی، اولویت بعدی ما در جنگ علیه تروریسم است اما پیش از هر چیز تلاش ما پایان دادن به حمایت دولتها از تروریسم است. روشن است که سلاحهای شیمیایی، بیولوژیکی و هستهای تروریستها را دولتهای شرور تأمین میکنند. دولتهایی که اصول ما را نقض میکنند، رژیمهای متخاصم تلقی خواهند شد.»8 در اینجا به خوبی مشاهده میشود که مبارزه علیه تروریسم بحث و بهانهای بیش نبوده است و به طور علنی اعلام میشود که کشورهایی که با ما نیستند، کشورهاییاند که اینگونه سلاحها را در اختیار دارند و باید با آنها مبارزه کرد. درست پس از این سخنرانی است که دولت امریکا سه کشور کره شمالی، عراق و ایران را محور شرارت معرفی کرد. در واقع همین سخنان جرج بوش را که توسط نزدیکان او مانند رایس، مشاور سابق امنیت ملی بوش، و برژینسکی تئوریزه کرده بودند، میتوان دکترین جدید امنیت ملی امریکا در نظر گرفت. خانم رایس مشاور سابق امنیت ملی بوش طی سخنانی خاطر نشان کرد «سیاست خارجی ما قطعاً یک سیاست خارجی مداخلهگر است و بینالمللیگرایی برخاسته از منافع ملی ما است و نه برخاسته از منافع جامعه موهوم بینالملل. این نقش ویژه امریکا در گذشته بوده است و باید در آینده نیز ادامه یابد.»9 در این راستا است که برژینسکی نیز اعلام مینماید که ابعاد گسترده مبارزه با تروریسم فراتر از افغانستان است و منابع بسیاری برای تروریسم وجود دارد. او معتقد است که شبکه گسترده تروریستی در جهان وجود دارد که شاید مهمترین منبع سازماندهی و علل آن در خاورمیانه باشد. امروز دیدگاههای خانم رایس و برژینسکی سیاست مداخلهگرایی ایالات متحده را به بهانه مبارزه با تروریسم نهادینه کرده است و امریکا با استفاده از اصل مداخله در کشورها به بهانه مبارزه با تروریسم تلاش کرده است تا از توجیهات حقوقی نیز استفاده نماید. دولت امریکا با طرح گزاره باما و یا برما در جریان توسل به مبارزه علیه تروریسم، اراده لازم را به دست آورده است و حتی به سرنگونی دو رژیم افغانستان و عراق، خروج یکجانبه از پیمان منع موشکهای ضدبالستیک،( ) پیشبرد طرح ملی دفاع موشکی، گسترش سریع ناتو، ایجاد پایگاههای جدید در کشورهای آسیای میانه و قفقاز، خلیجفارس و برخی کشورهای اروپای شرقی و … اقدام کرده است. امریکا همچنین با توسل به مادههای 51 منشور سازمانملل و ماده 5 اساسنامه این سازمان، این اعمال را حق مسلم خود در دفاع از آنچه جنگ علیه امریکا میداند، تعریف کرده و حق برخورد با کشورهایی را که حامی تروریسماند برای خود حفظ کرده است.10 در این راستا به نظر میرسد مبارزه با تروریسم، به ویژه پس از 11 سپتامبر، ابزاری در دست ایالات متحده بود تا هژمونی خود را در سطح نظام بینالملل تثبیت کند و همچنین در سایه تفسیر خود از مصادیق تروریسم، در امور داخلی کشورهای مختلف دخالت نماید. این کشور با تعاریف جدید خود از تروریسم این حق را برای خود قائل شده است تا برای حفظ امنیت و منافع خود و جلوگیری از تهاجمات تروریستی، پیش از بروز هرگونه حمله، با توجه به نیت و اقدام مهاجم اعم از گروه، حزب، دولت، سازمان و … اقدامات پیشگیرانه انجام دهد که اعمالی همچون تهاجم نظامی (افغانستان و عراق)، توصیه به دموکراتیز شدن (کشورهای عرب) و تهدید (ایران و سوریه) را تاکنون دربرگرفته است.11 امریکا و سیاستهایش در خاورمیانه خاورمیانه همواره به لحاظ استراتژیک و نیز منابع سرشار، منطقهای مهم شناخته شده است و شاید به همین دلایل باشد که این منطقه از دیرباز تاکنون همواره یکی از کانونهای عمده بحران در جهان بوده است. با مطالعه تاریخ این منطقه میتوان گفت که چهار مؤلفه اساسی موجود در آن یعنی نفت، بازار، فرهنگ و موقعیت جغرافیایی - سیاسی، ریشههای عمده این بحرانها را تشکیل میدهند و آن را به عنوان منطقهای مهم برای قدرتهای بزرگ در هر دوره مطرح میسازند. امروز پس از فروپاشی نظام دوقطبی بار دیگر خاورمیانه به عرصه جدیدی برای بحران و نیز تحول در عرصه جهانی تبدیل شده است. این منطقه در حدود پنجاه سال است که مورد توجه ایالات متحده واقع شده است و همواره در چارچوب استراتژیها و نیز دکترینهای امنیتی این کشور جایگاه مهمی داشته است، به طوری که بخش مهمی از منافع و نیز تهدیدات ایالات متحده در این منطقه تعریف شده است. پس از جنگ سرد به دلایلی که ذکر شد سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه بر پایه معیار واحدی بنا نشده است و دستکم تا 11 سپتامبر 2001 از معیاری دوگانه( ) تبعیت میکرد. این کشور در پی ایجاد نظم نوین جهانی که بر آن بود از طریق تشویق کشورهای مختلف جهان برای حرکت به سمت اصلاحات سیاسی و ایجاد نظامهای دمکراتیک در دورن خود به ایمنسازی روند برتری گفتمان لیبرالی غرب بپردازد، در منطقه نیز این رویه را در پیش گرفت. هرچند این کشور در پیگیری منافع خود آزادیهای سیاسی و اقتصادی را نه برای همه بلکه برای برخی ضروری میدانست که منافع امریکا را تقویت کند و به خطر نیندازد. به این ترتیب دوستان ایالات متحده در منطقه (امیرنشینهای حوزه خلیجفارس) مجبور نبودند اصلاحات سیاسی درون نظامهای سیاسی خویش را سرعت بخشند، چون ممکن بود به ثبات آنها منجر شود که طبیعتاً برخلاف منافع امریکا بود. امریکا در ارتباط با سایر کشورهای خاورمیانه به ویژه ایران، نیز از همین سیاست دوگانه( ) که یک جنبه آن کاربرد قدرت (سیاست دشمنسازی) و جنبه دیگر آن کاربرد ابزارهای دیگر (سیاست مداخله به اصطلاح بشردوستانه) بود، پیروی کرد. ایالات متحده با طرح این سیاست دوگانه که رژیم صهیونیستی نقش زیادی را در آن ایفا میکرد، قصد داشت برای تضعیف ایران گام بردارد که با استفاده از جنبه دوم این سیاست مسائل مربوط به حقوق بشر و آزادیهای سیاسی به عنوان ابزار و اهرم، علیه ایران و سایر کشورهای خاورمیانه استفاده میکرد.12 برای ایالات متحده آشکار بود که به کارگیری زور صرف نمیتواند تمامی اهداف بینالمللی این کشور را تحقق بخشد. در طول تاریخ روابط بینالملل، نمونههای زیادی وجود دارد که قدرتهای بزرگ نتوانستهاند به صرف داشتن تجهیزات نظامی قدرتمند به خواستههای خود برسند. جنگ ویتنام از مهمترین نمونههای این مسئله در ذهن قدرتهای بزرگ به ویژه امریکاییها است. جهان امروز در وضعیتی قرار دارد که قدرت نظامی تنها یک پایه سلطه را فراهم میکند و قدرتها بیتوسل به پایه دیگر آن (اقناع) نمیتوانند برای خود به مشروعیتسازی اقدام نمایند. با روی کار آمدن بوش پسر، جنبه زور و قدرت چهره قالبی پیدا کرد. مشاوران ارشد کاخ سفید در دوران بوش پسر یعنی دیک چنی، رامسفلد و رایس معتقدند که در تمامی مسائل بینالمللی که منافع ایالات متحده را به خطر انداختهاند باید سیاست مداخلهجویانه با کاربرد قوه قهریه مدنظر قرار گیرد. جنگ امریکا در افغانستان و در پی آن عراق به عنوان یکی از اعضای محور شرارت نیز تقویت کننده همین مطلب است. اما مخالفتهای جهانی به ویژه انتقادات زیادی در زمینه سیاستهای امریکا در قبال ایران، چه در داخل و چه در خارج از امریکا، دستاندرکاران کاخسفید را در مورد کاربرد زور با تردید مواجه کرده و آنها را تشویق کرده است که سیاست دوجنبهای خود در دوران پس از جنگ سرد (مداخله به اصطلاح بشردوستانه) را تقویت کند که دو نمونه بارز این امر در خاورمیانه پیشنهاد اصلاحات در حکومت خودگردان فلسطینی و نیز تسریع روند اصلاحات در جمهوری اسلامی ایران است. امریکا با طرح پیشنهادهایی مانند نقشه راه و نیز طرح بزرگتری به نام خاورمیانه بزرگ در صدد است با توسل به ابزار اقناع سلطه جدیدی را بر مصر، رژیم صهیونیستی، عربستان، سوریه، ترکیه و پاکستان تا شبه قاره هند، ایجاد کند، چون در صورت در اختیار گرفتن این کمربند که منابع زیرزمینی فراوان دارد، میتواند قدرت بازی خود را به لحاظ کنترل منابع انرژی در قرن حاضر بالا ببرد. از دید کورتیس جونز سیاستهای ایالات متحده امریکا در منطقه خاورمیانه را در نیم قرن گذشته میتوان در سه هدف اصلی متمرکز کرد: الف) حفظ سلطه غرب در طی دوران جنگ سرد بر منطقهای که نقش و اهمیت استراتژیک آن در دفاع از اروپا از دوران ناپلئون آشکار شده بود؛ ب) حصول اطمینان از دسترسی به منابع نفتی خاورمیانه؛ ج) حصول اطمینان از امنیت رژیم صهیونیستی؛ و سرکوب تروریسم ضدامریکایی و منطقهای که اخیراً به اهداف سهگانه فوق افزوده شده است.13 از دید پژوهشگران و صاحبنظران سیاسی اینک برای نخستینبار پس از حدود دو قرن، ایالات متحده امریکا این امکان را پیدا کرده است که دشمنان و دوستان خود را همزمان با استفاده از قدرت برتر، به سوی خواستهای استراتژیک خود سوق دهد. قدرت هژمونیک امریکا، سستی سیاسی در خاورمیانه، افول قدرت تاریخی آلمان و فرانسه، در کنار قارهای شدن قدرت روسیه، فرصت تاریخی خوبی را در اختیار نومحافظهکاران امریکایی قرار داده است تا حوزه امنیتی امریکا را به منطقه خاورمیانه گسترش دهند که در صورت موفقیت به لحاظ اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده را برای زمانی طولانی از لحاظ جهانی در موقعیت ممتازی قرار خواهد داد. این قضایا پس از حمله 11 سپتامبر 2001 سیر روزافزونی پیدا کرده است، به طوری که نومحافظهکاران درصدد برآمدهاند از هرگونه فرصتی برای در دست گرفتن شریانهای حیاتی خاورمیانه استفاده کنند. در اینجاست که جیمز وولسی رئیس سابق سیا و از متفکران ارشد تفکر نئومحافظهکاری، طرح جنگ درازمدتی به نام جنگ چهارم را پیشنهاد کرده است. او معتقد است که پس از 11 سپتامبر، امریکا در موقعیت ویژهای قرار گرفته و وارد جنگ تازهای شده است که این جنگ ممکن است دهها سال به طول انجامد. وولسی ضمن قراردادن فاشیستها، اسلامگرایان و تروریستها در کنار هم معتقد است که در واقع سه جنبش در خاورمیانه وجود دارد که اساساً با غرب، مدرنیته (تجدد) و اروپای غربی و ایالات متحده و همپیمانان آنها در جنگاند. نخستین جنبش در واقع نهضتهای ناسیونالیستی عرب در سوریه، عراق، لیبی و سایر گروههای مشابه در خاورمیانهاند که از احزاب فاشیست دهه 1920 و 1930 اروپا الگوبرداری شدهاند و این جنبشها همچون جنبشهای فاشیست، ماهیتی ضدسامی و ضدیهود دارند. او سپس برای توصیف دو جنبش دیگر از اصطلاح اسلامگرا سود جسته و معتقد است که دومین جنبش در حوزه اسلام جنبش شیعی است که جامه دین به تن کرده است و رهبران آن مدافعین نهضتهایی چون القاعده و … هستند که انقلاب اسلامی ایران با معرفی اسلام سیاسی در رأس آن قرار دارد. و سومین جنبش نیز مربوط به اسلامگرایان سنی مذهب است. او در این باره به اعضا و هواداران القاعده اشاره میکند، جنبشی که در واکنش به جنگ اول خلیجفارس و اشغال عربستان و حمایت از رژیمهای سلطنتی موروثی توسط امریکا و مبارزه با اشغالگری شوروی در افغانستان، پدید آمد.14 وولسی معتقد است که پس از حادثه 11 سپتامبر، امریکا ناچار خواهد بود با این سه جنبش درگیر یک جنگ فرسایشی طولانیمدت شود و مردم منطقه خاورمیانه را حتی به قیمت آسیب بخشهایی از آن تحت فشار قرار دهد. به نظر میرسد که نئومحافظهکاران امریکا درصددند با طرح این نوع دیدگاهها جنگ درازمدتی را طراحی کنند تا بتوانند کماکان مثلث نفت - اسلحه - جنگ را در منطقه خلیجفارس تثبیت نمایند. مروری بر 27 سال عملیات روانی ایالات متحده علیه جمهوری اسلامی ایران ایالات متحده و بازتابهای انقلاب ایران پیروزی انقلاب اسلامی ایران با آرمانهای جهانی و اهداف ضدامپریالیستی در منطقهای استراتژیک همچون خلیجفارس، ضربه سختی را بر پیکره امپریالیسم امریکا وارد کرد. این انقلاب با به چالش کشیدن قدرتهای مسلط جهان در زمان خود، باعث شد الگوی توزیع قدرت جهانی و منطقهای دستخوش تغییر و تحول اساسی شود. با سقوط شاه، امریکا یک دوست قدیمی را در منطقه حساس خلیجفارس از دست داد. این انقلاب که به قول میشل فوکو فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی، نماد چهره چهارم قدرت محسوب میشود، با رویکردی مردمی و براساس ارزشهای دینی و تمدن اسلامی علیه سلطه نظامهای خارجی و در رأس آن امریکا بر شئون دینی، سیاسی، فرهنگی و نظامی جوامع، تحول جدی و جدیدی را در منطقه و در میان رژیمهای عرب حاکم کرد که تمام جوامع جهان را چه به صورت دفاع و حمایت و یا به صورت حمله و تهدید، به واکنش واداشت. در این میان امریکا و متحدانش، به دنبال احساس خطر، به واکنشهای جدی و خطرناکی اقدام کردند. ایالات متحده امریکا که در اوایل دهه 70 میلادی با شکست خود در جنگ ویتنام، ضمن اتخاذ دکترین نیکسون درصدد برآمده بود تا از طریق تقویت قدرت نظامی - اقتصادی ایران و عربستان سعودی، نظام امنیت منطقهای در خلیجفارس را در کنترل خود قرار دهد، با سقوط شاه یکی از ارکان دوگانهاش را از دست رفته دید و در واقع شکست دوم خود را در همان دهه تجربه کرد. البته پیش از انقلاب اسلامی ایران نیز ایالات متحده، هرچند در قالب دوست اما درصدد بود با کنترل و تحت نفوذ در آوردن منطقه، به منافع خود دسترسی پیدا کند. در این راستا، امریکا به کودتای 28 مرداد 1332 یاری رسانید تا از این طریق ضمن نفوذ بیشتر در ایران، فعالیتهای اطلاعاتی، نظامی و مالی خود را نیز در ایران گسترش دهد. این کشور با پشتیبانی همهجانبه از دولت زاهدی در بقای نظام سرکوب نقش مؤثری را ایفا کرد و در پی نگرانی از قدرت شوروی سابق و نفوذ کمونیسم در فعالیتهای پشت پرده به تحکیم هر چه بیشتر آن کمک کرد و از آن به بعد تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را به یک کشور دستنشانده و وابسته به امریکا تبدیل کرد. امریکا در تمامی سالهای پس از کودتا تا سقوط رژیم شاه در بهمن 1357، کمکهای مختلف سیاسی، اقتصادی و اطلاعاتی زیادی را برای رخنه در ارکان مختلف ایران در اختیار شاه قرار داده بود و از لحاظ سیاسی سیاستگذاران را آنچنان وابسته کرده بود که فرآیند تصمیمگیری در امور نظامی و نیز امور داخلی و خارجی کاملاً با خطمشی و خواست امریکا منطبق بود. بدیهی بود که با سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران امریکا که ایران را به عنوان ژاندارمی برای منطقه در نظر گرفته بود، عمیقاً نگران شود. در اینجا پیش از اشاره به اعمال امریکا بر ضدجنبش اسلامی مردم ایران بهتر است اندکی در زمینه بازتابها و نیز خطرات انقلاب ایران برای امریکا و سایر کشورهای غربی سخن گفته شود تا ریشهها و علل خصومت و عملیات گسترده روانی و تبلیغاتی آنها در طول 27 سال، بهتر درک شود. الف) رواج اسلام انقلابی و سیاسی در تاریخ تفکر سیاسی اسلام دو نگرش در رویارویی با مسئله معارضه با حاکمان ظالم همواره مطرح بوده است: 1- رویکرد تقیهگرایانه؛ و 2- رویکرد انقلابی و مبارزهجویانه. روزگاری سرزمین مصر، خیزش سیاسی خاصی در رواج اسلام انقلابی داشت که میتوان به عنوان نمونه از حرکت سیدقطب و جنبش اخوانالمسلمین در آنجا نام برد. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، اسلام انقلابی به صورت جدیتری مطرح شده است و به دنبال آن گروههای دینی - انقلابی زیادی در کشورهای اسلامی پدید آمد که به نوعی از کلمه الجهاد در عنوانهای رسمی خود استفاده کردهاند، پیش از این برای چند دهه، حرکت انقلابی تقریباً در اختیار گروههای مارکسیستی و چپ بود، اما حتی در حال حاضر یعنی پس از گذشت دو دهه از انقلاب اسلامی، گروههای اسلامی - انقلابی در جهان تسنن، از مخالفت با دولتهای مستبد در کشورهای اسلامی، کمتر هراس دارند و به احادیثی که اطاعت از حاکم اسلامی را در هر شرایطی ملزم دانسته است، چندان توجهی ندارند. در سخنان احمدبنبلا نخستین رئیسجمهور الجزایر در مورد تأثیرات انقلاب اسلامی ایران در جهان، رواج یافتن اسلام انقلابی در جهان (خارج از بحث ملیت) موج میزند. «ملل عرب باید زنده شدن اسلام در قرن بیستم را مدیون انقلاب اسلامی ایران بدانند. این انقلابی است که دنیای عرب را اجباراً دگرگون کرد. بسیاری از رژیمهای موجود در جهان عرب، دیر یا زود سقوط خواهند کرد، زیرا امروز آوای نهضت [انقلابی] خمینی، در دورافتادهترین نقاط جهان اسلام به گوش میرسد. در دورافتادهترین قبایل صحرای افریقا، پر از روحی تازه است که انقلاب ایران در قرن بیستم به اسلام داده است.»15 ب) بر هم زدن تعادل منطقه و جهان با پیروزی انقلاب ایران، تعادل قوای منطقه خلیجفارس و خاورمیانه به هم خورد. شعار اسلامخواهی در کشورها و ملل مسلمان هر چه بیشتر مطرح شد و مسلمانان بر محور آن به صورت یک نیروی متراکم و فشرده در آمده بودند که با پیروزی انقلاب ایران، این نیروی متراکم، نمود گستردهتری یافت و شائبه تغییر نظام بسیاری از کشورهای منطقه به دست مردم آنها پدید آمد، به طوری که حتی در ارتجاعیترین کشورهای منطقه همچون عربستان، شورشهای چشمگیری به وقوع پیوست که مهمترین آنها برخورد مسلحانه و نبرد خونینی بود که در اوایل انقلاب در داخل مسجدالحرام اتفاق افتاد و ارتش عربستان به کمک نیروهای امریکایی، مسلمانان پناه برده به آنجا را سرکوب کرد. در عراق نیز وضعیتی مشابه پدید آمد. انقلاب اسلامی ایران با طرح ایدئولوژی اسلامی، زنگ خطر جدی را برای گفتمان لیبرالیسم غرب و مارکسیسم شرق به صدا درآورد. چون این انقلاب برای گسترش به دیگر نقاط جهان به خصوص خاورمیانه ظرفیت بالایی داشت و از طرفی دیگر با وجود شیعیان بسیار در منطقه خلیجفارس میتوانست عاملی دیگر برای تغییر رژیم در حکومتهای منطقه تلقی شود. از این روست که این انقلاب آماج تهاجم تبلیغاتی قدرتهای بزرگ قرار گرفت. ج) رشد و گسترش نهضتهای رهاییبخش پس از پیروزی انقلاب ایران، مردم بسیاری از نقاط جهان، بهخصوص مسلمانان جان تازهای گرفتند و برای آزادی و رهایی خویش تلاشها و مبارزات گوناگونی را آغاز کردند که اوج این مبارزات در منطقه خاورمیانه و کشورهای مسلمان بود، که نه تنها در مجاورت و همسایگی ایران انقلابی قرار داشتند، بلکه با این ملت به لحاظ فرهنگی هماهنگی زیادی داشتند که این میتواند تأثیر عمیقی داشته باشد. بارزترین نمونه حرکتهای آزادیخواهانه را میتوان در سالهای اولیه انقلاب در لبنان، فلسطین، افغانستان، الجزایر، مصر و … مشاهده کرد. د) احیاء دین و هویت دینی در سطح جهان تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بخش اعظم تمدن اسلامی تحت تأثیر تمدن غرب دچار رکود و سستی خاصی شده بود و تقریباً اسلام هم مانند سایر ادیان به صورت مراسم و اعمال عبادی فردی درآمده بود که در صحنه اجتماع و سیاست حضور چشمگیر و فعالی نداشت. انقلاب ایران در قرنی رخ داد که بسیاری از اندیشمندان عصر، پایان حضور دین در صحنه سیاست را اعلام میکردند و با عرضه اندیشههای سکولار عملاً دین را از عرصه جمعی خارج کرده و به حوزه فردی افراد کشانیده بودند. این انقلاب با ناباوری آن اندیشمندان، عناصر انقلابی نهفته در دین اسلام را که مدتها مسکوت گذاشته شده بود، به صحنه آورد و به صورت نیروی عظیم، انقلابی و حرکتآفرین، تودههای زیادی را در گوشه و کنار ایران (و حتی جهان) متحد و متحول کرد و بار دیگر نقش دین را در عرصه جمعی خاطرنشان کرد.16 تمام این مسائل باعث شد «الگوهای امریکایی زندگی و حکومت در حاشیه قرار گیرد و اهداف امریکا برای کشانیدن جهان به سمت ارزشهای غربی مورد تهدید واقع شوند. از این رو بود که آن کشور نیز درصدد بود به مقابله با آن بپردازد که در ادامه قسمتی از تلاشهای امریکا برای جلوگیری از گسترش و رشد این انقلاب و سرکوب آن را ذکر خواهیم کرد. به این ترتیب انقلاب ایران توانست با سرنگونی رژیم شاه و معرفی اسلام سیاسی، مدلی را به جهان عرضه کند که براساس آن کشورها میتوانستند بدون نیاز به قدرتهای بیگانه، کشور خود را اداره و مراحل پیشرفت را طی کنند و از منابع داخلی برای رشد و شکوفایی خود سود جویند. دقیقاً به خاطر همین روحیه استقلالطلبی و قدرت جنبش مردمی موجود در این انقلاب بود که امریکا و غرب بهشدت در خصوص گسترش این پدیده به سایر نقاط جهان بیمناک بودند. چون این الگوی مطرح شده، در تضاد کامل با منافع آنها در خاورمیانه بود و از طرفی میتوانست انگیزه و آغازی برای سقوط سایر کشورهای سلطهطلب و دیکتاتور منطقه وابسته به غرب به حساب آید. در نتیجه ایالات متحده و سایر کشورهای غربی ذینفع به تبلیغات گسترده و ضدانقلابی دست زدند تا در واقع از اشاعه این مدل به کشورهای دیگر جلوگیری شود.17 در ادامه واکنشهای ایالات متحده امریکا را در قبال ایران در برهه زمانی از انقلاب تا پایان جنگ، از شروع دوران سازندگی تا حادثه 11 سپتامبر و نیز از 11 سپتامبر تا کنون را بررسی و تحلیل خواهیم کرد. عملیات روانی امریکا علیه ایران از انقلاب تا پایان جنگ تحمیلی همانطور که اشاره شد انقلاب ایران بازتابهای فراوانی داشت و امریکا را با دو خطر جدی مواجه ساخت. به دلیل ماهیت تجدیدنظرطلبانه این انقلاب در مناسبات بینالمللی و رویارویی مستقیم با اهداف سلطهطلبانه ایالات متحده و نیز امکان تجدید حیات جنبشهای آزادیبخش در جهان اسلام و وقوع تحولات گسترده ضدامریکایی در کشورهای مذکور، امریکا را با خطرهای گستردهای روبهرو کرده بود. به این دلیل این کشور از روزهای اول انقلاب با حیرانی هر چه تمام در صدد برآمد انقلاب ایران را در نطفه نابود کند و اسناد به دست آمده از سفارت امریکا در تهران نیز نشان میدهد که این کشور از همان نخستین ماههای پیروزی انقلاب اسلامی، درصدد بسیج نیروهای مخالف انقلاب به منظور ساقط کردن نظام نوپای جمهوری اسلامی بوده است. ایالات متحده در این زمینه در اقدامی جسورانه به شاه ایران به بهانه درمان خود اجازه ورود اعطا کرد و این باعث شد خشم دانشجویان پیرو خط امام برانگیخته شود و بار دیگر برای آنها خاطرات مداخله امریکا در امور ایران تداعی شود. این بود که این دسته از دانشجویان خودجوش در پی این تصمیم ایالات متحده به تسخیر سفارت امریکا در تهران اقدام کردند که این واقعه قطع روابط دیپلماتیک ایران با امریکا را در پی داشت. پس از آن ایالات متحده که تصور میکرد هنوز در ایران پایگاههایی برای اعمال قدرت و تغییر ناگهانی رژیم در اختیار دارد، درصدد برآمد با کودتای نوژه که بنا بود با استفاده از فرماندهان پیشین نیروی هوایی، ژاندارمری و ارتش رژیم شاه در تاریخ 18 تیرماه 1359 انجام شود، ضمن ساقط کردن حکومت نوپای جمهوری اسلامی ایران بار دیگر کنترل آن را به بهانه آزاد کردن گروگانهای سفارت در دست گیرد. هرچند این گروگانگیری پس از 444 روز در دیماه 1359 که درست در واکنش با دخالتهای آشکار امریکا صورت گرفته بود، با بیانیه الجزایر و در شرایطی نابرابر حل و فصل شد اما ایالات متحده درست پس از آن تحریمها و تهدیدهای خود را آغاز کرد. امریکا علاوه بر مسدود کردن داراییهای ایران در بانکهای امریکایی و بازنگرداندن سرمایههای کشور، با تلاش گستردهای سعی کرد تا کشورهای همپیمان و دوست خود را نیز وادار کند تا با ایران تبادل و ارتباط اقتصادی نداشته باشند. و نیز با ممنوعیت واردات نفت از ایران زیانهای زیادی را به ایران وارد نماید. هرچند این سیاستها با موفقیت به پایان نرسید، اما صدمات جبرانناپذیری را به ایران وارد کرد، چون درست همزمان با تحریمهای گسترده علیه ایران، رژیم بعثی عراق نیز نبرد هشت سالهای را بر ایران تحمیل کرده بود. امریکا در طول هشت سال جنگ عراق با ایران، با حمایتهای سیاسی - مالی و نظامی خود، زمینههای گسترش و طولانی شدن جنگ را فراهم کرد (که اخیراً خانم آلبرایت نیز به آنها اعتراف کرده است)، اما درست در ژوئن 1982همزمان با موفقیتهای نیروهای ایرانی در بیرون راندن نیروهای عراقی از خاک خویش، امریکا که عراق و حتی حاکمان کشورهای ثروتمند و نفتخیز عرب را در خطر میدید، از ترس کسب پیروزیهای بیشتر ایران، به ویژه آنکه جمهوری اسلامی ایران سخن از صدور انقلاب اسلامی به میان آورده بود، حمایت از رژیم بعثی را آغاز کرد و این نخستین تصمیم جدی ایالات متحده برای رویارویی با ایران بود.18 و به این ترتیب ایران تحت فشارهای مضاعف و مختلفی از جانب کشورهای عرب، اروپا، اتحادجماهیرشوروی سابق و ایالات متحده، قرار گرفت و به تبع آن عراق و ارتش این کشور، نیز روزبهروز تقویت میشد. و این در حالی بود که جمهوری اسلامی ایران در سال 1984 شاهد وضع تحریمهای اقتصادی دیگری از جانب امریکا علیه خود بود. امریکا در اعمال تحریمهای گسترده خود در سال 1984 نگرانیهای خاصی از قبیل نگرانی از نقش ایران به عنوان یک الگوی اسلامی برای دیگر جوامع مسلمان، نگرانی از نفوذ در لبنان، مقابله با عناصر رادیکال و طرفداران راهبردهای انقلاب در سیاست خارجی ایران را در ذهن خود داشت. ایالات متحده ضمن کمکهای فراوان به عراق و دادن اطلاعات نظامی با ارزش به این کشور، ایران را با عملیات گسترده روانی آماج هجوم همهجانبه خود قرار داده بود که میتوان برخی از شاخصههای این عملیات روانی را به شرح زیر برشمرد. 1- امریکا درصدد بود برای گسترش ائتلافی ضدایرانی در منطقه خلیجفارس به تحریک اعراب و تبلیغ ناسیونالیسم عربی برای حمایت این کشورها از عراق بپردازد. هنری کسینجر نظریهپرداز معروف امریکایی در همان اوایل جنگ با هدف ترساندن کشورهای عرب از بازتابهای انقلاب ایران، اظهارات درخور توجهی را مطرح کرد. او معتقد بود خطر انقلاب اسلامی به مراتب جدیتر و مهمتر از تهدید شوروی است و به این ترتیب رهبران عرب نباید از رساندن هرگونه کمک به صدام دریغ نمایند و درست پس از این تحریکهای امریکا، شورای همکاری خلیجفارس موسوم به جیسیسی( ) در سال 1981 با هدف حمایت همهجانبه از عراق در جنگ تحمیلی با ایران تشکیل شد.19 2- ایالات متحده درصدد بود ایران را تهدیدی جدی برای صلح و آرامش در منطقه و جهان معرفی نماید و با ایجاد فشارهای روانی بر متحدان غربی خود و نیز سازمانها و نهادهای بینالمللی، فشارهای مضاعفی را بر ایران وارد نماید. ایالات متحده به رغم گذشت 22 ماه از تجاوز عراق به خاک ایران با انواع کارشکنیها، از صدور هرگونه قطعنامهای در شورای امنیت بر ضد عراق جلوگیری کرد. و این وضعیت با آشکار شدن علائم پیروزی ایران و شکست احتمالی عراق پس از عملیات فتحالمبین و فتح خرمشهر، تغییر کرد و این بار با فشار امریکا قطعنامههایی برای توقف جنگ و آتشبس میان ایران و عراق صادر گردید. نکته ظریف و درخور توجه این است که تجاوز به ایران پس از گذشت ده سال توسط دبیرکل سازمانملل در سال 1370 اعلام شد، در صورتی که در همان روز اول حمله عراق به کویت شورای امنیت با صدور بیانیهای عراق را متجاوز دانست و درست 40 روز پس از آن در دفاع از حمله نظامی به نیروهای اشغالگر صدام قطعنامهای را صادر کرد. به قول مایکل گنون حقوقدان برجسته بینالمللی «در جنگ عراق بر ضد ایران، کلکسیونی از نقض ماهوی قواعد آمره حقوق بینالمللی که تخطی از آنها اجتنابناپذیر است، رخ داد.» کشور امریکا درصدد بود با نامیدن ایران با عنوان کشور مدافع تروریست و یا حامی گروههای تروریستی به کشورهای همپیمان القا کند که ایران خطری جدی برای منافع آنها محسوب میشود. از موارد دیگر طرحهای امریکا در جنگ گسترده روانی این کشور در دوران جنگ عراق با ایران میتوان به موارد زیر اشاره کرد.20 3- انتساب قضایای مربوط به هواپیماربایان و درگیریها و آشوبهای داخلی در کشورهای مختلف به ایران و نیز رواج تفکرات ضدایرانی در بین شهروندان خود برای تهییج و تحریک افکار عمومی ضدایرانی. 4- بزرگنمایی قدرت نظامی عراق و ضعیف نشان دادن قدرت و توان نظامی ایران و استفاده گسترده از پشتوانه رسانهای برای انجام تبلیغات روانی علیه ایران (مثل انعکاس گسترده مجهز شدن عراق به هواپیماهای سوپراستاندارد توسط فرانسه در خبرگزاریهای مهم و تبلیغ گسترده این موضوع که سرنوشت جنگ به نفع کشور عراق است و این هواپیماها میتوانند پایانههای نفتی و کشتیهای نفتی ایران را نابود و اقتصاد ایران را فلج نمایند) 5- القاء وجود اختلاف میان مسئولین سپاه و ارتش ایران و نیز ایجاد یأس در میان مردم و مسئولین و - نظامیان. 6- ایجاد تحریمهای مختلف اقتصادی، سیاسی و … و تشویق همپیمانان به تنگتر کردن حلقه محاصرههای اقتصادی ایران برای زیر فشار قراردادن مردم و مسئولین و گسترش نارضایتیهای داخلی. 7- کمک به رژیم بعثی عراق در اعلام توانایی گسترده نیروهای عراقی در استفاده از سلاحهای شیمیایی در اواخر جنگ با آزمایش کردن آن در مناطق جنگی و نیز غیرجنگی (نظیر حلبچه و سردشت) و اعلام اینکه در صورت احتمال شکست از استفاده از سلاحهای شیمیایی هیچ گونه ابایی ندارد. 8- ورود مستقیم و نظامی ایالات متحده به جنگ و اعلام حمایت همهجانبه برای جلوگیری از شکست و یا صدمات احتمالی عراق و سایر کشورهای عربی در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران. (بهعنوان مثال حمله موشکی به هواپیمای مسافربری ایران و حمایت از عراق در بازپسگیری شبهجزیره فاو و …).21 که البته پیش از آنکه جنگ روانی گسترده امریکا علیه ایران در دوران جنگ هشت ساله به اضمحلال و فروپاشی جمهوری اسلامی ایران منجر شود، آشف
مقالات مجله
نام منبع: Anti War
شماره مطلب: 10775
دفعات دیده شده: ۱۸۹۶ | آخرین مشاهده: ۷ روز پیش