-
تبلیغات در جنگهای نوین/اعظم حسینی هنزایی
چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴ ساعت ۱۳:۳۷
تبلیغات در جنگهای نوین اعظم حسینی هنزایی چکیده آنچه که در این مقاله مورد بحث قرار میگیرد, تبلیغات, عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی است و به دو بخش اصلی تقسیم میشود. بخش اول این بحث از آنجاست که مفهوم و استراتژیهای جنگ, پس از جنگ سرد تغییر کرده است. در جنگهای نوین, ظهور جنگ در رسانهها, مهمتر از طرفهای درگیر در جنگ است, زیرا, این رسانهها وقت و منابع بیشتری را برای کنترل و اداره کردن تبلیغات جنگ به کار میبرند. همچنین, ممکن است این رسانهها تحت تأ
تبلیغات در جنگهای نوین اعظم حسینی هنزایی چکیده آنچه که در این مقاله مورد بحث قرار میگیرد, تبلیغات, عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی است و به دو بخش اصلی تقسیم میشود. بخش اول این بحث از آنجاست که مفهوم و استراتژیهای جنگ, پس از جنگ سرد تغییر کرده است. در جنگهای نوین, ظهور جنگ در رسانهها, مهمتر از طرفهای درگیر در جنگ است, زیرا, این رسانهها وقت و منابع بیشتری را برای کنترل و اداره کردن تبلیغات جنگ به کار میبرند. همچنین, ممکن است این رسانهها تحت تأثیر روشهای تبلیغاتی باشند. به هر حال, هیچ یک از این دو, نه اهداف استراتژیک تبلیغات و نه استراتژیهای تبلیغاتی عمده, برای به کارگیری این اهداف تغییر نکردهاند. بنابراین, در قسمت نخست این مقاله, به اختصار, تحلیلی از هارولد دی. لاسول( ), درباره اهداف استراتژیک تبلیغات در جنگ جهانی اول و استراتژیهای تبلیغاتی, ارائه خواهد شد. کتاب ارزشمند لاسول با اینکه در حدود 80 سال پیش نوشته شد, اما, بیشتر تحلیلهایش هنوز هم قابل استفاده و معتبر است. از آنجا که, اصولاً اهداف استراتژیک و راهبردهای تبلیغاتی به همان شکل باقی ماندهاند, ازاینرو, روشهای تبلیغاتی تاحدی پیچیدهتر شده است و یا دستکم واژه تبلیغات به عملیات روانی تغییر کرده و آنگاه به فرهنگ واژههای نظامی وارد شده است. بنابراین, سعی خواهد شد تا با جستجو در تعریفهای نظامی (ایالات متحده و ناتو) معانی درستی از برخی مفاهیم مربوط به تبلیغات ارائه شود. دومین بخش, نمونههایی است از استفاده عمده ایالات متحده و ناتو, در مقام مجری اصلی جنگهای نوین, از تبلیغات, جنگهای اطلاعاتی و عملیات روانی در سه نبرد مختلف پس از دوران جنگ سرد (جنگ خلیجفارس, کوزوو و جنگ افغانستان) و دیگر اینکه آیا استراتژیهای تبلیغاتی لاسول میتواند به فهم ما در این مورد کمک کند. مقاله حاضر, همچنین, با خاطر نشان کردن جنگهای نوین در نبرد علیه تروریسم به پایان میرسد. واژگان کلیدی: تبلیغات, سانسور عقاید, جنگ اطلاعاتی, عملیات روانی, جنگهای نوین, جنگ خلیجفارس, جنگ کوزوو, جنگ افغانستان, نبرد علیه تروریسم. مقدمه پس از جنگ ویتنام بحثهای زیادی بر سر رابطه آزادی مطبوعات و امنیت ملی در طول دوران جنگ, در کشورهای ایالات متحده و بریتانیا در گرفت. ایالات متحده, به خاطر ذخیره اطلاعات جنگ خلیجفارس همواره مورد نکوهش قرار گرفته است. پس از جنگ خلیجفارس, جنبش عظیمی درباره پژوهشهای رسانهای به وجود آمد. همچنین, مطالعات بسیاری به همت رسانههای مختلف بینالمللی و ملی, و به ویژه, از طریق تبلیغات و استراتژیهای رسانهای ناتو, به تبیین نقش رسانهها در جنگ کوزوو پرداختهاند. به نظر میرسد, دوره پس از جنگ سرد برای این نوع تحقیقات رسانهای مفید باشد, زیرا استفاده از تبلیغات نسبت به سالهای رقابت دو ابرقدرت شرق و غرب, تا حد زیادی دگرگون شده است. برخی پژوهشگران ادعا کرده بودند که جنگ کوزوو, به عنوان یک مداخله بشردوستانه تلویحاً پایان دوران جنگ و خونریزی را در پی خواهد داشت. اما, به رغم پایان جنگ سرد, نه نبردهای قومی و منطقهای از بین رفت و نه جنگ کوزوو مناقشه را خاتمه داد. جنگ از بین نرفته است بلکه, مفهوم آن دگرگون شده است. براساس نظر بونی،( ) اکنون جهان با جنگهای نوین روبهرو است, مفهومی که به جنگهایی اشاره میکند که همانند رفتار پلیس بینالملل است یعنی میخواهد به مجازات کسانی بپردازد که شخصیتهای ملیاند, اما, نظام بینالملل را تهدید میکنند. از نظر وی, در دوران پس از جنگ سرد, جهان غرب و به ویژه, ایالات متحده و یا ناتو باید در نقش پلیس بینالملل و کیفردهنده به میدان بیایند. جنگ افغانستان یا جنگ علیه تروریسم اشاره دارد به اینکه آنها تنها شخصیتهای ملی را مجازات نمیکنند, بلکه تروریستها را نیز مجازات میکنند. همچنین بونی استدلال میکند که جنگهای نوین و نبرد با یک امپراتور به منزله دشمنی شناخته شده, نیستند (بونی, 2001, ص 2). بونی معتقد است که سه ویژگی اصلی جنگهای نوین به رابطه میان افکار عمومی و رسانهها مربوط میشوند: «نخست اینکه مناقشه نباید خسارت وارد کند بلکه باید حلشدنی و کوتاه باشد, باید در مورد مجازات کنندگان باشد و نه برای آزمون توافق سیاسی, و یا برای عذاب دادن افکار عمومی که نمیتوانند حقیقت جنگ را دریابند. دوم, مداخله نظامی جهانی باید متمرکز, سریع و قطعی باشد. سوم, به منظور اجرای الزامات استراتژیکی دو مورد نخست, استفاده از تمامی وسایل جنگ مشروع است, هرچند, پذیرش این موضوع برای همگان دشوار است» (2001, ص 2). هر چند, نامگذاری مجدد جنگ کافی نیست, زیرا مفهوم جنگ به رها شدن از قید و بندهای بسیاری نیاز دارد, که طرح نوین به آن مجهز شده است؛ امروز, جنگها به مفاهیم, استقلال, ایالتی بودن یا تعاریف سنتی امنیت بستگی ندارد. همچنین, بهتر است از واژه تغییر سخن گفته شود تا واژههای قدیم و جدید, هر چند, متأسفانه, مقاله بونی از تنگناهای مدرنیسم رهایی نمییابد. جنگهای نوین به شدت, به تأیید افکار عمومی وابستهاند. بنابراین, جنگ روانی و هدایت این نوع از جنگها اهمیت بسیاری پیدا کردهاند. در جنگهای نوین, استراتژیهای رسانهای اگر به اندازه استراتژیهای نظامی مهم نباشند کماهمیتتر نیستند. برای نمونه طرفداران این جنگ, برای طرحریزی استراتژیهای رسانهای بهتر، روشهای تبلیغاتی موثرتر و عملیات روانی کارشناسان مسائل سیاسی را اجیر کردهاند. نکته مهم این مقاله این است که مفهوم و استراتژیهای جنگ پس از جنگ سرد تغییر کرده است و این مسئله, بازخور جنگ در رسانهها را برای طرفداران جنگ مهمتر کرده است, که بنابراین, وقت و منابع بیشتری برای کنترل و اداره جنگ صرف میشود. افزون بر این, روشهای رایج در تبلیغات و واژههای وابسته به آن نیز ممکن است تغییر کرده باشد. هرچند, نه اهداف تبلیغاتی استراتژیک و نه استراتژیهای تبلیغاتی عمده, این اهداف را که تا حد زیادی تغییر کرده است، به کار نگرفتهاند. بنابراین, در بخش نخست این مقاله, تحلیلهای هارولد دی. لاسول درباره اهداف تبلیغات استراتژیکی و استراتژیهای تبلیغاتی به اختصار بیان خواهد شد. هرچند, هدفهای استراتژیک و استراتژیهای تبلیغاتی اساساً به همان شکل باقی ماندهاند, اما روشهای تبلیغاتی تا حدی پیچیدهتر شدهاند و یا دستکم واژه تبلیغات به عملیات روانی تغییر کرده و تقریباً جانشین تبلیغات در واژههای نظامی شده است. بنابراین, سعی خواهد شد که مفاهیم مربوط به تبلیغات با جستجو در تعاریف نظامی گوناگون و بهویژه, تعاریف رایج در ایالات متحده و ناتو معنی شود. بخش دوم به این امر میپردازد که ایالات متحده و یا ناتو در نقش مجریان اصلی جنگهای نوین از تبلیغات, سانسور و عملیات روانی در سه جنگ مختلف پس از جنگ سرد (جنگ خلیجفارس, کوزوو و جنگ افغانستان) استفاده کردهاند و میخواهیم ببینیم که آیا استراتژیهای تبلیغاتی لاسول میتوانند به فهم ما در این زمینه کمک کنند. این مقاله با ذکر ملاحظاتی درباره شناخت ویژگیهای جنگهای نوین در جنگ با تروریسم خاتمه مییابد. در ضمن بررسی تبلیغات و عملیات روانی گسترده امریکا و انگلیس در جنگ عراق (2003), فرصت جداگانهای را میطلبد که لازم است در جای دیگری بدان پراخته شود. پیش از این نیز, مقالات مفصلی در همین فصلنامه, جنگ عراق را از منظر عملیات روانی بررسی کردهاند (برای نمونه ر. ک. به: مرادی, تابستان 1382, ص5؛ الیاسی, تابستان 1382, ص7؛ و امامزادهفرد, پاییز 1382, صص 7-26). تبلیغات, جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی تبلیغات: استراتژیها و اهداف استراتژیک تبلیغ به معنای رساندن و منتقل کردن افکار و عقاید و بازگو کردن ایدهها برای دیگران و سعی در گسترش آنها و تثبیت و نهادینه کردن افکار خود از این طریق است (متفکر, 1381, ص 99). تبلیغات به معنی انتشار عقاید و اطلاعات با هدف کاهش یا تشدید رویکردها و عملکردهای ویژه است (سپالا, 2000,ص 3). از آنجا که تبلیغات همواره با تحریف واقعیت، جذابیت، تعصبات شدید و غرضورزی همراه است, بنابراین, اغلب چنین پنداشته میشود که تبلیغات به معنی دروغ و نیرنگ است. هرچند, این نظریه, نسبی است. با اینکه, برخی تبلیغاتچیها از روی عمد, حقیقت را تحریف میکنند, اما دیگران ممکن است با خلوص نیت آن را انجام دهند. دفاعیه یک وکیل تا حد زیادی به آگهیهایی شبیه است که بر روی تابلوهای تبلیغاتی نصب میشود. آموزش و پرورش نیز, براساس هدفی که دارد, نوعی تبلیغات به حساب میآید. تفاوت اساسی این دو روش, در مقصود و هدف کسی نهفته است که میخواهد مخاطبان را متقاعد کند تا بر اساس عقیده او رویکرد یا عملکردی را اتخاذ کند. در ادبیات رایج جنگ, واژه تبلیغات، هنوز هم بار معنایی منفی دارد. ممکن است تبلیغات را حیله کثیفی تلقی کرد که به کمک گروههای فشار پنهان, رهزنان اندیشه و شستشودهندگان مغزی به کار گرفته میشود. درست همانند برادر بزرگتر در اثر جورج اورول, که ناخودآگاه بر اندیشه انسانها حکمروایی میکرد تا چنان رفتار کنند که مورد نظر اوست. ازاینرو, تبلیغات به منزله دشمن آزادی اندیشه, پیشگیری کننده جریان آزاد اطلاعات به شمار میرود. چه آنکه, وقتی که کشورها در جنگ به سر میبرند هر یک از طرفین درگیر, تلاش میکنند تا به سخنپراکنیهای مختلف و موثر در نتیجه جنگ، تأثیر بگذارند و این کار بستگی به آن دارد که کدامیک از طرفین ابتکار عمل را در دست داشته باشد. دشمن تلاش میکند تا با تبلیغات نظرات خود را به مردم بقبولاند و این کار را با فریب و دروغ انجام میدهد, و همچنین, مدعی میشود که ما صرفاً به رسالت اطلاعرسانی خویش عمل میکنیم. هنگام بررسی تبلیغات جنگی, ممکن است به مفهوم سانسور و تفتیش عقاید اعتنایی نکنیم. نظر به اینکه تبلیغات جنگی به تولید چیزهایی توجه دارد که برای اهداف تبلیغاتچی مفیداند, بنابراین, کمیت, کیفیت و نحوه دریافت اخبار سانسور میشود. در زمان جنگ, امنیت عملیاتی, سانسور را توجیه میکند؛ یعنی باید از اطلاعاتی که مورد علاقه دشمن است و ناگزیر, امنیت عملیاتی سربازان خودی را به خطر میاندازند، حفاظت شود (سپالا, 2000, ص 5). اگر تبلیغات را نیرنگ کثیف بنامیم گرهی از مشکل باز نمیشود. ضمن آنکه, تعریف خیلی کلی و جامع از تبلیغات نیز، کار دشواری است. مثلاً اگر تبلیغات را ارتباطاتی معرفی کنیم که هدفش متقاعد کردن کسی به اندیشیدن یا عمل کردن به شیوهای دلخواه باشد, در آن صورت میبینیم از هنگامی که بشر خلق شده و ارتباطات میان انسانها برقرار شده است, تبلیغات نیز وجود داشته است. اگر این مفهوم از نظر مجامع علمی مورد پذیرش باشد, باید تبلیغات را موجز و مختصر تعریف کنیم. تیلور تعریف جامعتری ارائه کرده است. وی تبلیغات را چنین تعریف میکند: تصمیمات هشیارانه, روشمند و از پیش طراحی شده به منظور استفاده از فنون اقناعسازی که برای انجام مقاصد ویژه طراحی شده است یعنی اهدافی که ممکن است برای فرآیند سازماندهی مورد نظر مبلغ (تبلیغکننده) سودمند باشند (تیلور, 1995, ص 6). نکتهای که در اینجا حائز اهمیت است این است که تبلیغات به منزله فرآیندی در نظر گرفته شده است, و به خودیخود, چیز خوب یا بدی نیست؛ بلکه فقط وسیلهای برای نیل به هدف است. تبلیغات به سه بخش تقسیم میشود که عبارتند از: سفید, خاکستری و سیاه که تفاوتهایی با هم دارند. منبع تبلیغات سفید مشخص است, در حالی که, تبلیغات خاکستری منبع دقیقی ندارد، و تبلیغات سیاه نیز از منبعی سرچشمه میگیرد که شخصیت واقعی ندارد. در عصر اطلاعات, نمیتوان تبلیغات را از نظر کارکردی به این سه نوع تقسیم بندی کرد. برای نمونه, در اینترنت, شناسایی هویت منابع اطلاعاتی و یا تبلیغات دشوار است (رنتاپلکونن, 2002, ص 24). لاسول, حدود هشتاد سال پیش در کتاب فن تبلیغات در جنگ جهانی اظهار داشت که جبهه تبلیغات به همراه جبهههای اقتصادی و نظامی سه جبهه مهم جنگ به شمار میروند. البته کتاب لاسول به زمان خودش تعلق دارد, اما تحلیل او به طور شگفتانگیزی بسیاری از عناصری را شامل میشوند که میتوانند در مطالعه جنگهای نوین و تبلیغات معاصر، مفید واقع شوند. برای نمونه, وی مخاطبان گوناگونی را معرفی میکند که باید مباحث مختلفی که نیروهای دشمن, خودی, متحد و بیطرف مطرح میکنند در آنها تاثیر بگذارد. نیروهای خودی, باید ضرورت جنگ و شیوههای انتخاب شده را باور داشته باشند؛ در این حالت, تبلیغات باید برای مشروعیت بخشیدن به استفاده از قوه قهریه به کار رود. اهداف تبلیغات در مورد متحدان و بیطرفها یکسان عمل میکند, لیکن روشها متفاوتاند. هدف تبلیغات نظامی, کاهش کارایی رزمی دشمن است. تبلیغات, چهار راهبرد اصلی دارد که عبارتند از: 1) برانگیختن نفرت در برابر دشمن؛ 2) حفظ دوستی متحدان؛ 3) حفظ دوستی, و در صورت امکان, ایجاد اتحاد با کشورهای بیطرف؛ و 4) تضعیف روحیه دشمن. هنگامی که کشوری تلاش میکند تا به سرزمینی نفوذ کند, موثرترین استراتژی تبلیغات, دشمنتراشی است. در این روش, میتوان دشمن را به مثابه عامل تهدید و متجاوز خطرناک نشان داد. و نیز میتوان مردم کشور مقابل را متجاوز به هنجارهای اخلاقی خود معرفی کرد. برای اینکه این استراتژی را به زبان مدرن بیان کنیم باید دشمن را دیگری معرفی کنیم, نسبت به تهدید معیارهای اخلاقی و نحوه زیستن خود هشدار دهیم. همچنین, لاسول پیشنهاد میکند که باید دشمن را مانعی برای تحقق اهداف و آرزوهای والای تمامی کشور معرفی کرد. این استراتژی همواره از عبارتهای ما و دشمن یاد میکند و بنابراین, در نبرد میان انسانهای خوب و اهریمن از بین بردن دشمن, مشروعیت مییابد (سپالا, 2002, ص 5). تبلیغات, متحدان را مخاطب قرار میدهد که نباید اعمالی از آنها سر زند که سرزنش شوند. بر اساس نظر لاسول, متحدان باید با اهداف ما کنار بیایند, یعنی تلاش طاقتفرسای ما در پیگیری جنگ, و همراهی صمیمانه ما در پیگیری اهداف جنگ هواخواهانه به دلیل همپیمانی. تمام موضوعات تبلیغات داخلی نیز میتواند درباره متحد شدن باشد (سپالا, به نقل از لاسول, 2002, ص 6). باید به کسانی که در جنگ وارد نشدهاند به عبارت دیگر, نیروهای بیطرف, اجازه داده شود تا براساس علاقه خودشان در برابر دشمن به دفاع بپردازند. با وجود این, باید به نیروهای بیطرف یادآوری کرد که شکست در برابر دشمن چه پیامدهایی به دنبال دارد. همچنین, لاسول پیشنهاد میکند که چنانچه همکاری با نیروهای بیطرف ممکن نباشد, باید با یادآوری وحشت و انزجار از جنگ, و بیمیلی دشمن به برقراری صلح, دوباره صلح و آرامش برقرار شود, و باید رابطه میان دو بیطرف را بر هم زد (سپالا, 2002, ص 6). به منظور تضعیف روحیه دشمن, تنفر جدید باید جایگزین بیزاری قدیم شود. دشمن باید با هر روش ممکن ضعیف و نا امید شود و به شکست خوردن انس بگیرد. وحدت در اردوی دشمن نیز باید به نومیدی بگراید برای نمونه, میتوان با ایجاد درگیری بین اقلیتها و طبقه حاکم، وحدت در بین نیروهای دشمن را تضعیف کرد (سپالا, 2002, ص 6). از تبلیغات سنتی تا نبرد اطلاعاتی و عملیات روانی از آنجا که اساساً اهداف استراتژیک و استراتژیهای تبلیغاتی دست نخورده باقی ماندهاند, بنابراین, روشهای تبلیغاتی پیچیدهتر شدهاند. افزون بر این, واژههای مربوط به تبلیغات نیز تغییر کرده است. دستکم در قاموس نظامی عملیات روانی جایگزین تبلیغات شده است. و نیز, فرهنگ اصطلاحات نظامی, تبلیغات را چنین تعریف میکند: «هر نوع ارتباطی که به منظور پشتیبانی از اهداف ملی مورد نظر, بر افکار عمومی, هیجانات, نگرشها یا رفتار گروهی از مردم تأثیر بگذارد و مستقیم یا غیرمستقیم مزایایی را برای پشتیبانی کنندگان تبلیغات داشته باشد.» از عملیات روانی میتوان چنین برداشتی داشت: «عملیات طرحریزی شدهای به منظور رساندن اطلاعات و شاخصهای برگزیده به مخاطبان کشور رقیب برای تاثیر گذاردن بر هیجانات, انگیزهها, استدلالهای عینی, و سرانجام, رفتار دولتها, سازمانها, گروهها و شخصیتهای خارجی.» (فرهنگ اصطلاحات نظامی وزارت دفاع امریکا, 2001). به دیگر سخن, هدف عملیات روانی عبارت است از ترغیب یا تقویت نگرشها و رفتار سازگار با اهداف اجرا کننده عملیات. هر چند, ایالات متحده و ناتو, عملیات روانی را, تا اندازهای, به گونهای دیگر تعریف میکنند. در مقایسه با ناتو, هدف مستقیم عملیات روانی ایالات متحده مخاطب داخلی نیست. با وجود این, ایالات متحده از برخی روشهای یکپارچهسازی یا تقویت برای حفاظت از پشتیبانی مخاطب داخلی برای اهداف و عملیات نظامی استفاده میکند (رنتاپلکونن, 2002, ص 22). ارتباط میان تبلیغات و عملیات روانی, جنگ روانی است, که وزارت دفاع ایالات متحده آن را بدینسان تعریف میکند: "استفاده طرحریزی شده از تبلیغات و کنشهای روانی گوناگون که نخستین هدفش تاثیرگذاری بر افکار عمومی, هیجانات, نگرشها و رفتار گروههای خارجی و دشمن است به نحوی که به پیشرفت اهداف ملی کمک کند (فرهنگ اصطلاحات نظامی وزارت دفاع امریکا, 2001). همانطور که از تعاریف برمیآید, تبلیغات و عملیات روانی ارتباط نزدیکی با هم دارند و اختلاف میان آنها چندان بزرگ نیست. بدین وسیله, با بکار بردن اصطلاح عملیات روانی به جای تبلیغات, از بار معنایی منفی واژه تبلیغات پرهیز میشود. هر چند, امروز واژه عملیات روانی نیز تا حدی معنای منفی دارد. این موضوع دستکم, تا اندازهای, میتواند استفاده از واژهای جدید را توجیه کند, برای نمونه, هنگامی که ناتو تلاش میکرد تا برای عملیات نیروی پایداری, در بوسنی, کشورهای دیگر را به پشتیبانی فراخواند, از مفهوم نبرد اطلاعاتی استفاده کرد. در ضمن, ایالات متحده واژه عملیات اطلاعاتی را به کار برد, که چنین تعریف میشود: مجموعه کارهایی که به منظور تأثیر گذاردن بر اطلاعات و سامانههای اطلاعاتی دشمن به کار میرود بهطوریکه, در عین حال از اطلاعات و سامانههای اطلاعاتی خود دفاع میکند (فرهنگ اصطلاحات نظامی وزارت دفاع امریکا, 2001). لزومی ندارد که این تعریف ویژه به تبلیغات و عملیات روانی نیز دلالت کند, اما عملیات روانی به مثابه عملیات هدایت شده, چنین تعریف میشود که در طول مدت بحران یا درگیری زیر پوشش جنگ اطلاعاتی, در مورد دشمن یا دشمنان شناخته شده اهداف ویژهای را اجرا میکنند. از زمانی که مفهوم جنگ اطلاعاتی به تبلیغات نزدیک شد, این واژه نیز همواره مورد بحث بوده است. این موضوع میتواند دلیلی باشد بر اینکه متخصصان امور نظامی و رسانهها اغلب از جنگ اطلاعاتی استفاده متفاوتی میکنند. هنگامی که کارشناسان نظامی از جنگ اطلاعاتی سخن به میان میآورند معمولاً منظورشان این است که جنگ اطلاعاتی, دورنمای فناوری و استراتژیهای تسلیحاتی را شکل میدهد, در حالی که, رسانهها از این واژه به عناوین مترادفی مانند جنگ تبلیغاتی, جنگ مجازی و جنگ رسانهای استفاده میکنند تا بدینوسیله نبرد افکار و ظهور جنگ در رسانهها را توصیف کنند. در اینجا نمیتوان چنین نتیجه گرفت که کشورها و بازیگران گوناگون برای جنگ اطلاعاتی تعابیر مختلفی را به کار میبرند. برای نمونه, ناتو برای چنین منظوری از عبارت جنگ فرماندهی و کنترل( ) (C2W) استفاده میکند. تعریف جنگ فرماندهی و کنترل عبارت است از: «استفاده یکپارچه از امنیت عملیات, فریب نظامی, عملیات روانی, جنگ الکترونیک و تخریب جسمانی که با اطلاعات تعامل دارند و یکدیگر را پشتیبانی میکنند.» هدف از جنگ فرماندهی و کنترل این است که این اطلاعات بر قابلیتهای فرماندهی و کنترل دشمن تأثیر بگذارد, آن را تضعیف کند و سرانجام به زانو درآورد. و همچنین, تواناییهای فرماندهی و کنترل نیروهای خودی را در برابر چنین اعمالی حفظ کند. جنگ فرماندهی و کنترل, به معنی کاربرد عملیات اطلاعاتی در عملیات نظامی است که هم حالت آفندی دارد و هم پدافندی (فرهنگ اصطلاحات نظامی وزارت دفاع امریکا, 2001). از این رو, جنگ اطلاعاتی میتواند بعد جدیدی از جنگ به حساب آید, که با عملیات نظامی متعارف اجرا میشود. این عملیات میتواند هم حملهای دیجیتالی به یک سیستم اطلاعاتی, یا به شکل دستکاری و سوء استفاده از اطلاعات باشد. بنابراین, به اعتقاد تمامی کارشناسان, میتوان استدلال کرد که تغییر شکل تبلیغات از سنتی به عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی, زلزلهای را در امور نظامی پدید آورد. نامگذاری مجدد و تعریف دوباره این واژه را میتوان یک کار سیاسی قلمداد کرد. در بخش بعدی, به این موضوع میپردازیم که ایالات متحده و یا ناتو, که خود را در مقام مجری اصلی جنگهای نوین میداند, چگونه از تبلیغات, سانسور, جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی در سه جنگ مختلف پس از دوران جنگ سرد, استفاده کردند (جنگ خلیجفارس, کوزوو و جنگ افغانستان) و دیگر اینکه آیا استراتژیهای تبلیغاتی لاسول میتواند به ما در فهم این مطلب کمک کند. تبلیغات, جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی در جنگ خلیجفارس, کوزوو و نبرد علیه تروریسم جنگ خلیجفارس (1991) در آغاز جنگ خلیجفارس, دغدغه پنتاگون این بود که چگونه در جایی که حقیقت بیدرنگ آشکار میشود میتوان رسانهها را کنترل کرد. ازاینرو, پیش از اعزام نیروها به میدان نبرد در یک دوره آمادگی شش ماهه, شرایط بسیار خوبی را برای کنترل رسانهها به وجود آورد. هنگامی که ایالات متحده به عراق حمله کرد, دولت امریکا سیستمی به وجود آورده بود که اطلاعات را پس از کنترل, در اختیار رسانهها قرار میداد. نتیجه این کار, تبلیغات بسیار کارآمد بود. استدلال آنها این بود که مهمترین رسانههای ایالات متحده پیش از آغاز درگیری, با روش بوش پدر و پنتاگون موافق بودند. رسانهها مطالبی را تهیه کردند که سرشار از تصاویر و مقالات مربوط به جنگ بود و همگی از دخالت نظامی در عراق پشتیبانی میکردند (کلنر, 1998, صص, 223-224). ایالات متحده یک گروه برنامهریزی را نیز برای عملیات روانی بنیان نهاد. این گروه توصیه کرد که عملیات روانی باید از سوی سایر کشورها و به ویژه, خود ایالات متحده پشتیبانی شود (بر اساس دیدگاه لاسول، استفاده از قوه قهریه را باید در داخل کشور مشروعیت بخشید). افزون بر این, سربازان عراقی باید به از هم گسیختگی, عدم وحدت، ترک خدمت و از دست دادن وفاداری تشویق میشدند؛ رهبران سیاسی عراق باید در مورد توانایی خود به کسب پیروزی در جنگ به تردید دچار میشدند و سربازان عراق به درگیری با فرماندهان خود ترغیب میشدند (سست کردن اراده دشمن برای نبرد از طریق تضعیف روحیه دشمن به کمک افسردگی, نومیدی, تحریک به شکست, و معرفی دشمن به عنوان مسبب جنگ)؛ همچنین, باید اثر بازدارندگی ارتش ایالات متحده بهبود مییافت (سست کردن اراده دشمن در مورد ادامه جنگ) و امیدواری و مقاومت سربازان ایالات متحده در برابر حمله باید تقویت میشد (رنتاپلکونن, 2002, ص 78). بر اساس این استراتژی, عملیات روانی در سه مرحله اجرا شدند. مرحله نخست, اثبات پشتیبانی ایالات متحده از عملیات و نیز نشان دادن همبستگی متحدان بود (مشروعیت بخشیدن به استفاده از زور و حفظ دوستی با متحدان). همچنین, کشورهای منطقه نیز متقاعد شدند که از عراق پشتیبانی نکنند (مشروعیتبخشی به استفاده از زور و تشکیل اتحاد با نیروهای بیطرف). مرحله دوم, تلاش برای توقف عملیات نظامی عراق بود (سست کردن اراده دشمن برای نبرد). مرحله سوم, پشتیبانی از عملیات نظامی متحدان بود (مشروعیتبخشی به استفاده از زور و حفظ دوستی با متحدان). در مرحله سوم, عملیات روانی در تمامی سطوح نبرد اجرا شد (رنتاپلکونن, 2002, ص 79). به منظور تداوم پشتیبانی افکار عمومی (خودی, متحدان و بیطرف), تأکید شد که جنگ, کوتاه و تلفات نیروهای خودی اندک باشد. به منظور تضعیف روحیه دشمن, استراتژیهای گوناگونی به کار گرفته شد. در مرحله نخست باید به شهروندان عراقی اطمینان داده میشد که مسیر صلح, از جنگ عبور میکند. و این جنگ, حمایتهای سازمان ملل را به همراه خواهد داشت. همچنین, تأکید شد که هدف عملیات نظامی, سربازان و نیروهای نظامی رژیم بعث عراق است نه شهروندان این کشور. به نیروهای عراقی هشدار داده شد که با بزرگترین بمبهای متعارف جهان (بمب مادر), مورد هجوم واقع خواهند شد. این پیامها ساده بودند و دشمن را به تسلیم ترغیب میکردند, و چنین استدلال میکردند که در هر صورت, آنها بازنده جنگ خواهند بود. به اطرافیان صدام نیز خاطرنشان شد که امریکا و نیروهای ائتلاف، قدرت نظامی برترند (رنتاپلکونن, 2002, ص 79). با اینکه ظاهراً بر اساس قانون اساسی اسمیت - مونت اجرای تاکتیکهای عملیات روانی و تبلیغات علیه مخاطبان خودی در ایالات متحده مجاز شمرده نمیشود, اما در عمل از این روشها استفاده میشود. برای نمونه, روشهایی مانند یکپارچهسازی و تقویت همراه با سانسور که در رسانههای پرطرفدار مهم خبری ایالات متحده به کار میرود حکایت از آن دارد که آنان اخبار جنگ را بر اساس خواست دولت انتشار میدهند. برخی گزارشها بیانگر آن است که تنها حدود یک درصد رسانههای ایالات متحده در جنگ خلیجفارس, به راهحلهای ضدنظامی پرداختهاند و بقیه رسانهها استفاده از راهحل نظامی را, برای حل بحران کویت مفید میپنداشتند. نه طول صفهای تظاهرات ضدجنگ نمایش داده میشد و نه انبوه جمعیتی که در این تظاهرات شرکت کرده بودند و نه حتی سخنرانی کارشناسانی که در تظاهرات حامیان صلح به ایراد سخن میپرداختند. گزارشها, همگی بر ضرورت حل بحران از طریق نظامی تأکید میکرد (سپالا, 2002, ص 9). بر اساس نظر کلنر, رسانهها نباید صرفاً وسیلهای برای تبلیغات دولت باشند, زیرا شبکههای تلویزیونی که همواره در تلاشاند تا مخاطبان و منافع بیشتری کسب کنند, بر محتوای رابطه با مخاطبان تأثیر میگذارند. ثابت شده است که این ماشین چاپ اسکناس از زمزمههای مخالفان پیشگیری و همواره برای کسب رتبههای بالاتر, در رودررویی با جنگها, نقش موافق را ایفا میکند. همچنین, شبکههای تلویزیونی امریکا روابط محکمی با صنایع نظامی برقرار کردهاند. از این رو, سود زیادی از جنگ عاید شرکتهایی میشود که در تأمین تجهیزات جنگ دخالت دارند, مانند شرکتهای جنرال الکتریک و شرکت رادیویی امریکا( ), که مالک کانال تلویزیونی ان.بی.سی هستند (سپالا, 2002, ص 9). نقش تبلیغاتچیها را نیز باید در نظر گرفت, چون معمولاً آنها نمیخواهند محصول کارهایشان را در جاهایی که با وقایع بحثانگیزی, مانند جنگ, ارتباط دارد, به رخ بکشند. با وجود این, در جنگ خلیجفارس بسیاری از تبلیغاتچیها آگهیهای خود را کاملاً وطنپرستانه تنظیم کردند, برای نمونه, از پرچمها و شعارهای وطنپرستانه استفاده کردند. افزون بر این, نوع گفتمان تغییر کرد و اغلب کلمه ما به جای شما به کار میرفت (کلنر, 1998, صص, 241-243). همانطور که استراتژی لاسول پیشنهاد میکند تفکیک ما و آنها استراتژی پسندیدهای است. تعمیق عقلانیت در جنگ و نمایش آن به صورت درگیری میان خیر و شر, به جنگ مشروعیت میبخشد. این استراتژی, اغلب کمک میکند تا از واقعیت جنگ دور شویم. بدین صورت که, هنگامی که از دشمن با عنوان شر و یا حتی عبارت غیرانسانی دیگری( ) یاد میشود, توجیه کردن نابودی دشمن, و حتی شهروندان مستقر در اردوگاه دشمن, آسانتر میشود. مارتین شو( ) ادعا کرده است که سربازان عراقی, قربانی یک توطئه خاموش شدند, که در آن, هم نیروهای متحدان و هم دولت عراق شرکت داشتند. بدبختی و فلاکت نیروهای عراقی, که اهداف تبلیغات رسانههای عراقی و متحدان بودند, بر هیچ یک از این رسانهها پوشیده نماند. چنین به نظر رسید که جنگ تقریباً خونریزی اندکی داشته است, در حالی که, اگر از نیروهای امریکایی تنها 300 نفر کشته شدند, در عوض, تعداد کشتههای عراقی که دهها و بلکه صدها هزار نفر بود از نظرها پنهان ماند (سپالا, 2002, ص 9 به نقل از: شو, 1996, صص 73-77). کنترل رسانهها, و کاهش تلفات جنگ استراتژی ایالات متحده بود. شو استدلال کرد که استراتژی نظامی ایالات متحده, که هنوز هم حملات هوایی را بر استفاده از نیروی زمینی ترجیح میدهد, تا اندازهای با قواعد رسانهها ارتباط دارد. اگر دولت بخواهد که رسانهها را محدود کند, راه حل آن حملات هوایی و به ویژه, حملات موشکی است, تا اینکه رسانهها با مشکلات کار روبهرو شوند و به صحت اطلاعات به دست آمده پینبرند. در جنگ خلیجفارس آشکار شد که رسانهها نمیتوانند نقش ناظر را بر عهده بگیرند؛ زیرا, ارتش وقایع جنگ را آن طور که بخواهد گزارش میکند (سپالا, 2002, ص 9 به نقل از: شو, 1996, صص 73-76). همانطور که پیشتر اشاره شد, این مسئله ممکن است به منزله یکی از ویژگیهای جنگهای نوین تلقی شود. نقل قول زیر, درباره گذر از دوران جنگ خلیجفارس به جنک کوزوو سخن میگوید: به دور از هرگونه پیامد جنگهای سنتی (بمباران, تخریت شهرها, جیرهبندی, مرگ سربازان و غیره), افکار عمومی غرب مایل است تا جنگ از راه دور, بر اساس روش خاصی اداره شود, یعنی بدون پیامدهای مصیبتبار پیشین, و به اصطلاح جنگ بی تلفات. بر اساس اطلاعات به دست آمده, جنگ کوزوو هرگز تلفاتی در پی نداشت. تمامی پیچیدهترین محصولات فناوری نوین برای ضربه زدن به دشمن, بسیج شدند بی آنکه خطری از جانب حملات متقابل آنها را تهدید کند و یا به درگیری زمینی نیاز باشد (بونی, 2001, ص 3). جنگ کوزوو چند سال قبل از آغاز جنگ, ناتو تبلیغات خود را در کوزوو شروع کرده بود. استراتژی اطلاعات نیز به موازات عملیات، طراحی شد. مرحله نظامی جنگ, یعنی بمباران, نبرد هوایی عملیات نیروهای متحدان نامیده شد. سران کشورهای غربی تأکید کردند میلوشویچ, جنگی غیرقانونی را علیه مردم کوزوو و آلبانی به راه انداخته است. در سخنان سران کشورهای غربی جنگ به منزله تهدیدی برای ثبات و امنیت تمامی اروپا قلمداد شد. آنان اظهار داشتند که جنگ بحرانی است که به فاجعهای انسانی تبدیل شده, و ارزشهای مردمسالاری غرب و نیز, ارزشهای انساندوستانه و حقوقبشر را به خطر انداخته است (رنتاپلکونن, 2002, ص 99). استراتژیهای تبلیغاتی لاسول در اینجا آشکار میشوند: دشمن, متجاوزی است که باورهای اخلاقی و نحوه زندگی کردن ما را تهدید میکند و مانعی برای تحقق تمامی آرمانها و آرزوهای ارزشمند کشور است. برخی پژوهشگران میگویند که یادآوری و انتقاد از جنگ خلیجفارس و بمباران عراق در دسامبر 1998, و نیز رسوایی اخلاقی کلینتون سبب شد تا سیاست مطبوعاتی ناتو در کوزوو محدود شود. طولانی شدن دوره جنگ کوزوو نیز, که پیشتر اشاره شد, برای آمادگی کامل طرح سیاست مطبوعاتی کافی بود. ناتو به مسئولیت عملکرد خویش و کمبود اختیارات موجود در جنگ کوزوو تأکید کرد. ناتو حتی, برخی از کاستیها را نیز پذیرفت. و از نقدهای به عمل آمده, درس گرفت چرا که روزنامهنگاران و بخشی از مردم به انتقاد روی آورده بودند. در مورد عملیات روانی, با آنکه ناتو, در مقایسه با جنگ خلیجفارس, زمان زیادی برای آمادگی داشت, اما, این عملیات به خوبی طراحی نشده بود. دلیل اصلی این مسئله, کمبود نیروی انسانی ارزیابی شد. ناتو در جنگ کوزوو, برخلاف جنگ خلیجفارس, چندان رغبتی به تبیین عملیات روانی مورد نظر ایالات متحده نشان نداد. در کوزوو, عملیات روانی به منزله بخشی از تمامی عملیات و عملیات اطلاعاتی آن به حساب آمد. ناتو از عملیات روانی به مثابه بخشی از جنگ اطلاعاتی در تمامی سطوح جنگ استفاده کرد. در سطح استراتژی, هدف عملیات روانی, سران سیاسی؛ در سطح عملیاتی, سربازان صرب و مردم محلی بودند. زمینههای این عملیات به شرح زیر بود: 1) مشروعیت بخشی به عملیات ناتو (مشروعیت بخشیدن به استفاده از زور در داخل؛ همچنین, مخاطب قرار دادن متحدان و نیروهای بیطرف)؛ 2) ناتو قدرت نظامی برتر است (سست کردن اراده دشمن به نبرد از طریق نومید کردن و شایع کردن گرایش به شکست)؛ 3) ناتو در موضع قدرت قرار دارد (همان موضوع پیشین)؛ 4) میلوشویچ مقصر واقعی است و مردم یا ناتو را نباید ملامت کرد (مشروعیتبخشی به استفاده از زور از طریق معرفی دشمن به عنوان یک عامل تهدید, کشتار, تجاوز و پافشاری بر بیمیلی دشمن به صلح)؛ 5) شهروندان بیگناه در معرض کشتارند (مشروعیت بخشیدن به استفاده از زور)؛ و 6) صربها تسلیم میشوند (تضعیف روحیه دشمن). تبلیغات و سخنرانیهای پوچ غربیها, استراتژی مشروعیتبخشی به استفاده از زور را با ایجاد دشمن (مخاطب قرار دادن مردم خودی, متحدان و حتی نیروهای بیطرف) به انجام رساند. آنها این کار را با تأکید بر دستهبندی طرفین به ما و آنها و تبدیل میلوشویچ به یک دیو خطرناک پیگیری کردند و خواستند نشان دهند که ناتو از نبود دمکراسی و آزادی نگران است و در صدد است تا مردم کوزوو و آلبانیاییتبارها را از پاکسازی نژادی حفظ کند. توجه به این نکته خالی از لطف نیست که به چه دلیل ناتو به این موارد میپردازد. جمی شی( ), که در طول جنگ رهنمودهای بسیاری را ارائه کرد, در همایش بینالمللی قوانین انساندوستانه در زمان جنگ: رسانهها در درگیریهای مسلحانه, در هلسینکی, در ماه نوامبر 2000, شرکت کرد. شی در پاسخ به پرسشی در مورد سیاست مطبوعاتی ناتو, گفت: امروز, ناخوشایندترین مرگها در درگیریهای نظامی به وقوع میپیوندد, و برای اثبات گفته خویش آمارهایی را ارائه داد: کشتههای جنگ, کمتر از تلفات حوادث رانندگی, سرطان یا بیماریهای قلبی است. کنگره ایالات متحده میتواند مرگ یک سفیر یا رئیس جمهور را بپذیرد, اما مرگ یک سرباز میتواند یک عملیات نظامی را کاملاً به خطر بیندازد. به این ترتیب, شی پافشاری بر اهمیت افکار عمومی را نشان داد. وی به موردی درباره کشور سومالی اشاره کرد, که وقتی تصاویر تلویزیونی تخلف اخلاقی یک سرباز امریکایی پخش شد, سبب گردید تا افکار عمومی امریکا پشتیبانی از دخالت این کشور در مقابله با مخالفان سومالی را رها کند (سپالا, 2002, ص 12). شی چنین استدلال کرد که جنگهای نوین, مردمی نیستند, اما افکار عمومی نگران این جنگها هستند, ضروری است تا از حقوق بشر حمایت شود. این بحث, نظام نوین جهانی را به یاد ما میآورد, نظامی که جرج بوش پدر, در ابتدای دهه 1990 آن را به ما شناساند و به دوره جدیدی از قوانین و سیاست بینالملل اشاره میکرد که بر حمایت از حقوق بشر میپرداخت. این بحث بر پایه مفهوم (مداخله انساندوستانه) استوار بود که ناتو در کوزوو بدان عمل کرد. با این حال, شی میپذیرد که کوزوو یک نمونه ویژه به حساب میآید, چون دلیل وجودی مداخله ناتو, تعهدات این سازمان در قبال منطقه بود. طبق نظر شی, بزرگترین چالش در جنگ کوزوو تداوم توجه رسانهها بود. در طول جنگ, وی هر روز در یک کنفرانس مطبوعاتی یک ساعته شرکت میکرد. شی بر این اعتقاد بود که چنانچه کنفرانسهای مطبوعاتی هر روز برگزار نشده بود, گزارشگران اصلاً به خودشان زحمت نمیدادند که قضایا را پیگیری کنند. معمولاً حرف زیادی برای گفتن وجود نداشت. بنابراین, گاهی برای اینکه گزارشگران خوشنود شوند رویدادهای دیگری نیز به آنها گفته میشد. یاک لینچ( ), گزارشگر جنگی, در این باره اظهار داشت: یک دنیا مطلب به ما میگویند ولی هیچکدام پایه و اساس ندارد. (سپالا, 2002, ص 12). جنگ افغانستان با گذر از جنگ کوزوو و رسیدن به جنگ افغانستان, میتوان دریافت که آموزههای جمی شی در طول جنگ کوزوو, که پیشتر بدانها اشاره شد, تا چه اندازه ارزشمند بودهاند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا اخبار روزانه به خبرنگاران میرسید؟ در پاسخ باید گفت که گزارش جنگ در افغانستان عمیقاً به خبرهایی متکی بود که از پنتاگون به خبرنگاران میرسید. دلیل دیگر اینکه, در آغاز جنگ, طالبان به خبرنگاران اجازه نداد تا به افغانستان وارد شوند. پس از حمله ایالات متحده به افغانستان, بحث درباره تبلیغات به کندی آغاز شد, اما وقتی که چند گزارش در مورد کشتار غیرنظامیان منتشر شد, موضوع تبلیغات نیز هیجانانگیزتر شد. برای نمونه در فنلاند, ارککی توئومیوجا( ),وزیر امور خارجه این کشور, که به صراحت لهجه شهرت دارد, از رسانهها انتقاد کرد و به رسانههای غربی هشدار داد که مبادا همانند جنگ خلیجفارس و کوزوو رابط دستگاه تبلیغات شوند (سپالا, 2002, ص 12). اخبار جنگ افغانستان محرمانه بود, به دلیل اینکه لفاظی جنگ بیدرنگ آغاز شد و امریکا اعلام کرد هر که با ما نیست علیه ماست. این دستهبندی نیروها میتواند از اصطلاحات لاسول درباره دشمنسازی الهام گرفته شده باشد: دشمن, کسی است که در جبهه ما نیست. جرج بوش پسر, از اصطلاحات مذهبی نیز استفاده کرد, مانند جهاد( ), که شاید از نبود تعمق و بررسی دقیق ناشی میشد, به این دلیل, وی بعدها به خاطر استفاده از این واژه, پوزش خواست. ایالات متحده همچنین, مرده یا زنده اسامه بن لادن را طلب کرد. در برخی کشورهای اروپایی درباره واژههای زنده یا مرده بارها بحث شد, چرا که در این کشورها, واژه مورد نظر بدین ترتیب اصلاح شده بود: زنده یا مرده. به هر صورت, هدف از این نوع لفاظی, مشروعیت بخشیدن به استفاده صریح از نیروی نظامی فزآینده است. هنگامی که جنگ افغانستان ادامه داشت, نمیشد تمامی استراتژیها را به طور گسترده آزمود, اما بعد از جنگ معرفی برخی نمونههای عینی تبلیغات, عملیات روانی و جنگ اطلاعاتی میتواند دریچهای را بدین حوزه بگشاید: نمونههایی از جنگ اطلاعاتی و عملیات روانی بمباران ایستگاههای رادیو و تلویزیونی را میتوان حملات مستقیم فیزیکی علیه ارتباطات دانست. در کوزوو, ناتو به دلیل بمباران ایستگاه رادیو و تلویزیون صربها مورد نکوهش قرار گرفته بود. در کابل, موشکهای ایالات متحده ایستگاه رادیویی صدای شریعت طالبان را هدف قرار دادند و آن را از کار انداختند. اندکی پس از حمله هوایی رادیو اطلاعات امریکا پخش برنامههای خود را در همان فرکانس رادیویی آغاز کرد. به دیگر سخن, برخی از این تبلیغات با عملیات روانی از هواپیماهایی پخش میشد که پیوسته در آسمان افغانستان در حال پرواز بودند. رادیو اطلاعات میگفت که طالبان شکست خورده است و امریکا در پی اجرای عدالت برای قربانیان حملات تروریستی یازده سپتامبر است. همراه با بستههای امداد آذوقه که پرچم امریکا بر روی آنها نقش بسته بود, رادیوهای کوچکی نیز فرستاده میشد که بر روی فرکانس رادیو اطلاعات قفل شده بود و اعلامیههایی نیز در کنار رادیوها بود که میگفت ایالات متحده دوستدار افغانستان و اسلام است. نمونه دیگری از جنگ اطلاعاتی این بود که شبکه تلویزیونی الجزیره قطر که در کابل مستقر بود در بمباران امریکا در ماه نوامبر مورد اصابت قرار گرفت. این شبکه یقین داشت که امریکا آنجا را عمداً بمباران کرده است. با وجود این, امریکا این اتهام را نپذیرفت. الجزیره, تنها شبکه تلویزیونی مستقر در کابل, پایتخت افغانستان, بود. رسانههای غربی مانند بی.بی.سی و سی.ان.ان اطلاعات خود را از الجزیره به دست میآوردند. گفتنی است که شبکه الجزیره, هم سران جهان عرب و هم سران کشورهای غربی را به چالش فرا خوانده بود. این شبکه, کشورهای عرب را به فساد و نشر اظهارات رژیم صهیونیستی متهم کرده بود. آزردگی کشورهای غربی از این شبکه نیز به دلیل رابطه نزدیک این شبکه با اسامه بن لادن و طالبان بود. نمونههایی از تبلیغات و سانسور دولتهای ایالات متحده و انگلستان, هنگام آغاز عملیات نظامی در افغانستان, از رسانههای کشورهای متبوعشان خواستند که تصاویر ویدئویی بن لادن را که شبکه الجزیره پخش میکند به روی آنتن نفرستند, زیرا, بنا به گفته آنان, این تصاویر میتوانست حاوی پیامهای رمزآلودی برای تروریستها باشد. این درخواست, با انتقاد رسانهها مواجه شد, چون هراس آنها وهمآلود به حساب میآمد. اما, دلیل اصلی این اقدام آن بود که بوش و بلر هراس داشتند که صحنه جنگ تبلیغاتی را به بن لادن واگذار کنند. در حقیقت, ایالات متحده بعدها با صدور اعلامیههایی تلاش کرد تا از قدرت الجزیره استفاده کند. افزون بر این معلوم شد که دولت ایالات متحده به این شبکه مبالغی را میپرداخت تا برای اهداف تبلیغاتی خودش آگهی پخش کند. اندکی پس از آغاز عملیات نظامی در افغانستان, به شبکه سیانان دستور داده شد که از تلفات شهروندانی که در اثر بمباران امریکاییها کشته شدهاند, به نام تلفات تروریستها نام ببرد. البته, هرچند مدیر شبکه سی.ان.ان این دستور را صادر کرد اما امکان تخلف وجود داشت و دولت ایالات متحده میخواست با زیر فشار قرار دادن رسانهها به سرزمین اجدادی خویش کمک کنند تا در این جنگ, دولت امریکا را یاری کنند. از سوی دیگر, رسانههای امریکا تلفات غیرنظامیان در عملیات نظامی را گزارش نکردند. در تاریخ 22 اکتبر 2001 مقالهای با عنوان تلاش برای صلح( ) در اینترنت منتشر شد که رقم واقعی تلفات غیرنظامیان را منتشر میکرد و خاطر نشان کرد که رسانههای امریکا بسیاری از این تلفات را گزارش نکردهاند. در برخی موارد, حتی گفته شد که مردم افغانستان نگران تلفات غیرنظامیان نیستند! توماس فریدمن( ) در نیویورک تایمز نوشته بود که افغانها شکرگزار موشکها هستند؛ چرا که آنها را از شر حکومت طالبان خلاص میکنند. وی در این گزارش, هیچ اشارهای به تعداد قربانیان نکرده بود. روش جدید سانسور و کنترل انتشار اخبار جنگ در رسانهها از موقعی آغاز شد که پنتاگون ماهواره تجاری آیکونوس را در مدار قرار داد. گفته شد که ماهواره آیکونوس تصاویری را ارسال کرده است که برای نمونه, حرکت ستون نظامی تروریستها را در اردوگاههای آموزشی نشان میدهد. این بدان معنی است که قدرت تفکیک این تصاویر به حدی است که میتواند پس از بمباران, نفرات کشته شده را بر روی زمین ببینند. باید خاطر نشان کرد که بنگاههای خبری معمولاً از تصاویر ماهوارهای برای گزارش در مورد مناطقی که دسترسی به آنها میسر نیست, استفاده میکنند. آیکونوس صرفاً جنبه تجاری ندارد. برای نمونه, رژیم اشغالگر قدس, فرانسه و هند نیز ماهوارههایی دارند, اما صرفاً برای مقاصد تجاری از آنها استفاده میکنند, ولی قدرت تفکیک هیچ یک از آنها به آیکونوس نمیرسد. قدرت تفکیک این ماهواره بسیار فوقالعاده است( ). پنتاگون, تمامی تصاویر ارسالی ماهوارهها در مورد افغانستان را به بهای حدود دو میلیون دلار در ماه، خریداری کرد. این تصاویر به دورهای مربوط بود که عملیات افغانستان آغاز شد. خرید این تصاویر, باعث میشد تا حق چاپ و انتشار آنها برای همیشه در اختیار پنتاگون باشد, و چنانچه پنتاگون فقط تعدادی از این تصاویر را میخرید این حق به او واگذار نمیشد. ارتش امریکا هفت ماهواره تصویربرداری در مدار دارد, که تصاویر چهارتای آنها از ماهواره آیکونوس برتر است. بنابراین, هدف پنتاگون از خرید تصاویر افغانستان برای استفاده خودش نبود. از این رو, بر اساس گزارش گاردین (هفدهم اکتبر 2001), هدف پنتاگون پیشگیری از دستیابی رسانههای غربی به این تصاویر و مشاهده دقیق آثار بمبارانهای افغانستان بر غیرنظامیان بود. در زمان جنگ, چنانچه استفاده از تصاویر ماهوارهای جان سربازان را به خطر اندازد و یا امنیت عملیات نظامی را با تهدید روبهرو کند, پنتاگون از نظر قانونی حق دارد که بر روی استفاده مردم از تصاویر ماهوارهای امریکا, سانسور اعمال نماید. با این حال, پنتاگون از این حق استفاده نکرد, اما در عوض, تلاش کرد تا از استفاده رسانههای بینالمللی از تصاویر ماهوارهای مربوط به کشتار سنگین غیرنظامیان در اثر بمباران, جلوگیری کند. ناگفته نماند که برخی مقامات اطلاعاتی امریکا از مسدود کردن استفاده از تصاویر ماهوارههای تجاری انتقاد کردند. هنگامی که جنگ افغانستان ادامه داشت, نتیجهگیری جامعی از اوضاع, ناممکن بود. ما هنوز هم مطالب جدیدی در مورد جنگ ویتنام میشنویم و مطمئناً بخشی از اطلاعات جنگ برای همیشه در تاریکی باقی خواهد ماند. با وجود این, اگر این مسائل را از چشمانداز وسیعتری بنگریم, به سادگی در مییابیم که استراتژی رسانهها چندان هم چیز عجیبی نیست, زیرا, ایالات متحده همواره تلاش کرده است تا با هر روشی به اقدامات نظامی خود مشروعیت ببخشد. اهداف اصلی استراتژیهای تبلیغاتی که در افغانستان بکار گرفته شد نیز, اساساً همان مواردی است که پیش از آن و در جنگ جهانی اول اتخاذ شد. به هر حال, در این جنگ, چیزی تغییر کرده بود. به نظر میرسد که ایالات متحده از دکت
مقالات مجله
نام منبع: Anti War
شماره مطلب: 10773
دفعات دیده شده: ۱۲۳۸۸ | آخرین مشاهده: ۳ هفته پیش