-
امنیت فرهنگی، نظریهها و رویکردها/علیمحمد نائینی
سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۱۱:۲۶
چکیده امنیت فرهنگی، مؤلفه اصلی و بنیادین امنیت ملی است. توجه به جایگاه و تبیین مباحث امنیت فرهنگی در آرا و نظریههاست. امنیت ملی نشاندهنده اهمیت و جایگاه فرهنگ در مقوله امنیت ملی و جهانی است. جامعه بالنده و پویا، با تأمین امنیت خویش، خاستگاه مناسبی برای تضمین هنجارها و ارزشهای فرهنگی است. از سوی دیگر بالندگی فرهنگی در یک جامعه، ضامن حفظ امنیت، همگرایی و ثبات در حوزه ملی و بینالمللی است. این مقاله ضمن طرح مباحثی در حوزه فرهنگ و امنیت و روابط آن
چکیده امنیت فرهنگی، مؤلفه اصلی و بنیادین امنیت ملی است. توجه به جایگاه و تبیین مباحث امنیت فرهنگی در آرا و نظریههاست. امنیت ملی نشاندهنده اهمیت و جایگاه فرهنگ در مقوله امنیت ملی و جهانی است. جامعه بالنده و پویا، با تأمین امنیت خویش، خاستگاه مناسبی برای تضمین هنجارها و ارزشهای فرهنگی است. از سوی دیگر بالندگی فرهنگی در یک جامعه، ضامن حفظ امنیت، همگرایی و ثبات در حوزه ملی و بینالمللی است. این مقاله ضمن طرح مباحثی در حوزه فرهنگ و امنیت و روابط آنها، به ارائه فهرستی از دیدگاهها و رویکردها نسبت به مقوله امنیت ملی و تحولات مفهومی آن میپردازد. واژگان کلیدی: فرهنگ، امنیت ملی، امنیت فرهنگی. مقدمه درآمیختگی فرهنگ و امنیت و نقش تعیینکننده آن در عرصههای اجتماعی، رویکردهای نوینی را پیشروی مباحث امنیتی و فرهنگی کشورها گشوده است. هرچند امنیت ملی، مؤلفههای متعددی دارد لیکن امنیت فرهنگی، برجستهترین چهره و درونیترین لایه آن به شمار میآید. امنیت فرهنگی از احساس نیاز فردی و اجتماعی نشأت میگیرد، این احساس به شرایط اطمینانبخش برای تداوم هویت فرهنگی و حفظ روندهای سیاسی – اجتماعی در محیط زندگی نیز بسط مییابد. از یک منظر، فرهنگ به مثابه یک مؤلفه قدرت و امنیت ملی و یا یک نظام فرعی در درون نظام اصلی تحلیل میشود. لیکن در نگرش جدید، فرهنگ نقش گسترده و کارویژهای بسیار فراگیرتر از دامنه و عرصه مؤلفه قدرت و یا امنیت ملی را دربرمیگیرد. در این نگرش، امنیت فرهنگی شرط ناگزیر تحقق امنیت در سایر حوزهها میباشد. هویت و بنیاد امنیت بر فرهنگ استوار است. در این مقاله تلاش شده است که ضمن بررسی مفهوم و ابعاد فرهنگ و امنیت، رویکردهای مختلف به امنیت فرهنگی مورد بررسی قرار گیرد. فرهنگ تعاریف و نظریههای مختلف فرهنگ، به یک نکته اساسی و مشترک توجه دارند. از یک سو، فرهنگ مشخصه انسان و متمایزکننده او از حیوان است، از سوی دیگر، عامل اصلی هویتبخشی به اجتماعات انسانی است. ویژگی اصلی انسان و جوامع انسانی توانایی خلق مفاهیم و معانی است. در صورتبندی مفهوم فرهنگ، سه دیدگاه اصلی قابل شناسایی است: 1. جلوهگاه رشد، تعالی و کمال جامعه انسان؛ 2. مجموعهای از نهادها، ساختارها یا الگوها و به مثابه هویت معنوی جوامع؛ و 3. اصلیترین تجلی حیات انسانی و مجموعهای از نمادهای مرتبط با یکدیگر. در هر سه دیدگاه، فرهنگ، عصاره حیات اجتماعی انسان و جلوهگاه انسانیت انسان در عرصه اجتماعی معرفی شده است. تحلیل طبقهبندی تعاریف مختلف از فرهنگ نشان میدهد که هر یک از صاحبنظران این مفهوم را همانند بسیاری دیگر از مفاهیم علوم اجتماعی و انسان، با توجه به قلمرو، دامنه و میزان حضور آن در عرصههای اجتماعی، مادی و معنوی تعریف و تبیین نمودهاند. کلاید کلوکونی در پژوهشی دویست و هفتاد تعریف از فرهنگ را در دوازده طبقه دستهبندی کرده است که عبارتند از: فرهنگ به مثابه؛ 1. کل روش زندگی؛ 2. میراث اجتماعی؛ 3. روش تفکر، احساس و اعتقاد مردم؛ 4. ذهنیت رفتار؛ 5. چگونگی رفتار؛ 6. مخزن آموختهها؛ 7. معیار تکرار امور؛ 8. رفتار اکتسابی؛ 9. مکانیزم قواعد هنجاری رفتار؛ 10. فن تطبیق با محیط؛ 11. رسوب تاریخ؛ و 12. ماتریس رفتار. (ابوالقاسمی، 1384، ص 14) در برخی از دیدگاههای معاصر عنصر فناوری، عامل تغییر و شکلگیری فرهنگ در جوامع صنعتی تلقی میشود. کارل مارکس به عنوان کسی که به جبرگرایی فناوری( ) عقیده دارد؛ میگوید: «آسیاببادی به شما، جامعهای با یک ارباب فئودال میدهد و آسیاب آبی جامعهای با ویژگیهای سرمایهداری خواهد داد.» لسلی وایت، لین وایت، هارولد اینیس و مارشال مکلوهان چنین دیدگاهی را پذیرفتهاند. دیدگاههای آیندهمحور نیز برداشتی جبرگرایانه از مفهوم فرهنگ دارند. همچنان که کریستوفر ایوانز اعلان کرده، در مدت کوتاهی رایانه جامعه جهانی را در تمامی سطوح تغییر خواهد داد. دیدگاههای تحولگرایانه( ) جامعهشناختی، روانشناختی، زبانشناختی، فلسفی و اقتصادی هر کدام شکلگیری و یا تغییر فرهنگ را منوط به یک تغییر میدانند. با این حال همانطور که لوئیس مامفورد متفکر اجتماعی اشاره میکند، فرهنگ را نمیتوان با یک دیدگاه تکمتغیری مورد بحث قرار داد. ری لوپک در تحلیل تعریف کلاسیک تایلور از جامعیت فرهنگ و کل روش زندگی اعلان میدارد: «فرهنگ دارای دولایه بیرونی و درونی است و جهانبینی در قلب آن قرار دارد.» در این رویکرد جامعنگر، فرهنگ هم مادی و هم معنوی است. صاحبنظران در ادامه، دیدگاه ریلوپک را توسعه دادهاند و فرهنگ را شامل سهلایه دانستهاند که جهانبینی هسته مرکزی و ارزشها و باورها لایه دوم آن را تشکیل میدهد و تجلی مادی دولایه فوق، لایه سوم را عینیت میبخشد. بنابراین برداشت جهانی از فرهنگ به سمت یک دیدگاه جامعنگرانه است که تمامی عناصر مادی و معنوی فرهنگ را شامل میشود. امروزه همه مباحث به این نکته ختم میشوند که کدام دسته از جهانبینیها، ارزشها و باورها گفتمان مسلط فرهنگ جهانی باشد و در عناصر مادر فرهنگ و قلمروهای اجتماعی تجلی یابد لیبرالیسم( )، سوسیالیسم( ) و یا آموزههای دین توحیدی. با توجه به آنچه بیان شد، تلقی و تعریف فرهنگ از منظر این نوشتار، مبتنی بر دیدگاه جامعنگرانه است به گونهای که میتواند با دین ارتباط و تعامل برقرار کند و آن تعریف به شرح زیر میباشد. (ابوالقاسمی، 1384، ص 46) «فرهنگ عبارت است از باورها و ارزشهایی که از زیرساختهای فکری و جهانبینی انسانها نشأت میگیرد و در عرصههای مختلف حیات و زیست فردی و اجتماعی زندگی متجلی میشود.» در تعریف فوق، متغیر مستقل، جهانبینی و متغیر وابسته، باورها و ارزشهاست. جهانبینی عامل تغییر باورها و ارزشها و در نهایت فرهنگ است. جهانبینی مبدأ و منشأ فرهنگ انسانی به شمار میآید بنابراین، هرگونه توسعه و تغییر در جهانبینی باعث تغییر در فرهنگ میشود. با این نگرش، به هر میزان جهانبینی پویاتر و فعالتر بوده و نظم منطقی بر باورها، ارزشها و تجلیات آنها حاکم باشد فرهنگ نیز غنیتر خواهد بود و چنانچه ارتباط اجزا و جلوههای فرهنگ با جهانبینی سست شود، فرهنگ نیز متزلزل میشود. از این رو، در نگرش دینی نسبت به فرهنگ، جهانبینی متأثر از فطرت، علم و دانایی و آموزههای الهی است. و نه تنها فردی و شخصی نیست، بلکه در تمامی قلمروهای زندگی بشر دارای پیام و آموزه میباشد و هر کسی جامعیت آن را انکار کند، در واقع دین را انکار کرده است؛ زیرا دین، دارای منبع و منشأ الهی است و با دو سازوکار، یعنی عقل و وحی برای توسعه دانایی بشر و کمک به تأمین سعادت و کمال دنیوی و اخروی نازل شده است. در نگرش توحیدی، عقل و وحی، انسان مؤمن و خردمند را میسازد و انسان مؤمن و خردمند، با عمل صالح خود، جامعه را ترقی و تعالی میبخشد. الگوی زیر نشاندهنده ارتباط سه لایه فرهنگ است. الگوی ارتباط سه لایه فرهنگ صرفنظر از تعاریفی که در مورد فرهنگ ارائه شده است، فرهنگها دارای صفات و ویژگیهای مشترکی هستند که میتوان با ذکر این ویژگیها این مفهوم را از سایر مفاهیم بازشناسی کرد. مهمترین ویژگیهای فرهنگ عبارت است از: 1. فرهنگ «عام» و «خاص» فرهنگ به عنوان دستاورد معرفتی انسان و همه جوامع انسانی مفهومی عام است، یعنی در همه جوامع انسانی این میراث مشترک و عمومی دیده میشود. با وجود این، هر قوم و گروه انسانی شیوه خاصی از زندگی را دارد که متأثر از نگاه و نگرش ویژه آن قوم یا گروه است. بنابراین جلوههای فرهنگی در جوامعی که متأثر از باورها و جهانبینی هستند میتواند متفاوت باشد. ازاین جهت هیچ دو جامعهای کاملاً شبیه به یکدیگر نیست و به عبارت دیگر فرهنگ هر جامعه خاص همان جامعه است. 2. تحول و ثبات فرهنگ تمام پدیدههای اجتماعی بنا بر مقتضیات زمان و مکان و مطابق با نیازها، فناوری، تجربهها، مهاجرتها و … دستخوش تغییر و تحول میشوند. از طرفی این تحولات در حوزه فرهنگ به قدری تدریجی و کند میباشند که به آسانی نمیتوان تغییرات را احساس کرد و از آنجا که زندگی فرد نیز ملازم این تغییرات است، فرهنگ تقریباً ثابت به نظر میرسد، در حالی که در بستر زمان دچار تحول میشود. (روحالامینی، 1372، ص 22) 3. جبر و اختیار فرهنگی به عبارتی میتوان گفت که فرهنگ تمام حیات اجتماعی انسان را در برمیگیرد ولی به ندرت خود را بر افکار و رفتار تحمیل میکند. انسان از بدو تولد، فعالیتهایی را از جامعه و خانواده فرا میگیرد، ولی بنا بر خصوصیات جسمانی، فکری، روانی، علمی و اجتماعی که با گذشت زمان به دست میآورد، در تعیین بافت فرهنگی خود دارای اختیار است. (روحالامینی، 1372، ص 22) 4. آموزش فرهنگ فرهنگ خصوصیتی غریزی یا ذاتی نیست و نمیتوان آن را از راه زیستی به دیگران انتقال داد، فرهنگ از مجموعه عادات پدید میآید و به سخن دیگر فرهنگ، نظامی از گرایشهایی است که برای آشکار ساختن واکنش افراد انسانی پس از تولد و به تدریج و در سراسر زندگی با آنها آمیخته میشود، بنابراین فرهنگ آموختنی و پیرو قانون یادگیری است.(طوسی، 1372، ص 6) 5. تحولپذیری فرهنگ فرهنگ دگرگون میشود، و میتواند عناصری را دائماً جذب و یا دفع نماید. بنابراین هر فرهنگی در ارتباط با سایر فرهنگها ذاتاً دارای تبادل، انتقال، تطبیق و ترکیب است، ممکن است این ارتباط با پویایی، بالندگی و رشد آن فرهنگ کمک کند و یا موجب از دست رفتن بخشی از عناصر یا به طور کلی هویت فرهنگی شود. امنیت ملی امنیت مفهومی نسبی، مبهم، نارسا و توسعه نیافته است زیرا: اول؛ امنیت پیچیدگی مفهومی دارد، حدود و ثغور آن روشن نیست، و مرز آن با مفاهیمی همچون صلح، رفاه، عدالت و … روشن نمیباشد. دوم؛ این مفهوم تحت تأثیر مطالعات امنیتی غرب در دهههای اخیر قرار گرفته است و تحت سلطه ادبیات غرب میباشد در حالی که ساختار و الگوهای امنیتی در سایر کشورها کاملاً متفاوت است. سوم؛ مفهوم امنیت، عمدتاً تحت تأثیر مکتب واقعگرایی بوده است و در این نگرش قدرت مفهوم مسلط میباشد و امنیت صرفاً پیامد طبیعی اعمال مؤثر قدرت است. چهارم؛ هدف حکومتها از توسل به امنیت ملی برای توجیه اقدامات خود است. در این راستا، آنها از این مفهوم سواستفاده میکنند و به همین دلیل دولتها به تبیین ادبیات امنیت ملی علاقهمند نیستند. زیرا ممکن است با تبیین آن بسیاری از پدیدهها، غیرامنیتی تلقی شوند. (کرمی، 1384، ص 4) با توجه به این توضیحات میتوان گفت: تعریف از امنیت ملی به پیشفرضهای تعریفکننده، بستگی دارد. و به عبارتی زمانمند و مکانمند است، در حقیقت رابطه میان امنیت و ملت قراردادی است که مصداق خود را از درون گفتمانهای گوناگون میجوید. مصداق امنیت ملی، بستگی به دولت و ملت دارد. با وجود این مشکل، وجه غالب و مشترک در تعاریف بر این است که، امنیت ملی وضعیتی است که یک کشور نسبت به منافع و ارزشهای حیاتی خودش، تهدیدی احساس نکند. وضعیت امن، وضعیتی است که یک دولت میتواند با توجه به منافع و ارزشهای حیاتی و درکی که از تهدید و عناصر مشکلساز برای آن منافع و ارزشهای حیاتی دارد، تعریف کند. (کرمی، 1384، ص 16) سطوح مطالعات امنیت ملی مطالعات امنیت ملی دارای چهار موج مطالعاتی و در قالب دو گفتمان منفی و مثبت معرفی شده است. (افتخاری، 1384، ص 8-18) 1. امنیت به مثابه عدم تهدید: در گفتمان منفی، امنیت سلبی است به این معنی که امنیت با نبود عامل دیگری که از آن به تهدید یاد میشود، تعریف میشود. این گفتمان پیشینه تاریخی طولانی دارد و دارای دو موج مطالعاتی در درون خود میباشد. شاخصه بارز موج اول مطالعات امنیتی سلبی، تأکید تحلیلگران بر بعد نظامی در تحلیل امنیتی است. در این دیدگاه، جنگ ادامه سیاست، البته با ابزار و وسایل دیگر به شمار میرود و به زمامداران توصیه میشود، برای افزایش امنیت و مقابله با تهدید (سرکوب دشمن) توان نظامی افزایش یابد. موج دوم مطالعاتی در گفتمان سلبی در پی نقد آثار سنتگرایان امنیت ملی و با طرح این ادعا که بعد نظامی، توان تحلیل همهجانبه مسائل امنیتی جهان معاصر را ندارد تحول تازهای در مطالعات امنیتی به وجود آورد، که باور اصلی آنها، تأکید بر تعداد مؤلفهها و ابعاد امنیت است، این گروه ماهیت امنیت ملی را در چند بعدی بودن امنیت دانسته و نتیجه میگیرند که، امنیت پدیدهای متأثر از پدیدههای مختلف مادی – ذهنی است. 2. گسترش مؤلفههای تأمین امنیت: موج دوم مطالعات امنیتی به اقتضای ماهیت آن طیف گسترده و متنوعی از صاحبنظران را دربرمیگیرد که شاخصه اصلی آن رویگردانی از محوریت مؤلفه نظامی در تعریف و تحدید امنیت ملی است. مهمترین مؤلفههایی که در این رویکرد مورد توجه بوده، ابعاد اقتصادی، زیست محیطی، فرهنگی، علمی و فناوری است. در هر صورت در این گفتمان امنیت تابع قدرت و متغیر وابسته است با این تفاوت که در مطالعات اولیه قدرت صرفاً نظامی تلقی میشده است ولی در مطالعات بعدی مؤلفههای آن متفاوت و متنوع معرفی شد. 3. امنیت به مثابه تأمین منافع ملی: در گفتمان مثبت امنیت که به دنبال نقد جدی مبانی و اصول گفتمان امنیت منفی و سلبی در هر دو موج مطالعاتی سنتی و فراسنتی است، اعتقاد بر این است که امنیت یک مفهوم دست دوم و وابسته به قدرت نمیباشد. امنیت دارای مبانی و محتوای پیچیده فلسفی است که کمتر به آن توجه شده است و بیشتر ابعاد و نمودهای ظاهری آن، در امنیت منفی مورد توجه قرار گرفته است. از این جهت امنیت به خودی خود هویتی ندارد و به تبع تحولاتی که در مفهوم قدرت و ابعاد آن به وجود میآید مفهوم امنیت هم متحول میشود. به همین جهت گفتمان امنیت منفی در رویارویی با چالشهای فلسفی و بنیادی پایان قرن بیستم میلادی و شرایط متحول جهانی در آستانه قرن بیست و یکم میلادی دچار کاستی و سردرگمی بود. (افتخاری، ص 138) رابرت ماندل از پژوهشگران برجسته در این حوزه مطالعاتی میگوید: «مشکل اصلی در دامنه امنیت ملی است که در این زمینه هر دو طرف بحث در گفتمان امنیت ملی، مواضع افراطی دارند، عدهای با چارچوبهای فکری سنتی میگویند، امنیت باید به دفاع نظامی در مقابل تهدیدات خارجی محدود باشد، در حالی که عده دیگر با عنایت به تهدیدات مشترک و در حال گسترش جهانی، میخواهند ایده امنیت را گسترش دهند که شامل همه گرایشهای نامطلوب و بیثباتکننده داخلی و خارجی برای یک ملت شود.» (رابرت ماندل، 1379، ص 27) در گفتمان جدید امنیت ملی، سعی بر آن است تا با پرهیز از سلبینگری صرف به بعد ایجابی امنیت نیز توجه شود. و بدین ترتیب تصویر جامعتری از امنیت ارائه شود در این گفتمان امنیت به نبود تهدید تعریف نمیشود بلکه افزون بر نبود تهدید، وجود شرایط مطلوب برای تحقق اهداف و خواستههای ملی نیز مدنظر میباشد. این رویکرد برای امنیت، ماهیت تأسیس قائل است و بر این باور است که امنیت تنها در وضعیتی وجود دارد که آن جامعه در سطح قابل قبولی از اطمینان برای تحصیل و پاسداری از منافع ملیاش دست یافته باشد. امنیت ملی در این گفتمان عبارت است از: «توانایی و شرایط عینی که در بستر آن میتوان به منافع ملی دست یافت.» (رابرت ماندل، 1379، ص 16) در این دیدگاه امنیت ملی، حتی نسبت به منافع ملی از اولویت برخوردار است، چرا که تحقق و عدم تحقق منافع ملی در گرو بود یا نبود امنیت است، بر اساس این دیدگاه، جامعهای که در عین نبودن تهدید خارجی یا داخلی، توان لازم برای دستیابی به منافع ملیاش را نداشته باشد در وضعیت امن نبوده و ناامن ارزیابی میشود. 4. امنیت جهانی جایگزین امنیت ملی: امواج مطالعات امنیتی مثبت یا امنیت ایجابی دارای دو موج مدرن و فرامدرن میباشد که در گفتمان مدرن که از دهه 1980م. با نقد گفتمان سنتی و منفی شکل میگیرد، در متون امنیتی به امنیت اطمینانبخش یاد شده است. با پایان قرن بیستم میلادی و آغاز قرن بیست و یکم میلادی یکی از مفروضات اصلی مطالعات قبلی دستخوش تحول شد و توانمندی مطالعات قبلی مخدوش گردید. پذیرش چارچوب دولت – ملت به مثابه الگوی فعالیت سیاسی در گستره جهانی، اصل بنیادینی را شکل میداد که تمامی تأملات امنیتی در چارچوب آن معنی مییافت، اما شرایط جهانی میزان اعتبار این الگو را مورد پرسش قرار داد. بنابراین، آنچه تحت عنوان جهانی شدن( ) از آن یاد میشود بستر اصلی تحول در مطالعات امنیتی و موج جدیدی به نام مطالعات فرامدرن بود. در این فضای جدید، امنیت جهانی، اصطلاحی است متعلق به گفتمان امنیت مثبت که چهارمین موج در مطالعات امنیتی را شکل میدهد. با این توضیح میتوان گفت که جهانی شدن فرایندی است که با ایجاد تحول در فرهنگ امنیت، امنیت جهانی را جایگزین امنیت ملی نمود. (رابرت ماندل، 1379، ص 24) بنابراین تحولات گفتمان امنیت، امنیت ملی را به امنیت جهانی تغییر داده، محور این تحولات را بر نقد دولت و به مثابه بازیگر اصلی گفتمان امنیت ملی شکل داده که حجم بالایی از متون را نیز به خود اختصاص داده است. مدعیان اصلی این مفهوم جدید معتقدند که دولت دیگر شأن و منزلت گذشته را در امنیت نداشته و با توجه به فرایند جهانی شدن و تراکم زمان و مکان، مرزهای ملی اعتبار خود را از دست دادهاند. و در نتیجه دولتهای ملی به تنهایی قادر به برآوردهساختن انتظارات تازهای که توسعه فناوریهای جدید در جوامع به وجود میآورند، نمیباشند و در سایه مشارکت جهانی امنیت ملی قابل تأمین خواهد بود. جهانی شدن پدیدهای است که کل حیات انسان را در عصر حاضر تحت تأثیر قرار داده و در دهههای اخیر موضوع بیشتر فعالیتهای علمی و عملی انسان معاصر بوده، صدها مقاله، کتب علمی در فهم این موضوع نوشته شده است. این پدیده هر چند ابتدا عرصه سیاست، سپس اقتصاد و در نهایت فرهنگ را دربرگرفت ولی انسان معاصر در ارزیابی امنیتی آن بازمانده است و در پیامدهای فرصتساز و کانونهای تهدیدزای جهانی شدن بحثهای متفاوت و متعارضی ارائه گردیده است. مالکوم واترز جهانی شدن را چنین تعریف کرده است «جهانی شدن فرایند اجتماعی است که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده، از بین میبرد و مردم به طور فزایندهای از کاهش این قید و بندها آگاه میشوند.». (افتخاری، 1384، ص 24) با وجود این، تعریف واترز به این سؤال پاسخ نداده است که آیا این رهایی از قیدوبندهای جغرافیایی منجر به وضعیت امن برای انسان میشود یا اینکه او را در آستانه تهدیدی نوین قرار میدهد. همین امر ارزیابی امنیتی جهانی شدن را با مشکل مواجه ساخته است. با وجود کمتوجهی به ابعاد امنیتی جهانی شدن، این پدیده یک فرایند عینی است که جهان معاصر را تحت تأثیر قرار داده و از بار امنیتی قابل توجهی برخوردار است، به گونهای که افراد، نهادهای ملی، مؤسسات فراملی در قرن بیست و یکم میلادی نمیتوانند به این پدیده بیتوجه باشند. پدیده جهانی شدن، انقلابی در سیر مطالعات امنیتی ایجاد کرد و چهارمین موج از مطالعات امنیتی را به وجود آورد. در پایان این گفتار میتوان گفت نوع نگاه به ماهیت، محتوا و عوامل اثرگذار در امنیت و همچنین سطوح مختلف آن باعث شده، تعاریف متعددی از آن وجود داشته باشد که در این مقاله با توجه به تحولات مفهومی انجام شده تعریف زیرمدنظر خواهد بود: «امنیت ملی، شرایط و فضای ملی و بینالمللی است که ملت در چارچوب آن میتواند اهداف و ارزشهای حیاتی موردنظر خویش را در سطح ملی و بینالمللی گسترش دهد و یا دست کم، آنها را در برابر تهدیدات داخلی و خارجی و دشمنان بالقوه و بالفعل حفظ نماید.» در این تعریف ابعاد مادی و معنوی، ابعاد سلبی و ایجابی و سطوح مختلف امنیت و تهدید مورد توجه قرارگرفته است. امنیت فرهنگی قدرت ملی از مؤلفههای اقتصادی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی و فرهنگی تشکیل میشود و بر مبانی و لایههای ارزشی حاکم بر جوامع مبتنی است. برآیند این فعالیتها در حوزههای مختلف، میزان قدرت ملی را مشخص میسازد. به طوری که شدت و ضعف قدرت ملی به شدت و ضعف این مؤلفهها و نوع همافزایی بین آنها بستگی دارد. از آنجایی که نحوه فعالیت در اقتصاد و یا سیاستگذاری در بخشهای دیگر، متأثر از مبانی و ارزشهای حاکم بر جامعه میباشد و فرهنگ مقولهای است که متضمن مبانی ارزشی و فکری جوامع و جهتدهنده فعالیتهای فردی و اجتماعی است، بنابراین، چارچوب اقدامات سیاسی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی و حتی فعالیتهای فرهنگی، از مبانی فرهنگی حاکم بر رفتارهای فردی یا حکومتی که این فعالیتها را انجام میدهد، ناشی میشود. چرا که این مبانی و ارزشهای فرهنگی است که به سیاست، اقتصاد، امورنظامی و اطلاعاتی هویت بخشیده و جهت حرکت آنها را مشخص میسازد. با توجه به مباحث قبل، امنیت ملی دارای مؤلفهها و یا ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و فرهنگی و زیستمحیطی است و تحقق آن مستلزم ایجاد امنیت در تمام سطوح و ابعاد است. به بیان دیگر، امنیت ملی نتیجه و برآیند مجموع و بردارهایی است که از این ابعاد ششگانه ایجاد میشود. تأثیر مؤلفه فرهنگی در میان مؤلفههای دیگر، از همه بیشتر و مشخصتر است، چون این مؤلفه ضمن اینکه در سایر مؤلفهها نقش اساسی دارد، در جمعبندی و مجموع آنها نیز اثرگذار است. خطمشیهای سیاسی براساس نوع اندیشه، ارزشها و باورهای رهبران سیاسی، تدوین و پیگیری میشوند. همچنین مسائل اقتصادی و استفاده از منابع کمیاب و بهرهبرداری از فناوری و یا نحوه توزیع درآمد به نوع نگرش اقتصاددانان جامعه برمیگردد. در بحث نظامی نیز گفته میشود، ظهور قدرت نظامی توان و آمادگی رزمی و نیز تربیت و آموزش نیروها و نوع خرید و سرمایهگذاری در تولید تجهیزات نظامی به نگرش رهبران سیاسی، روحیات و باورهای نظام سیاسی و ملت مربوط است. چنان که ملاحظه میشود، جهتگیری مسائل سیاسی، اقتصادی، نظامی و …ارتباط مستقیم با ارزشها و باورها و نوع نگرش رهبران جامعه و آحاد مردم دارد و ضرورتاً هر چه آنها انطباق بیشتری با هم داشته باشند، به همان نسبت جامعه در آرامش فکری، روحی، سیاسی و اقتصادی بیشتری خواهد بود. بالطبع مردم وقتی تنشی در مسائل مختلف کشور احساس نکنند، این احساس تبدیل به امنیت خواهد شد. امنیت فرهنگی مهمترین و نامحسوسترین بعد امنیت ملی است و تهدیدات فرهنگی هر کشور از پیچیدهترین اشکال تهدید علیه امنیت ملی آن کشور است. امنیت فرهنگی در ذیل موضوع امنیتی ملی کشورها قرار دارد و از مؤلفههای اصلی آن به شمار میرود. تأکید بر عناصر فرهنگی و ارزشی امنیت ملی کشورها، با تعاریف جدید عرضه شده از امنیت ملی هم تناسب دارد. با این رویکرد میتوان امنیت فرهنگی را شرایطی دانست که طی آن یک ملت بتواند ضمن حفظ هویت فرهنگی خویش و بدون برخورد با موانع بشری، مسیر تکاملی خود را بپیماید. امروز نقش فرهنگ و ارزشهای فرهنگی در بطن تحولات جامعه برای تمامی پژوهشگران واضح و روشن است، از این رو مشاهده میشود که با تغییر نگرش به مفهوم امنیت، نظرات فرهنگی تازهای مطرح میشود که حکایت از اولویت و تأثیر فرهنگ در امنیت ملی کشورها دارد. به عبارتی امنیت ملی یک کشور به افزایش نیروهای نظامی و اقتصادی و … خلاصه نمیشود. بلکه به نظر میرسد، مهمترین رکن امنیت ملی کشورها، وجود بافت، هویت و هنجارهای مشترک فرهنگی است. فرهنگگرایان بر این عقیده هستند که نظام معانی که از آن به فرهنگ تعبیر میشود، هر چند زاییده رفتار عوامل اجتماعی است، لیکن به محض شکلگیری، وجودی مستقل دارد. فرهنگ در برابر تجدد ایستادگی میکند. ولی به تدریج به علت تحولپذیری، خود را با تغییرات، سازگار میکند. افراد که خود سازنده معانی هستند، میتوانند بر آن بیافزایند و یا آنها را بازسازی کنند. نکته مهم این است که افراد میتوانند متقاضی یک نظام معانی جدید باشند و با دستیازیدن به آنها، به رویارویی با فرهنگ مسلط بپردازند و این امر در صورتی امکانپذیر است که عوامل اجتماعی نتوانند در فرآیند اجتماعی شدن، فرهنگ مسلط را بپذیرند و متقاضی فرهنگهای دیگری باشند، پس فرهنگ قابل تولید و بازسازی است؟ براین اساس و با توجه به تعریفی که از امنیت فرهنگی در ابتدا ارائه شد، اگر هر نظام سیاسی نتواند و یا قادر نباشد متناسب با شرابط زمانی و مکانی به نیازهای فرهنگی مردم پاسخ مناسبی بدهد و به شکل صحیح مبانی فرهنگی ملی و دینی را در جامعه ترویج نماید، خود زمینه را برای رسوخ فرهنگ بیگانه و مغایر با نظام ارزشی فراهم میآورد و امنیت ملی، ثبات سیاسی و بقای نظام سیاسی خود را به مخاطره خواهد انداخت. در جمعبندی میتوان گفت: 1. امنیت فرهنگی برجستهترین چهره و درونیترین لایه امنیت ملی یک کشور است؛ 2. امنیت فرهنگی مهمترین وجه امنیت همهجانبه و پایدار است» 3. امنیت فرهنگی، هم زمینهساز تحقق سایر وجوه امنیت است و هم میتوان گفت که اصولاً امنیت در سایر حوزهها بدون امنیت فرهنگی مفهومی ندارد؛ 4. توجه به عناصر فرهنگی و فرهنگگرایی در روابط بینالملل، شاخصه نظریههای جدید امنیت ملی و جهانی است؛ 5. امنیت فرهنگی کارویژهای بسیار فراگیرتر از یک مؤلفه از قدرت ملی و یا وجهی از وجوه امنیت ملی را دارد؛ و 6. نظریهپردازی در مورد جهانی شدن و وارد شدن جهان به یک دوران جدید، موضوع مشترک و فراگیری است که صبغه و ماهیت اصلی و جدید آن فرهنگ است. به منظور ارزیابی و سنجش میزان امنیت فرهنگی هرچند به دلایل مختلف نمیتوان یک ملاک و معیار و روش دقیق اندازهگیری را ارائه داد، لیکن به منظور یک ارزیابی نسبی و به دست آوردن یک تحلیل کلی میتوان شاخصهایی به شرح زیر ارائه نمود: 1. میزان اقتدار و هژمونی( ) مکتب در جامعه؛ 2. میزان انسجام، همگرایی و همزیستی مسالمتآمیز هویتهای مختلف فرهنگی در درون جامعه؛ 3. میزان پویایی، خلاقیت و قدرت تولید و بازتولید علم و آفرینندگی فرهنگی در جامعه؛ 4. میزان توانایی و استعداد به جریان انداختن یک گفتمان فرهنگی مسلط در حوزه ملی و فراملی؛ 5. میزان توانایی جامعه در مدیریت خرده فرهنگها؛ 6. میزان توانایی جامعه برای حفظ و تداوم بخشیدن به باورها، ارزشها، اهداف و آرمانهای فرهنگی خویش؛ 7. میزان توانایی جامعه و سازمانهای فرهنگی کشور در اقناعسازی و تهییج افکارعمومی برای پشتیبانی و حمایت از تصمیمات نظام سیاسی، به ویژه در شرایط بحران؛ 8. میزان پایداری ارزشها، باورها و زیرساختهای فکری جامعه و نهادینه و درونی نمودن آن؛ 9. ارتباط عمیق ساختارهای مختلف کشور با زیرساختهای فکری – فرهنگی و باورها و ارزشهای اساسی جامعه؛ 10. میزان توانایی جامعه در جلوگیری از تهاجم فرهنگی دشمن؛ و 11. میزان توانایی جامعه در بهرهگیری از فناوری نوین ارتباطات و اطلاعات نظریهها و رویکردها پیتر.جی.کاترنشتاین در اثر فرهنگ امنیت ملی، هنجارها و هویت در سیاست جهانی بنیان بسیار مهمی را در حوزه مطالعات امنیتی گذاشته که کمتر کسی به آن پرداخته است. (افتخاری، 1384، ص 43) این رویکرد با تفحص در مبانی فرهنگی امنیت، گستره وسیعی را در پیش روی پژوهشگران این حوزه میگشاید. مدعای اصلی این پژوهشگر این است که، منافع امنیتی را بازیگرانی تعیین میکنند که تحت تأثیر عوامل فرهنگی قرار دارند. بنابراین نوع قدرت و امنیت، تحت تأثیر هنجارهای دولتها و بازیگران هستند. در این نگاه امنیت ملی مبتنی بر اصل بنیادین فرهنگی شدن محیط است. «هر محیط امنیتی دارای سه لایه است که نوع و ترکیب آنها میتواند در سیاستهای امنیتی هر واحد ملی مؤثر باشد. این سه لایه عبارتند از: 1. نهادهای رسمی که رژیم امنیتی را شکل میدهند؛ 2. فرهنگ سیاسی جهانی که مواردی همچون حقوق بینالملل( ) دولتهای ملی و هنجارهای عمومی را در برمیگیرد؛ و 3. الگوهای بینالمللی که به ایجاد روابط حسنه یا خصمانه منجر میشوند.» با تأمل در لایههای سهگانه بالا مشخص میشود که جوهر اصلی آنها را ملاحظات فرهنگی شکل میدهد. به همین دلیل این گروه، محیط امنیتی دولتها را در عمل بیشتر فرهنگی میدانند تا صرفاً مادی. با این رویکرد میتوان گفت، فرهنگ از جهت تأثیرات هویتی حداقل دارای سه کارکرد است: 1. تلقی از زندگی را دگرگون میکند؛ 2. الگوی حکومتی را میتواند تغییر دهد؛ و 3. الگوی نظام بینالمللی را نیز متأثر میسازد. بنابراین، امنیت ملی از آن حیث که در فضای فرهنگی تازهای قرار گرفته است و از آن به فرهنگ جهانی نام برده میشود، طبعاً تحول پذیرفته، شکل و ماهیت تازهای به خود میگیرد که از آن به امنیت جهانی یاد میشود و آنچه به امنیت جهانی هویت میبخشد، فرهنگ است. همچنین علاوه بر تأثیر پدیده جهانی شدن فرهنگ بر مفهوم امنیت ملی، در مقایسه نگاه سلبی و ایجابی امنیت ملی گفته شد، که امنیت در نگاه سلبی تهدیدمحور و برونگرا بود و فقدان تهدید در یک یا چند وجه از وجوه نظامی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی … به معنای وضعیت امن تعریف میشد، در حالی که در نگاه ایجابی امنیت، «نسبتی است که در درون هر واحد بین خواستههای شهروندان از یک طرف و کارکردهای نظامی – سیاسی از طرف دیگر به وجود میآید. به گونهای که اگر ایجاد رضایت کند، آن جامعه در امنیت خواهد بود.» (افتخاری، 1384، ص 43) در نگاه ایجابی به امنیت ملی، فرهنگ ماهیت، بنیاد و چیستی آن را تشکیل میدهد، مفهوم فرهنگ در این دیدگاه همان مفهوم فرهنگ و تمدنی است که در دیدگاههای افرادی همچون هانتینگتون و فوکویاما و آلوین تافلر و … در نظریههای فرهنگ در روابط بینالمللی اشاره شده است. در این نگاه اعتقاد بر این است که امکان دارد تهدیدی هم وجود نداشته باشد، اما شرایط، شرایط ناامن باشد. نگاه ایجابی، تهدید عینی و بیرونی را نتیجه تحولات درونی و داخلی دانسته و راه دستیابی به امنیت را از طریق فرهنگ میداند. اعتقاد بر این است، در کشوری که یک گفتمان مسلط و واحد فرهنگی وجود داشته باشد و یا یک تصویر و ادراک مشترک از تولید و توسعه اقتصادی شکل گیرد، تهدید نظامی و بیرونی منتفی خواهد بود. بنیاد نظریههای جدید در حوزه امنیت جهانی، فرهنگی است. بسیاری معتقدند، که محیطهای واحدهای سیاسی در نظام بینالملل فرهنگی است و نظامهای اقتصادی، سیاسی و مسائل نظامی بر بنیادهای فرهنگی استوار است به همین جهت است که در حال حاضر غرب، با گفتمان فرهنگی به رویارویی با انقلاب اسلامی و جهان اسلام میپردازد. در بررسی دلایل فرهنگی شدن ماهیت امنیت میتوان به این نکات اشاره کرد: 1. محیط اجتماعی و ملی کشورها، ماهیت فرهنگی پیدا کرده و گفتمانهای موجود در روابط بینالملل عمدتاً هنجاری و فرهنگی است. 2. شکست الگوهای امنیتی سنتی و بازیگران ملی و ظهور بازیگران جدید فراملی و فروملی. 3. ظهور بازیگران شبکهای همچون رسانههای چندوجهی جدید و شبکههای ارتباطی نوین. 4. در گذشته امنیت تابع متغیرهایی از جمله توان نظامی، قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بود، لکن در رویکرد جدید بنیاد امنیت بر فرهنگ است. بنابراین فرهنگ که به مثابه یک بعد از امنیت تلقی میشد، به مثابه هویت امنیت معرفی میشود. 5. ظهور الگوها و تئوریهای جدید با ماهیت فرهنگی تحت عنوان نظم نوین جهانی( ) پس از پایان جنگ سرد، با تأکید بر فرهنگی شدن نظام روابط بینالمللی. 6. کانون مهم تغییر در مفهوم مدرن و ایجابی امنیت، محیط و هنجارهاست، بنابراین فرهنگ امنیت ملی به مثابه تغییر محیط و هنجارهاست که این اتفاق امنیت را متحول کرده است. 7. حوزه امنیت ملی، با مفاهیم جدیدی همچون مشارکت عمومی، رضایتمندی و امنیت اجتماعی ترکیب شده و مفهوم آن این است که، در نگاههای جدید تحولات و فرایندهای اجتماعی بنیاد امنیت ملی است و امنیت ملی، مقولهای برآمده از درون جامعه و پدیدهای ریشهدار است، در حالی که در نگاه امنیت سنتی و سلبی، امنیت اجتماعی یک مقوله مستقل از جامعه ارزیابی میشد. اهمیت بحث فرهنگی از این جهت است که، به نظر صاحبان نظریه فرهنگ در روابط بینالملل، کیفیت رابطه دولتها و ملتها را، گروههای فرهنگی و الگوهای بین دولتها مشخص مینماید. فرهنگ امروز نقش ژئوپلتیکی( ) مشخصی پیدا کرده است و پیشبینی میشود، این نقش در آینده برجستهتر شود. عامل فرهنگ در روابط بین دولتها در گذشته، به عنوان یک امر جانبی مطرح بود اما نظریههای نقش فرهنگ در شکل رابطه بین ملتها و دولتها و الگوهای سیاسی – فضایی در دوره معاصر، به دو دهه اخیر برمیگردد. در واقع اگر ما ریشه بازیابی نقش فرهنگ در روابط بینالمللی در دوره معاصر را به انقلاب اسلامی ایران مرتبط کنیم، چندان اغراق نکردهایم، چون انقلاب اسلامی، الگوهای رابطهای بین دولتها و سازمان سیاسی – فضایی در سطح کره زمین را که ماهیت فرهنگی نداشته و یا کمتر داشته است، متحول ساخت. انقلاب اسلامی بود که عنصر فرهنگ را به عنوان موتور محرکه رفتار سیاسی مطرح کرد. مطرح شدن فرهنگ در کنش انقلاب اسلامی منجر به تولید واکنشهایی در فرهنگهای دیگر شد. با توجه به امواجی که انقلاب اسلامی با اصالت به عنصر فرهنگ در نظام بینالمللی تولید کرد و این امواج، در قدم اول در دنیای اسلام و در مرحله بعد در برخی مناطق دیگر منجر به تنگناهایی در ساختهای اجتماعی، سیاسی و ژئوپلیتیکی شدند. در مجموع چهره جدیدی از تنش، کنش در روابط دولتها و حتی بخشهایی از گروههای اجتماعی به وجود آورد و خود این چهره جدید که دائماً رو به گسترش بود، زمینه را برای تحولات کلانتری مساعد نمود و موضوع جدیدی برای مطالعاتی جدید توجه سیاستمداران را هم برانگیخت. و بیش از همه در امریکا به عنوان جامعهای که خودش را پیشرو جامعه جهانی میدانست، مطرح شد و صاحبنظران امریکایی وضعیت جدید را مورد بررسی قرار دادند. در همین رابطه یکی از طرحهای تحقیقاتی، طرح تحقیقاتی تحت عنوان تحول در محیط امنیتی و علائق ملی امریکا است. حاصل این تحقیق توسط مدیر مؤسسه توسعه استراتژیک، به نام ساموئل هانتینگتون در چارچوب فرضیه برخورد تمدنها ارائه میشود. بررسی گستردهتر نظریههای موجود درباره تأثیرگذاری فرهنگ بر روابط بینالملل، در این مقاله امکانپذیر نمیباشد لیکن به طور خلاصه به سه مورد از رویکردهای فرهنگی در روابط بینالملل اشاره میشود: الف. رویکردهای کارکردی به نقش فرهنگ در روابط بینالملل درحالی که دانشمندان و نویسندگان کلاسیک روابط بینالملل، بیشترین تکیه را برای توضیح عوامل مؤثر در زندگی بینالمللی انسان، بر پدیدههای سیاسی و اقتصادی میگذارند، گروهی از آنان دریافتند که تنها با توجه به سیاست و اقتصاد محض نمیتوان به ژرفای روابط بین ملتها دست یافت. این گروه از متفکران پاسخ سؤالات خود را در حیطه فرهنگ و مسائل فرهنگی جستجو کردند و بر آن شدند تا ضمن پذیرش عوامل مؤثر و عمده سیاسی و اقتصادی، توجهی ویژه به مقوله فرهنگ نمایند و این بعد زندگی اجتماعی انسان را در عرصه بینالمللی نیز مورد مطالعه قرار دهند. البته متفکران مورد بحث در این بخش به عکس دانشمندانی که اندیشه آنها در بخشهای آتی مورد بحث قرار میگیرد، فرهنگ را زمینه اصلی روابط بینالملل نمیدانند. بلکه به آن به عنوان پدیدهای مهم مینگرند که از دید متفکران کلاسیک پنهان مانده است. انتقاد اصلی آنها به کسانی است که به نقش فرهنگ در روابط بینالملل بیتوجهاند. آنان با نگرشی کلاسیک سعی دارند که نشان دهند از مسائل فرهنگی چگونه در دیپلماسی، اقتصاد و سیاست میتوان استفاده کرد. آنها کارکردهایی مشخص برای فرهنگ تشخیص داده و سعی میکنند تا با توضیح این کارکردها نقش فرهنگ را در روابط بینالملل نشان دهند. البته این دیدگاه محدود به کارکردهایی با کاربرد کلاسیک آن نیست. اما مهم این است که آنها در جستجوی نقشهایی مشخص برای فرهنگ، به عنوان یک عامل قابل توجه در روابط بینالملل هستند. مهمترین کاربردها و یا کارکردهایی که این گروه برای فرهنگ در روابط بینالملل مطرح مینمایند، عبارت است از: 1. فرهنگ، چگونگی نگرش به جهان را تعیین میکند. 2. فرهنگ، گرایشهای رفتاری مختلف را تعیین میکند. 3. فرهنگ، معیارهای ارزیابی را تعیین میکند. 4. فرهنگ، پدیدآورنده بنیاد هویت ملتها و گروههای مختلف است. 5. فرهنگ، یک گونه و یا یک مدل ارتباطی است. 6. فرهنگ، تقسیمبندی اجتماعی میکند. 7. فرهنگ، نظام تولید و مصرف را تبیین میکند. (افتخاری، 1384، ص 45) ب. فرهنگ به مثابه عامل یکپارچهساز فوکویاما از جمله نویسندگانی است که، گرچه فرهنگ را به تنهایی عامل غالب در روابط بینالملل نمیداند، اما معتقد است، جهان به لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش میرود. به نظر فوکویاما با شکست کامل مارکسیسم، مدل فرهنگی لیبرال دمکراسی غربی، به پیروزی نهایی دست یافته است و این پیروزی میتواند زمینهساز پایان تعارضات حاد سیاسی – ایدئولوژیک و به معنای دیگر پایان تاریخ باشد. وی با استناد به اندیشههای هگل و حتی مارکس، منازعه را موتور حرکت تاریخ میداند و چنین بیان میکند که حرکت تاریخ از منازعه میان اندیشهها و طبقات اجتماعی است که سازنده تاریخ است و تمامی حوادث تاریخی از چنین درگیریها و مجادلاتی نشأت میگیرند. از دیدگاه فوکویاما، نحوه پایان تاریخ متفاوت است. به نظر وی تقابل میان دو ایدئولوژی و دو فرهنگ مشخص که شاخصهای دو نظام سیاسی – اقتصادی هستند، مهمترین نمود و عامل بقای تاریخ بوده است. اما این تعارض تاریخساز با شکست مارکسیسم و پیروزی لیبرال - دمکراسی به پایان رسیده است. فوکویاما در این زمینه مینویسد: «اندیشه لیبرال میرود تا در پهنه کره زمین از نظر روانی به طور واقعی تحقق یابد. در میان ایدئولوژی و نبرد اندیشهها، لیبرالیسم پیروز شده و هیچ رقیب و هماوردی در برابر خود ندارد.»(تولایی، 1382، ص 5). پیروزی اندیشه در فرهنگ لیبرال - دمکراسی به معنی آن است که زمینه منازعه تاریخساز از میان رفته و به عبارت فوکویاما، تاریخ به اتمام رسیده است. او مینویسد: «محتملاً آنچه ما شاهد آن هستیم نه فقط پایان جنگ سرد بلکه پایان تاریخ است: نقطه پایان تحول ایدئولوژیکی بشریت و جهانی شدن دمکراسی غربی به عنوان شکل نهایی حکومت».(رابرتسون، 1384، ص 25) درست است که فوکویاما از فرهنگ و ایدئولوژی به عنوان نمادهای اصلی تعارض تاریخساز سخن میگوید، اما آن چنان که پیداست، او بیشتر ایدئولوژی سیاسی را مدنظر دارد و آن را حاصل و برآیند نهایی فرهنگ یک جامعه میداند. در دیدگاه او مارکسیسم و لیبرال – دمکراسی مهمترین جلوههای مدرنیسم بودهاند و با پایان کار مارکسیسم، لیبرال – دمکراسی گرچه یک اندیشه سیاسی است ولی بیش از آن، نشانگر یک شیوه زندگی و یک نوع ویژه، از تفکر انسانی است. از دیدگاه فوکویاما، امروزه دیگر هیچ کس به طور جدی شیوه زندگی و ارزشهای برخاسته از لیبرال – دمکراسی و بورژوازی مدرن را رد نمیکند. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی شکل نهادینه شده فرهنگ و ارزشهای غربی است و پیروزی آن به معنی پیروزی غرب مدرن است. فوکویاما ارتباط بین این مدل سیاسی – اقتصادی و ارزشها و مبانی فرهنگها را چنین توضیح میدهد: «این پدیده فراتر از مسأله سیاسی است. میتوان آن را در گسترش اجتنابناپذیر فرهنگ غربی مشاهده کرد؛ تلویزیون رنگی در کنار بازارهای روستایی در چین، رستورانهای تعاونی در کنار بوتیکهای جدید لباس در مسکو، موسیقی بتهونی در مغازههای ژاپنی، بگذریم از موزیک راک در رانگون و پراگ و … بیداد میکند.»(رابرتسون، 1384، ص 26) بنابراین به نظر فوکویاما با برتری کامل اندیشه غربی مدرن، مدل سیاسی – اقتصادی لیبرال – دمکراسی و ارزشهای غربی برای زیستن، زمینه برخورد تاریخساز از میان رفته است. البته این پیروزی در همه جای جهان به طور قطعی اتفاق نیفتاده است و لیبرال – دمکراسی به طور کامل در همه جا مستقر نشده است. فوکویاما خود بر این امر تأکید میکند که لیبرالیسم صرفاً در پهنه اندیشهها پیروز شده و در برابر خود رقیب معتبری ندارد. در میدان عمل هنوز هم کشمکشها و اختلافاتی وجود دارد اما در عرصه نظر این لیبرالیسم است که بر قله تفکر جهانی نشسته است. فوکویاما در این زمینه مینویسد: «در پایان تاریخ لزومی ندارد کلیه جوامع به صورت جوامع لیبرال موفق درآیند، فقط کافی است که آنها از ادعای خود درباره ارائه اشکال و الگوهای متفاوت و برتر در زمینه سازماندهی انسانی چشم بپوشند.»(آردی، 1382،ص 20) برای اینکه در جهان امروز معیارهای لیبرال – دمکراسی مورد پذیرش عمومی قرار گیرد و به عنوان آرمان پذیرفته شود، زمینه پایان تاریخ فراهم میشود. چندان مهم نیست که همگان به این آرمان دست یابند. آنچه مهم است این است که همگان آن را بپذیرند و برای دستیابی به آن تلاش کنند. این اتفاقی است که به نظر فوکویاما در بخش تاریخساز جهان امروز افتاده است. بخش تاریخساز امروز از نظر فوکویاما جهان پیشرفته است. زیرا جهان سوم نقش چندانی در تاریخسازی ندارد و نمیتواند خالق اندیشه و مدل فرهنگی – ایدئولوژیکیمناسب و توانا برای رویارویی با مدرنیسم غربی و حاصل آن یعنی لیبرال – دمکراسی باشد. به نوشته فوکویاما جهان سوم در تحول ایدئولوژیکی جهان نقشی ندارد. وی در جای دیگر ذکر میکند که برای منافع ما اهمیتی ندارد که اهالی آلبانی یا بورکینافاسو دارای افکار عجیب و غریب باشند، آنچه برای ما اهمیت دارد، میراث مشترک ایدئولوژیک بشریت است. میراث مشترک ایدئولوژیکی بشر در قالب لیبرال – دمکراسی متجلی شده است و فرهنگها و اندیشههای جهان سومی در دگرگونی آن نقشی نداشته و مانعی برای جهانی شدن آن نیستند. ناسیونالیسم و مذهبگرایی از دیدگاه فوکویاما متناقض با لیبرال – آزادیخواهی دمکراسی و بازدارنده آن نیستند، بلکه این مدل جهانشمول میتواند با ملیتگراییها و مذهبگراییها محلی همخوان و همساز شوند. به هر حال بر مبنای نظریه فوکویاما، نوع ویژهای از همگونی و یکپارچگی در جهان امروز در حال تحقق است. یکسانی و همگونی موردنظر فوکویاما این نیست که همه فرهنگها به معنی مردمشناختی و انسانشناختی آن یکسان و همانند شوند، بلکه ارزشها و محصولات مدرنیسم غربی که در نهایت در قالب ایدئولوژی سیاسی و اقتصادی، لیبرال – دمکراسی متجلی شده است، مورد پذیرش جوامع پیشرفته و مردمان جهان قرار خواهد گرفت. وجود خصوصیات متفاوت فرهنگی، دلیل عدم پذیرش نظام فرهنگی – سیاسی لیبرال دمکراسی نیست. این نظام میراث مشترک بشریت است که هم اکنون هیچ هماورد و رقیبی ندارد و در عرصه اندیشه و پس از دوران درگیری سیاسی و ایدئولوژیک، به پیروزی نهایی رسیده است. این پیروزی نه تنها قواعد رفتاری، بلکه موضوعات مطرح برای بازیگران اصلی روابط بینالمللی را تغییر میدهد. به نظر میرسد به رغم آنکه در تفکر فوکویاما عناصر و نشانههایی از واقعیت دیده میشود اما این دیدگاه فاقد اعتبار علمی لازم است. این ضعف از تعاریف و مفاهیم اولیه موردنظر وی نشأت میگیرد. چند مفهوم اساسی موردنظر و استفاده شده از سوی او دارای تعریف قابل قبول و عمیقی نیستند. فرهنگ( )، ایدئولوژی، تاریخ( )، مدرنیسم( ) و لیبرال دمکراسی( )، پنج مفهوم عمده مورد استفاده فوکویاما هستند که هیچ یک از آنها تعریف مشخص، ثابت و قابل قبولی در نوشتههای او نمیشوند. او فرهنگ را در برخی موارد با اندیشههای موردقبول و در پارهای زمینهها با محصولات هنری و ادبی مترادف میگیرد. ایدئولوژی نیز به معنی یک مدل سیاسی – فرهنگی و اقتصادی خاص گرفته شده که برآیند فرهنگها و به عبارتی میراث بشریت است. جالب است که این مدل به عنوان برآیند فرهنگها با خصوصیات متفاوت ملتهای مختلف، که از دیدگاه انسانشناسان فرهنگ نامیده میشود، همساز است و این تناقضی است که در اندیشه فوکویاما و در تعریف او از مفهوم ایدئولوژی راه یافته است. اما نظریه او دارای نکات قابل توجهی نیز هست. هر چند بعضیها نظریه فوکویاما را
مقالات مجله
نام منبع: Scientific - Research Quarterly on Psychological Operations
شماره مطلب: 10683
دفعات دیده شده: ۲۷۱۸ | آخرین مشاهده: ۲ هفته پیش
