-
جنگ بدون تلفات: واکنش به رنج و عذاب از راه دور /جولیان پتلی /داوود علمایی
سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵ ساعت ۱۰:۵۸
اشاره نقش رسانههای گروهی در سیاستهای معاصر دولتهای غربی ما را وامیدارد از خود سؤال نماییم که تمایل داریم در درون چه اجتماع و چه دنیایی زندگی نماییم، و به طور ویژه، چه برداشتی از دنیای دموکراسی غرب داشته باشیم؟ اجازه دهید موضوع را با دو برداشت متفاوت از دموکراسی غربی پی بگیریم. در برداشت اول از دموکراسی غربی، چنین برمیآید که عموم مردم غرب دارای امکانات و وسایل شرکت در مسیر با معنا از مدیریت امور سرنوشتساز خود و همچنین دارای ابزارهای اطلاعات
اشاره نقش رسانههای گروهی در سیاستهای معاصر دولتهای غربی ما را وامیدارد از خود سؤال نماییم که تمایل داریم در درون چه اجتماع و چه دنیایی زندگی نماییم، و به طور ویژه، چه برداشتی از دنیای دموکراسی غرب داشته باشیم؟ اجازه دهید موضوع را با دو برداشت متفاوت از دموکراسی غربی پی بگیریم. در برداشت اول از دموکراسی غربی، چنین برمیآید که عموم مردم غرب دارای امکانات و وسایل شرکت در مسیر با معنا از مدیریت امور سرنوشتساز خود و همچنین دارای ابزارهای اطلاعات آزاد و باز هستند. برداشتی دیگر از لیبرال دموکراسی غربی این است که مردم این جوامع باید از دخالت در تعیین سرنوشت خود محروم باشند و وسایل اطلاعرسانی باید شدیداً تحت کنترل طبقه حاکم بر جامعه قرار گیرد. شاید شما با این تفسیر زیاد موافق نباشید، ولی بهتر است قبول کنیم که این درک غالب حاکم بر جوامع غربی است، که در واقع مدتهاست نه تنها در عمل بلکه در تئوری نیز جایگاهی برای خود باز کرده است. ما نمیخواهیم به کالبدشکافی این موضوع و نقش رسانهها در غرب بپردازیم که چگونه مسأله رسانهها و عدم اطلاع رسانی به درون تئوری لیبرال دموکراسی غربی راه پیدا کرده است، بلکه صرفاً به ذکر برخی از موارد که در مقاله جولیان پتی آمده است اشاره میکنیم. مقدمه امروزه پوشش خبری جنگ در رسانهها با تناقضات آشکاری مواجه است: در حالی که که فناوری رسانهای دارای توان بالقوهای است که ما را قادر میسازد جزئیات بسیار زیادی را از جنگ، بیش از هر زمان دیگری نظاره کنیم و نیز در حالی که نمایشهای ساختگی خشونت و جنگ خونینتر و صریحتر شدهاند، خبرهای واقعی و غیرساختگی به طرز روزافزونی با سانسور و محدودیت مواجهاند (دست کم در رسانههای انگلستان و امریکا اینچنین است). این موضوع در جنگ خلیجفارس در 91-1990م. مشهودتر بود که پوشش خبری به دو دلیل (مدیریت خشک و سخت رسانهها توسط نیروهای نظامی و دوم این حقیقت که بیشتر عملیات از هوا انجام گرفت) تا سطح بازیهای رایانهای تنزل کرد. در این جنگ تصاویر بسیار شفاف و نیز بمبارانهای بسیار دقیق با بمبهای "هوشمند" انجام میگرفت و عاری از هرگونه احساس درد و رنج انسانی بود و به تبع آن درد و رنج مجروحین، خسارات غیرنظامی و دیگر موضوعاتی که حس همدردی و نوعدوستی را افزایش میدهند مثل مرگ و ویرانی در آن دیده نمیشد و فقط خوشحالی فرماندهانی را نشان میداد که در صندلی راحتی روبهروی رسانهها نشستهاند و طوطیوار خبرهای نظامی را بازگو میکنند. این ذهنیت که ماشین جنگ را انجام میدهد و با احساسات انسانی در تضاد نمیباشد در این گفته برنت اسکوکرافت، مشاور امنیت ملی بوش به خوبی نشان داده شد: «هدف ما کشتن مردم نیست، بلکه نابود کردن ارتش عراق میباشد.»(تیلور، 1998، ص 179). جای تعجب نیست زمانی که شبکههای انگلیسی بی.بی.سی و آی.تی.ان صحنههای قتلعام و بمباران پناهگاه امیریه در بغداد را نشان میدادند (اینک معلوم شده است 1600 نفر در آن کشته شدند که بیشترشان زن و بچه بودند)، برخی از مطبوعات در مقابل انجام این نقش محوله کاملاً راضی بودند و جان تیلور در واکنش به این درندهخویی از آن به دگرسان کردن محیط( ) و پل ویریلیو به زیبا کردن نامرئیها( ) یاد کردند. "… یکی از دلایل واکنش هیستریکی آن بود که گزارش بمباران پناهگاه امیریه مهمترین عناصر راهبرد تبلیغ نظامی را با خطر مواجه ساخت. برخی از این عناصر عبارت بودند از تغییر افکار عمومی نسبت به ماهیت جنگ، متقاعد کردن مردم به این که فناوری جدید بسیاری از ترس و وحشت جنگ را از بین برده است … این تصویر از جنگ که رنگ و لعاب زده شده بود تقریباً جنگ را بدون تلفات نشان میداد. (نایتلی، 2000، 494 و 495). هیوگاشترسون در خصوص پوشش خبری جنگ خلیجفارس اظهار میدارد: "قدرت عرضه و نمایش خبرهای جنگی، نقش و حضور انسان را در جنگ ناچیز جلوه میدهد، دستگاه و ماشین را هوشمند تصور میکند و درگیریهای بینالمللی را درگیری شخصی نشان میدهد در حالی که مردم کشته شده در این جنگها را فاقد شخصیت به تصویر میکشد" (گاشترسون، 1991، ص 51). در واقع میتوان تصور کرد که روش مورد استفاده رسانهها در پوشش خبری جنگ خلیجفارس، شاید به روش پوشش خبری جنگهای آینده تبدیل شود. چشمانداز مناسب با این حال، این پیشبینی تا حدودی با پوشش خبری اشغال عراق توسط امریکاییها و انگلیسیها غلط از آب درآمد. پوشش خبری کاملاً متفاوت این جنگ، دارای حداقل سه عامل برجسته بود. اول، ماهیت خود جنگ که سربازان زمینی نقش بسیار برجستهتری نسبت به جنگ 1991م. ایفا کردند. دوم، دسترسی انبوه رسانههای مختلف که بسیاری از آنها به این اشغال از منظر و دیدگاه متفاوتی (نسبت به رسانههای اصلی) نگریستند. به عبارت دیگر، برخی از این رسانهها این اقدام را کاملاً مغایر با قوانین میدانستند، که برجستهترین رسانهها در این میان، شبکه الجزیره و تعداد زیادی از پایگاههای اینترنتی بودند که خبرهای اشغال عراق را در حجم وسیع پوشش دادند. سوم، مطبوعات (حداقل در انگلستان) که در خصوص این جنگ دیدگاههای متفاوتی نسبت به جنگ 1991م. داشتند، مثلاً روزنامههای ایندیپندنت، دیلی میرور و گاردین به شدت با این اقدام امریکایی - انگلیسی مخالفت میکردند. عوامل دوم و سوم باعث شدند مردم انگلستان صحنههای مرگ و جراحت عراقیها - که بیشتر شبکههای خبری غربی و بیشتر مطبوعات از نشان دادن آن طفره میرفتند - را تماشا کنند و برای اولین مرتبه، سلطه بدون چون و چرای برخی مفاهیم در پوشش خبری جنگ به دست فراموشی سپرده شد. جدای از گفته خانم سوزان سونتاگ که طعم پیروزی در صورت خواست سازمانها به یک مانع تبدیل میشود و مجموعهای از دغدغههای عمومی و هنجارهای اجتماعی را مبهم میسازد (سونتاگ، 2003 ص 62). در این زمینه بد نیست به مطالب پرمعنی جان سیمپسون رجوع کنیم که پس از بمبارانهای خمپارهای خیابانهای سارایوو اظهار شد. «… یک گروه فیلمبرداری از شبکه گزارشگران بدون مرز به محل رسیدند و قتلعام گسترده مردم را مشاهده کردند، تصاویر ضبط شده این گروه را تقریباً همه میتوانند دریافت کنند. بسیار جالب بود که ببینیم گزارشگران کشورهای مختلف با مقررات مختلف سازمانی چگونه با صحنهها برخورد میکنند. ایتالیاییها تقریباً همه چیز (سرهای جدا، رودهها و امعاء و احشاء اجساد و خون اجساد که روان بود) را فیلمبرداری کردند. فرانسویها از اجساد و خون روان فیلم گرفتند. امریکاییها فقط از خون روان فیلمبرداری کردند و ما (انگلیسیها) هیچ کدام از اینها را فیلم نگرفتیم، فقط جنازههای در کیسه گذاشته شده که در آمبولانس جای میگرفتند، کفشها و لباسهای پاره که در خیابانها پر بودند را فیلمبرداری کردیم. (سیمپسون، 1993: ص 104) البته روزنامهها برای گزارش و تفسیر مطالب به هر طریقی که خود انتخاب کردهاند، آزاد هستند (یا در واقع برخی مطالب را نادیده بگیرند)، اما شبکههای خبری برای اطلاعرسانی به مخاطبان خود الزامات قانونی دارند. آنها الزامات قانونی دیگری نیز دارند و برخی از این الزامات بدون شک نقش اطلاعرسانی آنها را پیچیده میسازد. بنابراین، برای مثال براساس یکی از دستورالعملهای تولید خبر در شبکه بی.بی.سی: «… رابطهای میان نیاز به حقیقت و خطر از میان برداشتن حساسیت مردم برقرار است. در برخی خبرها احساسی از شوک بخشی از فهم کامل، آن چیزی است که اتفاق افتاده است. اما هر چه بینندگان صحنههای اضطرابآور ببینند زمان بیشتری طول میکشد تا در شوک قرار گیرند.» براساس این دستورالعملها، باید با کشتهها به احترام رفتار شود و نباید آنها را نشان داد، مگر آنکه دلیل خاصی برای این امر وجود داشته باشد. تصاویر نزدیکی از کشتهها نباید پخش شود و اگر قرار است، پخش شود نباید بر روی آنها زوم کرد. از این گذشته، برخلاف این نظر که یک تصویر ممکن است حاوی هزاران مطلب باشد، سانسور خونینترین صحنهها نباید به تحریف وقایع منجر شود. یک نوشته خوب در انتقال واقعیت یک مصیبت بسیار مهم است. (بی.بی.سی، 1996، ص 75) در مقررات بخش بازرگانی که در تمام شبکهها صادق است بر موارد گفته شده قبلی تأکید میشود و در آن مقررات اذعان میشود که: … تصاویر تلویزیونی میتوانند تأثیر شگرفی داشته باشند. در حالی که شبکههای تلویزیونی نباید از نشان دادن پیامدهای خشونتآمیز ترس و واهمهای داشته باشند، باید مراقب مطالب گفته شده همراه تصاویر نیز باشند تا اطمینان حاصل کنند که تصاویر و صحنهها با زمینهای مناسب نشان داده میشوند و نیز اطمینان حاصل کنند که ویراستاران از تأثیر احتمالی چنان مطالبی بر مخاطبان آگاه هستند. (کمیسیون استاندارد پخش، 1998، ص 31) علاوه بر توجه به ملاحظات مربوط به آن چیزهایی که چشمانداز صحیح را به ویژه در زمان جنگ شکل میدهند، باید در نظر داشت که خط مشی جامع و کاملی در شبکههای اصلی در دنیا و کنترلکنندگان آنها در مورد آن چیزی که مناسب نشان دادن میباشند وجود ندارد و توسعه نیافته است و باید نظر مخاطبان، دولت، گروههای فشار و صدالبته رسانهها مدنظر قرار گیرد. بسیاری از اینها به دلایل مختلف و برای نشان دادن فعالیتهای نظامی در برنامههای خبری و دیگر برنامهها در انگلستان بسیار خصمانه و خشونتآمیز تلقی میشوند. از این گذشته ما باید متوجه باشیم که یک محیط کاملاً رقابتی پخش خبر، در دنیا حاکم شده است که در آن تهیه خبر نقش بازرگانی و تجاری مهمی ایفا میکند. تهیهکنندگان تلویزیونی ممکن است کاملاً متوجه باشند که، پخش تصاویر واقعی از مرگ و جراحت شاید به خاموش کردن تلویزیون منجر شود. در توضیح اینکه چرا بی.بی.سی تمایل نداشت تصاویر مربوط به مرگ و میر و جراحتهای غمانگیز اشغال عراق را به صراحت نشان دهد، مدیر خبر شبکه( )، ریچارد سمبروک اظهار داشت: «… موضوع اصلی آن است که مردم چه چیزی را تحمل میکنند و این چیز در طول زمان تغییر میکند. شوک به مردم، موضوع مهمی است. شما باید در طول روز مراقب باشید، اما در خبر شب میتوانید تصاویر و صحنههای خشنتری نسبت به طول روز نشان دهید؛ حتی در برنامههای غیرخبری نیز میتوانید صحنههای واقعیتری نشان دهید.» (مصاحبه با گاردین، 31 مارس 2003، ص 7) سمبروک با توجه به اینکه شبکه الجزیره صحنههای اضطرابآورتری نسبت به شبکههای انگلیسی نشان داد، اذعان کرد: «… دنیای عرب سابقه تماشای صحنههای خونینتر و ناخوشایندتری را داشته است» با این حال باید قبول کرد که بیشتر شبکههای عمومی اروپایی کمتر از شبکههای انگلیسی نازک نارنجی هستند. البته از صحبتهای سمبروک به راحتی میتوان به تفاوتهای فرهنگی میان کشورها پی برد؛ با این همه چنانچه بینندگان عرب نسبت به بینندگان انگلیسی عادت بیشتری برای دیدگاه صحنهها و تصاویر وحشتناکتر دارند، شاید به دلیل آن است که در کشورهایشان سابقه خونریزی و درگیریهای خشونتآمیز داشتهاند - درگیریهایی که غربیها شریک جرم بودهاند - البته سمبروک اعتراف میکند که: «… تصاویری از مجروحین و کشتههای انگلیسی و عراقی وجود دارد که ما تحت هیچ شرایطی حاضر نیستیم آنها را نشان دهیم، اما وقتی شما آنها را نگاه میکنید باید نسبت به تلفات انگلیسیها حساستر باشید. نشان دادن کشتههای انگلیسی از کشتههای عراقی سختتر است. با این حال، این مسئله یک موضوع فرعی است.» (همان) نیک پولارد از شبکه خبری اسکای نیوز با این موضوع که خانم سونتاگ مطرح کرد، موافق میباشد که: «هر چه منطقهای که نشان میدهیم دورتر و ناآشناتر باشد، احتمال آنکه کشتهها و مجروحین زیادتری نشان دهیم بیشتر میشود.» (سونتاگ، 2003، ص 63) در عوض اعلام میکند: «من نمیگویم که ما هرگز تصویر کشته و مجروحین انگلیسی را نشان نمیدهیم. ما تصاویر کشتههای غیرنظامی بصره و بغداد را بارها نشان دادهایم. کاملاً غیرمنطقی است که بگوییم، خیلی خوب است اگر کشتههای عراقیها را چه نظامی و چه غیرنظامی به تعداد زیاد نشان دهیم، اما نباید کشتههای نیروهای ائتلاف را نشان دهیم. شما باید خیلی مراقب باشید که چه تصاویر و صحنههایی را نشان میدهید، چون شاید سربازان کشته شده قابل شناسایی باشند، اما باید مردم کشورهایی را که جنگ به پا کردهاند از جریان امور با خبر سازید … ما نباید فقط فرایند امور را نشان دهیم، باید تأثیرات آن را نیز نشان دهیم. کشتهها و مجروحین نیز بخشی از ماجرا هستند.» (همان) پولارد موضوع مهمی را در این باره - که ضوابط مربوط به سلیقه و اخلاق در پخش خبر و به خصوص نمایش خشونت نباید در نمایش خشونت جنگی لحاظ شود - مطرح میسازد: «من کاملاً مطمئن نیستم که این صحنهها مناسب شرایط و وضعیتی که ما اکنون در آن قرار داریم باشند، ما شاید بخواهیم صحنههای بیشتری نسبت به قوانین و مقررات نشان دهیم.» (همان) در عین حال، شبکه الجزیره برخلاف رسانههای دولتی و دوآتشه میهنپرست، تصاویر بدون سانسور قربانیان عراقی را بارها نشان داد و همچنین به نمایش اجساد سربازان قطعه قطعه شده انگلیسی و اسیران جنگی امریکایی پرداخت. جف هون نمایش سربازان اسیر امریکایی را نقض کنوانسیون ژنو دانست و آن را محکوم کرد ، بسیاری از سردسته مطبوعات جنگی نیز به سرعت با او موافقت کردند، اما این باعث نمیشود که آنها تصاویر اسرای جنگی عراقی را به همان سرعت که زندانیان گوانتانامو را نشان میدهند، نشان دهند. در همین حال حقوق زندانیان گوانتانامو براساس کنوانسیون ژنو نقض میشود. نظر بینندگان با توجه به اینکه آستانه تحمل و ذائقه عمومی معمولاً محدود است و این عامل اغلب دلیل خودسانسوری شبکههای خبری است، مردم درباره گزارش وقایع جنگی که کشور خودشان درگیر آن است چه نظری دارند؟ جالب اینجاست که تحقیقات بسیار کمی در این زمینه انجام گرفته است. جامعترین شاهد این ادعا برنامه تلویزیونی، تلویزیون و جنگ خلیجفارس متعلق به دیوید موریسون میباشد. یافتههای موریسون کاملاً پیچیده است، اما بدون شک برخی از مصاحبههای این برنامه نشان داد که در پوشش تلویزیونی جنگ باید تصاویر اجساد و مجروحین لت و پار شده به نمایش درآید. در خصوص کشتههای عراقی 42 درصد از مصاحبهشوندگان معتقد بودند اجساد باید از فاصلهای نشان داده شوند که غیرقابل شناسایی باشند، در حالی که 43 درصد معتقد بودند اجساد و مجروحین پس از آنکه از معرکه منتقل شدند باید نشان داده شوند. در خصوص کشتههای انگلیسی، 48 درصد معتقد بودند اجساد باید با فاصله نشان داده شوند و 34 درصد معتقد بودند اجساد و مجروحین پس از انتقال از صحنه باید به نمایش درآیند. از دلایلی که مردم معتقد بودند صحنههای مختلف رقتبار اصلاً نباید به نمایش درآید میتوان به این دلایل اشاره کرد 1. خانواده قربانیان یا اسرا مضطرب میشوند؛ 2. بزرگسالان نگران میشوند؛ 3. نیازی به نمایش اجساد و اسرا نیست؛ و 4. بچهها در آینده با آشفتگی مواجه میشوند. (موریسون، 1992) یافتههای موریسون نشان میدهد، بیشتر کسانی که باور داشتند که نباید صحنهها و تصاویری مثل قتلعام پناهگاه امیریه یا سلاخی مردم در جاده بصره به نمایش درآیند، معتقد بودند که: «… به اندازه کافی میتوانند از قوه تصور خود استفاده کنند تا بفهمند چه اتفاقی افتاده است، بیآنکه نیازی به نمایش جزئیات باشد. بنابراین، این امر دلیل بر آن نیست که مردم نمیخواهند بفهمند چه اتفاقی در جریان است، بلکه موضوع این است که برخی صحنهها لازم نیست به نمایش درآیند.» (موریسون، 1992، ص 30) بیشتر مصاحبهشوندگان بر این باورند بودند که: «… به دلیل آنکه موضوعی که در بخش خبر پخش میشود فقط قسمتی از خبر میباشد و معلوم نیست که این صحنه یا تصویر از اجساد یا مجروحین متعلق به همان خبر باشد … کارکرد آن خبر به عنوان پخش دوباره آن چیزی که در جنگ اتفاق میافتد، تلقی میشود و باز پخش آن لازم نیست، زیرا صرفاً نشان میدهد که جراحت اتفاق افتاده است.» (موریسون، 1992، ص 38). موریسون نتیجه میگیرد: «تعداد کمی از مردم واقعاً به دنبال نمایش ترس و وحشت واقعی از جنگ از طریق تلویزیونهای خود میباشند.» (همان، ص 33). در طی هفتهای که از هفتم آوریل 2003م. شروع شد و بغداد سقوط کرد، کمیسیون مستقل تلویزیونی( ) با 4000 نفر مصاحبه کرد تا نظر آنها را نسبت به پوشش خبری جنگ از تلویزیون به دست آورد. این نظرخواهی شامل استفاده از تصاویر گرافیکی جنگی نیز میشد که از نظر این کمیسیون تصاویر گرافیکی یعنی تصاویر اجساد و اسرای جنگی. تقریباً بیش از نیمی از مصاحبهشوندگان (55 درصد) اظهار داشتند، هنگامی که میتوان این تصاویر را از شبکههای غیرانگلیسی دریافت کرد، پس چرا نتوان از تلویزیونهای داخلی دریافت نمود. البته 22 درصد از مصاحبهشوندگان با این نظر مخالف بودند و تقریباً همین تعداد، نه مخالف بودند و نه موافق. تحقیقات این تلویزیون همچنین نشان داد: … بیشتر مصاحبهشوندگان (63 درصد) اظهار داشتند که باید به احساسات خانوادههایی که کسی را در جنگ دارند، توجه نمود و چنانچه احتمال ناراحتکردن آنها وجود دارد، نباید تصاویر پخش شود. تقریباً یکپنجم مصاحبهشوندگان (21 درصد) نظر مخالف یا موافقی نداشتند و 15 درصد مخالف بودند. سی و هفت درصد معتقد بودند که این تصاویر هرگز نباید پخش شود، اما تقریباً همین تعداد (38 درصد) مخالف بودند و 25 درصد در مورد موافقتشان با پخش و یا عدم پخش تصاویر مطمئن نبودند. این نظرات را البته باید جرح و تعدیل کرد، زیرا 57 درصد اعتقاد داشتند که اخبار درست را باید با اطلاع قبلی مناسب پخش کرد. تقریباً 26 درصد نیز با این نظر مخالف بودند. (سانچو وگلاور، 2003، ص 35) با توجه به اینکه پرسشهای محققان کمیسیون مستقل تلویزیونی با سؤالات دیوید موریسون متفاوت بود، مقایسه این دو آمار برای آنکه بفهمیم نظرات مردم نسبت به پخش تصاویر تلویزیونی اجساد و مجروحین، از زمان جنگ خلیجفارس تغییر کرده است یا خیر، بسیار مشکل است. با این حال شاید بتوان اعلام کرد که دسترسی بیشتر به شبکههای خارجی، به ویژه الجزیره باعث شده است که آستانه تحمل بیشتر بینندگان برای تماشای این تصاویر از شبکههای داخلی بالاتر رود. سوءظنهای بدبینانه بنابراین تعجب ندارد اگر شبکههای تلویزیونی مجبور باشند در زمان پخش اخبار جنگی سلیقه بینندگان را در زمان پخش تصاویر در نظر بگیرند. از این رو، بی.بی.سی. میداند که بیشتر دشمنانش در مطبوعات و رسانهها در پی آنند که از هر فرصتی استفاده کرده و این شبکه را فاقد عِرق ملی خطاب کنند. البته در میان این مطبوعات میتوان به روزنامههایی اشاره کرد که صاحب آنها روپرت مورداک میباشد. وی فرد بانفوذی در نخستوزیری است و طرحهایی را در مجلس به تصویب رسانده است. روزنامههای متعلق به مورداک نه تنها کورکورانه از تصمیم بوش و بلر در ارتباط با موضوع عراق حمایت میکردند، بلکه مطبوعات و شبکههایی که با این خط مشی مخالف بودند را مورد سرزنش و ملامت قرار میدادند. بنابراین وی دلایل زیادی (سیاسی و اقتصادی) برای حمله به شبکه بی.بی.سی. در اختیار داشت و در روزنامه سان از هیچ فرصتی برای حمله به شبکه بی.بی.سی. که یک برنامه مستند درباره شبکه الجزیره پخش کرده بود، دریغ نورزید. مثلاً هنگامی که بی.بی.سی. و دیگر شبکههای خبری تصویر اجساد گروهبان سایمون کالینگورث و سرباز لوک آلساپ که در یک کمین توسط عراقیها کشته شده بودند، پخش نکرد برای روزنامه سان همین موضوع کافی بود تا با فرصتطلبی، این موضوع به ظاهر ساده را دستاویزی برای کوبیدن بی.بی.سی. و دیگر شبکهها قرار دهد. البته تصاویر و برنامه مربوط به مرگ این دو از قبل به تعویق افتاده بود، زیرا نمایش این تصاویر با مراسم به خاکسپاری این دو نفر مصادف شده بود. روزنامه سان عدم نمایش به موقع برنامه را به کاری بیرحم، نفرتانگیز و بیمعنا تشبیه کرد، هر چند در واقع، تنها چیز نفرتانگیز این مسئله بهرهبرداری ابزاری از غم و غصه خانواده قربانیان در بیدار کردن حس وطنپرستی بود. بنابراین روزنامه سان در مقاله بلند 28 ماه می با عنوان بیوفایی به انگلستان به سرعت بدبختی خانواده قربانیان را فراموش کرد و به اصل ماجرا که همانا کوبیدن و انتقاد از بی.بی.سی. بود، پرداخت. در پی همین جنجالها، افسران ارشد ناو فرماندهی آرک رویال( ) در مصاحبه با مطبوعات برنامههای بی.بی.سی. را تحریم کردند و برنامههای شبکه تلویزیونی اسکاینیوز را تبلیغ نمودند تنها به این دلیل که «چیزی که انگلستان به آن نیاز دارد یک شبکه تلویزیونی است که باید با مخاطب همراه باشد نه مثل بی.بی.سی که برای کسب منافع مادی اقدام به پخش برنامه میکند.» البته شبکه بی.بی.سی. موضع خود را حفظ کرد و برنامهها نیز طبق قرار پخش شد، هر چند تونیبلر و برخی مقامات دیگر از روزنامه سان خیلی تقدیر و تشکر کردند. دلایلی بر خودسانسوری شبکهها از سوی دو منبع فشار مشخص وجود دارد و دلایل ناامیدکننده دیگری که حاکی از پیامد روابط ناسالم رسانهها است و بیان میکند که هم اینک دولت بلر و رسانههای مورداک به یکدیگر وابسته شدهاند. جالب آنکه، در مطالعه و آمارگیری کمیسیون مستقل تلویزیونی و با طرح سؤالهای «آیا مخاطبان فکر میکنند مطبوعات و رسانهها به خاطر خبر و دادن آمار تلفات است که درخواست پخش تصاویر اسرا و قربانیان را مطرح میسازند و آیا برخی روزنامههای خاص قضاوتهای خود را در مورد بیرحمانهترین پخش تصاویر اسرا از تلویزیون به پای مخاطبان مینویسند یا خیر؟»، نتیجهگیری شده است که 45 درصد از مصاحبهشوندگان موافق، 20 درصد مخالف و 35 درصد بدون نظر بودهاند. (همان، ص 36) به هر حال، کمیته دادخواهی برنامههای شبکه بی.بی.سی. وقتی با شکایت خواهر سرباز آلساپ و همسر گروهبان کالینگورث در مورد پخش صحنههای رقتبار اقوام خود مواجه شدند، از شبکه دفاع نکرد. مدیر شبکه جانابنت( ) وقتی در برابر کمیته دادخواهی قرار گرفت، اظهار داشت که بی.بی.سی. به نحوی صحنهها را نمایش میدهد که بسیار متفاوت از پخش و پوشش خبرهای جنگی شبکه الجزیره میباشد. بخشی از این تفاوت، عزم و اراده آن برای پخش تصاویر اجساد و اسرا میباشد و مشکل بی.بی.سی. همین است که باید شناخت صحیح این تفاوت را نشان دهد، در حالی که کسی را نمیرنجاند. معاون بخش خبری بی.بی.سی. مارک دامازر نیز خاطرنشان ساخت که پوشش خبری مرگ دو سرباز انگلیسی توسط شبکه الجزیره و استفاده تصاویر توسط بی.بی.سی. خود بحثبرانگیز است و عدم پخش تمام تصاویر شبکه الجزیره باعث مخدوش شدن خبر میشود، ضمن اینکه بنت در بحث خود اعلام کرد که پخش دلخواه خبر، از آنجا که کار اختصاصی الجزیره بوده است باعث میشود مخاطب گمراه شود. او همچنین گفت زمانی که این تصاویر و صحنهها از شبکههای دیگر پخش شد، مردم دانستند جنازهها متعلق به نظامیان میباشد و نه غیرنظامیان و بی.بی.سی تنها از منبع الجزیره به پخش برنامه اقدام کرده است. وی نتیجهگیری کرد که منافع عمومی در پخش صحنهها نباید به قیمت رنجش بازماندگان در نظر گرفته شود و پخش تصاویر به طور کامل و جامع دلیل اصلی نفوذ فزاینده شبکه الجزیره میباشد. کمیته دادخواهی نیز چنین نتیجهگیری کرد: «شبکه بی.بی.سی. میتوانست تفسیری در خصوص ماهیت نشریهای شبکه الجزیره بدون نمایش تصاویر و با توجه به رنجش بازماندگان پخش کند و نمایش جنازههای نظامیان انگلیسی برای فهم درست موضوع لازم نبوده است. بنابراین ارضای افکار عمومی دلیل قانعکنندهای برای پخش همه تصاویر نیست و اقامه شکایت خانم آلساپ و کالینگورث مورد تأیید است."» کمیته مزبور برای آنکه از نگرانیهای بی.بی.سی. در مورد باب شدن اقامه دعوای خانوادههای دیگر قربانیان به خاطر نمایش تصاویر اجساد و اسرا بکاهد، اعلام کرد که: «در خصوص پخش یا عدم پخش و اقامه دعوا در این خصوص دادگاه در هر مورد تصمیمگیری خواهد کرد و این دادگاه برای شکایتهای بعدی حکم نمیدهد و بی.بی.سی. براساس منافع افکار عمومی اقدام به پخش یا عدم پخش تصاویر و صحنههای جنگی میکند.» (بی.بی.سی، 1996) با این حال، این حکم مطمئناَ باعث خودسانسوری بیشتر در آینده و در پخش تصاویر شد، همان طور که بی.بی.سی. بلافاصله پس از این اتفاق از پخش یک برنامه مستند دیگر خودداری کرد، زیرا مطمئن بود دوباره مورداک آن را دستاویزی برای ملامت بی.بی.سی قرار خواهد داد. غفلت اخلاقی و فراموشی تاریخی اینکه شبکههای تلویزیونی در زمان جنگ (و البته در دیگر زمانها) اقدام به خودسانسوری میکنند (آن گونه که ما دیدهایم) قطعی است و ما چند دلیل آن را یافتهایم. البته هیچ کس نمیتواند مدعی شود که بیشتر تصاویر ناگوار باید در همان لحظه نشان داده شوند. اما از زمان جنگ خلیجفارس، انتقادات زیادی از شبکههای تلویزیونی مطرح میشود انگار بینندگان در محیطی قرار داده میشوند که میخواهند واقعیات جنگی که کشورشان در آن درگیر است نشان داده نشود. بنابراین مارتین بل عنوان میکند: «… مردم را باید از آن چیزی که اتفاق میافتد حتی به وسیله تصاویر و تا اندازهای مناسب در جریان قرار داد و یا گاهی حداقل با اشاره به آن چیزهایی که نباید پخش شوند. در غیر این صورت، جنگ به عنوان یک کسب و کار نسبتاً مجانی و راه قابل قبول حل اختلافات و یک بازی یکطرفه که سربازان در آن بازی میکنند و هرگز دچار تلفات و رنج و سختی نمیشوند، جلوهگر خواهد شد و دوربینها فقط شلیک گلوله را نشان میدهند و از اصابت گلوله به کسی خبری نیست.» (بل، 1997، ص 15) وی نتیجه میگیرد: «… مطمئناً ما در تلویزیون انگلستان بسیار غیرعادی رفتار میکنیم … و باید محدودیت کمتری اعمال کنیم. ما گاهی اوقات باید دچار شوک و نگرانی شویم، ولی باید واقعیات را بدون آنکه سانسور برایمان عادی شود به دنیا نشان دهیم.» (همان). روش سانسوری که در عملیات اشغال عراق اعمال میشد، به وضوح در برنامه چهره واقعی جنگ در پنجم ژوئن و قسمت سوم برنامه جنگی که ما هرگز ندیده بودیم بغداد، تعداد بسیار زیادی از غیرنظامیان کشته شدند درست مثل کسانی که در جاده بصره قتلعام گردیدند البته شبکههای انگلیسی تصاویر بسیار کمی از آن را نشان دادند. یکی از ارسال خبرها زمانی اتفاق افتاد که خبرنگار شبکه آی.تی.ان از انفجار خودروی شخصی و سوختن سه سرنشین آن خبر داد: … وقتی بالای سر یکی از کشتهها رسیدم با عجله دوربین خود را روشن کردم اما چه سود که، بعد از پنج دقیقه فیلمبرداری قابل قبول برای تلویزیون انگلستان فقط توانستم از دست یکی از قربانیان فیلمبرداری کنم، زیرا شدت انفجار باعث شده بود چیزی از سرنشینان باقی نماند.» این بسیار بیرحمانه است تا آنجا که شاید خبرنگاران تلویزیونی نیز اقدام به سانسور تصاویر خود کنند، چون میدانند حتی در صورت فیلمبرداری چیزی از فیلم آنها در تلویزیون پخش نخواهد شد. به همین ترتیب، روزنامه گاردین (به شماره 14 فوریه 2003) تمام بخش جنگی خود را به چاپ تصاویر هولانگیز جنگ خلیجفارس اختصاص داد که صحنههای چاپ شده هرگز پیش از آن در هیچ روزنامهای در انگلستان چاپ نشده بود. جان تیلور در مقالهای با نام غفلت اخلاقی و فراموشی تاریخی اظهار میدارد: «زمانی که مخاطبان از امور غافل باشند میتوان هر گونه اقدامی را به عمل آورد.» (تیلور، 1998، ص 6) بنابراین به راحتی میتوان درک کرد که چرا این تصاویر در انگلستان نشان داده نمیشوند. آیا عدم نمایش برخی صحنهها تأییدی بر گفتههای تیلور نیست که «تصاویر هولانگیز به تاریخ جنگ تعلق دارند و چرا اکنون با نمایش آنها مخالفت میشود؟ همه کارها به اسم ما [مردم انگلستان] انجام میشود.» روزنامه گاردین در خلال جنگ عراق در یکی از سرمقالههای خود چنین عنوان کرد: «…ما باید در معرض چه میزان از ترس و وحشت موجود در میدان جنگ باشیم؟ این موضوع توسط مجلس کشور [انگلستان] مشخص شده است. تا حدی که بتوانیم مرگ و رنج و عذاب را تحمل کنیم. بسیاری از مهمات و سلاحهایی که باعث قتل و خونریزی در عراق بودند از منطقه گلاسسترشایر بارگیری میشدند. آیا ما میتوانیم چشمان خود را بر روی این واقعیت که وقتی این سلاحها و مهمات به منطقه جنگی میرسند چه اتفاقی میافتد، ببندیم. (گاردین، 28 مارس 2003) ما باید با کدام دسته باشیم با دستهای که چشم خود را بر روی حقیقت میبندد و نمیخواهد ببیند و یا با دستهای که از دیدن (بنا به دلایلی مثل سانسور) محروم میشود؟ قطعاً میان این دو تفاوت وجود دارد. همان گونه که کوین ویلیامز تأکید میکند: «… جنگها توسط کشورهای دموکراتیک و با نام مردم برپا میشوند. چنانچه مردم از جنگی حمایت کنند بالطبع مسئول پیامدهای آن میباشند. شهروندان یک کشور حقوق و مسئولیتهایی دارند و یکی از این مسئولیتها تماشای هزینهای است که برای برپایی جنگ میپردازند، خواه این هزینه جسد فرزند همسایه باشد و خواه اجساد غیرنظامیان بیگناهی که در اثر تیراندازی کشته شدهاند. اگر مردم مسئولیت خود را قبول نداشته باشند مشکل بتوان بحث کرد که حقوقی در مورد آن چه در صحنه نبرد در حال جریان است، دارند و باید از آن حق دفاع شود. به نظر میرسد این مسئله فاقد انگیزه آزادیخواهی لازم باشد.» (ویلیامز، 1992، ص 161). البته شاید اگر فرصت تماشای صحنههای ناراحتکننده به برخی داده شود، آنها نخواهند صحنهها را تماشا کنند ولی بخواهند با روشهای دیگری از آن مطلع شوند. سوزان سونتاگ در این خصوص اظهار میدارد: «… روشها و وسایل زیادی وجود دارد که ما میتوانیم به وسیله آنها از وقایع مطلع شویم. تصاویر درندهخویی و بیرحمی، ممکن است به واکنشهای مخالفتآمیز، مثلاً درخواست صلح، فریاد برای انتقام و از بین بردن وجدان مردم منجر شود و ادامه آن میتواند اوضاع را بدتر کند. (سونتاگ، 2003، صص 11و 12) چگونگی واکنش مردم به چنین تصاویری عمدتاً به چگونگی شناخت آنها از وضعیتی که این تصاویر در آنها تهیه میشوند بستگی دارد. اما آنها چگونه متوجه میشوند که وضعیت چگونه شکل گرفته است. اگرچه این وضعیت به طور کلی با پخش قبلی تصاویر این چنینی به طور خاص و با شرایط و چارچوبی که بر رسانهها حاکم است شکل میگیرد. مطمئناً، ما نمیتوانیم فرض کنیم که نمایش تصاویر و صحنههای ناگوار از جنگ که برخی آن را غیراخلاقی و غیرقانونی میدانند، الزاماً به محکوم کردن آن جنگ به طور خاص و تمامی جنگها به طور کلی منجر خواهد شد. زیرا، مصاحبه شوندگان موریسون حتی در زمان مواجه با تصاویر قتلعام مردم غیرنظامی در پناهگاه امیریه و قتلعام جاده بصره حامی جنگ بودند. «… مردم به ضرورت پذیرفتهاند که این جنگ یک جنگ عادلانه است و صدام حسین، فرد ناسازگاری میباشد. اساساً، تمام گناهها به گردن صدامحسین افتاد و همین امر تأثیر تصاویر مشاهده شده را کم میکرد.» (موریسون، 1992، ص 38) در عوض، کسانی که از فاصله دور در معرض تصاویر ناراحتکننده قرار میگیرند ممکن است نسبت به آن تصاویر با بیتفاوتی و سهلانگاری واکنش نشان دهند. گاهی اوقات این مسئله به این ادعا منجر میشود که مثلاً مردم با دیدن این تصاویر بیاحساس میشوند یا به فرسودگی ترحم( ) دچار میشوند. با این حال، دلیلی وجود ندارد که تماشای صحنههای خاص باعث شود مردم بیتفاوت شوند و مثلاً تماشای تصاویر دیگری آنها را خشن کند. از سوی دیگر دلایل قطعی وجود دارد که تعداد زیادی از بینندگان نمیتوانند بفهمند که چرا تصاویر مرگ و نابودی را باید به عنوان خبر دست اول دریافت کنند. (فیلو و همکاران، 2003) اگر تصاویر مربوط به درد و رنج نمیتواند مردم را ناراضی کند، بلکه فقط میتواند آنها را بیاعتنا نماید، پس بنابراین تصاویر به خودی خود مقصر نیستند، بلکه حالتی که این تصاویر نشان داده میشوند تا حد زیادی مؤثر هستند. در واقع این تصاویر و صحنهها در جامعهای پخش میشوند که خودپسندی شخصی و کوتهفکری ملی در اوج خود میباشد. همان گونه که استنلی کوهن اظهار میدارد: «واکنش به درد و رنج از فاصله دور به چگونگی پخش تصاویر بستگی دارد.» (کوهن، 2001، ص 176). با وجودی که فناوری نوین رسانهای میتواند صحنههای دلهرهآور را در چند دقیقه به سراسر جهان ارسال کند، ولی نمیتواند کاری کند که تصاویر قابل فهم شوند. این امر مستلزم توجه به شرایط نیز میباشد که بدون توجه به آن، بینندگان دچار ابهام، یا بیتفاوتی، یا بیصبری، یا حتی عداوت میشوند. کوهن این موضوع را این چنین بیان میدارد: «… اگر رسانهها خشونت دولتی را که شبیه نزاع هزاران ساله قدرت میباشد نمایش میدهند، تحریف جریان بیپایان انتقام و مقابله به مثل اتفاق میافتد که خارج از حل و فصل معمولی جنگ میباشد، در این صورت بیتفاوتی تماشاچیان تعجبآور نخواهد بود.» (کوهن، 2001، ص 177) در چنین وضعیتی، در انگلستان با سابقه طولانی استعماری و گرایش آن به ایدئولوژی نئولیبرال بیاعتنایی مفرط به سرعت به تنفر اخلاقی تبدیل میشود. همانگونه که کوهن نتیجهگیری کرد، چنین واکنشی «… ارتباط کمی با فرسودگی یا تکرار صرف تصاویر دارد. دلیل این امر نیز آن است که هرگونه کاهش در احساسات و هیجانات و هرگونه کاهش نگرانی درباره انسانهای دیگر چیزی است که روحیه فردی در جهان آن را تبلیغ میکند. پیام این تبلیغ نیز این است: واقعی، عاقل و محکم باش؛ عبرتی وجود ندارد و هیچ کاری درباره این مشکلات و مردم این چنینی نمیتوان انجام داد.» (کوهن، 2001، ص 195) بیاطلاعی و بیمحتوایی در اینجا شاید لازم باشد گفته سوزان سونتاگ را در این باره خاطرنشان کنیم: «… تصویری که از بیچارگی و فلاکت یک منطقه ناشناخته خبر میدهد نمیتواند خللی در افکار عمومی پدید آورد، مگر آنکه شرایط مناسب احساسی و فکری حاکم شود … تصاویر نمیتوانند موضع اخلاقی ایجاد کنند. آنها فقط میتوانند چنین موضعی را تقویت نمایند.» (سونتاگ، 1973، ص 17) بنابراین، حتی اگر تلویزیون انگلستان تصاویر اسفناکی (بمبارانهای بازار بغداد توسط امریکاییها) را که در آن حداقل 76 غیرنظامی کشته شدند، نشان دهد، به میزان کمی میتواند نگرش مردم را نسبت به این موضوع به طور خاص و نسبت به اشغال عراق به طور کلی تغییر دهد. این خبر را میشد با تفاسیر طولانی و دوپهلوی سیاسی و همراه با سرزنش بیرحمی جنگ پخش کرد. چنانچه سونتاگ نتیجهگیری میکند: «عاملی که احتمالاً میتواند مشخص کند که تصاویر میتوانند تأثیر اخلاقی داشته باشند، وجود وجدان سیاسی میباشد.» (سونتاگ، 1973، ص 19). وجدانی که اگر راستش را بخواهید کاملاً ناامیدکننده بود و اگر شبکههای انگلیسی میخواستند میتوانستد در خلال جنگ به آن کمک کنند. روشی که بیشتر برنامههای خبری آن وقایع اسفناک را نشان میدادند به گونهای بود که نشان میداد این رسانهها ظاهراً با یکدیگر و به ویژه با رسانههای قدرتمندی نظیر رابرت فیسک به عنوان یک شاهد عینی در روزنامه ایندیپندیت متفاوتاند. با این حال بعید است که شبکههای انگلیسی چارچوب ایدئولوژیکی خود را که در آن اخبار جنگی مربوط به حضور انگلیسیها را پخش میکنند تغییر دهند، آیا امیدی وجود دارد که گزارش مرگ و تلفات در زمان جنگ از مقررات سخت و خشک رهایی یابد؟ مشکل بتوان نتیجهگیری کرد که که نگرش شبکهها و مردم نسبت به نمایش اجساد و مجروحین جنگی متعلق به این کشور، واقعی شود. جنگ با قتل و خونریزی مترادف است و کسانی که حتی به طور غیرمستقیم با آن سروکار دارند به لحاظ سیاسی و اخلاقی موظفاند با این حقیقت ساده مواجه شوند. البته آنها میتوانند تصمیم بگیرند و با این واقعیت مواجه نشوند، اما شبکههای رسانهای نباید به آنها کمک کنند و آنها سر خود را زیر برف پنهان نمایند. از این گذشته، اگر مردم به نیروهای نظامی میپیوندند، با آگاهی خود را در مسیر خطر قرار میدهند و در دنیای تحت سلطه رسانهها، خود و خانوادههایشان باید این واقعیت ساده را بپذیرند که تصاویر و صحنههایی که فکر میکنند خصوصی است ممکن است در سراسر دنیا پخش شود: به هر حال ممنوع کردن تلویزیون انگلستان از پخش این تصاویر به معنای ممنوع کردن پخش تصاویر در تلویزیونهای کشورهای دیگر نیست، کشورهایی که مردمشان نازک نارنجی نیستند. بالاخره واکنش غیرنظامیان و صحنههای قتل و خونریزی در برنامه تلویزیونی چهره واقعی جنگ نشان داده شد که به وضوح نشان داد که مردم واقعاً میخواهند از اقدامات دولت خود آگاه شوند. به این دلایل نمیتوان با گفته سوزان سونتاگ موافق بود که: «…هیچ کس پس از رسیدن به سن خاصی حق ندارد چنین نادان، سطحی و فراموشکار باشد. گنجینه بزرگی از تصاویر و صحنهها موجود است که مشکل بتوان به این نحو، کارایی اخلاقی آن را حفظ کرد. اجازه دهیم تصاویر بیرحمی در برابر ما ظاهر شوند، حتی اگر کم باشند و نتوانند همه واقعیت را نشان دهند، میتوانند یک وظیفه حیاتی را به انجام رسانند. تصاویر به ما نشان میدهند که انسان قادر است چه کارهایی انجام دهد یا داوطلب انجام آن باشد و آن را حتی با اشتیاق انجام دهد. فراموش نکنید. (سونتاگ، 2003، ص 102) منابع
مقالات مجله
نام منبع: Scientific - Research Quarterly on Psychological Operations
شماره مطلب: 10676
دفعات دیده شده: ۱۳۶۹ | آخرین مشاهده: ۲ روز پیش
