-
روانشناسی و احساسات بشری عوامل کلیدی در جنگ و صلح
یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴ ساعت ۱۱:۴۸
استیو هامونز سایت عملیات روانی – برای درک تروریسم، جنگ عراق و نحوه برخورد با آن مطالعه روانشناسی انسان نقطه شروع مناسبی میتواند باشد. روشهای زیادی برای تفسیر رفتارهای انسان و روانشناسی آنها وجود دارد. نوع اطلاعاتی که معمولاً برای انجام عملیات روانی یا «جنگ نرم» نیاز داریم، معمولاً به روانشناسی انسانی و احساسات انسان مرتبط هستند. برای مثال در روانشناسی اعتقاد بر این است که قربانیانِ سوءرفتار خود در آینده به انجام اعمال مشابه دست میزنند.
استیو هامونز سایت عملیات روانی – برای درک تروریسم، جنگ عراق و نحوه برخورد با آن مطالعه روانشناسی انسان نقطه شروع مناسبی میتواند باشد. روشهای زیادی برای تفسیر رفتارهای انسان و روانشناسی آنها وجود دارد. نوع اطلاعاتی که معمولاً برای انجام عملیات روانی یا «جنگ نرم» نیاز داریم، معمولاً به روانشناسی انسانی و احساسات انسان مرتبط هستند. برای مثال در روانشناسی اعتقاد بر این است که قربانیانِ سوءرفتار خود در آینده به انجام اعمال مشابه دست میزنند. کودکی که از نظر جنسی مورد آزار و اذیت قرار گرفته است، خود در آینده به آزار جنسی کودکان خواهد پرداخت. شخصی که قربانی رفتارهای خشونتآمیز بوده است، ممکن است با دیگران با خشونت رفتار کند. به تعبیری «قربانی» سرانجام «جنایتکار» میشود. این موضوع شایسته بررسی در سطوح مختلفی است از جمله روابط فردی بین افراد و نیز روابط بین گروههای بزرگتر. آیا این دیدگاه در تمامی سازمانها، جوامع، انسانها یا حتا ملل مختلف قابل تعمیم میباشد؟ آیا این مسأله با امور بینالمللی، کشتارها و جنگ جهانی علیه تروریسم در ارتباط است؟ پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان، متفقین مجازاتهای سنگینی را علیه آلمان وضع نمودند. نتیجه این مجازاتها، رنجهای اجتماعی، روانی و اقتصادی بود که مردم آلمان متحمل شدند. عقیده عمومی بر این است که آن شرایط دشوار در به وجود آمدن نازیسم در این کشور نقش بسزایی داشت. ملت آلمان که پس از جنگ جهانی اول قربانی مجازاتها شدند، خود بعداً به تجاوز و تعدّی به سایر ملل روی آوردند. در واقع قربانی تبدیل به متجاوز شد. پس از آن برای قربانیان نازیسم و روان آنها چه اتفاقی افتاد؟ این رویداد نتیجه طبیعی این الگوی احساسی و روانشناختی میباشد. چرخه قربانی و انتقامگیرنده در سراسر جهان مشهود است: قبایل هوتو و توتسی، صربها و بوسنیاییها، کاتولیکهای ایرلند و پروتستانها. سندروم «قربانی جنایتکار میشود» تقریباً شبیه انتقام میباشد ولی همیشه دقیقاً با انتقامگیری یکسان نیست(البته انتقام از دیدگاه یک انسان، عدالت از دیدگاه انسانی دیگر میباشد). انتقام معمولاً عملی است که آگاهانه علیه افراد یا گروه هایی انجام میپذیرد که مرتکب جرم و خلافی بر ضد گروه انتقامجو شدهاند. در الگوی «قربانی جنایتکار میشود» قربانی ممکن است دست به هر کاری بزند. البته انتقامگیری نیز، ممکن است تعمیم پیدا کند و تنها محدود به هدف انتقام نگردد. برای مثال یک عراقی ممکن است اعتقاد داشته باشد که در صورت حملة هوایی نیروهای آمریکایی زخمی یا کشته شدن تصادفی افراد بیگناه خانوادهاش باید انتقام بگیرد یا از دیدگاه خودش عدالت را به جا آورد. این عراقی برای گرفتن انتقام ممکن است هر سرباز آمریکایی را بکشد، حتی اگر آن سرباز دخالتی در زخمی و یا کشته شدن اعضاء خانوادة وی نداشته باشد. این الگوی روانی ممکن است آنقدر شدید باشد که مجرمان، قربانیان خود را نه تنها موجوداتی متفاوت و پست در نظر گیرند بلکه اصلاً آنها را انسان به شمار نیاورند. این احساس باعث میشود که انتقام گیرنده ناتوان از احساس همدردی با دیگران باشد و حتی از آزار آنان لذت ببرد. آمریکا و یازده سپتامبر نمونة بارز دیگری از این مسأله در آمریکا اتفاق افتاد. در یازده سپتامبر این کشور مورد حمله واقع شد (حملهای که هنوز شبهات زیادی دربارة آن وجود دارد). آمریکایی ها در واقع قربانی جنایتی وحشتناک شدند و احساسات عمومی به شدت برانگیخته شد. در واکنش اجتماعی و نظامی آمریکاییان به این اتفاق تلافیجویی بخشی مشهود از سناریوی آنها را تشکیل داد. این واکنش را میتوان واکنش استراتژیک و غیره نامید اما در هر حال انتقامگیری و مقابله به مثل مسلماً عاملی مهم بود. در هفتهها و ماههای اخیر مباحث بسیاری پیرامون این سوال مطرح شده است که آیا واکنش احساسی و روانشناختی آمریکا به حملات 11 سپتامبر بر نیروهای نظامی این کشور اثر سوء داشته است یا خیر. آیا آنها در خود حس انتقامجویی، تلافی یا احقاق حق را احساس میکردند؟ آیا این مسأله بر شیوههای بازجویی و رفتار با متهمان و زندانیها تاثیر گذاشته است؟ رفتار با زندانیان، استفاده از روش های مختلف شکنجه یا آزار زندانیان مستقیماً با حس انتقامگیری و مقابله به مثل ارتباط دارد. این مسأله مباحث زیادی را پیرامون رفتار با زندانیان در قوانین آمریکا، قانون عدالت نظامی آمریکا، قوانین بینالملل، معاهدات بینالمللی و کنوانسیون ژنو بوجود آورد و توسط حقوقدانان دولت آمریکا و دادستانان ارتش مورد بحث و بررسی قرار گرفتند. طبق گزارشها تفاوت فراوانی بین تفاسیر مذکور وجود داشت. نیروهای اطلاعاتی ارتش، سایر سازمانهای دولتی و پیمانکاران خصوصی در افغانستان و عراق چگونه از این تفسیرها استفاده کردند؟ آیا در اینجا نیز الگوی «قربانی جنایتکار میشود» و «چرخة انتقام و مقابله به مثل» نقش ایفا نمود؟ قدرت فساد آور است دیدگاه «قربانی جنایتکار میشود» و چرخة «انتقام و مقابله به مثل» به شعار «قدرت فسادآور است» نیز ارتباط دارد. اعمال قدرت علیه افرادی که هدف بدرفتاری و بیعدالتی قرار گرفتهاند، جنبة دیگری از احساس رضایت و خرسندی است که در این الگوی احساسی، روانی و رفتاری نهفته است. کسب قدرت بیشتر و سلب قدرت از دیگران تاثیر مخربی در روابط انسانی دارد. مسلماً قدرت فردی بخشی از نیروی محرکه روانی اجتماعی در ازدواج، خانواده، جوامع، سازمانها، اجتماعات، ملل و نظم جهانی میباشد. قدرت در واقع بخشی از ساختار روابط سالم و ناسالم انسانی است. قدرت همچنین بخشی از جوامع دموکراتیک و نیز استبدادی و فاشیستی میباشد. پژوهش مشهور «زندان استانفورد» که به پژوهش «زیمباردو» نیز معروف است مثال خوبی در تایید این مسأله میباشد. در سال 1971 فیلیپ زیمباردو، استاد دانشگاه استانفورد با کمک دانشجویان خود تحقیقی را اجرا نمود. او دانشجویان را واداشت تا نقش زندانی و نگهبان را در یک زندان موقت بازی کنند. در مدت کوتاهی نگهبانان رفتارهای سادیستی از خود نشان داده و به آزار زندانیان پرداختند. زندانیان نیز به شدت افسرده شده و دچار اضطراب شدید شده بودند. اِعمال قدرت ویرانگر و ضدانسانی یک گروه علیه گروه دیگر اثری بسیار مخرب و ویرانگر بر هر دو گروه گذاشته بود. از بین بردن چنین الگوهایی در افراد، گروهها و ملل مختلف امری دشوار میباشد. الگوهای رفتاری بسیار پیچیده و غیرقابل تغییر است. به هر حال، قدم اول شناخت و آگاهی ما از این ضعف بزرگ انسانی میباشد یعنی تمایل به چرخه «خشونت، انتقام» و «قربانی جنایتکار میشود». همه انسانها اعم از خوب و بد، ممکن است در دام این خصوصیات منفی انسانی گرفتار شوند. متأسفانه تمامی انسانها یک دشمن مشترک دارند و آن بخش تاریک طبیعت انسانیشان است. بنابراین ما باید خطرهای جدی این گونه الگوهای رفتاری احساسی روانی را در نظر بگیریم. در دوران جنگ سرد، آمریکا و شوروی به آستانه نابود کردن نسل بشر و کره زمین رسیده بودند. و امروزه «جنگ جهانی علیه تروریسم»، برخورد تمدنها و جنگ جهانی غیرعلنی سوم ممکن است منجر به نابودی کامل کره زمین گردد. سلاحهای هستهای و اتمی خطری غیرقابل تصور را نوید میدهند. پس از شناخت درک این خطرات میتوان به خوبی فهمید که آنها موانعی جدی بر سر راه تکامل نسل آیندة بشر میباشند. در صورت فائق آمدن بر این مشکلات آیندهای روشن پیش روی انسان و کره زمین قرار دارد. برای رسیدن به این آیندة روشن و برای رهایی از تبعات تلخ انتقام، نفرت، جنایت و ظلم و ستم راهکارهای مناسبی وجود دارد. برای یافتن راهکارهای مذکور میتوان از آثار نوشتاری مختلف، موسیقی، نقاشی، ورزش، طبیعت، زیباییهای خلق شده توسط انسان و از چهرة معصوم و قلبهای مهربان کودکان الهام گرفت.
مقاله
نام منبع: آمریکن کرونیکل
شماره مطلب: 1064
دفعات دیده شده: ۲۰۰۳ | آخرین مشاهده: ۱ روز پیش