-
متقاعدسازی افکار عمومی در ایالات متحده و انلستان برای اقدام نظامی در عراق
پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰
متقاعدسازی افکار عمومی در ایالات متحده و انگلستان برای اقدام نظامی در عراقدکتر آرمین امینیچکیده متقاعدسازی افکار عمومی در زمینه مقولههای راهبردی ـ امنیتی، یکی از عوامل مؤثر در پیشبرد اهداف قدرتهای بزرگ در عرصه تعاملات بینالمللی بوده است. این مقوله، به ویژه در دوره پساجنگ سرد (از سال 1991 تاکنون)، به دلیل دگرگونیهای به وقوع پیوسته در قواعد بازیهای بینالمللی، روند ژئوپلیتیکی حاکم بر تعاملات بینالمللی و جایگزینی مسائل نرمافزاری
متقاعدسازی افکار عمومی در ایالات متحده و انگلستان برای اقدام نظامی در عراقدکتر آرمین امینیچکیده متقاعدسازی افکار عمومی در زمینه مقولههای راهبردی ـ امنیتی، یکی از عوامل مؤثر در پیشبرد اهداف قدرتهای بزرگ در عرصه تعاملات بینالمللی بوده است. این مقوله، به ویژه در دوره پساجنگ سرد (از سال 1991 تاکنون)، به دلیل دگرگونیهای به وقوع پیوسته در قواعد بازیهای بینالمللی، روند ژئوپلیتیکی حاکم بر تعاملات بینالمللی و جایگزینی مسائل نرمافزاری فرهنگی ـ روانشناختی، به مثابه عوامل سیار بینالمللی به جای مقولههای سختافزای راهبردی، اهمیت زیادی دارد. در این مقاله سعی شده است تا زمینههای شکلدهی و متقاعدسازی افکار عمومی در کشورهای انگلستان و ایالات متحده امریکا در زمینه پیشبرد یکجانبهگرایی راهبردی ـ امنیتی، مدنظر قرار گیرد، همچنین به این مسئله پرداخته میشود که جایگاه مهندسی افکار عمومی در دولتهای بوش و بلر، پس از رویداد یازدهم سپتامبر 2001 به مثابه نقطه عطفی در عرصه نظام بینالملل، چگونه است. واژگان کلیدی: یازدهم سپتامبر، افکار عمومی، متقاعدسازی، مدیریت تبلیغات، فریب، روند ژئوپلینومیک، یکجانبهگرایی در نظام بینالملل، نومحافظهکاران. مقدمه سیاست اقناع و مهندسی افکار عمومی یکی از عوامل مؤثر در عرصه تعاملات بینالمللی است که اهمیت ویژهای دارد. در دوران پساجنگ سرد (از سال 1991 تاکنون) به دلیل دگرگونیهای رخ داده در قواعد بازی بینالمللی، روند ژئوپلیتیکی حاکم بر تعاملات بینالمللی و مقولههای سختافزاری راهبردی ـ امنیتی، به تدریج انحصار خود را از دست میدهند و مقولههای نرمافزاری فرهنگی، ادراکی ـ روانشناختی، به ویژه با توجه به انقلاب آزاد اطلاعاتی و شبکه گسترده جهانی ناشی از فروپاشی نظام دوقطبی و کاربرد وسیع اینترنت، اهمیت ویژهای مییابند. تلاش ایالات متحده امریکا برای تثبیت روند یکجانبهگرایانه خود و ایجاد ثبات هژمونیکی خود در نظام بینالمللی و سیاست متکی به قدرت هژمون( ) (سیاست باندواگونینگ) ( ) دولت انگلستان در پیشبرد سیاستگذاریهای فراآتلانتیکی امریکا، در دوران گذار از نظام دو قطبی منعطف به نظام سلسله مراتبی متمایل به تکقطبی، عملاً کارایی چندانی برای دولتهای مذکور در پی نداشت. پس از رویداد 11 سپتامبر 2001 به مثابه نقطه عطفی( ) در عرصه تعاملات بینالمللی، نقش قدرت نرم و متقاعدسازی افکار عمومی در دولتهای جرج واکر بوش و تونی بلر در خصوص ایجاد روند راهبردی ـ امنیتی خود، اولویت ویژهای پیدا کرد. مهندسی افکار عمومی، از قدرت نرم بهره میگیرد و قدرت نرم، توانایی به دست آوردن نتایج مطلوب است، به گونهای که افکار عمومی متناسب با سیاستگذاریهای راهبردی ـ امنیتی نخبگان تعیین کننده سیاستگذاریهای مزبور، جهتدهی شوند. انگارهسازیهای مطلوب در دولتهای بوش و بلر پس از واقعه یازدهم سپتامبر 2001، ایجاد تصویرهای مخدوش و ناموجه از عوامل معارض با ثبات هژمونیکی و به کارگیری گسترده جنگ شبکهای( ) به مثابه جنگهای اطلاعاتی بین جوامع که جهتگیری آن نیز به سوی جامعه و اهداف غیرنظامی است، همگی در این جهت است. بهرهگیری از طیف وسیعی از دیپلماسی تبلیغات، مانورهای روانی و فریب( ) با استفاده از رسانههای مرتبط و با نفوذ در شبکههای کامپیوتری و پایگاههای اطلاعاتی در دولتهای مذکور، در سطح وسیعی وجود دارد. هدف این مقاله پاسخ دادن به این سؤال است که جایگاه مهندسی افکار عمومی پس از رویداد یازدهم سپتامبر در دولتهای بوش و بلر، چگونه بوده است؟ افکار عمومی ایالات متحده امریکا با توجه به روند یکجانبهگرایانه حاکم بر تعاملات بینالمللی و تلاش دولت ایالات متحده امریکا برای تثبیت هژمونی خود در سیاست بینالمللی، به ویژه پس از رویداد یازدهم سپتامبر، ارزیابی افکار عمومی ایالات متحده و سیاستگذاریهای دولت بوش برای جهتدهی به محیط ادراکی ـ روانشناختی رسانههای آن کشور، امری تعیینکننده است. اصولاً در این زمینه، کوششهای مختلفی شده است؛ به عنوان نمونه پژوهشگرانی همچون ویت کوپف( ) و هینکلی( ) برای ارزیابی موضعگیریهای افکار عمومی امریکا در سیاستهای نظامی و خارجی آن کشور، به دستهبندی افکار عمومی امریکا پرداختهاند. آنها با استفاده از یافتههای مؤسسات افکارسنجی نظیر گالوپ،( ) میزان پشتیبانی افکار عمومی امریکا از یکجانبهگرایی و مقولههای امنیتی ـ نظامی آن کشور، نظیر مداخلات سیاسی ـ نظامی در سایر کشورها را تعیین کردهاند. به زعم آنان دو طیف متفاوت در افکار عمومی امریکا مشاهده میشود، گروه اول افرادیاند که خواهان مداخله نظامی آشکار و گسترده ایالات متحده در همه بحرانهای خارجیاند و آن را برای حفظ اعتبار و موقعیت امریکا ضروری تلقی میکنند، گروه دوم شهروندانیاند که با هرگونه مداخله نظامی امریکا در کشورهای دیگر، به ویژه در خارج از قاره امریکا، مخالفند.1 هولستی( ) تقسیمبندی دیگری از افکار عمومی امریکا به نام تیپشناسی افکار عمومی امریکاییها( )2 ارائه کرده است ـ در این تقسیمبندی افکار عمومی امریکاییان در چهار تیپ متمایز، دستهبندی شده است: 1ـ طیف انزواگرایان:( ) این افراد با هرگونه مداخله دولت امریکا در مسائل جهانی مخالفند و نیز مخالف اقدام نظامی امریکا در مناطقی چون افغانستان و عراق بودهاند. 2ـ طیف افراطیگرا:( ) این طیف خواستار یکجانبهگرایی ایالات متحده در مناطق مختلف جهان هستند و بر این باورند که برای حفظ و افزایش موقعیت برتر کشور امریکا، ضروری است که دولت امریکا در زمینههای مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در کشورهای دیگر مداخله کند و از این طریق در دوران پسا جنگ سرد از خلاء بلوک شرق، از نظر راهبردی ـ امنیتی بهرهبرداری کند. 3ـ طیف جهان وطنگرایان مشارکتی:( ) طرفداران این نحله فکری معتقدند برای حل و فصل مسائل بینالمللی باید از راهحلهای سیاسی چندجانبهگرایانه بهره گرفت و اتخاذ سیاستگذاریهای یکجانبهگرایانه، به ویژه اقدام نظامی برای حل و فصل معضلات بینالمللی در مناطقی دورتر از قلمروی سرزمینی ایالات متحده، جز در موارد بسیار حاد و محدود، ضروری نیست و با منافع ملی ایالات متحده در تعارض است. 4ـ طیف جهان وطنگرایان نظامیگرا:( ) این طیف معتقدند برای حل و فصل مسائل معارض با ثبات هژمونیکی ایالات متحده، لازم است از نیروها و اتحادیههای نظامی چند ملیتی همسو با منافع راهبردی ایالات متحده، بهره جست. این گروه همانند طیف دوم معتقدند برای رفع مشکلات جهانی، ضروری است از نیروی نظامی بهره گرفته شود ولی جلب حمایت کشورهای همسو و همپیمان با دولت ایالات متحده، برای کاهش هزینههای مادی و معنوی امریکا، مسئلهای منطقی و ضروری است. بر اساس یافتههای هولستی بیشتر امریکاییها در طیفهای جهانوطنیهای مشارکتی و نظامیگرا قرار دارند و اقلیتی از آنان در دو گروه انزواگرا و افراطیگرا جای میگیرند.3 مهندسی افکار عمومی در ایالات متحده امریکا طبق یافتههای جی.وی رابرتز،( ) انسجام و توافق عمومی گسترده افکار عمومی امریکا در زمینه حضور مستمر و فعال آن کشور در تعاملات بینالمللی و بعضاً مداخلات متعدد، به تبلیغات، عملیات روانی رسانهها و نخبگان آن کشور و فرایند جامعهپذیری سیاسی موجود در آن، مربوط است.4 به عقیده آنان دقیقاً از هنگامی که دولت ژاپن به بندر پرل هاربر حمله کرد و موجبات حضور نیروهای امریکایی در جنگ جهانی دوم(1941) را باعث شد، رسانههای ایالات متحده به این نتیجه اساسی رسیدند که از هیچگونه کوششی برای تقویت جایگاه ایالات متحده و انسجام در افکار عمومی آن کشور، خودداری نورزند.5 با توجه به رویداد 11 سپتامبر 2001 که قلمروی سرزمینی ایالات متحده برای دومینبار پس از حمله ژاپن به پرلهاربر آماج حمله مستقیم قرار گرفت، بهرهگیری از انسجام افکار عمومی امریکا و جهتدهی به آن در جهت اهداف ژئو استراتژیک ـ ژئوپلینومیکی( ) دولت بوش، اهمیتی مضاعف یافته است. رویداد 11 سپتامبر، به واقع، فرصت مناسبی را برای نومحافظهکاران مؤثر در سیاستگذاریهای امنیتی ـ راهبردی امریکا فراهم آورد تا از طریق مسائلی چون ضرورت مبارزه با تروریسم بینالمللی، برخورد با بنیادگرایی اسلامی، سرنگونی رژیمهای یاغی( ) و نابودسازی تسلیحات کشتار جمعی،( ) افکار عمومی امریکا را همسو با استراتژی جدید آن کشور، بسیج نماید. با توجه به افکار عمومی حاکم بر امریکا، این کشور توانست در مدت سی و یک روز، بدون استفاده از نیروی زمینی و مخالفت نکردن کشورهایی چون چین و روسیه، افغانستان را به تصرف خود در آورد و در 19 مارس 2003 نیز علیرغم مخالفتهایی در شورای امنیت سازمان ملل متحد و بدون کسب مجوز شورای امنیت به عراق حمله نماید و در مدت نوزده روز حکومت عراق را سرنگون نماید. اصولاً در دوران پساجنگ سرد، به ویژه از حوادث 11 سپتامبر به این سو، دولت ایالات متحده کوششهای منسجم و هدفمندی را در زمینه مهندسی افکار عمومی و بسترسازی روانی برای اجرای سیاستگذاریهای امنیتی ـ راهبردی یکجانبهگرایانه خود، سازمان داد. با توجه به محیط ادراکی ـ روانشناختی خاص امریکاییها بود که جرج بوش حدود یکسال پیش از حمله به عراق (در 29 ژانویه 2002)، در یک سخنرانی عراق، ایران و کره شمالی را به منزله محور شرارت( ) معرفی کرد. همچنین در نطق دیگری در دانشگاه نظامی وست پرینت در 2 ژوئن 2002، دکترین دفاع پیشدستانه( ) را به مثابه راهبرد نوین دولت خود طرح کرده بود و گفته بود: «ایالات متحده باید به کشورهای دیگر حمله کند تا تهدید بالقوه، به تهدیدی واقعی، نینجامد».6 در همین زمینه در 29 آوریل 2003، حدود یکماه پس از اقدام نظامی در عراق، وزارت امور خارجه امریکا در گزارش سالانه خود بیست و هفت سازمان را گروههای تروریستی معرفی کرده بود. بوش در 28 ژانویه 2003 در گزارش سالانه خود گزارش موقعیت ایالات متحده به مجالس سنا و نمایندگان امریکا، شجاعت و عطوفت را ویژگی سیاست دولت جمهوریخواه امریکا اعلام میکند و میگوید: «پرچم امریکا، نشان دهنده چیزی فراتر از قدرت و منافع ماست».7 واقعیت آن است که دولت امریکا، مقابله با تروریسم و نابودسازی تسلیحات کشتار جمعی را عامل سیاست نظامیگرایانه خود در نظام بینالملل معرفی میکند و نزد افکار عمومی امریکاییها تحت لوای مقاصد بشردوستانه و کوشش برای بازگرداندن امنیت به جامعه جهانی، به آن مشروعیت خاصی میبخشد، همچنان که در ژانویه 2004، بوش در گزارش سالانه خود به کنگره اعلام میکند که جنگ عراق و مبارزه با تروریسم بینالملل، ایالات متحده امریکا را امنتر کرده است.8 به واقع دولت جرج بوش، پس از 11 سپتامبر کوشیده است تا با توجه به تأثیرگذاری عملیات روانی ـ ادراکی، مجموعهای هدفمند از ارزیابی و گزارش سیر تطور افکار عمومی امریکا را به دست دهد و به این ترتیب با دقت بیشتری درجه تأثیرگذاری عملیات روانی ـ اطلاعاتی را بر مخاطبان هدف خارجی و همچنین میزان کاهش یا افزایش سطح تأثیرگذاری( ) را با توجه به شاخصههای تعیین کننده بررسی نماید. هرچند تعیین دقیق میزان تأثیرگذاری عملیات روانی ـ ادراکی و مهندسی افکار عمومی دولت بوش با توجه به پیچیدگی عامل انسانی و ذهنیتهای متفاوت، بسیار دشوار است و تعیین نسبی آن نیز زمان مشخصی را میطلبد،9 ولی نمونههای گواه، حاکی از آن است که دولت جرج بوش در جهت مهندسی افکار عمومی امریکا موفق عمل کرده است و این مسئله با توجه به ذهن ساده و شخصیت فارغ از هرگونه پیچیدگی( ) امریکاییها، امری منطقی است. تأکید بر آزادیهای فردی و دموکراسی در سخنرانیهای بوش و مقامات هیئت حاکم امریکا، بیش از هرچیز بر تلاش آنان در همسو کردن افکار عمومی امریکاییها با دکترین امنیتی بوش، حکایت دارد. هنگامی که دیک چنی، معاون رئیس جمهوری امریکا و وزیر دفاع پیشین در کابینه بوش پدر میگوید: «تروریسم بینالملل به این دلیل خطرناک است که با ارزشهای آزادی و دموکراسی که بنیان جوامع غربی است، مخالف است» و میافزاید: «تروریسم بینالملل به این دلیل محکوم است که برای تولید یا دستیابی به سلاحهای شیمیایی، میکروبی، رادیولوژیک و هستهای هرکاری میکند.10 این مسئله نشان دهنده این است که دیک چنی تا چه حد برای حمایت افکار عمومی امریکا اهمیت قائل است، چرا که رسالت ایالات متحده را از این رو مبارزه با تروریسم در هر منطقه از جهان میداند که تروریسم بینالملل و در مفهوم اخص آن بنیادگرایی اسلامی از منظر دولت امریکا با ارزشهای مردم امریکا در تضاد است و برای ضربهزدن به آن از هیچ اقدامی حتی تلاش برای کسب سلاحهای کشتار جمعی نامتعارف، رویگردان نیست. از این رو دیکچنی میگوید: «مردمان متمدن باید هرآنچه در توان دارند، برای شکست تروریسم و توقف پخش سلاحهای کشتار جمعی، صرف نمایند.»11 او مسئولیت جهان غرب را در رویارویی با تهدیدهای شبکهای تروریستی اینگونه تعبیر میکند: «نخست باید با ایدئولوژیهای خشونتگرا از ریشه برخورد کرد و از طریق گسترش دموکراسی در سراسر خاورمیانه بزرگ و فراتر از آن اقدام کرد. باید با تهدیدات مقابله کرد و وقتی دیپلماسی شکست میخورد باید آماده بود تا با مسئولیتهایمان مواجه شویم و در صورت لزوم از زور استفاده کنیم».12 در زمینه بسترسازی روانی برای بسیج افکار عمومی در زمینه مقوله تغییر رژیم( ) در خاورمیانه، کالینپاول وزیر امور خارجه پیشین امریکا در سیزدهم دسامبر 2002 در بنیاد هریتیج( ) امریکا، در یک سخنرانی به سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه پرداخت. او در ابتدا به اهمیت موقعیت جغرافیایی ـ سیاسی و روابط گسترده تجاری با این منطقه اشاره کرد و افزود: «متأسفانه هزاران نفر از شهروندان ما در وقایع 11 سپتامبر به دست تروریستهایی کشته شدند که در خاورمیانه متولد شدند و عقاید بنیادگرایی و تندرویی را در این منطقه به دست آوردند.»13 به عقیده پاول، تهدیدی که گریبانگیر شهروندان غربی است، از جانب کسانی است که در خاورمیانه زندگی میکنند و عقاید افراطی مذهبی دارند.14 بر این اساس و در جهت ترویج مفاهیم دموکراسی و آزادی است که وی میگوید: «هر کشوری که در خاورمیانه عقب بماند، آیندهای نخواهد داشت و زمان آن فرا رسیده است که امیدها برای پیشرفت به وجود آید و ایالات متحده امریکا میخواهد در کنار ملتهای خاورمیانه باشد تا آنان به سوی صلح و ساخت زندگی بهتر برای کودکان خود، حرکت کنند.»15 در زمینه هدایت افکار عمومی امریکا در زمینه اقدام نظامی علیه عراق نیز طیف گستردهای از اعضای غیرنظامی ارشد پنتاگون، همراه بخشی از فرماندهان ارشد نظامی و مقامات امنیتی ملی امریکا که تحت پشتیبانی گسترده گروههای راستگرا در رسانههایی همچون والاستریت ژورنال( ) و فاکسنیوز،( ) بودند، به شدت از حمله نظامی به عراق حمایت میکردند.16 روزنامه وال استریت ژورنال با مطرح کردن این مسئله که مظنون اصلی تدارک و پخش باکتری سیاهزخم،( ) رژیم عراق است، تلاش کرد تا افکار عمومی و بسترسازی روانی داخل و خارج ایالات متحده امریکا را علیه عراق جهت دهد. گروهی متشکل از هنری کسینجر وزیر امور خارجه پیشین ایالات متحده، جیمزولسی رئیس پیشین سیا (در دولت کلینتون)، دیوید جرمیا جانشین سابق ریاست ستاد مشترک ارتش امریکا، هارولد براون وزیر دفاع دولت کارتر، دن کوایل معاون رئیس جمهوری کارتر و جیمز اشلزینگر وزیر سابق دفاع و انرژی امریکا، پل ولفویتز معاون وزارت دفاع امریکا که به هابز در وزارت دفاع امریکا مشهور است، به گونهای منسجم از عملیات روانی ـ تبلیغاتی برای جهتدهی به افکار عمومی امریکا، بهره گرفتند.17 اصولاً آنچه گفتنی است، این است که رویداد 11 سپتامبر به مثابه نقطه عطفی در عرصه تعاملات بینالمللی، موجب گردید تا یکجانبهگرایی ایالات متحده امریکا و روند هژمونیکگرایانه مدنظر دولت بوش، شدت بیشتری به خود گیرد. در این خصوص بهرهگیری از افکار عمومی امریکا و تلاش در زمینه همسو کردن هرچه بیشتر آنها با سیاستگذاریهای امنیتی ـ راهبردی نومحافظهکاران امریکا، با استفاده از مسائلی نظیر گسترش دموکراسی و ارزشهای امریکایی در جهان، مبارزه با تروریسم و تسلیحات کشتار جمعی، امری است که از 11 سپتامبر 2001 تاکنون، به گونهای پررنگ، مشاهده میشود. افکار عمومی در انگلستان اصولاً افکار عمومی در انگلستان نسبت به ایالات متحده امریکا، حساسیت آگاهانهتری نسبت به تحولات داخلی و بینالمللی دارد. نمونه این مقوله در موضوع خودکشی یا قتل دکتر دیوید کلی (کارشناس بهاییمسلک خلع سلاح در عراق) است که افکار عمومی انگلستان، دولت تونیبلر را برای پاسخگویی صریح نسبت به مسئله فوق و حتی استعفا در جولای 2002، تحت فشار قرار داده بود. افکار عمومی در انگلستان نسبت به ایالات متحده، به گسترش ارزشهای لیبرالی (به مثابه تنها راه رفاه و خوشبختی بشریت از نگاه غربیها) و دموکراسی حساسیت بیشتری دارد و از این رو دولت تونیبلر علیرغم مخالفت شدید طیف گستردهای از افکار عمومی در انگلستان، توانسته است با بسیج افکار عمومی تحت لوای ایجاد ثبات و امنیت پایدارتر برای ارزشهای عام( ) لیبرال غربی، به تثبیت سیاستگذاریهای راهبردی ـ امنیتی مدنظر خود در چارچوب سیاست باندواگونینگ اقدام نماید. دولت بلر حمله انگلستان به عراق در 19 مارس 2003 و همراهی با دولت بوش را اقدامی در جهت خدمت به جامعه جهانی و فرصت بینظیری برای حفظ ثبات جهانی، ارزیابی میکند. دولت بلر در رسانههای همگانی میکوشد تا با بزرگنمایی مسائلی چون محرومیت شهروندان جوامع خاورمیانه از حقوق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خویش که زمینهساز افراطگرایی و رشد تروریسم است، به این باور در اذهان مردم انگلستان دامن زند که وجود عوامل معارض با ثبات بینالمللی در مناطق مختلف جهان، به ویژه منطقه خاورمیانه (با توجه به ویژگیهای خاص ژئوپلینومیکی خود)، برای منافع و امنیت جوامع غربی نظیر انگلستان بزرگترین تهدید است. با توجه به فضای سیاسی متفاوت در زمینههای ادراکی ـ روانشناختی ناهمسان افکار عمومی انگلستان نسبت به ایالات متحده، مخالفهای مهندسی افکار عمومی در دولت تونیبلر، انسجام ذهنی ـ سیاسی بیشتری دارند. گروههایی چون ائتلاف اسکاتلندیهای خواهان عدالت، جامعه دانشگاهیان ضد جنگ بیرمنگهام، جامعه دانشگاهیان ضد جنگ آکسفورد، جامعه دانشگاهیان ضدجنگ کمبریج، گروه ضدجنگ پیکان، گروه ضدجنگ هول، گروه ضد جنگ یورک، جنبش ضدجنگ ایرلند، گروه موسوم به سی.ان.دی( ) و احزاب کارگری که اغلب مخالف سیاستهای دولت بلر در زمینه حقوق کارگریاند، با سیاستگذاریهای همسو با نومحافظهکاران امریکا در دولت تونیبلر مخالفند.18 گروههای مخالف دولت بلر، اصولاً تلاش میکنند تا با حضور در پارک بزرگ لندن و ساختمان اصلی شبکه خبرپراکنی بی.بی.سی، نسبت به طرح خود در افکار عمومی جهانی به زیان دولت بلر، اقدام کنند.19 افکار عمومی در انگلستان با توجه به محیط خاص ادراکی ـ روانشناختی انگلیسیها نسبت به محیط ذهنی ساده امریکاییها، حساستر و تعیینکنندهتر از افکار عمومی در امریکا است و از این روی کار ویژه دولت بلر در راستای مهندسی افکار عمومی در انگلستان برای پیشبرد اهداف خود، کاری به مراتب دشوارتر از دولت بوش است. مهندسی افکار عمومی در انگلستان دولت بلر با توجه به تحولات پس از رویداد 11 سپتامبر 2001 و حمله ایالات متحده به افغانستان و عراق به مانند دولت بوش بر این باور است که دگرگونی دموکراتیک خاورمیانه در تعاملات راهبردی ـ امنیتی جهانی، هدفی مهم است که باید پیگیری شود. به زعم دولت بلر، عاقلانه است که مفهوم دموکراسی را به مؤلفههای تشکیل دهنده آن مانند حاکمیت ارزشهای غربی و لیبرالیسم با توجه به تقویت جامعه مدنی تقسیم کرد. این مقوله شاید همراه ننمودن نخبگان فکری کشورهای واگرا با سیاست بینالملل کنونی و روند یکجانبهگرایانه ایالات متحده را آسانتر کند و منافع مشترک را پدید آورد. بر اساس دیدگاه دولت بلر، باید بر اساس استعداد بالقوه جوامع خاورمیانه، دیدگاه مشترکی برای دگرگونی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در منطقه ایجاد گردد و برای جهتدهی افکار عمومی انگلستان تلاش شود تا این گونه تلقی گردد که دولت بلر میکوشد برای حل مناقشات منطقهای و توسعهنیافتگی سیاسی و اقتصادی گامهای اساسی بردارد. دولت بلر با تأکید بر این موضوع که خاورمیانه، دستکم تا دو دهه آینده، همچنان در کانون ژئوپلیتیک بینالمللی باقی خواهد ماند، نسبت به همسو کردن افکار عمومی انگلستان در زمینه حضور آن دولت در منطقه خاورمیانه (عراق) و مقولههایی چون مسئله دموکراتیکسازی، ساختار و نظم منطقهای خاورمیانه، فرایند صلح اعراب ـ رژیم صهیونیستی (با توجه به درگذشت یاسر عرفات رهبر فلسطین و جانشینی محمود عباس)، اقدامات مؤثری صورت دهد. آنچه مهم است، راهبرد امریکایی در مقایسه با رویکرد انگلیسی در زمینه تأثیرگذاری بر تعاملات بینالمللی، جنبه جهانی و گرایش امنیتی شدیدتری دارد و بر اساس تلقی ویژه از نوعی نظم اخلاقی در مورد آنکه در جهان چه چیز خوب و چه چیز بد است، بنا شده است. در حالی که رویکرد انگلیسی، بیشتر منطقهای و سیاستهای آن اغلب، چندوجهی و نهادینه است. دولت بلر مایل است از این امر اطمینان حاصل کند که سیاستهای امنیتی صرفاً سیاستهای نظامی نیست، بلکه با محتوا و روشهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، ترکیب میشود. سیاستگذاران دولت بلر به فرایند نهادسازی، حداقل به صورت ظاهری و برای جهتدهی به افکار عمومی خود، تأکید میورزند، حتی اگر این فرایندهای سیاسی ـ امنیتی مطلوب افکار عمومی انگلستان، روندهای بلندمدتی باشند که نتایج مورد نظر را در دورهای کوتاه تأمین نکنند. اصولاً دولت بلر به منظور اقناع افکار عمومی خود مایل است در کارهای وقتگیر اعتمادسازی و رایزنی، بیشتر از متحد استراتژیک خود (امریکا)، ایفای نقش کند.20 نتیجهگیری سیاست متقاعدسازی و مهندسی افکار عمومی در دوران پساجنگ سرد (از سال 1991 تاکنون)، به دلیل تحولات به وقوع پیوسته در تعاملات بینالمللی نظیر انقلاب آزاد اطلاعاتی و شبکهای شدن امنیت و دغدغههای بینالمللی، از جایگاه ویژهای در سیاستگذاریهای راهبردی ـ امنیتی دولت ایالات متحده امریکا برای ایجاد ثبات هژمونیکی مد نظر خود و دولت انگلستان در خصوص اتخاذ سیاست باندواگونینگ مطلوب خود، برخوردار بوده است. بهرهگیری دولتهای بوش و بلر از مقولههایی نظیر دیپلماسی تبلیغات، مانورهای روانی و فریب در رسانههای مرتبط، به ویژه پس از رویداد 11 سپتامبر 2001، سیر صعودی داشته است. مهندسی افکار عمومی در دولتهای بوش و بلر نسبت به روندهای جاری در نظام بینالمللی بر اساس محیط ادراکی ـ روانشناختی افکار عمومی امریکا و انگلستان، عملکرد متفاوتی داشته است. راهبرد دولت بوش در زمینه تأثیرگذاری بر تعاملات بینالمللی و همسو کردن افکار عمومی امریکا با سیاستگذاریهای آن کشور، جنبه جهانی و گرایش امنیتی بیشتری دارد و بر اساس تلقی ویژه از نوعی نظم اخلاقی در مورد آنکه در جهان چه چیز خوب و چه چیز بد است، بنا شده است، در حالی که رویکرد دولت بلر در زمینه بسیج و همسو کردن افکار عمومی انگلستان بیشتر وجههای منطقهای دارد و سیاستهای آن غالباً چندوجهی و نهادینه است. دولت بلر با توجه به محیط خاص ادراکی ـ روانشناختی متفاوت افکار عمومی انگلستان نسبت به امریکا، بر این نکته تأکید میورزد که سیاستهای امنیتی صرفاً سیاستهای نظامی نیست، بلکه با محتوا و روشهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ترکیب میشود. در حالی که دولت بوش در مهندسی افکار عمومی امریکا با توجه به ذهن ساده افکار عمومی آن کشور، در مقوله بسیج افکار عمومی و همسو کردن آن با اهداف راهبردی ـ امنیتی مدنظر خود، مسیر نسبتاً همواری را پیش روی داشته است، دولت بلر در خصوص همراه کردن افکار عمومی آن کشور با دشواریهای بیشتری رو به رو بوده است و با توجه به محیط پیچیده ادراکی ـ روانشناختی افکار عمومی انگلستان میکوشد تا حداقل به گونه ظاهری به تثبیت فرایندهای سیاسی ـ امنیتی مطلوب مردم آن کشور، همت گمارد؛ حتی اگر فرایندهای یاد شده، روند بلندمدتی باشند که نتایج مورد نظر را در دورهای کوتاه تأمین نکنند. روندهای موجود بیانگر آن است که دولت بلر به منظور اقناع افکار عمومی خود، سعی میکند در کارهای وقتگیر اعتمادسازی و رایزنی، بیشتر از متحد استراتژیک خود (امریکا)، ایفای نقش نماید.یادداشت: 1. G. R. Wittkopf, Public Faces of Internationalism Opinion and American Foreign Policy, Nc: Duke University Press, 1990, pp.54-63. 2. O, Holsti, Public Opinion and American Foreign Policy, MI: University of Michigan Press, 1996, PP. 26-38. 3. محمدحسین الیاسی؛ افکار عمومی امریکا و عملیات روانی دستگاه حکومتی و تبلیغاتی آن کشور برای مجابسازی، با تأکید بر جنگ عراق؛ فصلنامه علمی ـ پژوهشی عملیات روانی، سال اول، شماره 2، تابستان 1382، ص8. 4. J.V. Roberts etal, Public opinion, NewYork: Columbia University Press , 2002, PP. 26-29. 5ـ الیاسی؛ پیشین؛ ص10. 6. http://www.hamshahri.org/vijenam/diplomacy/No.2/Nov.2003. 7.http://www.bbc.co.uk/persian/News/story/29,Jan,2003. 8. http://www.bbc.co.uk/persian/News/story/21,Jan,2004. 9. جیمز هاوکینز؛ چشماندازی بر عملیات روانی مشترک؛ ترجمه آرمین امینی، فصلنامه علمی ـ پژوهشی عملیات روانی، سال دوم، شماره 5، تابستان 1383، ص81. 10. سید قاسم منفرد؛ تحلیل گفتمان سیاسی مقامات کاخ سفید پس از واقعه 11 سپتامبر، تلاش به منظور بسترسازی روانی برای یکهتازی در عرصه نظام بینالمللی؛ فصلنامه علمی ـ پژوهشی عملیات روانی، سال دوم، شماره 5، تابستان 1383، ص 74. 11. همان. 12. همان. 13. http;//www.hamshahri.org/vijenam/diplomacy/No.10/Apr.2004. 14. منفرد، پیشین، ص74. 15. Op.cit. 16. منفرد، پیشین، ص77. 17. http://www.hamshahri.org/vijenam/diplomacy/No.1/Nov.2001. 18. http://www.bham.ac.ir/archives/00371/html 19. http://www.fas.org/documents/003781/html 20. اکبر مهدیزاده؛ بررسی ابعاد گوناگون طرح خاورمیانه بزرگ؛ ماهنامه نگاه، سال چهارم، شماره 43، فروردین و اردیبهشت 1383، ص 27ـ25.
مقالات مجله
نام منبع: دکتر آرمین امینی
شماره مطلب: 2181
دفعات دیده شده: ۱۹۹۰ | آخرین مشاهده: ۲ ساعت پیش