Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • رسانه ها، روابط قدرت و نحوه کنترل رفتار مردم امریکا رسانه ها، روابط قدرت و نحوه کنترل رفتار مردم امریکا
    جمعه ۱ آبان ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰

    رسانه‌ها، روابط قدرت و نحوه کنترل رفتار مردم امریکاسیدحسین محمدی نجمچکیده رسانه‌ها به عنوان یکی از پدیده‌های همزاد با دمکراسی غربی همواره به منزله ابزارهایی قدرتمند جهت ایجاد تغییرات مثبت و منفی در جوامع مورد استفاده قرار گرفته‌اند. با توجه به پیچیده‌شدن روابط قدرت و پراکندگی آن در منابع مختلف سیاسی و اقتصادی غرب، نقش رسانه‌ها در هزارتوی این روابط در هم تنیده اهمیتی صدچندان می‌یابد، چندان مهم که با شناخت ماهیت و ساختار جدید رسانه‌ها

    رسانه‌ها، روابط قدرت و نحوه کنترل رفتار مردم امریکاسیدحسین محمدی نجمچکیده رسانه‌ها به عنوان یکی از پدیده‌های همزاد با دمکراسی غربی همواره به منزله ابزارهایی قدرتمند جهت ایجاد تغییرات مثبت و منفی در جوامع مورد استفاده قرار گرفته‌اند. با توجه به پیچیده‌شدن روابط قدرت و پراکندگی آن در منابع مختلف سیاسی و اقتصادی غرب، نقش رسانه‌ها در هزارتوی این روابط در هم تنیده اهمیتی صدچندان می‌یابد، چندان مهم که با شناخت ماهیت و ساختار جدید رسانه‌ها می‌توان به ساز و کارهای اعمال حاکمیت در این کشورها پی برد. در این مقاله، پس از بررسی اجمالی ماهیت و ساختار جدید رسانه‌ها، فرآیندهای اثرگذار بر آن را مورد مطالعه قرار می‌دهیم. کلید واژه: رسانه‌های نخبه، محصولات رسانه‌ای، اخلاق مصرف‌گرایی، اقتصادی کردن جامعه، رسانه‌ای شدن سیاست. مقدمه امروز ما در جهانی زندگی می‌کنیم که فشردگی زمان و فضا در حد اعلای خود، سبب جنبش و تحول انفجاری پدیده‌هایی می‌شود که سالها و بلکه قرنها به سکون آنها در اطرافمان خو کرده‌ایم و هیچ‌گاه تا پیش از این ـ در عصر اطلاعات ـ درباره ماهیت به سرعت در حال تغییر پدیده‌ها و ارتباط یا عدم ارتباط منطقی اسامی با ذات آنها بدین حد سردرگم نبوده‌ایم. به بیان روشن‌تر، دیگر مانند دوران پیشامدرن نام‌گذاری اشیاء و پدیده‌ها ناظر به ذات آنها نیست، چرا که در دوره پرشتاب مدرن، پدیده‌ها آنچنان دچار تغییرات ماهوی هستند که تقریباً هیچ نامی را به معنای ثابت و مطلق برنمی‌تابند و ناگزیر آنچه می‌ماند اسامی و عناوینی است قراردادی که به قول میشل فوکو از سوی عرف عام یا همان قدرت مسلط تعیین می‌شوند. بدیهی است که این عناوین اغلب توصیف واقعی و مناسبی از پدیده مورد نظر ارائه نمی‌دهند. امروز رسانه‌ها و ماهیت کاملاً‌ تغییر یافته آنها از جمله این پدیده‌ها به شمار می‌آیند. در این مقاله‏ در پی پاسخ به این سؤال هستیم که آیا نقش و کارکرد رسانه‌ها در روزگار حاضر دستخوش تحول شده؟ آیا رسانه از مدل سنتی خود در حال گذار به الگوی متفاوتی است که رابطه آن با منابع قدرت از نوع دیگری است؟ مشاهده ساختار در صورت دسترسی به اسناد داخلی نظام اطلاع‌رسانی رسانه‌ها (نوعی نظام دکترینی) که بفهمیم رهبرانشان به دنبال چه هستند ـ نه آنچه از زبان روابط عمومی آنها می‌شنویم ـ پاسخ به این پرسشها آسان بود، اما معمولاً چنین اسنادی در اختیار ما قرار نمی‌گیرند. پس باید این پدیده را به شیوه دیگری بررسی کنیم. نوآم چامسکی( ) در این‌باره پیشنهاد می‌کند به شیوه‌ای که یک دانشمند ساختمان مولکول پیچیده‌ای را مطالعه می‌کند، ماهیت امروز رسانه‌ها را بررسی کنیم. یعنی بر اساس ساختار ظاهری رسانه‌ها پیش‌فرضهایی را در خصوص برون‌داد احتمالی آنها مطرح کنیم. سپس محصول رسانه‌ها را مورد مطالعه دقیق قرار دهیم و تطابق آنها با پیش‌فرضهایمان را ارزیابی کنیم. به بیان ساده‌تر، تلاش کنیم محصول رسانه‌ها را بشناسیم و بسنجیم که آیا این محصول با پنداشت قبلی ما درخصوص ماهیت و ساختار رسانه‌ها سازمندی و همگونی دارند یا خیر؟ گام اول در نخستین گام برای شناخت محصولات رسانه‌ای در می‌یابیم که رسانه‌های مختلف کارکردهای متفاوتی دارند. محصولاتی مانند برنامه‌های کم‌ارزش اما پرمخاطب رادیویی و تلویزیونی با مضامین ملودرام و عاطفی، بیشتر تولیدات‌ هالیود و حتی بیشتر روزنامه‌ها در امریکا و جوامع غربی به نوعی افکار عمومی را جهت می‌دهند. در مقابل، رسانه‌های دیگری هستند که رسانه‌های نخبه یا عنوان ساز نامیده می‌شوند. این رسانه‌ها در واقع چارچوب فعالیت دیگران را تعیین می‌کنند. نیویورک تایمز و سی‌بی‌اس از آن جمله‌اند. برای مثال آسوشیتدپرس در یکی از میان‌برنامه‌های هر بعدازظهر اعلام می‌کند، «قابل توجه سردبیران: عناوین اخبار صفحه اول نیویورک تایمز فردا بدین قرارند ...». نکته اینجاست که سردبیران روزنامه‌های محلی هیچ منبع دیگری برای اطلاع از عناوین اخبار فردا ندارند و اصلاً به آن فکر نمی‌کنند، نیویورک تایمز به آنها می‌گوید که این عناوین کدامند. در واقع، سردبیران محلی به جای پرداختن به موضوعات مرتبط با جغرافیای محدود خود، باید حجم قابل توجهی از مطالب روزنامه‌شان را به عناوین تحمیلی نیویورک تایمز اختصاص دهند. اگر روزنامه‌ها بخواهند خارج از این مسیر حرکت کنند، راههای بسیاری وجود دارد که بازیهای قدرت می‌توانند آنها را به مسیر بازگردانند و این انعکاس آشکاری از وجود نوعی ساختار قدرت است. چامسکی اذعان می‌دارد که رسالت رسانه‌های معمولی انحراف افکار عمومی از عملکرد صاحبان قدرت و جلب توجه مردم به امور غیرجدی است تا موارد جدی برای مردان بزرگ! باقی بماند (چامسکی، 1997). اما رسانه‌های نخبه چطور؟ اولاً این رسانه‌ها که خود شرکتهایی بزرگ و بسیار سودآور هستند با شرکتهای بزرگ‌تر مانند جنرال الکتریک و وستینگ هاوس ارتباط نزدیکی داشته یا در تملک آنها هستند. در واقع این رسانه‌ها به رأس هرم قدرت اقتصاد خصوصی منتهی می‌شوند که ساختاری مستبدانه دارند. ساختار سلسله‌مراتبی این شرکتها از بالا کنترل می‌شوند. رسانه‌ها نیز تنها بخشی از این سیستم محسوب می‌شوند. معماری سازمانی این شرکتها کم و بیش شبیه به یکدیگر است و با دیگر مراکز اصلی قدرت ـ حکومت، شرکتهای دیگر یا دانشگاهها ـ در ارتباطند. از آنجا که رسانه یک نظام دکترینی و مبتنی بر عقاید نظری محسوب می‌شود، با دانشگاه تعاملی تنگاتنگ دارد. برای نمونه، خبرنگاری که بخواهد مطلبی در مورد آسیای جنوب شرقی یا آفریقا بنویسد، باید به یکی از دانشگاههای بزرگ رفته و کارشناسی را بیابد که به او بگوید چه بنویسد، یا به یکی از مؤسسات تحقیقاتی برود و اطلاعات مورد نظر خود را از آنجا دریافت کند. چنانکه خواهیم دید این مؤسسات بیرونی بسیار شبیه به خود رسانه‌ها هستند. بنابراین باید گفت دانشگاهها نیز مؤسسات مستقلی به شمار نمی‌آیند (صرف‌نظر از این که افراد مستقلی به صورت پراکنده در آنها به فعالیت مشغولند که البته این امر در مورد رسانه‌ها نیز صادق است). به واقع باید گفت که این مؤسسات زندگی انگلی دارند. آنها برای تداوم و بقای خود نیازمند منابع بیرونی هستند، منابعی مانند ثروت خصوصی، عطایای شرکتهای بزرگ و حکومت؛ هر چند حکومت امریکا آنچنان با قدرت شرکتی پیوند خورده که تمایز میان آنها مشکل است. نوآم چامسکی تأکید می‌کند که برای حذف کسانی که نتوانند این ساختار را بپذیرند و درونی کنند فیلترهای بسیاری وجود دارد، به قول وی، به همین علت است که نظام آموزشی این دانشگاهها، مانند هاروارد و پرینستون، بیش از هر چیز به تبعیت و انطباق ارج می‌نهد و اجتماعی کردن را اولویت اصلی برنامه‌های خود می‌داند، این که چطور مانند افراد طبقه ممتاز جامعه رفتار کنید، چطور به درستی فکر کنید و ... آزمون پیش‌فرضها حال که ساختار این نظام کلی را مشاهده کردیم، انتظار داریم اخبار تولید شده چگونه باشند. یکبار دیگر نیویورک تایمز را به عنوان شرکتی بنگرید که سعی در فروش محصولاتش دارد. محصول واقعی این شرکت مخاطبانش هستند. درآمد صاحبان نیویورک تایمز از راه فروش روزنامه نیست. آنها با کمال میل روزنامه را به طور رایگان در شبکه جهانی اینترنت قرار می‌دهند. در واقع آنها با فروش روزنامه ضرر می‌دهند. محصول این شرکت افراد ممتاز و تصمیم‌سازان عالی جامعه‌اند. این شرکت باید محصولش را در بازار بفروشد و تبلیغات‌چیان بازرگانی خریداران این بازارند. رسانه‌ها، خواه تلویزیون، روزنامه و یا هر نوع دیگر مخاطبان خود را به شرکتهای دیگر می‌فروشند و درباره رسانه‌های نخبه این امر تجارتی بزرگ است. در این شرایط چه تصوری می‌توان از ماهیت محصولات رسانه‌ای داشت؟ آنچه مشخص است این که محصولات رسانه‌ای، آنچه آشکار می‌شود، آنچه مکتوم می‌ماند و آنچه تعریف می‌گردد، همگی تابع منافع خریداران و فروشندگان، مؤسسات و نظامهای قدرتی هستند که آنها را احاطه کرده است. اگر در این مورد تردیدی هست خود به قضاوت بنشینید. شواهد بسیاری برای اثبات این ادعا وجود دارد. مثلاً در این خصوص سه جریان اصلی قابل توجه است. اول، صنعت روابط عمومی، یعنی صنعت اصلی تبلیغات تجاری. صاحبان این صنعت چه می‌گویند؟ دوم، روشنفکران برجسته، متفکران بزرگ و نویسندگان سرشناس، آنها چه می‌گویند؟ سوم، نخبگان دانشگاهی، به ویژه در زمینه ارتباطات و اطلاع‌رسانی که از حدود هفتاد سال پیش زیرشاخه علوم سیاسی شناخته می‌شوند. توجه کنید که چهره‌های شاخص این سه گروه چه می‌گویند. سخن همه آنها این است که مردم عادی بیگانگانی نادان و مزاحمند. باید آنها را از صحنه امور دور نگه‌ داریم. کار آنها این است که به تماشا بنشینند نه این که در اداره امور شرکت کنند. هر چند یکبار اجازه دارند پای صندوق رأی بیایند و یکی از این افراد زیرک و زرنگ را انتخاب کنند. بعد باید به خانه بروند و به تماشای فوتبال و مانند آن مشغول شوند. به زعم ایشان، دگماتیسم دمکراتیک نباید باعث شود که مردم خود به اداره امور بپردازند. آنها نمی‌توانند منافع خود را به خوبی تشخیص دهند. نخبگان و صاحبان قدرت این کار را برای ایشان انجام می‌دهند. (چامسکی، 1997). شباهت لنینیسم و دموکراسی در اینجا مناسب است این سؤال مطرح شود که چگونه خیل هواداران سینه چاک استالین در بلوک شرق، پس از فروپاشی شوروی کمونیستی، یکباره به حامیان قدرت امریکا تبدیل شدند؟ این چرخش تاریخی چگونه قابل توجیه است؟ در پاسخ باید گفت که اصلاً چرخش و تغییری صورت نگرفته، بلکه صرفاً تمرکز قدرت از مکانی به مکان دیگر منتقل شده است. آغاز ماجرا اما این داستان پرماجرا از کجا آغاز شد؟ تاریخچه این ماجرا به جنگ جهانی اول باز می‌گردد، نقطه عطفی که جایگاه امریکا را در جهان به کلی متحول کرد. در قرن هجدهم امریکا ثروتمندترین کشور جهان به حساب می‌آمد و در اواخر قرن نوزدهم بزرگ‌ترین اقتصاد جهان را دارا بود. اما بازیگر مهمی در صحنه جهانی به شمار نمی‌آمد و گستره قدرتش به جزایر کارائیب و بخشهایی از اقیانوس آرام محدود می‌گردید. در جنگ جهانی اول روابط قدرت دستخوش تغییر گردید و طی جنگ جهانی دوم این تغییر به اوج خود رسید. پس از جنگ جهانی اول امریکا برای نخستین‌بار به بازیگر مهمی در صحنه جهانی تبدیل شد و بعد از جنگ جهانی دوم کم و بیش جهان را در سیطره خود داشت. در جنگ جهانی اول، تبلیغات دولتی کاملاً سازمان یافته برای نخستین‌بار پا به عرصه وجود نهاد. انگلیس وزارت اطلاع‌رسانی داشت و برای وادار کردن امریکا به جنگ به شدت به آن نیازمند بود. وزارت اطلاع‌رسانی انگلیس عمدتاً معطوف به انتشار تبلیغات ضدآلمان بود. انگلیسیها براساس این فرض منطقی که روشنفکران امریکایی بیشتر در معرض فریب بوده و بیشتر احتمال دارد که این تبلیغات را باور کنند، ایشان را هدف عملیات روانی خود قرار دادند. همچنین انگلیسیها به درستی می‌پنداشتند که روشنفکران امریکایی این تبلیغات را از طریق نظام خود منتشر خواهند کرد. این تاکتیک با موفقیت انجام شد. چیزی شبیه به همین ماجرا در خود امریکا اتفاق افتاد. در سال 1916 ویلسون با طرح دیدگاههای ضدجنگ و با شعار صلح بدون پیروزی روی کار آمد. در آن زمان، فضایی بسیار منفی علیه جنگ جهانی اول بر کشور امریکا حاکم بود و ویلسون توانسته بود با بهره‌برداری از همین فضا و اتخاذ مواضع صلح‌جویانه در انتخابات پیروز شود. اما حال این مشکل وجود داشت که وی تصمیم به جنگ گرفته بود و معلوم نبود که چطور باید مردم صلح‌طلب را به جنگ‌جویانی پرانگیزه علیه آلمان بدل کرد. در این میان چاره‌ای جز تبلیغات نبود. بنابراین برای نخستین‌بار در تاریخ امریکا، یک سازمان دولتی تبلیغاتی بنیان نهاده شد که به کمیته اطلاع‌رسانی عمومی شهرت یافت. وظیفه این کمیته تولید و عرضه تبلیغات برای تبدیل مردم به میهن‌پرستانی پرخروش بود. در مدت چند ماه هیجان جنون‌آمیز جنگی به راه افتاد و امریکا توانست وارد جنگ شود. این دستاوردها افراد بسیاری را متأثر ساخت. هیتلر در کتابی که بعدها به زندگی‌نامه وی شهرت یافت نوشت: آلمان جنگ جهانی اول را باخت چون در نبرد تبلیغاتی شکست خورد. ورود رسانه‌ها به عرصه تجارت مهم‌تر از همه این که جامعه تجاری امریکا تا حد بسیاری تحت تأثیر این تلاشهای تبلیغاتی قرار گرفت. در آن زمان روند دموکراسی‌سازی در امریکا رسماً رواج یافته بود، مردم بیشتری واجد حق رأی و دیگر حقوق مدنی گردیده بودند و ثروت امریکا رو به افزایش بود. در این شرایط اداره امریکا به شکل یک باشگاه خصوصی( ) مشکل‌تر شد. بنابراین، صاحبان قدرت مجبور بودند نحوه‌ نگرش مردم را به کنترل خود در آورند و بدین‌سان صنعت روابط عمومی به منزله صنعتی غول‌پیکر، پس از جنگ جهانی اول در امریکا پایه‌ریزی شد. پیشگامان اصلی این صنعت همه از اعضای کمیته اطلاع‌رسانی عمومی بودند. ادوارد برنیز( ) که یکی از سرشناس‌ترین آنهاست، در سال 1925 کتابی تحت عنوان تبلیغات را به رشته تحریر درآورد. او در این کتاب صراحتاً اعلام کرد بر اساس درسهای نظام تبلیغاتی جنگ جهانی اول و تجربیات کمیته‌ای که عضو آن بود، این احتمال وجود دارد که شیوه نگرش و تفکر مردم را به طور کامل به کنترل درآورد، همان طور که در ارتش یکایک افراد تحت کنترل و تبعیت از مافوق قرار دارند. او همچنین نوشت که فنون جدید کنترل ذهن، باید در اختیار اقلیت هوشمند قرار گیرند تا توده مردم بی‌توجه و لاابالی از مسیر درست! خارج نشوند. (برنیز، 1928) کتاب برنیز کتاب مرجع در صنعت روابط عمومی شناخته می‌شود و همه اشارات به سخنان وی مستند تلقی می‌گردد. او همچنین طراح اصلی عملیات روانی در کودتای امریکا برای سرنگونی دولت دموکراتیک گواتمالا بود. جالب این که او در جنجالی‌ترین کودتای فرهنگی خود در اواخر دهه 1920 که باعث شهرتش شد، زنان را به سیگار کشیدن ترغیب کرد. در آن زمان زنان عموماً از دخانیات استفاده نمی‌کردند. او این کار را با استفاده از فنون مختلف رسانه‌ای، به ویژه سینما، انجام داد. یکی دیگر از اعضای کمیته مورد بحث والتر لیپمن( ) بود که حدود نیم قرن شاخص‌ترین چهره مطبوعاتی امریکا به حساب می‌آمد. او نیز در تلاش بود تا تجربیات نظام تبلیغاتی جنگ جهانی اول را به جامعه غیرنظامی امریکای پس از جنگ تعمیم دهد. او با صراحت بیان می‌دارد: «هنر جدیدی در دموکراسی است که با آن می‌توان توافق و هماهنگی ایجاد کرد. با این هنر می‌توان دموکراسی را به ماهیتی بی‌اثر و نامربوط بدل ساخت، چرا که با ایجاد توافق در میان مردم، می‌توانیم مطمئن باشیم که انتخاب و نگرش مردم همواره به گونه‌ای شکل می‌گیرد که ما می‌خواهیم، حتی اگر راههای رسمی برای مشارکت ایشان وجود داشته باشد» (چامسکی، 1997) این سخنان چیزی نیست جز به کارگیری و تعمیم درسهای فراگرفته شده در کمیته اطلاع‌رسانی عمومی. علوم سیاسی و اجتماعی نیز از همین بذر به بار نشسته‌اند. بنیان‌گذار آنچه امروز علوم سیاسی و ارتباطات نامیده می‌شوند، شخصی به نام هرالد گلاوس‌ول( ) است که کتابی با عنوان تأملی بر تبلیغات را نگاشته است. او نیز در کتابش به مطالبی که در بالا گفته شد اشاره کرده است، این که مثلاً نباید در مقابل دگماتیسم دموکراتیک سر تعظیم فرود آورد و مطالبی از این دست ... آنچه خواندیم کم و بیش گزیده‌ای بود از سخنرانی نوآم چامسکی پیرامون نقش و ساختار امروز رسانه‌ها که در سال 1997 در مؤسسه زد میدیا ایراد گردید. طی این سخنان او تلاش نمود تا پس از بازشناسی ماهیت امروز رسانه‌ها، رابطه آنها با دیگر مراکز قدرت را تشریح کرده و در نهایت سیر تحول و تکوین نظام تبلیغات را از جنگ جهانی اول تا روزگار حاضر ترسیم کند. به باور وی شرکتهای بزرگ یا همان نیروهای بازار، رسانه‌ها را برای کنترل رفتار مخاطبان و سوق دادن آنها به سوی فرهنگ مصرف‌گرایی به خدمت گرفته‌اند. بنابراین نباید تعجب کنیم که تصویرسازی مجازی آنها از جهان با آنچه به واقع در جریان است به کلی متفاوت باشد. او همچنین طی سخنانی دیگر در سال 31989 به وجود دو الگوی نظری برای تحلیل نقش رسانه‌ها اشاره دارد. مدل سنتی که رسانه‌ها را وزنه تعادل و سنجش قدرت حکومت می‌داند و مدل تبلیغاتی که ارباب رسانه را عوامل و ضمیمه حکومت می‌شناسد. به عقیده چامسکی، اشکال هر دو مدل مذکور این است که حکومت را تنها منبع واحد و تمرکزیافته قدرت می‌پندارند، در حالی که قدرت میان شرکتهای بزرگ و نخبگان قدرت پخش می‌باشد. فرآیندهای اثرگذار بر ماهیت جدید رسانه‌ها اکنون با شناخت نسبی از ماهیت و ساختار امروز رسانه‌ها و جایگاه آنها در روابط قدرت در امریکا، مناسب است فرآیندهای مؤثر بر خلق این ماهیت و ساختار جدید را مورد بررسی قرار دهیم. راد اف‌ام‌لوبرس( ) و یولاندا کوری‌وار( ) در مقاله مشترک خود به کنفرانس سالانه انجمن رم( ) که در سال 1997 با موضوع رسانه‌های جدید، حکومت و دمکراسی4 در واشنگتن دی‌سی برگزار شد، چهار فرآیند تأثیرگذار بر ماهیت جدید رسانه‌ها را معرفی کردند. شرح این فرآیند به اختصار و با اندکی جرح و تعدیل در پی می‌آید: اول، ترویج روزافزون اخلاق مصرف‌گرایی. در یک جامعه مصرف‌گرا، قدرت به مقدار پولی وابسته است که افراد می‌توانند وارد بازار کنند و شأن و اعتبار افراد به مارک و نوع محصولی است که مصرف می‌کنند. در این جامعه فروشگاه‌گردی، خرید و مصرف مهم‌ترین راه ارتقای شخصیت افراد به حساب می‌آید. شرکتهای بزرگ برای دعوت مردم جهت ورود به بازار، رسانه‌ها را به شکلی وسیع و گسترده به خدمت می‌گیرند و بدین ترتیب رسانه‌ها جزئی از سیستمی می‌شوند که می‌خواهد کشور را همانند یک باشگاه خصوصی اداره کند. بدیهی است اخلاق مصرف‌گرایی چندان با رویه جدی سیاست مناسبت ندارد و این مهم‌ترین هدفی است که سیستم مورد بحث دنبال می‌کند. دوم، اقتصادی کردن جامعه. روابط بازار روز به روز گسترده‌تر می‌شود. در تمام سطوح و ابعاد جامعه روابط بر اساس قوانین اقتصادی الگوسازی می‌شوند. روابط بازار از پیوندهای فردی، خانوادگی و اشتراکی تهی بوده و صرفاً منطقی و مجرداند. در این شرایط، اقتصادی شدن سیاست نیز از این قاعده مستثنی نیست. در انتخابات سیاسی مبالغ هنگفتی در ازای نفوذ سیاسی هزینه می‌شود و سیاستمداران اغلب تحت فشار قدرتهای اقتصادی خواست و منافع مردم را نادیده می‌گیرند. در این روند اقتصادی‌شدن که رسانه‌ها به منزله مهم‌ترین ابزار به خدمت گرفته می‌شوند، رغبت و تمایل مردم برای مشارکت در امور سیاسی هر روز کمتر می‌شود. سوم، انحطاط و تباهی رسانه‌ها. وظیفه رسانه‌ها فراهم آوردن اطلاعات معناداری است که به آگاهی مردم از محیط اطرافشان کمک کند. اما امروز با سیل اطلاعاتی مواجه هستیم که به سبب فراوانی و پراکندگی، گیج کننده و فاقد محتوا هستند. فرآیند اقتصادی‌شدن، رسانه‌ها را در سیطره خود گرفته و در نتیجه بسیاری از محصولات رسانه‌ای دیگر به عنوان بستر انتقال اطلاعات نگریسته نمی‌شوند، بلکه تنقلات متنوع و رنگارنگی هستند که راحت بلیعده و جذب می‌شوند، اما ارزش غذایی ندارند. چهارم، رسانه‌ای شدن سیاست. از آنجایی که سیاستمداران عموماً متکی بر آراء مردم هستند، باید به نوعی با رسانه‌ها و قوانین مصرف‌گرایی همگام شوند. بدین معنا که سیاست به صفحه نمایشی بدل می‌شود که بازیگرانش باید بیش از هر چیز خوب جلوه کنند، احساسات را برانگیزند، پرشور و حرارت و جالب توجه باشند، حرفها و پیامهایشان کاملاً سطحی و قابل فهم بوده و مانند دیگر محصولات رسانه‌ای بی‌درنگ جذب شوند. بدیهی است که در این میان فضای چندانی برای بحث پیرامون عملکرد دولتها و ارزیابی فرآیندهای سیاسی جاری توسط مردم باقی نمی‌ماند. نتیجه‌گیری آنچه گذشت شرحی بود مختصر از تظلم ارباب رسانه‌های غربی که با سفارش و پشتوانه مالی بر مردم خود و جهان روا می‌دارند. رسانه امروز به عنوان پیش شرط آزادی بیان و دیگر آزادیهای جامعه مدنی غرب، آنچنان دموکراسی را به کام ضلالت کشیده که رانیهولت نیبور( ) افتخار الهیات امریکا در قرن بیستم به صراحت می‌گوید که نخبگان باید برای کنترل توده مردم که قادر به تصمیم‌گیری منطقی نیستند، آنها را سراسر در اوهام و خیالات نگه دارند و در این راه، رسانه را بهترین ابزار آن تجویز می‌کند (چامسکی، 1997). آزادی بیان و عقیده را در نظر بگیرید. در معنای وسیع‌تر، آزادی برای پرستش خداوند و انعکاس تمامی تجربیات معنوی به زندگی انسان معنا می‌بخشد. فلسفه وجودی این آزادیها این است که قدرت حاکم را از تعیین نحوه تفکر، رفتار و احساسات مردم منع کنند. اما اکنون در غرب و به ویژه در امریکا این آزادیها به سبب اقتصادی شدن مطبوعات در معرض نابودی قرار دارند. مردم این جوامع برای این که بتوانند تولید فکر کنند، برای این که تصمیم بگیرند چه خدایی را بپرستند، زندگی را چطور معنا کنند، نیازمند اطلاعات با ارزش و معنادار هستند. شرط لازم آزادی بیان این است که مردم نباید وادار شوند تا با شیوه‌های تجویز شده به بیان و توصیف خود بپردازند، اما قوانین رسانه‌ای اقتصادی شده راههای بیان مردم را به آنها دیکته می‌کنند. اقتصاد بازار در قالب رسانه‌های مختلف، پرهلهله و گسترده، در همه جا جلوه‌گر است و مدام آنها را به ورود به بازار می‌خواند. مردم برای ایجاد و تداوم این بازار کار می‌کنند و وقت استراحت و تفریح خود را نیز در آن صرف می‌کنند. بنابراین، آزادی جدیدی موضوعیت می‌یابد. آزادی‌ای که تنها در بازار قابل درک است. بازاری بزرگ و حجیم که دموکراسی و تمام ابعادش را ـ مانند رسانه‌ها ـ بلعیده است. طبیعی است که در این شرایط انتظار اطلاع‌رسانی صحیح از رسانه‌ها که ملازمان نظام کلی قدرت در جوامع غربی شده‌اند، امری عبث و بیهوده است. یادداشت 1. Noam Chomsky، What Makes Mainstream Media Mainstream، Z Media Fnstitute، June 1997. 2. Edward Bernays، Propaganda، 1928، ISBN 0970312598، News From Nowhere Co-Operative Ltd 2004. 3. Niraj S.Desai، chomsky warns of Media Distortion، Copyright 1989 By the Tech، May 12، 1989. 4. Ruud F.M. Lubbers and Jolando Koorevaar، New Media، Governace and Democracy، Copyright Globus، October 23، 1997.



    مقالات مجله
    نام منبع: سید حسین محمدی نجم
    شماره مطلب: 2169
    دفعات دیده شده: ۱۸۲۱ | آخرین مشاهده: ۲ ساعت پیش