Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • کلازویتس در عصر شبکه الجزیره تجدید نظر در روابط ارتش و رسانه ها کلازویتس در عصر شبکه الجزیره تجدید نظر در روابط ارتش و رسانه ها
    پنج‌شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰

    کلازویتس در عصر شبکه الجزیره تجدید نظر در روابط ارتش و رسانه‌هارابین براون( ) دکتر سعید میرترابیچکیده افزایش سریع شمار رسانه‌های خبری در خلال 20 سال گذشته به معنای آن است که اقدامات نظامی کشورهای غربی با پوشش خبری و تحلیلی گسترده این رسانه‌ها همراه خواهد شد. بیشتر تحلیلهایی که درباره روابط میان جنگ و رسانه مطرح شده، به ماهیت مستمر روابط بین روزنامه‌نگاران و نیروهای مسلح و یا به آثار مخرب پوشش خبری رسانه‌ها بر عملیات نظامی توجه ک

    کلازویتس در عصر شبکه الجزیره تجدید نظر در روابط ارتش و رسانه‌هارابین براون( ) دکتر سعید میرترابیچکیده افزایش سریع شمار رسانه‌های خبری در خلال 20 سال گذشته به معنای آن است که اقدامات نظامی کشورهای غربی با پوشش خبری و تحلیلی گسترده این رسانه‌ها همراه خواهد شد. بیشتر تحلیلهایی که درباره روابط میان جنگ و رسانه مطرح شده، به ماهیت مستمر روابط بین روزنامه‌نگاران و نیروهای مسلح و یا به آثار مخرب پوشش خبری رسانه‌ها بر عملیات نظامی توجه کرده است. در این مقاله این بحث مطرح می‌شود که به تحولات ایجاد شده در رسانه‌ها و رابطه آن با امور نظامی باید به شیوه‌ای جامع‌تر توجه شود. چنین رویکردی مبتنی بر آن است که آثار تحولات رسانه‌ای بر اجرای عملیات نظامی شدید‌تر از آن است که معمولاً تصور می‌شود. هسته نظری مقاله از بحث کلازویتس( ) (جنگ ادامه سیاست است) گرفته شده است. براساس تحلیل کلازویتس جنگ باید فرآیندی تلقی شود که در آن منازعه در بستری سیاسی شکل می‌گیرد و این فضای سیاسی است که بر پویایی اقدام نظامی تأثیر می‌گذارد و در عین حال این پیامدهای اقدام نظامی است که فضای سیاسی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بر اثر این تأثیر‌گذاری و تغییر سیاسی ناشی از آن، ماهیت منازعه نیز تغییر شکل پیدا می‌کند. در این مقاله شواهدی که از عملیات جنگی در کوزوو و جنگ با تروریسم به دست آمده است برای بررسی روابط میان رسانه‌ها و ارتش مورد استفاده قرار گرفته است. مقدمه در این مقاله این بحث مطرح می‌شود که اگر بخواهیم روابط میان رسانه‌ها، دولت و ارتش را درک کنیم باید این روابط را در متن تاریخی آن قرار دهیم و در این چهارچوب آن را مطالعه کنیم. روند درازمدت تغییرات سیاسی و فناوری، در حال ایجاد روابط مستحکم‌تر میان ارتش، سیاست و رسانه‌هاست و این نوع روابط به نوبه خود در حال تغییر ماهیت منازعه است. کلازویتس تحلیل معروف خود را که تحلیل معتبری است در این زمینه که جنگ ادامه سیاست است، ارائه کرده است. با این حال آن چیزی که امروز تغییر کرده این است که ما هم اکنون در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که سیاست تحت تأثیر رسانه‌ها قرار دارد. در خلال 25 سال گذشته، اندیشیدن درباره روابط میان ارتش، رسانه و افکار عمومی، تحت تأثیر درسهای گرفته شده از ویتنام بوده است. چنین طرز تفکری، رویکرد سیاست‌گذاران و دانشگاهیان را [در امریکا] شکل داده است. رویکرد ارتش بدین ترتیب شکل گرفت که گزارشهای رسانه‌ای سبب تضعیف اقدامات و تلاشهای جنگی امریکا بوده است. بر این مبنا گفته می‌شود تمرکز توجه رسانه‌ها بر روی تلفات انسانی و پیشرفت اندک اقدامات، سبب ظهور یک جنبش ضدجنگ شد. در سوی دیگر، تحلیل‌گرانی همچون دانیل هالین( ) چنین برداشتی [از عملکرد رسانه‌ها] را زیر سؤال برده و گفته‌اند در واقع پوشش رسانه‌ای [در زمان جنگ ویتنام] عمدتاً برای حمایت از تلاشهای جنگی بوده است.1 در اواسط دهه 1990، بحثها در این باره، به پوشش برنامه‌های تلویزیونی در زمینه تأثیرگذاری بر سیاست امریکا در قبال مسائل کردستان [عراق] بوسنی، سومالی و مناطقی دیگر از این قبیل کشیده شد. بر این اساس گفته می‌شد تصاویر تلویزیونی بود که سیاست‌گذاران را وادار کرد یا به دلایل بشردوستانه در برخی بحرانها دخالت کنند و یا زمانی که در جایی مداخله عملی شده بود، تحت تأثیر تصاویر تلویزیونی، نیروها را عقب بکشند.2 همانند گفتمانی که در ارتباط با ویتنام مطرح بود در اینجا نیز بحثها در این ارتباط مطرح می‌شد که فعالیت شدید رسانه‌ای در خارج از فرآیند تصمیم‌گیریهای سیاسی، این توان را دارد که از طریق تأثیر‌گذاری بر افکار عمومی، بر فرآیند تصمیم‌گیریها تأثیر بگذارد. به این ترتیب همانند مورد ویتنام، بحثهایی دانشگاهی درگرفت که در آنها همان ادعاهای اولیه [در خصوص تأثیر رسانه‌ها بر عملکرد ارتش] مطرح شد.3 این بحث را می‌توان مطرح کرد که ادبیات مربوط به آثار رسانه‌ها بر امور نظامی از زمان ویتنام تا عصر سی.ان.ان، به مشکل موجود از زاویه‌ای بسیار محدود توجه کرده است. در این ادبیات تا حدی به سبب روش‌شناسی خاص پژوهش، رسانه‌ها عاملی خارجی در ارتباط با فرآیند سیاسی تصمیم‌گیری در نظر گرفته می‌شوند که عملکرد آنها ایجاد اختلال در این فرآیند است، این ادبیات پژوهشی را می‌توان مبتنی بر الگویی در نظر گرفت که روابط میان حکومت و رسانه‌ها را روابطی خارجی در نظر می‌گیرد. در مقابل شمار فزاینده‌ای از کارهای تحقیقاتی درباره سیاست داخلی صورت گرفته است که در آنها رسانه‌ها بخشی به هم پیوسته از حکمرانی و اداره امور در دوره معاصر در نظر گرفته می‌شوند.4 این فرآیند رسانه‌ای شدن،( ) تنها به عرصه سیاست داخلی محدود نمی‌شود. رسانه‌ها در عرصه بین‌المللی منبعی از اطلاعات درباره حوادث مختلف، فعالیتهای دیگر بازیگران سیاسی و همچنین ابزاری برای دستیابی به اهداف مطلوب تلقی می‌شوند. نشان دادن اینکه رسانه‌ها به ندرت اثری تعیین‌کننده بر سیاست دارند به این معنا نیست که رسانه‌ها اهمیت ندارند بلکه به معنای فهم نادرست کاری است که سیاستمداران با رسانه‌ها انجام می‌دهند. در واقع رسانه‌ها به صورتی عمیق در فرآیند تصمیم‌گیریهای سیاسی درگیر شده‌اند. شواهد این مدعا را می‌توان در تحول صورت گرفته در تشکیلات مدیریتی رسانه‌ها، خاطرات افراد پرسابقه سیاسی و مطالعات دانشگاهی که مبتنی بر مصاحبه‌ها با افراد مطلع است، پیدا کرد. این شواهد تقریباً به شیوه‌ای یکسان (و برخی اوقات ناخودآگاه) حاکی از نقش رسانه‌ها در فرآیند سیاسی دوره کنونی است.5 این مقاله، روابط میان دولت و رسانه‌ها را در چارچوب جنگ با تروریسم، از چشم‌انداز روابط داخلی میان این دو بررسی می‌کند. بحثی که مطرح کرده‌ام این است که روابط میان دولت، ارتش و رسانه‌ها به طور فزاینده‌ای در هم پیچیده شده است. این مسئله با توجه به اثر کارل‌فون کلازویتس و بحث وی در خصوص روابط میان امور نظامی و سیاسی بررسی شده است. هرچند کلازویتس درباره مطبوعات سخنی به میان نیاورده اما راهی پیش روی ما قرار داده است که بتوانیم روابط میان دولت، ارتش و رسانه‌ها را در زمان جنگ در مقایسه با بحثهای معمول مربوط به سانسور در مقابل آزادی مطبوعات در رویکردی وسیع‌تر و تاریخی‌تر بررسی کنیم. این مقاله از سه بخش تشکیل شده است. بخش اول به تشریح بحث کلازویتس درباره روابط میان امور نظامی و سیاسی می‌پردازد. بخش دوم مقاله به توضیح این مسئله می‌پردازد که چگونه تغییرات اجتماعی و فناوری محیط در خلال دو قرن اخیر بر روابط میان این دو عرصه تأثیر گذاشته است و بخش سوم مقاله این بحثها را با رجوع به مثالهایی از منازعه کوزوو و جنگ با تروریسم، بررسی می‌کند تا روابط میان ارتش و رسانه‌های گروهی را نشان دهد. مثالهای مورد استفاده به ویژه از اسناد مربوط به نیروی ضربت جاکانا( ) گرفته شده است. نظر کلازویتس درباره جنگ حرف اصلی کلازویتس در کتاب درباره جنگ ( )(1831) این است که برای درک درست جنگ باید آن را پدیده‌ای اجتماعی در نظر گرفت. جنگ از درون شرایط مشخص و ملموسی بر می‌خیزد و به همین خاطر است که این پدیده قابل فهم است. این موضع کلازویتس، در واقع در تضاد با دو ایده‌ای بود که در آن زمان رواج داشت. بر اساس یکی از این ایده‌ها، جنگ اساساً راه‌حلی تک خطی( ) دارد. مثلاً گفته می‌شود زاویه( ) میان مقر و ارتش، نقشی کلیدی در دستیابی به پیروزی دارد. ایده دیگری که رواج داشت این بود که جنگ اساساً ماهیتی هرج و مرج گونه دارد و به همین علت نمی‌توان آن را تجزیه و تحلیل عقلانی کرد.6 دیدگاه خاص کلازویتس درباره ماهیت جنگ سبب طرح این ایده شد که جنگ ادامه سیاست با ابزاری دیگر یعنی خشونت است. این ایده به شعاری تبدیل شد که بارها تکرار شده‌ است. این شعار ساده، پیچیدگی قابل ملاحظه‌ای را که در بطن آن وجود دارد، نشان نمی‌دهد. نخست آنکه همانگونه که اشکال سازمان‌دهی اجتماعی در طول زمان تغییر می‌یابد، ماهیت جنگ نیز دچار تغییر می‌شود. منابع منازعه و روشهایی که برای ایجاد منازعه استفاده می‌شود نشانگر ماهیت پدیده‌هایی است که آن را پدید می‌آورند.7 دوم اینکه برای آنکه بفهمیم در یک منازعه چه چیز رخ می‌دهد، باید حوادث نظامی را در چهارچوبی سیاسی بررسی کنیم. سوم اینکه فرمولی که کلازویتس، ارائه کرده است بعدی تجویزی است. وی معتقد بود توسل به زور زمانی مؤثر خواهد بود که به عنوان ابزاری آگاهانه در سیاست دولت مدنظر قرار گیرد با توجه به مصائب ناشی از جنگ، چنین ایده‌ای تنها دلیلی بود که می‌توانست به کارگیری خشونت را به طور اخلاقی توجیه کند، البته نقیصه‌ای تجویزی نمی‌تواند یک استراتژی مبتنی بر تجزیه و تحلیل منطقی را از اعتبار خارج کند.8 از بعد نظری و عملی، برای فهم جنگ، باید روابط میان حوادث نظامی و بافت سیاسی را که این حوادث در درون آن روی می‌دهد، بررسی کنیم. به طور کلی رابطه‌ای خطی میان میزان اهدافی که جستجو می‌شوند و میزان زوری که برای دستیابی به آنها باید اعمال شود، وجود دارد. در جنگی که به منظور شکست دادن دشمنی در جریان است، که هدف آن شکست کشور و اشغال آن است، انتظار بر این است که تلاشهای گسترده‌ای برای شکست دادن دشمن مهاجم صورت گیرد. در جایی دیگر، که هدف کوچک‌تری در جنگ دنبال می‌شود، میزان تلاشهای جنگی نیز کمتر خواهد بود. کلازویتس این نکته را درک کرده بود که حوادثی که در جنگ و عرصه سیاسی رخ می‌دهد، یکدیگر را تحت تأثیر قرار می‌دهند. یک پیروزی قاطع در جنگ ممکن است دیگر کشورها را از شرکت در منازعه بر حذر دارد و یا آنها را متقاعد کند که طرف پیروز در جنگ خطری برای آنها خواهد بود. پیروزی در جنگ ممکن است کشوری را متقاعد کند که دشمن آنچنان ضعیف است که باید اهداف خود را به سطوح بیشتری گسترش دهد. اطلاع از اینکه کشوری تصمیم گرفته است در منازعه‌ای مداخله کند و یا پای خود را از آن بیرون بکشد بر روحیه آنهایی که در نبرد شرکت دارند، تأثیر خواهد گذاشت. بنابراین تعامل و رابطه دو طرفه سیاسی ـ نظامی تنها به عرصه تعیین اهداف و تصمیم‌گیری درباره انتخاب ابزارهای مناسب، محدود نمی‌شود بلکه فضای سیاسی منازعه و تمامی متغیرهایی را که ممکن است بر یک وضعیت نظامی تأثیر بگذارند، در بر می‌گیرد. از آنجا که فعالیت نظامی تنها یکی از جنبه‌های مربوط به این پدیده پیچیده (تعامل امور نظامی و سیاسی) است، استفاده محدود‌تر از ابزار نظامی باید به صورت تابعی از چشم‌‌انداز گسترده‌تر فعالیت در عرصه سیاسی تبدیل شود. کلازویتس با برقراری چنین ارتباطی میان امور نظامی و سیاسی، می‌خواهد توضیح دهد که جنگ صرفاً امری سیاسی محسوب نمی‌شود. وی در همین ارتباط می‌نویسد: آیا روابط سیاسی میان مردم و میان حکومتهای آنها زمانی متوقف می‌شود که دیگر یادداشتهای دیپلماتیک میان آنها مبادله نشود؟ آیا جنگ شیوه دیگری از بیان افکار و روش دیگری از سخن گفتن و نوشتن میان آنها نیست؟ درست است که دستور زبان جنگ متفاوت است اما منطق آن [با تعاملات قبلی] متفاوت نیست.9 اقدام نظامی مقتضیات مربوط به خود را دارد. همان‌گونه که کلازویتس می‌گوید ملاحظات سیاسی نقش تعیین‌کننده‌ای بر مسئله اعزام نگهبانها و آماده کردن نیروهای گشت‌زن ندارند. اما این ملاحظات بیشتر در طراحی جنگ، عملیات نظامی و حتی نبرد( ) تأثیرگذار است.10 کلازویتس نظریه‌ای تحول‌بخش( ) درباره جنگ ارائه کرده است. جنگ در فضایی سیاسی و اجتماعی شکل می‌گیرد و بنابراین چنین دیدگاهی مناسب‌ترین محور تحلیل جنگ را ارائه می‌دهد. وی همچنین نظریه‌ای خاص درباره استراتژی در قرن 19 ارائه کرده است. این دوره سپری شده است و اکنون سؤالی که مطرح می‌شود این است [با توجه به تغییر زمان] روابط میان جنگ و سیاست چگونه تغییر یافته است؟ تحولات هرچند ادبیات گسترده‌ای در خصوص تحول جنگ از اوایل قرن 19 تاکنون وجود دارد، اما من در اینجا به دو بعد از این تحولات می‌پردازم که بازتاب خاصی بر روابط میان جنگ و سیاست داشته‌ است. نخستین بعد مربوط به ظهور یک فضای سیاسی دموکراتیک تعاملی است و دومین بعد نیز به شیوه تأثیر‌گذاری فناوری بر روابط میان عرصه‌های سیاسی و نظامی مربوط می‌شود. کلازویتس زمانی اثر خود را نوشت که به شدت تحت تأثیر انقلاب فرانسه بود. نیروهای قدرتمند سیاسی خواهان مشارکت سیاسی بیشتر در امور بودند و نیروهایی دیگر در مقابل آنها مقاومت می‌کردند. در طی قرن 19، نخبگان سیاسی اروپا خواهان محدودکردن آثار ناشی از دموکراتیزه ‌شدن نظامهای سیاسی بر روند تصمیم‌گیریهای نظامی و سیاسی بودند. با این‌ حال حتی در شرایطی که نخبگان قدیمی در مقابل تغییر، مقاومت می‌کردند، این مسئله را می‌پذیرفتند که احساسات عمومی، منبعی مهم برای قدرت نظامی به حساب می‌آید. در واقع بدون مشارکت فعال بخشهای بزرگی از جمعیت یک کشور، قدرت نظامی با محدودیتهای زیادی روبه‌رو می‌شد. در چنین شرایطی، مردم بیش از گذشته در امور مربوط به جنگ درگیر شدند. درگیری و مشارکت فزاینده مردم به ظهور جنگهای تمام‌عیار( ) منجر شد. جنگهای تمام‌عیار در خلال جنگهای اول و دوم جهانی، بیانگر این دیدگاه کلازویتس بود که در شرایطی که عرصه منازعات گسترش می‌یابد، آثار مربوط به سیاستهای روزمره [بر منازعه] کمتر می‌شود. زمانی که دو دشمن، تلاش دارند یکدیگر را شکست دهند، مقتضیات مربوط به عملیات نظامی، بسیج نیروها و امور لجستیکی سبب کاهش تأثیر مسائل سیاسی بر روند منازعه می‌شود. تحت تأثیر نیروی ناشی از بسیج گسترده مردم و پدیدآمدن اجماع نظر در عرصه عمومی به دلیل فعال شدن دستگاه تبلیغات دولتی، عرصه مربوط به طرح مباحث سیاسی محدود‌تر می‌شود.11 از آنجا که منازعات دوران جنگ سرد، جنگهای محدودی به شمار می‌‌رفتند عرصه بزرگ‌تری برای طرح سؤالات سیاسی درباره منازعات وجود داشت و عرصه عمومی نیز کمتر تحت تأثیر سانسور و تبلیغات حکومتی در مقایسه با جنگهای تمام‌عیار گذشته قرار گرفت.12 در دهه 1980 پیامد مربوط به جنگ ویتنام سبب کاهش بیشتر فشارهای اجتماعی و سیاسی برای ایجاد اجماع نظر در عرصه عمومی [در ارتباط با منازعات] شد. جنگ خلیج [فارس] به عنوان نخستین منازعه نظامی پس از دوره جنگ سرد، تهدید مستقیم کمی را متوجه ایالات متحده و متحدانش می‌کرد و به همین علت تمایل برای اعمال کنترلهای شدید بر اخبار و تحلیلهایی که در فضای جدید رسانه‌ای مطرح می‌شد، وجود نداشت. در فضای جدید رسانه‌ای، به دلیل ظهور کانالهای مختلف رسانه‌ای و تا حدی فراملی شدن پدیده رسانه، پوشش رسانه‌ای رویدادها، به طور فزاینده گسترش پیدا می‌کرد. در این فضا، پوشش رویدادی می‌توانست از نقاط گسترده‌تر و به شیوه‌ای سریع‌تر صورت گیرد و در سراسر جهان منتشر شود.13 دست‌کم سه تحول فناوری روابط میان عرصه نظامی و سیاسی را تحت تأثیر قرار داده است. نخستین تحول به تغییرات در ماهیت روابط میان فرماندهان صحنه جنگ و مقامهای فرماندهی ملی مربوط می‌شود. تحول دوم ناشی از بسط یافتن بافت سیاسی مربوط به اقدام نظامی است و تحول سوم نیز به ماهیت عرصه عمومی باز می‌گردد. تحول زنجیره فرماندهی نخستین تحول در این زمینه به ایجاد یک نظام یکپارچه جهانی کنترل و فرماندهی مربوط می‌شود که به تصمیم‌گیران سیاسی در پایتختها این امکان را می‌دهد که به طور مستقیم و در زمان واقعی با واحدهای نظامی در سراسر جهان تماس برقرار کنند. از دیدگاه امریکایی، برقراری این نظام ارتباطی، هم منشأ فناوری دارد و هم منشأ سیاسی. ترس مربوط به حمله غافلگیرانه هسته‌ای و مخاطرات ناشی از استفاده بدون مجوز از سلاحهای هسته‌ای، انگیزه‌ای اساسی برای ایجاد یک نظام ارتباطاتی جهانی در زمان واقعی فعالیت را سبب شد. توسعه چنین نظامهای ارتباطاتی، آثار سیاسی و سازمانی خاص خود را همراه داشت. این نوع نظامها، به درک جهان به عنوان فضایی واحد کمک کردند و سیاستمداران را تشویق کردند که حوادث جداگانه را بخشی از یک الگوی واحد قلمداد کنند. (در چهارچوب جنگ سرد) ترس مربوط به اینکه حوادث جداگانه ممکن است بخشی از یک تهدید جهانی باشد و همچنین نگرانی مربوط به تشدید افقی (گسترش جغرافیایی منازعه) و تشدید عمودی (افزایش سطح خشونتها) این تمایل را [در میان سیاستمداران] ایجاد کرد که نیروهای نظامی را مهار و در عین‌حال به یکدیگر مرتبط کنند. نظامهای جدید فرماندهی و کنترل چنین تمایلی را برآورده می‌کردند.14 ظهور نظامهای کنترلی، بر زنجیره فرماندهی نیروها، تأثیر گذاشت. فرضی که در اینجا مطرح است این است که برای اینکه سازمانی نظامی به شیوه‌ای مؤثر عمل کند، باید محدوده مسئولیت افراد به خوبی مشخص شده باشد و الگوهای ارتباطات افراد باید منطبق بر زنجیره فرماندهی باشد. این اصول و قواعد تا حدی به این علت رشد کرد که اساساً کار دیگری انجام شدنی نبود. توسعه نظامهای پیشرفته فرماندهی و کنترل این وسوسه را در رهبران سیاسی پدید آورد که کنترل مستقیمی بر واحدهای نظامی تابع اعمال کنند. در عین حال فرماندهان نظامی نیز وسوسه شدند تا این زنجیره فرماندهی را به نحوی نقض کنند. توسعه این نظامها همچنین این امکان را پدید آورد که فرماندهی از فواصل دورتر (هم به معنای تحت‌اللفظی و هم به معنای مجازی کلمه) اعمال شود.15 این نظامهای ارتباطاتی هرچند مزایای خاص خود را داشتند، معایب خاصی را نیز پدید آوردند. خطری که از ناحیه این نظامها ناشی می‌شود این است که اطلاعات افرادی که در صحنه حضور دارند، تحت‌الشعاع دانش افرادی قرار می‌گیرد که در نقطه‌ای بسیار دورترند و معتقدند آنها در موقعیت بهتری برای اعمال کنترل بر اقدامات قرار دارند. دو نمونه عملی زیر نشانگر نگرانیهایی است که در خصوص این معایب وجود دارد. در نبرد تورابورا [در افغانستان] افسر ارشد امریکایی که در صحنه حضور داشت یک ستوان بود. بالاترین مرحله فرماندهی بعدی در فرماندهی مرکزی امریکا در تامپا( ) [فلوریدای امریکا] قرار داشت. افرادی که به عملیات نظامی در این منطقه انتقاد می‌کنند، ضعف مسئله را در نبودن نیروهای زمینی ارشد در محل تلقی می‌کنند و معتقدند در غیر این صورت از فرار جنگجویان ارشد القاعده جلوگیری می‌شد.16 به صورت مشابهی می‌توان چنین انتقادی را مطرح کرد که دوربینهای هواپیماهای بدون سرنشین به افسران ارشد امریکایی این اجازه را می‌دادند که در نقطه‌ای دور و امن نتایج عملیات را مشاهده کنند. در این حالت آنها چنان توجه خود را بر آن چیزی که می‌توانستند ببینند، جلب کردند که از آنچه که نمی‌توانستند ببینند غافل شدند.17 ورود ایمیل( ) (نامه‌های اینترنتی) به سازمانهای نظامی امکان برقراری ارتباطهای جانبی و مورب( ) را فراهم می‌کند. در شرایطی که دور زدن فرمانده بالاتر، به آسانی قابل چشم‌پوشی نیست، افراد کارکشته قادر خواهند بود به روشهایی دیگر از مرزهای سلسله مراتبی عبور کنند تا به گونه‌ای، شگفتی فرماندهانشان را برانگیزند.18 این تحولات حاکی از فشرده شدن فاصله‌ها میان رهبری سیاسی، فرماندهان ارشد نظامی و آن دسته از نیروهایی است که در صحنه نبرد حضور دارند. اطلاعات درباره حوادث، در صحنه جنگ به شیوه‌ای سریع‌تر و در حجمی گسترده‌تر و از طریق مجاری متعدد به سطوح بالاتر فرماندهی منتقل می‌شود. آنهایی که در صحنه نبرد حضور دارند، آگاهی بیشتری از مقتضیات سیاسی و شرایط موجود دارند و آنهایی که در عقب جبهه‌اند آگاهی بیشتری از حوادث در حال وقوع نظامی و آثار بالقوه آنها دارند. بافت در حال بسط سیاسی فناوری همانگونه که جریان یافتن اطلاعات از طریق مجاری رسمی را شدت بخشیده است، ماهیت مجاری غیررسمی اطلاعات را نیز دگرگون کرده است. در همین زمینه جریان یافتن اطلاعات از منطقه جنگی و به سوی آن، از طریق شبکه‌های خبری، سازمانهای غیردولتی و افراد حقیقی تشدید شده است. هرچند در ادبیات موجود، بر توانایی بازیگران نظامی و دولتی برای تعیین شیوه دسترسی رسانه‌های خبری به اطلاعات تکیه می‌شود، اما باید پذیرفت که تلاشها برای مدیریت کردن شیوه دسترسی این رسانه‌ها به اطلاعات، در شرایطی صورت می‌گیرد که اساساً فناوری برضد این گونه کنترلها عمل کند. هرچند رسانه‌های امریکا از دولت این کشور برای تعیین میزان دسترسی روزنامه‌نگاران به اطلاعات مربوط به جنگ در افغانستان انتقاد کردند، اما حجم بالای گزارشهای رسانه‌های جهانی از جنگ در داخل افغانستان، حیرت‌آور بود.19 فناوری تلفنهای ماهواره‌ای به روزنامه‌نگاران این امکان را داد که در زمان واقعی، گزارشهایی که از مشاهدات عینی و دیدگاههای بازیگران محلی در صحنه تهیه می‌شود به جهان خارج ارسال کنند. در دوره قبل از سقوط کابل یکی از جنبه‌های حیرت‌آور پوشش رسانه‌ای (دست‌کم در انگلیس) انتقاداتی بود که پیوسته از جانب ائتلاف شمال علیه استراتژی نیروهای ائتلاف مطرح می‌شد و در رسانه‌ها بازتاب پیدا می‌کرد.20 نتیجه این شیوه، جریان یافتن اطلاعات بالقوه و تغییر ماهیت بافت سیاسی مناقشه است. همانگونه که شاتسنایدر( ) می‌گوید برای گسترش دادن عرصه یک منازعه باید افرادی که در آن درگیرند و پیامدهای مربوط به آن تغییر پیدا کند.21 در شرایطی که اطلاعات سریع‌تر از گذشته از عرصه نبرد به نقاط دیگر جریان پیدا می‌کند، گروههای خارجی از طریق نشان دادن واکنش سیاسی به حوادثی که اتفاق افتاده است، امکان بیشتری برای تحت تأثیر قرار دادن منازعه پیدا می‌کنند. گروههای خارجی ممکن است شامل عموم مردم امریکا، دولتهای متحد، گروههای مخالف منازعه، مردم کشورهای متحد و یا افکار عمومی جهان عرب باشند. در این حالت گزارشهایی مانند حوادث و تحلیلها و تفسیرهای رسانه‌ای به اندازه اقدامات بازیگران در صحنه، اهمیت پیدا می‌کنند.22 خبرها درباره واکنشهای گروههای خارجی، به فرماندهان و نیروهای مستقر در صحنه جنگ و به فرماندهان در رده مقامهای ملی می‌رسد. به همان میزان که توجه این گروههای خارجی بیشتر جلب می‌شود، پیامدهای سیاسی اقدامات محدود نیز باید با وسواس بررسی شود. در این حالت حوادثی که ممکن است آن قدر کوچک باشند که در حالت طبیعی افراد خارج از صحنه از آن مطلع نشوند، به دلیل این روند تعاملی، اهمیت فراوانی پیدا خواهند کرد. همچنین امکان دارد حوادث پراکنده، تصویری بزرگ‌تر را پدید آورند [و القا کنند.] عرصه عمومی در حال تغییر بسط یافتن فضا و بافت سیاسی با تغییر در گفتمان سیاسی درباره جنگ و عرصه‌ای که در داخل این گفتمان شکل می‌گیرد، مرتبط است. تحلیلها درباره آثار اخبار 24 ساعته، بیشتر بر اهمیت این اخبار در امر گزارش‌دهی و اطلاع‌رسانی متمرکز است. اما باید توجه داشت که این اخبار، سبب گسترش یافتن عرصه اظهار نظرها، گمانه‌زنیها، تحلیلها و توضیحات درباره جنگ می‌شود.23 حتی در شرایطی که رسانه‌ای خبری با واقعه‌ای در حال تحول همچون جنگ روبه‌روست با این تضاد مواجه خواهد بود که پوشش خبری سریع‌تر از اقداماتی که خبرها درباره آن ارسال می‌شود، صورت گیرد. تنها چند لحظه زمان لازم است که گزارشی درباره حمله‌ای هوایی ارسال شود، با این حال پرواز به ‌سوی هدف، بازگشت و ارزیابی اثر حمله ممکن است ساعتها و یا روزها طول بکشد. شبکه‌های خبری 24 ساعته با این واقعیت مواجهند که جنگ‌، حادثه‌ای ناراحت کننده و آمیخته با ترس است و بیشتر اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد، با توجه به ماهیت جنگ، جنبه‌ای عادی دارد. نتیجه چنین برداشتی این است که رسانه، به جای پرداختن به گزارشهای خبری تکراری به تحلیل و گمانه‌زنی درباره حوادث بپردازد. باید در نظر داشت که در رسانه‌ای خبری به هر حال محدودیتهایی در خصوص تکرار کردن اطلاعات خبری وجود دارد. از دیدگاه سیاست‌گذاران چنین شرایطی سبب انتقاد بی‌وقفه از شیوه رفتارها در خلال منازعه خواهد شد، این انتقادها به جای آنکه تحت تأثیر واقعیات مسائل نظامی و فعالیتهای دیپلماتیک قرار داشته باشند، تحت تأثیر قواعد رفتاری محافل خبری مطرح می‌شوند. زمانی که ما این تحولات را کنار یکدیگر قرار دهیم، تصویری به دست می‌آوریم که نشان می‌دهد افراد تصمیم‌گیر به میزان بیشتری در معرض انتقادها و بحثهای خارجی قرار گرفته‌اند. تجربه مستقیم چنین وضعیتی، همراه خاطرات سیاسی مردم از ویتنام، سبب افزایش حساسیت پیامدهای مربوط به اقدام نظامی می‌شود. در همین زمان، فرماندهی نظامی، حتی فرماندهی مستقر در میدان نبرد، به میزان بیشتری به بافت سیاسی موجود در کشور مرتبط شده‌اند. در شرایطی که اطلاعات از صحنه نبرد به جهان خارج منتقل می‌شود، ارتباطات نظامی ـ سیاسی با دیگر نقاط جهان نیز شدت می‌گیرد. از آنجا که فعالیتهای کوچک، در عرصه بزرگ‌تری در معرض دید قرار می‌گیرند، باید به پیامدهای سیاسی این فعالیتها بیشتر توجه کرد. در چنین شرایطی [برخلاف ایده کلازویتس] ممکن است مسائل سیاسی [حتی] بر مسئله اعزام محافظان و جابه‌جایی نیروهای گشتی تأثیر بگذارد. در اینجا ممکن است بتوان فرضهایی را به این ‌ترتیب مطرح کرد: ـ استقلال عمل فرماندهان موجود در صحنه نبرد، رو به افول خواهد رفت: علت این است که به دلیل اهمیت سیاسی بالقوه اقدامات این فرماندهان، فرماندهان ارشد مدام اقدامات را تحت نظر خواهند گرفت و تلاش خواهند کرد آنها را به کنترل خود در آورند. ـ در شرایطی که تنوع منابع خبری افزایش می‌یابد، مدیریت کردن پوشش رسانه‌ای اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. رهبران در تلاش برای حفظ اجماع نظر عمومی درباره منازعه، ناگزیرند که شیوه پوشش رسانه‌ای مربوط به منازعه را تعیین کنند، هر چند که توانایی رهبران در دست زدن به چنین اقدامی، در حال کاهش است. روابط میان ارتش و رسانه‌ها باید به این مسئله بپردازد که چگونه گزارشهای رسانه‌ای برافکار عمومی و نحوه اداره جنگ تأثیر می‌گذارند، در صورتی که بخواهیم این مسئله را اجمالی مطرح کنیم می‌توان گفت مرز تفکیک شده میان عرصه‌های فعالیت سیاسی و نظامی از بین رفته است و اهمیت عناصر ارتباطاتی جنگ در حال افزایش است. شواهد مربوط به کوزوو و جنگ با تروریسم این مسئله که ما تا چه میزان بتوانیم این فرضها را به شیوه‌ای منظم آزمایش کنیم، به تحقیق بیشتر و دستیابی به مجموعه بزرگ‌تری از داده‌هایی که ما در حال حاضر [در این مقاله] استفاده می‌کنیم، بستگی دارد. هر چند که شواهد در دسترس، تا حدی اعتبار و صحت فرضهای مطرح شده را نشان می‌دهد. کوزوو در شرایطی که برخی جنبه‌های مربوط به جنگ کوزوو همچنان مبهم است به ویژه اینکه چرا صربستان نهایتاً تسلیم شد، این نکته مشخص است که عملیات جنگی کوزوو با نگرانیهای شدید در خصوص شیوه برداشت عموم مردم از جنگ همراه بوده است.24 لسلی جلب( ) در تحقیقی در خصوص عملکرد نظام تصمیم‌گیری امریکا درباره ویتنام، معتقد است که این نظام کامل عمل کرده و پاسخی برای مسئله ویتنام ارائه کرده است که در حداکثر ممکن خود جنبه سیاسی و در حداقل مورد نیاز ماهیت نظامی دارد.25 مشکل این بود که این پاسخ برای دستیابی به نتایج دلخواه کافی نبود. به نظر می‌رسد داستان حمله ناتو به یوگسلاوی، منطق مشابهی داشته است. در این حمله، سیاست‌مداران کمی معتقد به تدارک حمله هوایی علیه میلوشوویچ بودند. البته در خصوص تدارک حمله نظامی برای شکست وی چنین اکثریتی وجود نداشت. در واقع این عملیات نظامی دارای یک جزء غیر دقیق و سرهم بندی شده بود و پیش‌فرض آن این بود که در پی دو یا سه روز بمباران، بلگراد به غار خود خواهد خزید.26 زمانی که چنین چیزی اتفاق نیفتاد، محدودیتهای مربوط به اکثریتی که تشکیل شده بود، نمایان شد. به نظر می‌رسید برخی از اعضای ناتو خواهان وقفه در بمبارانها و برقراری مذاکرات بودند. در این زمان انگلیس تهاجمی‌ترین موضع را اختیار کرده و مایل بود عملیات هوایی با عملیات زمینی همراه شود در حالی که بیشتر اعضای این سازمان، از استمرار بمباران با شدت کمتر یا بیشتر حمایت می‌کردند. عامل اصلی برای استمرار عملیات نظامی در این زمان منابع نظامی یا [میزان] تلفات ناشی از جنگ نبود، بلکه توانایی در حفظ حمایت سیاسی در مواجهه با ابهامات و حوادث پیش‌بینی نشده در جنگ بود. از جمله این ابهامات، می‌توان به میزان تلفات غیرنظامیان، اشتباهات در هدف‌گیریها و غیر مؤثر بودن حملات هوایی در هدف قرار دادن واحدهای نظامی صربها در کوزوو اشاره کرد.27 برای افرادی که در این منازعه درگیر بودند تصویر عمومی مربوط به آن اهمیت زیادی داشت. میلوشوویچ تنها زمانی متقاعد می‌شد از کوزوو عقب‌نشینی کند، که وی و هوادارانش درمی‌یافتند شکست آنها گریزناپذیر است. چنین چیزی زمانی محقق می‌‌شد که نیروهای متحد عزم خود را برای شکست دادن میلوشوویچ با استمرار عملیات نظامی نشان می‌دادند، بنابراین در شرایطی که ناتو تلاش می‌کرد اکثریت ضعیف موجود در خصوص استمرار عملیات را حفظ کند، به نمایش گذاشتن عزم ادامه جنگ، خود به صحنه مهمی از کاروزار تبدیل شد. دیدگاه تروور ترال،( ) دستیار رسانه‌ای تونی بلر، حاکی از آن است که در این زمان مقامهای سیاسی، فشار زیادی برای کنترل رسانه‌ها وارد کردند به گونه‌ای که ترال، برخی از روشهای مدیریت رسانه‌ای را به داخل ناتو کشاند. در این زمان، نمایش دادن منازعه در واقع بخشی از منازعه بود. هر دو طرف تلاش کردند که موضع برتر خود را در منازعه نشان دهند.28 اقداماتی که برای به حداقل رساندن مخاطرات سیاسی صورت گرفت، سبب طرح بحثهایی در این باره شد که حمله به چه اهدافی مشروع است و مخاطرات ناشی از خسارات جانبی حملات تا چه اندازه است. [به همین علت] اهداف [آماج حمله] باید توسط بالاترین سطح سیاسی تأیید می‌شد. بحثها در خصوص بمباران اهداف، سبب شد لیندون جانسون [رئیس‌جمهور وقت امریکا] بر کنترل شخصی در زمینه بمباران ویتنام شمالی پافشاری کند، در دوره بعد نیز جورج بوش کنترل بمباران افغانستان را در دست گرفت با وجود انتقادهایی که به اجرای عملیات غرش چرخان( ) [در افغانستان] شده است باید به این واقعیت توجه داشت که این عملیات نشانگر فضای سیاسی و فناوری در حال تغییر جنگ است.29 در دسترس بودن وسلی کلارک( ) در آن سوی خط تلفن و یا ارتباط ویدئو کنفرانسی با وی سبب می‌شد او از همه پیچ و خمهای مباحث سیاسی در واشنگتن مطلع شود. چنین ارتباطی نوع خاصی از مدیریت [عملیات جنگی] را پدید آورد که در دوره قبل از خطوط ارتباطاتی امکان‌پذیر نبود. در چنین شرایطی مقامهای بالاتر برای قضاوت در زمینه عملکرد کلارک، هم معیارهای نظامی او را در نظر می‌گرفتند و هم شیوه ظاهر شدن او در مقابل رسانه‌ها و به پاسخهایش هم توجه می‌کردند.30 ممکن است با بررسی جنگ در افغانستان به عنوان بخشی از جنگ با تروریسم، چنین تصویری مطرح شود که نگرانیهای سیاسی و نگرانیهای مربوط به ابعاد نمایشی جنگ آن گونه که در کوزوو وجود داشت، در افغانستان از بین رفته بود، در اینجا بزرگ‌ترین قدرت جهانی قربانی حمله‌ای مستقیم شده بود و تلاش می‌کرد با دشمنانش تسویه حساب کند. با این حال آنچه که در جنگ افغانستان مشاهده می‌شود از جهات بسیاری با کوزوو شباهت دارد. در جنگ افغانستان ما شاهد نگرانی در خصوص پیامدهای رسانه‌ای اقدامات و اهمیت افکار عمومی کشورهای خارجی هستیم. در اینجا نیز همانند کوزوو، سازوکاری برای مدیریت خبری بین‌المللی مشاهده می‌شود.31 ما شاهد همان پافشاریهای گذشته برای پذیرش اهداف مورد حمله در بالاترین سطوح هستیم. هر چند جنگ در کوزوو با جنگ با تروریسم تفاوت داشت و در هر دو مورد حساسیت زیادی نسبت به پوشش رسانه‌ای رویدادهای جنگ وجود داشت اما میزان آسیب‌پذیری از این ناحیه، در این دو جنگ متفاوت بود. حساسیت را می‌توان به این صورت تعریف کرد که تا چه میزان نگرانی نسبت به پوشش رسانه‌ای جنگ وجود دارد که سبب می‌شود بر پوشش رسانه‌ای رویدادهای جنگ نظارت و مدیریت داشته باشند و در مقابل آنها واکنش نشان داده شود. آسیب‌پذیری نیز بدین معناست که پوشش رسانه‌ای بالقوه سبب تغییر مستقیم در سیاست [مربوط به منازعه] شود و یا به طور غیرمستقیم بر روی اعضای ائتلاف و یا کسانی که می‌توانند بر اعضای ائتلاف فشار وارد کنند، تأثیر بگذارد. از آنجا که در جنگ کوزوو، ائتلافی شرکت داشت که رهبر آنها، تعهد محدودی برای جنگ بر عهده گرفته بود، میزان آسیب‌پذیری [نسبت به پوشش رسانه‌ای رویدادهای جنگ] بالا بود. اما در مورد دوم [افغانستان] تعهد نسبتاً بالا نسبت به ورود به جنگ، سبب کاهش میزان‌ آسیب‌پذیری شد اما مسئله حساسیت [نسبت به پوشش رسانه‌ای رویدادهای جنگ] همچنان وجود داشت.32 در اینجا من با ارائه نمونه‌ای عملی برای مطالعه نشان خواهم داد که تعامل میان سیاست، ارتش، رسانه‌ها و ارتباطهای میان این سه جزء روندی فراگیر است.33 نیروی ضربت جاکانا در واقعه یازده سپتامبر، انگلیس در مقایسه با دیگر کشورها در جنگ با تروریسم بیشترین حمایتهای آشکار را از امریکا به عمل آورده است. زمانی که عملیات نظامی در افغانستان آغاز شد، رسانه‌های انگلیس به طور گسترده این تصور را (که دولت امریکا نیز آن را تأیید کرد) مطرح کردند که نیروهای زمینی انگلیس در این عملیات شرکت خواهند کرد. پس از آزادسازی کابل، انگلیس به سرعت نیروهایی را وارد پایگاه هوایی بگرام کرد و بخشی از نیروی بین‌المللی کمکی امنیتی( ) را تشکیل داد. با این حال به نظر می‌رسد وارد نشدن نیروهای انگلیسی در عملیات جنگی تا حدی سبب سرخوردگی دولت و رسانه‌ها در این کشور شده است. بنابراین اعلام این مسئله که نیرویی مرکب از کماندوهای تفنگدار( ) سلطنتی انگلیس در عملیات نظامی در جنوب افغانستان در ماه مارس شرکت خواهند کرد، تا حدی شور و شوق به وجود آورد. تحولاتی که پس از این به وقوع پیوست شاهد محکمه‌پسندی برای تأیید این نظریه است که عرصه‌های سیاسی و نظامی در حال نزدیک‌تر شدن به یکدیگرند و بخش بزرگی از ارتباطهای میان این دو عرصه از طریق رسانه‌های خبری صورت می‌گیرد. شرایطی که طی آن مسئله استقرار نیروی ضربت جاکانا مطرح شد، مربوط به اوایل دسامبر و روزهای پس از نبرد تورابورا بود. این تصور عمومی وجود داشت که اسامه بن لادن به سبب قابل اعتماد نبودن نیروهای افغان، از این منطقه فرار کرده است.34 این امر سبب اتخاذ تصمیمی شد که به واسطه آن نیروهای زمینی ائتلاف تعهداتی را برای شرکت در عملیات مشابه بپذیرند. مشخص‌ترین اقدامی که در این ارتباط صورت گرفت عملیات آناکوندا( ) در اوایل ماه مارس است.35 فرماندهی نیروهای امریکا در پی این عملیات خواستار آمادگی نیروهای انگلیسی برای شرکت در آن شد. نیروی ضربت جاکانا که بیشتر افراد آن را کماندوهای تفنگدار سلطنتی تشکیل می‌دادند، برای شرکت در جنگهای کوهستانی آموزش دیده بودند و به نظر می‌رسید به کارگیری آنها سبب تقویت تلاشهای نظامی در سطح زمین شود.36 صف‌آرایی این نیرو با پوشش رسانه‌ای وسیعی همراه شد و وزارت دفاع انگلیس نیز به این پوشش رسانه‌ای کمک کرد. سرتیب راجرلین( ) فرمانده این نیرو، به سرعت به چهره‌ای آشنا در تلویزیون تبدیل شد. بحثهایی که در ارتباط با این نیرو مطرح شد در خصوص تواناییها، خطرهای صحنه نبرد و چشم‌اندازهای مربوط به نبرد و تلفات آن بود.37 این بحثها اثر فراوانی داشت و انتظاراتی را برای رسانه‌ها پدید آورد. این انتظارات برآورده نشد. مدتی بعد نیروی ضربت در عملیات پتارمیگان،( ) شرکت کرد. این عملیات برای پاک‌سازی مناطق جنوب تورابورا اجرا شد. در این هنگام تحلیلهای فراوانی در رسانه‌ها در خصوص خطرهای مربوط به این کار و گریزناپذیر بودن تلفات مطرح شد. در این حال یکی از مقامهای حزب محافظه‌کار، سخنان تردیدآمیزی بر زبان راند و گفت دره این منطقه را قبلاً نیروهای ائتلاف پاک‌سازی کرده‌اند.38 پس از چند روز گشت‌زنی نیروهای ضربت در محل عملیات، کار بدون مواجه شدن با دشمن پایان یافت. در اوایل ماه مه نیروی ضربت جاکانا، بار دیگر در چهارچوب عملیات اسنایپ( ) برای پاک‌سازی منطقه‌ای کوهستانی، وارد عمل شد. در این عملیات نیز هیچگونه مواجهه‌ای با نیروهای دشمن صورت نگرفت اما نیروهای عملیاتی موفق شدند مقادیر عظیمی مهمات را کشف و منفجر کنند. این انفجار (به صورت واقعی و مجازی) در مقابل انظار و رسانه‌ها اجرا شد که‌ رسانه‌ها این انفجار را در عباراتی اغراق‌آمیز( ) توصیف کردند. به فاصله کمی پس از این ماجرا، رهبران محلی [در افغانستان] این سؤال را مطرح کردند که مهمات اساساً برای القاعده بوده است یا خیر.39 پس از اجرای دو عملیات بدون مواجهه با نیروهای دشمن، سرتیب لین احساس کرد که لازم است اهمیت اوضاع را کاهش دهد. در همین چهارچوب وی گفت: در حال حاضر نیاز به اجرای عملیات تهاجمی کم است و عملیات به جای چند ماه ظرف چند هفته پایان خواهد یافت. دونالد رامسفلد وزیر دفاع امریکا به فاصله چند ساعت پس از این اظهارات که یک خبرنگار به او اطلاع داده بود، آن را رد کرد40 زمانی که نیروهای انگلیسی، به پایگاه خود در بگرام بازگشتند، گروهی از اعضای یک بیمارستان صحرایی ارتش انگلیس به بیماری عفونی شدیدی مبتلا شدند. برخی محافل، این حادثه را به حمله میکروبی احتمالی نسبت دادند در این حال رسانه‌های انگلیسی اظهارات کارشناسان بهداشت عمومی را به این صورت منعکس کردند که علت بیماری احتمالاً ضعف بهداشت در محل است. در این حال، اظهار نظرهایی در خصوص شرایط بد زندگی نیروهای انگلیسی در مقابل شرایط بهتر برای نیروهای امریکایی و آلمانی در منطقه مطرح شد.41 به جای آنکه این نیروی ضربت نشانه‌ای برای قدرت و رشادت نظامی انگلیس تبدیل شود، به عاملی برای لطیفه‌گویی و طنزپردازی تبدیل شد. در این شرایط رسانه‌های انگلیس به خاطر نبودن موضوعات خبری، دچار ناامیدی و سرخوردگی شده بودند. در روز جمعه 17 ماه مه، مردم انگلیس زمانی که از خواب برخاستند سرتیپ راجرلین را بر صفحه رسانه‌ها دیدند که می‌گفت: من می‌توانم تأیید کنم نیروهای ائتلاف با دشمن مواجه شده‌اند و تلفاتی از درگیری به جای مانده است.42 تفنگداران بار دیگر سوار بر خودروها در حال حرکت برای کمک به یک گشتی استرالیایی از نیروهای اس.ای.اس بودند که هدف حمله‌ای کمین، واقع شده بود. در بعد از ظهر روز قبل، گروه گشتی استرالیایی، هدف آتش نیروهای دشمن قرار گرفته بود. گروه گشتی دیگر نیز که به کمک رفته بود، هدف آتشباری قرار گرفته بود اما بالگردهای توپدار ای.سی-130 امریکا به حمایت هوایی برخاسته بودند. اکنون مشخص بود که سربازان ما یک نیروی واکنش سریع در حال حرکت بودند تا برای نیروهای استرالیایی پوشش کمکی ایجاد کنند و با نیروهای دشمن درگیر شوند. پس از آن گزارش شد که وزارت دفاع در لندن ظرف چند دقیقه ناگزیر شده بود اظهارات سرتیپ لین‌ را تکذیب کند. به گفته وزارت دفاع این خبر که نیروهای انگلیسی با دشمن درگیر شده‌اند، نادرست است.43 در طول روز جمعه و روز بعد از آن اعتبار گزارشهای اولیه کاهش می‌یافت. گزارش شد مردانی که به دلیل بمباران نیروهای امریکایی کشته و زخمی شده‌اند، در واقع گروهی از افراد محلی بوده‌اند که بر سر دستیابی به زمینهای جنگلی محل (به گفته یک منبع) به نزاع با یکدیگر پرداخته بودند. گزارشی دیگر حاکی از آن بود که این افراد محلی که در یک مجلس عروسی شرکت داشتند، اقدام به شلیک هوایی کرده بودند.44 بدین ترتیب این سومین‌ بار بود که کماندوهای انگلیسی در مواجهه با دشمن ناکام می‌ماندند. نشریه ساندی‌ تلگراف خبری به نقل از منبعی گمنام در وزارت دفاع انگلیس منتشر کرد که طی آن ادعا شده بود که سرتیپ لین هدف بی‌اعتمادی وزارت دفاع و افراد تابع خود قرار گرفته و بحثهایی در خصوص جایگزینی وی مطرح شده است. این گزارش در ادامه افزود که لین، فرمانده امریکایی خود را تحت فشار قرار داده است که نیروهای تحت امرش به جای کمک به نیروهای امریکایی برای کمک به استرالیاییها اعزام شوند.45 جف هون،( ) وزیر دفاع انگلیس در واکنش به این گزارش به سرعت در برنامه تلویزیونی دیوید فراست ساندی( ) حاضر شد تا از لین حمایت کند.46 ژنرال جولیان تامپسون( ) نیز که در منازعه فالکلند فرماندهی سه تیپ کماندویی را بر عهده داشت در برنامه رادیو ـ 4( ) از سرتیپ لین حمایت کرد. حمایت وی در عمل، مسئله فرعی ناخواسته‌ای را به توصیفات مربوط به منازعه در افعانستان اضافه کرد. به این ترتیب که گفته شد تلاش دشمن برای مواجه نشدن با نیروهای خودی مسئله‌ای طبیعی در عملیات ضد شورش( )به شمار می‌رود هرچند چنین تعبیری با واقعیات همخوانی داشت اما هیچ فردی در نیروهای ائتلاف از اصطلاح عملیات ضد شورش انتقاد نمی‌کرد.48 در روزهای بعد، گزارشهایی درباره مشکلات در روابط نیروهای ائتلافی در پایگاه بگرام با رسانه‌های انگلیس، منتشر شد.49 این امر به عاملی برای توجیه لحن انتقادی برخی مطبوعات در گزارشهای خود از منازعه افعانستان، تبدیل گردید. روزنامه دیلی‌میرور در سرخط خبری خود از عبارت خجالت زده( ) [در توصیف وضعیت نیروهای انگلیسی در پایگاه بگرام] استفاده کرد. در روز سه‌شنبه گزارش داده شد روحیه نیروهای تیپ سوم از چنین گزارشهایی آسیب دیده و آنها خشمگین‌ شده‌اند. سخنان یکی از این تفنگداران در رسانه‌ها منعکس شد که می‌گفت چگونه ممکن است ما خجالت‌زده باشیم در حالی که در خارج از پایگاه به گشت‌زنی می‌پردازیم و نیروهای القاعده جرأت مواجهه با ما را ندارند؟50 در گزارشهای بعدی ادعا شده بود مطالب منتشر شده درباره سرتیپ لین، به روحیه نیروها ضربه زده است و انتقادها [در رسانه‌ها] از اختلاف میان نیروی دریایی( ) و ارتش( ) ناشی شده است.51 اختلافی که در بالا به آن اشاره شد پدیده جدیدی در سریال تلویزیونی( ) سرتیپ لین نبود. تنشها میان فرماندهان حاضر در صحنه عملیات و فرماندهان ارشد آنها و همچنین اختلافات میان نیروهای نظامی و سیاسی و بین ارتش و رسانه‌ها و اختلافات میان نیروهای ائتلافی، پدیده نامتعارفی نیست. با این حال آنچه که در اینجا حیرت‌آور است نامشخص بودن مرز میان کل عرصه‌ای است که این عوامل در آن تأثیر‌گذارند. مقامهای انگلیسی و امریکایی درباره بیانیه‌های طرف مقابل اظهار نظر می‌کنند، فاصله میان لندن و بگرام اهمیت خود را از دست می‌دهد، روزنامه‌نگاران پاسخهای تفنگداران را در ارتباط با پوشش خبری روز رسانه‌ها جویا می‌شوند، منابعی در لندن اظهاراتی علیه فرماندهان مستقر در صحنه عملیات بر زبان می‌رانند و سخنانی در محل [عملیات] برای به چالش کشیدن اظهارات رسمی مطرح می‌شود [و توسط رسانه‌ها بازتاب پیدا می‌کند.]. در این حالت روزنامه‌نگاران قادرند در زمان واقعی روایت مطرح از سیاست موجود را به چالش بکشند. نیروهایی که در صحنه عملیات حضور دارند متوجه می‌شوند که اقدامات ‌آنها به موضوعی برای اظهار نظرها و تفسیرهای رسانه‌ای تبدیل شده‌ است. دولت [انگلیس] دریافت که اعتبار سیاست آن [در افغانستان] به دلیل این رویدادها به چالش کشیده شده است. در پایان عملیات کوندور( ) رسانه‌ها با فعالیتهای نیروی ضربت جاکانا، به شیوه‌ای طنزگونه برخورد می‌کردند و یا اهمیت کمی برای آن قائل بودند.52 با وجود آنکه بی‌تردید مشکلاتی در روابط میان رسانه‌ها و ارتش وجود داشت، بخش اعظم مشکلات از اقدامات دولت و ارتش ناشی می‌شد. این دولت بود که انتظاراتی در خصوص وقوع نبرد ایجاد کرد که برآورده نشد. به نظر می‌رسد این دولت و ارتش بودند که نمی‌دانستند از روزنامه‌نگاران بخواهند چه کاری انجام دهند. گزارشهای منفی از مناقشه و اختلافات با فرماندهی نظامی ریشه گرفت. چهره‌هایی در دولت وجود داشتند که تلاش می‌کردند با توسل به سیاستهای رسانه‌ای، مواضع خود را تقویت کنند و مخالفانشان را تحت فشار قرار دهند بنابراین این ارتش و رهبری سیاسی بود که در زمینه ایجاد یک نظام کارآمد برای هماهنگ کردن پیامهای خود [برای رسانه‌ها] ناکام ماند. گزارش فعالیتهای نیروی ضربت جاکانا، الگویی عملی را پیش روی ما قرار می‌دهد که ممکن است بتوان قاعده یا قانونی مهم را از آن استخراج کرد. بر اساس این قاعده می‌توان گفت فضای مدرن رسانه‌ای، مهارت، شایستگی و ارتباطات خوب از یکدیگر تفکیک‌پذیر نیستند. نمی‌توان یکی را بدون دیگری در اختیار گرفت.53 اگر نتوانیم این عوامل ر



    مقالات مجله
    نام منبع: رابین براون
    شماره مطلب: 2154
    دفعات دیده شده: ۲۴۲۱ | آخرین مشاهده: ۶ روز پیش