Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • ملاحظات سیاسی و روانی در عملیات ضد شورش ملاحظات سیاسی و روانی در عملیات ضد شورش
    پنج‌شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰

    ملاحظات سیاسی و روانی در عملیات ضد شورشریچاردجی. استیل ول علی جامه‌بزرگچکیده این مقاله به ابعاد روانی درگیریها می‌پردازد، زیرا ابعاد روانی بعدی است که کمتر به آن توجه شده است و بهتر است در آن جداگانه تأمل کرد. منازعاتی که بین گروههای انسانی، ملل یا ائتلافها رخ می‌دهد، حاصل برخورد اهداف یا تقابل منافع طرفین درگیر است. ماهیت منافع چنان است که رقبا آماده‌اند بر سر آن بجنگند و کشته شوند. گاهی، هر چند موقتاً، کشمکش پایان می‌یابد و این

    ملاحظات سیاسی و روانی در عملیات ضد شورشریچاردجی. استیل ول علی جامه‌بزرگچکیده این مقاله به ابعاد روانی درگیریها می‌پردازد، زیرا ابعاد روانی بعدی است که کمتر به آن توجه شده است و بهتر است در آن جداگانه تأمل کرد. منازعاتی که بین گروههای انسانی، ملل یا ائتلافها رخ می‌دهد، حاصل برخورد اهداف یا تقابل منافع طرفین درگیر است. ماهیت منافع چنان است که رقبا آماده‌اند بر سر آن بجنگند و کشته شوند. گاهی، هر چند موقتاً، کشمکش پایان می‌یابد و این زمانی است که یک طرف مخاصمه درمی‌یابد اگر به دشمن فرصت تجدید نظر بدهد، طرف خودی منافع بیشتری به دست خواهد آورد یا حداقل زیان کمتری را متحمل خواهد شد. حریفی که دست از مبارزه بر می‌دارد به ادامه آن امیدی ندارد. مقدمه دشمن را می‌توان با روشهای متعددی تضعیف کرد و در هم شکست: توسل به نیروی نظامی (استفاده از نیرو، تهدید به استفاده از نیروی نظامی، تهدید به خشونت)؛ فشارهای اقتصادی؛ قطع حمایت خارجی؛ ایجاد یأس در دشمن و زمینه‌سازی برای پیوستن نیروهای دشمن به اردوگاه خودی. معمولاً از ترکیبی از روشهای فوق استفاده می‌شود تا دشمن به این حقیقت که بازی تمام شده است واقف گردد. در بعضی اوقات حمله‌ای کوبنده هم کار دشمن را یکسره می‌کند. البته جای امیدواری است که اغلب می‌توانند مسئله را بدون نیروی نظامی حل کنند. از طرفی دیگر پیروزی بدون جنگ، همان طور که سن تزو( ) بیان می‌کند نهایت مهارت در فرماندهی است. هر رهبر سیاسی یا فرمانده نظامی ‌باید مأموریت را با سریع‌ترین روش و با حداقل تلفات انسانی به انجام رساند. اصطلاح جنگ روانی( ) با همه کاستیهای خود حداقل توانسته است که دو موضوع پر معنی [روان و نظامی‌گری] و به قدمت خود انسان را با هم جمع کند. این اصطلاح قطعاً از تعبیر عملیات روانی( ) بهتر است زیرا همان‌طور که پال لاینبرگر( ) گفت عملیات روانی اصطلاحی کاملاً خنثی است. گذشته از این موضوعات، در موقعیتی که نیروی نظامی در دسترس یا کارآمد نیست و زمانی که بتوان با ترکیب عامل روانی و نظامی هزینه‌ها را به حداقل رساند به طوری که بیشترین تأثیر را بر دشمن نهد، از جنگ روانی استفاده می‌شود. کتاب عهد عتیق در بخش رساله قضات، یکی از قدیمی‌ترین و مؤثرترین نمونه‌های جنگ روانی را ذکر می‌کند. گیدئون( ) که مردی خوش‌فکر بود، به همراه نیروهایش در آستانه نابودی به وسیله سپاهیان مجهز و پر تعداد میدیانیت( ) قرار داشت. سربازان میدیانیت اردو زده بودند و برای حمله نهایی روز بعد آماده می‌شدند. آن سوی میدان اندیشه‌ای به ذهن گیدئون راه یافت: از ‌آنجا که هر واحد جنگی در تمام ارتشهای قرن سیزدهم پیش از میلاد صد نفره بود و هر واحد نیز یک شیپورزن و یک مشعل‌دار همراه داشت، او به فکر افتاد که می‌تواند با 300 نفر سرباز مجهز این توهم را در دشمن به وجود آورد که نیرویی 30000 نفری واقعاً وجود دارد. او 300 مرد را برگزید و به هر یک، یک چراغ، کوزه و شیپور داد (البته اشاره‌ای نمی‌شود او از کجا شیپورهای اضافی را تهیه کرد!). شب هنگام او دستور داد تا مردان، چراغهای خود را روشن کنند (چراغها را در کوزه گذاشته بودند تا نور پنهان بماند). با فرمان گیدئون سربازان در فواصل معینی از اردوگاه میدیانیتها مستقر شدند. در یک لحظه با اشاره گیدئون افراد گماشته شده روشنایی چراغها را ‌آشکار کردند به طوری که محیط روشن شد و همزمان سربازان او، دیوانه‌وار شروع به دمیدن در شیپورها کردند. سپاهیان دشمن سراسیمه از چادرها بیرون آمدند و این درحالی بود که از خواب پریده بودند و قدرت فکر کردن نداشتند. آنان با یکدیگر جنگیدند و از خود شکست خوردند و عقب‌نشینی کردند (تاریخ‌نگار عبری این قضیه را به خدا نسبت می‌دهد!). ترفند گیدئون تنها نمونه تاریخ نیست و هر دانشجوی تاریخ نظامی باستان می‌تواند صحت این موضوع را تأیید کند. جنگ روانی سعی در متقاعد کردن دشمن با روشهای غیرخشن دارد. جنگ روانی در ذات خود نامحدود است و از هر تعریف دقیق و فراگیری فراتر می‌رود. بهترین توصیفی که می‌توان از آن کرد ـ هر چند ممکن است جامع و مانع هم نباشند ـ تبلیغات( ) است. متأسفانه واژه تبلیغات در صحنه داخلی امریکا با نقایص اساسی همراه است. این واژه نباید چنین سوء شهرتی داشته باشد. به هر حال این واژه از واتیکان کوریا( ) شهرت یافته است. این بخش کلیسای کاتولیک وظیفه تبلیغ ایمان را داشت. تبلیغات را می‌توان به سادگی این گونه تعریف کرد: تبلیغات استفاده برنامه‌ریزی شده از هر نوع شیوه ارتباطی برای تأثیرگذاری در اذهان، عواطف و اعمال یک گروه مشخص برای نیل به هدفی مشخص است. تأثیرگذاری همانا هدف برنامه‌های منظمی است که ما در فواصل زمانی یکسان بر صفحه تلویزیون می‌بینیم و حوزه‌ای است که امریکا در آن پیشتاز است. بنابراین جنگ روانی پدیده‌ای مرموز و اسرارآمیز نیست. اثربخش بودن جنگ روانی به چهار عامل بستگی دارد و تفاوتی ندارد که در تأمین امنیت ملی از جنگ روانی استفاده شود یا در حمایت از سهام‌داران. این چهار عامل عبارتند از: 1) آرمان مشخص؛ 2) تعیین مخاطبان به عنوان هدف حمله؛ 3) پیام قابل قبول؛ و 4) ابزار مؤثر ارتباطی و وسیله نشر پیام. گیدئون تمام معیارهای فوق را به خوبی رعایت کرد. هدف او این بود تا نشان دهد از نظر نظامی به خوبی تقویت شده است، مخاطبانِ هدف او نیروهای دشمن بودند، قاعده شمارش نیروها باعث مقبولیت پیام او شد و روشنایی چراغها همراه صدای شیپور، تضمین کننده این بود که دشمن پیام را دریافت کرده است. کمتر اتفاق می‌افتد که مسئله اینچنین آسان و با این سرعت اتفاق بیفتد. دیدگاه امریکاییها درباره جنگ روانی سلاح روانی به مثابه ابزار دائمی امنیت ملی هرگز مورد پذیرش دولت، کنگره یا عامه مردم امریکا قرار نگرفت. استفاده از ابزار روانی با هر عنوان که بود، فقط به منزله راهی گریز‌ناپذیر، در زمان جنگها مورد حمایت قرار می‌گرفت. اما باید بپذیریم در اوایل جنگ سرد اشتیاق فراوانی برای راه‌اندازی سازمانی ملی و تشکیلاتی وجود داشت که قرار بود از ارتباطات بین‌المللی به عنوان ابزار روانی در پیگیری سیاست کشور استفاده کند. به علت اختلاف اساسی در بخش اجرایی در مورد ارزش و مناسب بودن فعالیتهایی از این دست آن ایده هرگز تحقق نیافت. این اختلافات مانع بیان نظریه‌ای جامع و همکاری لازم درباره برنامه‌های سازمانی شد. به هر حال باید گفت شکست برنامه تا حد زیادی به علت شخصیت ویژه امریکایی است که خیال‌پرداز و در عین حال عملگراست، به توطئه سیاسی چندان اتکایی ندارد و برای راه‌حلهای سریع بی‌صبری نشان می‌دهد. این خصوصیات با رویکرد نسبتاً ساده‌ای که اغلب امریکاییها به جهان دارند، تقویت می‌شود. با توجه به آنچه گفته شده آمادگی ذهنی و امکانات امریکا برای ورود به جنگی روانی بسیار کم بوده است و تنها به دو جنگ جهانی محدود می‌شود. تلاشهای صورت گرفته در آن زمان، در حقیقت کوششهایی در سطح ملی بود، زیرا مخاطبان هدف عملیات، عامه امریکاییها بودند. در حالی که عملیاتهای روانی در جنگهای جهانی‌ (به خصوص انگلستان در زمان جنگ اول) پشتیبانی قابل ملاحظه‌ای به وجود آورد‌‌، اما برای نتیجه نهایی جنگ، نقش سرنوشت‌سازی ایفاء نکرد. جنگهای جهانی منازعاتی بود که در اصل به طریق نظامی حل و فصل می‌شد و در کنار روش نظامی از کمک عوامل سیاسی و روانی هم استفاده می‌شد. از سوی دیگر، جنگهای آزادی‌بخش ارزش عوامل را معکوس می‌کنند. این جنگها در اصل سیاسی و روانی بوده و در کنار عوامل یاد شده از نیروی نظامی هم استفاده می‌شود. در این جنگها جنبه‌های سیاسی، روانی، اجتماعی و نظامی با هم ترکیب می‌شوند تا با استفاده از آسیب‌پذیری توده مردم، نهادهای اجتماعی فرسوده شوند و پشتیبانی لازم برای تحرکات آتی شورشیان به وجود آید. آنچه شورشیان به عنوان ابزار روانی برمی‌گزینند باعث می‌شود تا یک نیروی مجهز متعارف در وضع بدی قرار گیرد. رویارویی روانی از ویژگیهای کاملاً بارز مبارزه با یک نهضت آزادی‌بخش است زیرا ساختار سیاسی فشرده و پنهان؛ انگیزه قوی در تمام سطوح؛ قابلیت اختفاء در جمعیت غیرنظامی و شناسایی شورشیان به وسیله یک یا دو جریان مقبول سیاسی، همه نشان‌دهنده اجتناب‌ناپذیری رویارویی روانی‌اند. تجربه‌های گذشته در عملیات ضد شورش قیامهای ملی که در جهان سوم و در طی چند دهه اخیر به وقوع پیوستند، نشان دادند اسلحه روانی نقش بسیار حیاتی در تعیین نتیجه نهایی دارد. هر چند کشور ما [امریکا] به طور کامل در همه آنها درگیر نبود و حتی در برخی موارد به طور مستقیم هم در آنها دخالت نداشت[!]، اما برای کسانی که می‌خواهند مسائل را درک کنند، این جنگها دارای درسهای مفیدی‌اند. در مواقعی که امریکا تا حدی درگیر جنگ بود سوابقی که نشانگر استفاده از ابزار روانی باشد یکسان نیست. برای اثبات این نظر دو نمونه ارائه می‌شود. در اوایل دهه 1950 میلادی مبارزه دولت فیلیپین علیه چریکهای هاک( ) نمونه‌ای ابتکاری از کاربرد جنگ روانی بود که هم به طور استراتژیکی و هم به طور تاکتیکی انجام گرفت. وزیر دفاع فیلیپین رامون مگاسایسای( ) که مردی بسیار پر جذبه و خلاق بود (او بعدها به ریاست جمهوری فیلیپین رسید) همراه جمعی از مشاوران کشور ما توانست به موفقیت چشمگیری دست یابد. آنها هرج و مرج را کاهش دادند و پس از آن با برنامه‌های گسترده‌ای، شورش را از بین بردند. این برنامه‌ها شامل اقدامات نظامی، سیاسی و روانی بود. اغلب نظرات و ابتکارات متعلق به کشور ما بود اما ـ مسئله مهم‌تر این است ـ طراحی دقیق محتوای پیام ارائه شده به مخاطب و اجرای عملیات را خود دولت فیلیپین بر عهده داشت. مگاسایسای به طور غریزی می‌دانست کلید اصلی شکست دادن چریکها در مرحله اول، محروم کردن آنان از پشتیبانی جمعیت روستایی بود و در مرحله دوم هدایت کردن پشتیبانی روستاییان برای منافع دولت فیلیپین. او همچنین درک می‌کرد که سرباز، شاخص‌ترین نشانه دولت در مناطق روستایی است و دولت از روی اعمال سربازانش قضاوت می‌شود. بنابراین، مگاسایسای با آموزش دادن مجدد به تمام ارتش فیلیپین قدم اول را برداشت. مطابق آموزه‌های او وظایف ارتش عبارت بود از: پشتیبانی از مردم، دشمنی با چریکها و حمایت از رفاه و سعادت مردم. او برای آن که تلقینها و آموزشها تأثیر داشته باشد، به کسانی که حسن‌نیت ارتش را به روستاییان ثابت می‌کردند و سربازان خوبی هم بودند ترفیع می‌داد. مگاسایسای برای نیروهای شایسته، جیره‌ای خاص تعیین کرد. این جیره به خاطر استفاده خود سربازان نبود بلکه برای اهداء به روستاییان نیازمند تخصیص یافته بود. او همچنین از پزشکان و مهندسان نیز استفاده زیادی کرد و اقدامات عام‌المنفعه بسیار اساسی انجام داد. سرانجام او خط تلفن مستقیمی در نزدیک‌ترین دفتر کارش دایر کرد تا به شکایات مردم از سربازانش رسیدگی کند و هیئتی را مأمور کرد تا به موارد مطرح شده در میدان جنگ، رسیدگی کنند. وی با این کارها می‌خواست همه را متقاعد کند که درنشان دادن ارتش به عنوان نشانه‌ای از حسن‌نیت و توجه دولت مرکزی نسبت به شهروندان، بسیار جدی است‌. تلاشهای بسیاری انجام شد تا خط مشی جدید ارتش فیلیپین و دستاوردهای این روش نوین به اطلاع عموم برسد و همگان از آن مطلع شوند. برای آنکه امر اطلاع‌رسانی به خوبی صورت بگیرد مگاسایسای از اعلامیه‌ها، روزنامه مخصوص یگانهای نظامی (که بعدها به دست شهروندان محلی می‌رسید)، فیلم عملیات و اقدامات انجام شده برای مردم (فیلمها را مسئولان امور غیرنظامی در نقاط دوردست نمایش می‌دادند) و در نهایت گروههای نمایشی سیار استفاده کرد. برنامه‌هایی که برای جلب حمایت مردم اجرا می‌شد نیز توسط کسانی که خودشان تحت نظر شورشیان بودند تکمیل می‌شد. به منظور اطمینان‌بخشی به شهروندان، سرمایه لازم برای زندگی دوباره فرد و خانواده فرد تسلیم شده (و حتی دستگیر شده) تأمین می‌شد، در نقاط آرام کشور، زمین در اختیار آنان گذاشته می‌شد و وام برای ساخت و ساز، ابزار، غذا و بذر هم به افراد تسلیم شده تعلق می‌گرفت. هرچند رویکرد جدید باعث شد شورشیان تسلیم شوند اما تأثیر غیرمستقیم آن بسیار گسترده‌تر بود. تا پیش از اجرای این برنامه، بسیاری از مردم از شورشیان حمایت کرده بودند، چون بنا‌ به ‌گفته خودشان هدف آنها زمینی برای افراد بدون زمین بود. هنگامی که مشخص شد می‌توان بدون مبارزه به هدف رسید تعهد اخلاقی به شورشیان از بین رفت. در برنامه بعدی جوایز فراوانی برای شورشیانی که باعث مرگ یا دستگیری رهبران یا هم‌قطاران خود می‌شدند، در نظر گرفته شد. فواید این برنامه عمیق کردن شکاف بین شهروندان و شورشیان و افزایش خصومت بین رده‌های مختلف چریکها بود. همراه با این برنامه‌های اصلی، طرحهای ابتکاری و هدفمند دیگری هم اجرا شد که از آن جمله‌اند: واداشتن مادران به این که از فرزندان شورشی خود خواهش بکنند به دولت بپیوندند؛ پخش شایعه به منظور تخریب وجهه سیاستمدارانی که در کارهای مگاسایسای اخلال ایجاد می‌کردند؛ توزیع گسترده پوسترهایی که رهبران هاک را در نقش مسببان قتل، آدم‌ربایی و هتک حرمت زنان، به طور مستند افشاء می‌کرد و استفاده از خرافات بومی مردم منطقه. همراه با روند رو به افزایش حمایت مردم از دولت ـ حضور ارتش هم در میدان جنگ نشانه اقتدار دولت بود ـ اطلاعات بهتری به دست آمد و عملیات قابل توجهی علیه شورشیان اجرا شد. در نتیجه در سال 1953، شورش چریکها تهدیدی برای امنیت ملی فیلیپین به شمار نمی‌رفت. حال از نقش چشمگیری که عملیات روانی در موفقیت عملیات ضد شورش داشت، می‌توان درس گرفت. نکته اول این است که مگاسایسای اولویتهای صحیحی را برگزیده بود. در اغلب کشورهای جهان سوم، سرباز چهره دولت را ترسیم می‌کند. باید گفت در نواحی روستایی، رفتار سربازان تعیین‌کننده نوع رابطه مردم و دولت به شمار می‌رود. بنابراین، تا آنجا که ممکن است سرباز باید به مفیدترین نشانه برای توجیه اخلاقی دولت، مبدل شود. تحقق این امر وظیفه تمام رده‌های فرماندهی است و مسئولیتی است که نمی‌توان به دیگران واگذار کرد. نکته دیگر این است که افزون بر روشهای نظامی یاد شده چندین عامل دیگر نیز در هم ادغام شدند تا حمایت مردم از دولت دوباره احیاء شود. این عوامل عبارتند از: 1) تأکید بر رهبری و فرماندهی (به طور مشخص شامل القاء دقیق مطالب به سربازان)؛ 2) عنصری متعهد که در هر ستاد فرماندهی نقشه‌ها را طراحی و بر اجرای آنها نظارت کند؛ 3) سازگاری برنامه‌های جنگ روانی به طرز هوشمندانه‌ای با نوع برخورد و نیازهای مخاطبان؛ و 4) بهره‌گیری از مشاوران خبره و حرفه‌ای. آنها با همدلی خود و اشتیاقی که برای گمنام بودن داشتند با تصمیم‌گیران اصلی ارتباط برقرار کردند و رابطه خود را تا آخر حفظ کردند. در فیلیپین هیچ کس وقت خود را صرف تعریف محدوده و مسئولیت اجرای عملیات روانی نکرد. برعکس، هر کس وظیفه‌ داشت اهداف فراگیر را دنبال کند، اعتماد به دولت را افزایش دهد و موجبات بی‌نتیجه بودن شورش را فراهم آورد. با ترکیب استثنایی اقدامات عملی و مفید، اجرای عملیات نظامی و اطلاعات و عملیات روانی، موفقیت لازم به دست آمد. از سوی دیگر ویتنام کاملاً قضیه متفاوتی بود. در سال 1973 و در خلال مذاکرات مبادله اسیران، گفت‌وگویی روشنگرانه بین سرهنگ ارتش امریکا هری سامرز( ) و افسری از ویتنام شمالی در شهر هانوی، جریان داشت؛ سامرز اشاره کرد که ارتش امریکا هرگز در میدان جنگ شکست نخورد و در پاسخ شنید «کاملاً درست است اما در میدان شکست نخوردن، به نتیجه جنگ ربطی ندارد». مبارزه سیاسی ـ روانی کمونیستها در عرصه بین‌المللی، در میان مردم و دولت‌مردان امریکا بسیار تعیین‌کننده بود. تراژدی در اینجا است که امریکا نتوانست حمایت بین‌المللی و داخلی برای چریکهای مخالف دولت نیکاراگوئه به‌وجود آورد. این ناکامی منعکس‌کننده تجربه ویتنام در عرصه کلیدی دیگری بود. هنوز بررسی دقیق و قابل اعتمادی از عملیات روانی جنگ ویتنام تألیف نشده است. وقتی این امر صورت پذیرد حاصل کار تعدادی موفقیت در سطح تاکتیکی و شکستهای متعددی در سطح استراتژیکی را شامل خواهد شد. از دلایل شکست جنگ ویتنام می‌توان موارد زیر را بر شمرد: 1ـ ناتوانی در سازگار شدن با تأثیر وسایل ارتباط جمعی مدرن (اولین جنگی که از تلویزیون پخش شد)؛ 2ـ کمبود اقدامات سیاسی ـ روانی برای شرطی کردن توده مردم و برقراری شرایط مناسب، مثلاً برای تهاجم به کامبوج. همچنین عملیات روانی نتوانست این تصور را که این جنگ ما است و نه جنگ ویتنام جنوبی از اذهان بزداید. 3ـ بی‌فایده بودن مشاوره و منابعی که برای کمک به دولت ویتنام جنوبی، برای حل مشکلات، بهبود وجهه آن و نیز گسترش نقش آن در داخل و خارج میدانهای جنگ در اختیار آن دولت قرار گرفت. مسئولیت این شکستها به تنهایی ـ یا بیشتر ـ متوجه اداره روابط عمومی مشترک ایالات متحده امریکا( ) نیست، بلکه رهبری سیاسی و نظامی واشنگتن و در داخل کشور، تردید سازمان اطلاعات ایالات متحده امریکا( ) در مورد امتیازات جنگ روانی و نقش آن در موضوع به همراه سیستم آموزشی که در آموختن اصول اولیه ضدشورش به همه رده‌های نظامی توفیق نیافت، از عوامل شکست‌اند. ارزشیابی ما مدیریت و اعضای اداره روابط عمومی مشترک را دست‌کم نمی‌گیرد و باید انصاف داد که حتی با وجود برنامه‌های مؤثر هم، امکان نتیجه نهایی متفاوت، وجود نداشت. جنگ روانی می‌تواند طرحهای سیاسی، اقتصادی و نظامی را تقویت کند اما اگر آن طرحها بسیار ناقص باشند جنگ روانی نمی‌تواند نقایص را برطرف کند. تفاوتهای بین دو تجربه ویتنام و فیلیپین در هر دو مورد هدف اصلی به ‌دست آوردن حمایت مردم بود اما این امر در ویتنام امکان‌پذیر نشد. باید اذعان کرد دولت ویتنام با چالشهای بیشتر، سازمان یافته‌تر، پیچیده‌تر و دشمن بسیار با انگیزه‌ای رو در رو بود. برخلاف فیلیپین، افراد سازمان‌دهنده عملیات روانی دسترسی مستقیم و مداومی به رهبری سیاسی و نظامی یا طراحان عالی‌رتبه جنگ نداشتند. بنابراین تعداد زیادی از طرحهای تحقیقاتی دسته اول که صاحب‌نظران اجتماعی، روان‌شناسان سیاسی و مردم‌شناسان آشنا با فرهنگ منطقه آن را اجرا کرده بودند و حاوی راه‌کارهایی برای جنگ روانی بود، غالباً خیلی ساده به بایگانی سپرده شد. برنامه‌های عملیات روانی فیلیپین از لحاظ محتوایی بومی بود. از وسایل بومی نیز برای ارتباط با مخاطب استفاده می‌شد. در ویتنام، بی‌صبری (سفرهای کوتاه هم باعث آن بود) موجب شد تا امریکاییها خودشان بیش از حد کار کنند. این موضوع نه تنها از نظر عقلانی اشتباه بود بلکه از بعد روانی نیز بی‌نتیجه بود، زیرا آگاهی امریکاییها از واقعیتهای سیاسی و فرهنگی ویتنام به مانند آگاهی ایشان از لبنان به سال 1983، ناقص و ناکافی بود. چشم‌اندازهای آینده هنگامی که دهه 60 میلادی به پایان رسید و سالهای دهه 70 آغاز شد بسیاری از ناظران معتقد بودند ایالات متحده نظریه‌ای جامع و دوراندیشانه را برای عملیات روانی طرح‌ریزی خواهد کرد. در حقیقت برخی فکر می‌کردند دولت چاره‌ای جز این نخواهد داشت. حتی برخی می‌اندیشیدند که تحقیقات دامنه‌داری برای کارآمدترین و مؤثرترین شیوه‌های کاربردی ابزارها و فنون روانی در کار خواهد بود. قرار نبود چنین چیزهایی اتفاق افتد. ایالات متحده هنوز در سطح ملی، نظریه ضروری ملی ندارد. از این بدتر وزارت خارجه و مؤسسه اطلاعاتی امریکا مشروعیت جنگ روانی را به عنوان ابزار کشورداری، کمتر از دهه هفتاد قبول دارند. هنوز این باور قدیمی وجود دارد که اجرای عملیات روانی به منزله اقدامی نظامی، فقط در زمان جنگ مناسب است و در زمان صلح کاربرد آن صحیح نیست. تاکنون این حقیقت بر همه آشکار شده است که در جریان مبارزه با شورشها، چنین فعالیتهایی بسیار اساسی‌اند و اصولاً باید سازمانهای غیر وابسته به وزارت دفاع امریکا این فعالیتها را انجام دهند. اما پیشرفتهای کمی هم در دولت ریگان به ‌وجود آمد. در سال 1984، دستورالعمل دفاع امنیتی ملی( ) نقطه عطفی بود. این دستورالعمل وسایل ارتباطی را ابزار اصلی سیاست امنیت ملی تعیین کرد و به سازمانها و واحدهای اجرایی وظایف خاصی را محول کرد. فقط یک بخش با عملیات روانی مرتبط بود و به موضوع از بعد نظامی نگریسته می‌شد. هدف این دستور‌العمل تقویت قابلیتهای نظامی به منظور اجرای عملیات روانی بود تا در مواقع جنگ و بحران از عملیات روانی برای پشتیبانی از عملیات نظامی استفاده شود. آنچنان که پیش‌بینی می‌شد دستورالعمل، سیستمی مؤثر و درون‌سازمانی را برای هماهنگی و همکاری در مورد امکانات ارتباطی بین‌المللی تعیین نکرد. با استفاده از این دستور‌العمل برای شروع حرکت اولیه، وزیر دفاع بر تهیه طرح جامع عملیات روانی نظارت کرد (خود او هم بعدها کلیات آن را تأیید کرد). این طرح برای برطرف کردن نارسایی‌هایی که از زمان جنگ ویتنام به وجود آمده بود تهیه گردید. از آن جمله می‌توان به نارسایی در ساختار نیروها، راه‌کارهای عملیاتی، برنامه‌ریزی، طرحهای تحقیقاتی ـ آموزشی، پشتیبانی اطلاعاتی و برنامه‌های پرسنلی اشاره کرد. طرح فوق نقش بالقوه عملیات روانی را در تشدید عملیات نظامی تفهیم می‌کرد. برنامه شامل اقدامات زیر بود: 1ـ ستاد مشترک نظریه به ‌کارگیری جنگ روانی به منظور افزایش بازدارندگی در زمان جنگ و بحران را، در تمام ابعاد گسترش خواهد داد. این امر کوششی اساسی برای بهبود وضعیت نیروها است. 2ـ افزایش قابلیت طرح‌ریزی در فرماندهان عمده جنگ.( ) 3ـ جدا کردن عملیات ویژه و روانی از لحاظ کاربردی. این تفکیک هم از نظر پرسنلی و هم از نظر سازمانی اجرا می‌شود و به طور رسمی اعلام شد که عملیات روانی در هر اقدام نظامی وجود دارد. 4ـ آموزش مجدد افسران از طریق برنامه‌هایی که در دانشکده نظامی صورت می‌گیرد و گنجاندن عملیات روانی در تمرینات آموزشی. 5ـ به روز کردن تجهیزات و ساختار نیروها. 6ـ و از همه مهم‌تر، گسترش مرحله به مرحله یک مرکز مشترک عملیات روانی( ) است که این مرکز به تبیین مفاهیم و نظریه‌ها خواهد پرداخت و تحقیقها و تحلیلها را راهبری خواهد کرد. مرکز یاد شده، همچنین برنامه‌هایی در حمایت از فرماندهان متحد و اختصاصی برنامه‌ریزی می‌کند و به وزیر دفاع و مقامات عالی‌رتبه برای گسترش برتریهای نظامی، بر پایه طرحها و عملیات روانی کمک خواهد کرد. برای به ثمر رسیدن این ابتکارات فعالیت زیاد و پیگیری مداومی نیاز است. با فقدان سیستمی سازماندهی‌شده در سطح ملی، ابعاد روانی یک طرح عملیاتی احتمالی، موقت و ناقص اجرا خواهد شد. بنابراین، وزارت دفاع چندین بار خواستار تأسیس کمیته ملی عملیات روانی شده است. کمیته یاد شده، برنامه‌ریزی دقیق برای تنظیم و سازماندهی تمام امکانات ارتباطی دولتی و شبه دولتی را انجام خواهد داد. این برنامه‌ریزی به منظور حمایت از طرحهای عملیات احتمالی خواهد بود. همچنین برنامه‌ریزی برای دخالت در بحرانهایی که امکان مداخله مستقیم نظامی هم وجود ندارد، در دستور کار کمیته ملی عملیات روانی قرار خواهد گرفت. هر چند ایده تأسیس این کمیته در اصل تأیید شده است اما به علت محدودیتهای سخت‌گیرانه مؤسسه اطلاعات امریکا هنوز فعال نشده است. احتمالاً هیئت تحت نظارت کنگره که به منازعات نه چندان شدید می‌پردازد و در سطح شورای امنیت ملی( ) است، برای ایجاد ساختارهای عملیات روانی احتمالی، اقدام خواهد کرد. ساختارهایی که برای طراحی عملیات دقیق نظامی بسیار لازم‌اند. در همین حال واحدی از ارتش گروه چهارم عملیات روانی( ) هم می‌کوشد تا نواقص و کاستیها را پوشش دهد. این واحد برای متمرکز کردن امکانات ملی در حمایت از چندین کشور مورد تهدید برنامه‌های مبسوطی دارد. اخیراً بخشهای کلیدی مربوط به امنیت ملی از رویکرد حرفه‌ای این واحد نظامی قدردانی کرده‌اند. برنامه‌ریزان این گروه و همکاران دیگرشان هم که در صحنه نبرد السالوادر بودند، شایسته‌ تقدیراند. با این همه روشن است که برای ابعاد روانی عملیات ضد شورش بعدی که ما را درگیر خواهد کرد، آماده نیستیم. راه‌کارهایی که برای بهبود وضع، ارائه می‌شود همان‌هایی هستند که از تجربیات گذشته‌مان اندوخته‌ایم. راه‌کار اول ـ حقیقتی که باید بر آن تأکید شود ـ آنکه پیام القاء شده باید از نظر مضمون و روش انتقال، بومی باشد یا حداقل در چهارچوب باورهای کشور مورد نظر قرار گیرد. وقتی ایالات متحده می‌خواهد از کشور بحران‌زده‌ای حمایت کند باید در صحنه بین‌المللی و داخلی کارهای اساسی انجام دهد. در خود کشور بار سنگین مسئولیت بر عهده افرادی است خبره که این افراد در نقش مشاوران رسمی و غیررسمی فعالیت می‌کنند. سهمی که غیرنظامیان و نظامیان مشاور در عملیات روانی دارند باید برابر با نظام دولت میزبان باشد و تحت نظارت رؤسای هیئتهای دیپلماتیک قرار گیرد. این مشاوران باید همراه همکاران خارجی خود کار کنند. در مجموع، مشاوران امریکایی باید شناخت عمیقی از کشور مورد حمایت داشته باشند. آنان باید از فرهنگ، رسوم، زیرساختهای سیاسی و اجتماعی و نیز خصوصیات جمعیتی آگاه باشند. برای رسیدن به چنین آگاهی‌ای، مشاوران باید با گزارش جامعه‌شناسان، روان‌شناسان بالینی و مردم‌شناسان آشنا به فرهنگ تقویت شوند یا قادر به استفاده از آن باشند. افراد مشاور همچنین باید از تمام جنبه‌های شورش، روشهای عملیاتی، انگیزه و نقاط ضعف نیروهای شورشی مطلع شوند. سعی آنان ـ در این مبارزه بین فرهنگی ـ براین خواهد بود که به دولت مورد حمایت کمک کنند تا این دولت پیامهایی مبتنی بر ارزشهای مردم تولید کند و آنها را منتشر سازد. پیامهای مورد نظر مضامینی‌اند که اعتماد مردم را جلب می‌کنند. پس از آن مشاوران باید مطمئن شوند که تمام اقدامات دولت و رفتار افراد دولتی مطابق با پیامهایی است که مردم دریافت کرده‌اند و اطمینان حاصل شود که پیامها با اعمال دولت و افراد دولتی تقویت می‌شوند. راه‌کار دوم، با موضوع عملیات روانی رابطه تنگاتنگی دارد. این نگرش که جنگ روانی در حوزه تخصص آدمهای عجیبی است که دست به کارهای ماوراء طبیعی می‌زنند، باید از بین برود. بی‌شک، انجام جنگ روانی نیاز به متخصصان تمام‌وقت و تجهیزات اختصاصی (هر چند، چند منظوره) دارد. این ملزومات تنها به جنبه‌ای از عملیات روانی، در جریان عملیات ضد شورش می‌پردازند. جنبه‌های دیگر عبارتند از: بررسی دقیق و تحلیل مردم بومی و گروه شورشی، تحلیل و خنثی کردن تبلیغات شورشیان و در نهایت حمله متقابل به شیوه روانی، به شورشیان است. این حمله تمرکز ذهنی آنان را بر هم می‌زند، نقشه‌های دشمن را نقش بر آب می‌کند، آسیب‌پذیریهای دشمن را تشدید می‌کند و باعث بروز نارسایی‌هایی در کار آنها می‌شود. گذشته از این، عملیات روانی (واقعاً که چقدر به اصطلاح دیگری نیازمندیم!) امری مجزا نیست. گاهی اوقات عملیات روانی ممکن است بخشی از یک برنامه روابط عمومی،( ) فعالیت عام‌المنفعه،( ) برنامه آگاه‌سازی،( ) عملیات یاری‌رسانی به غیرنظامیان،( ) دیپلماسی عمومی،( ) کمک بشردوستانه( ) یا اقدام سیاسی،( ) باشد. همان‌طور که مبارزه علیه چریکهای هاک در دهه 1950 نشان داد هر کس می‌تواند و باید به گسترش ابعاد روانی همه برنامه‌های فوق کمک کند تا وفاداری و حمایت مخاطبان به دست آید و تداوم یابد. لازمه رسیدن به این هدف برنامه‌های خاصی است که به خوبی طراحی شده‌اند، مضمون مناسبی دارند و به ‌طور حرفه‌ای اجرا می‌‌شوند. اقدام تکمیلی ـ و معمولاً‌ ضروری ـ چند برابر کردن تأثیر برنامه‌ها و همچنین تأکید بر رابطه بین برنامه‌ها و آرمانهای ملی است. برای اجرای کامل برنامه‌های روانی باید از هر وسیله ارتباطی نهایت استفاده را به عمل آورد. از متقاعد کردن روستاییان نسبت به حُسن رفتار سربازان که با تماسهای مستقیم حاصل می‌شود تا فرستادن گروههای نمایشی سیار به مناطق روستایی و نیز از برنامه‌های تلویزیونی می‌توان در این کار بهره برد. نتیجه هر چند بر اهمیت خارق‌العاده ابعاد روانی در هر سطح منازعه تأکید شد اما در مورد قابلیت دولت [امریکا] برای استفاده از این ابزار اکتسابی قدرت ملی (یا حتی وقوف به اهمیت بالقوه ابعاد روانی در افزایش امنیت ملی) خوش‌بین نیستم. اسفناک‌تر از آن، ناکامی در تشخیص جنگ روانی ـ چه برسد به برآورد نتیجه و تلافی‌کردن ـ علیه سیاستهای امریکاست که به قصد تحلیل بردن آنها صورت می‌گیرد. در این باره باید گفت مسامحه‌کاری تاوان بس سنگینی دارد. واقعیت آشکار این است که جامعه ما، رسانه‌ها و حتی دستگاه اداری، نسبت به پیچیدگی و حوزه این نوع درگیری در خواب غفلت به سر می‌برد. افریقای جنوبی نقش عمده‌ای در هشیاری غرب ایفاء کرد، زیرا آنجا یک جنگ روانی چشم‌گیر و موفق وجود داشت. این عملیات به دقت سازماندهی و به وسیله اطلاعات غلط تجهیز شده بود و شریک جرم هم رسانه‌های زودباور خودمان بودند. دولت ساندنیستها( ) در نیکاراگوا هم، چنین موفقیتی را تجربه کرد. به طور اختصاصی باید به آنها تبریک گفت، زیرا با وجودی که امریکا از چریکهای مخالف ساندنیستها حمایت می‌کرد، در خود امریکا مردم از ساندنیستها بیشتر پشتیبانی می‌کردند. حال، آگاهی از این مسئله که انسجام شالوده سیاسی و مبنای تصمیم‌گیری ما در خطر است، باید منتهی به اقدامی شود که دشمنان را شناسایی و اقدامات آنان را بی‌اثر سازد. خوشبختانه این آگاهی باعث تشویق به ابتکارهای جنگ روانی و سیاسی می‌شود تا اهداف مثبت سیاست خارجی کشور را تعقیب نماییم. منابع: 1. Gen Richard G. Stilwell. (1996) Political-Psychological Dimensions of Counterinsurgency. Washington, DC: Defense University Perss.



    مقالات مجله
    نام منبع: ریچارد جی. استیل ول
    شماره مطلب: 2152
    دفعات دیده شده: ۲۲۳۰ | آخرین مشاهده: ۹ ساعت پیش