Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان شناسی پیروزی از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان شناسی پیروزی
    شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۳ ساعت ۱۲:۰۰

    از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان‌شناسی پیروزیپل.ئی.ولی ـ مایکل.ا.اکینو محسن نصر اصفهانیاشاره عملیات روانی امریکا پس از شکست سنگین در تجاوز به ویتنام دچار نوعی سردرگمی شد. بنابراین کارشناسان عملیات روانی این کشور در مورد ماهیت عملیات روانی و کارآیی آن در صحنه نبرد دچار تردید شدند. این مقاله نخستین بار در سال 1980 به طور علمی به نقد و بررسی کارآیی این علم پرداخت. نکته قابل توجه این است که نویسنده صرفاً عملیات روانی تاکتیکی را مدنظر

    از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان‌شناسی پیروزیپل.ئی.ولی ـ مایکل.ا.اکینو محسن نصر اصفهانیاشاره عملیات روانی امریکا پس از شکست سنگین در تجاوز به ویتنام دچار نوعی سردرگمی شد. بنابراین کارشناسان عملیات روانی این کشور در مورد ماهیت عملیات روانی و کارآیی آن در صحنه نبرد دچار تردید شدند. این مقاله نخستین بار در سال 1980 به طور علمی به نقد و بررسی کارآیی این علم پرداخت. نکته قابل توجه این است که نویسنده صرفاً عملیات روانی تاکتیکی را مدنظر داشته و از سطوح عملیاتی و استراتژیکی این رشته غافل بوده، در نتیجه از این دو سطح با نام جنگ ذهنی یاد کرده است. البته پیشنهاد نویسنده مبنی بر انتخاب جنگ ذهنی محتوای عملیات روانی را نفی نمی‌کند. یعنی عملیات روانی به دنبال تغییر افکار، نگرش‌ها و باورهای افراد خودی، بی‌طرف و دشمن است؛ بنابراین، می‌توان گفت عملیات روانی همان جنگ ذهنی است البته با گستره‌ای وسیع‌تر، یعنی هم در سطح تاکتیک و هم در سطح استراتژیک. اگرچه صاحب‌نظران جدید پیشنهاد داده‌اند که به جای جنگ ذهنی از کنترل ذهن و یا مدیریتی ادراکی استفاده شود، لیکن با تجزیه و تحلیل این دو حوزه باز مشاهده می‌شود که عملیات روانی به مراتب گستره‌ای بیش از این دو حوزه دارد. امروزه، سازمان عملیات روانی امریکا به صورت تشکیلاتی در سازمان‌های نظامی و غیرنظامی شناخته شده است و صاحب‌نظران این رشته نیز، معادل Mind war را به عنوان یک علم مستقل از عملیات روانی نپذیرفته‌اند. این مقاله با نگاهی انتقادی به نقد و بررسی کارکرد دستگاه عملیات روانی امریکا به ویژه پس از جنگ ویتنام می‌پردازد. مقدمه دردهه 1970 دکترین عملیات روانی در ارتش، در آغاز فاصله‌گیری از یأس و سرخوردگی ناشی از جنگ ویتنام بود. بنابراین در 1980 سرهنگ پل.ولی، فرمانده گروه هفتم عملیات روانی، از من به عنوان رئیس ستاد تحلیل و تحقیق عملیات روانی خواست مقاله‌ای تدوین کنم که محرک اندیشه‌های بعدی در گروه عملیات روانی باشد. او خواهان ریشه‌یابی مسائل ویتنام نبود، بلکه ایده‌های تازه و نوآورانه مرتبط با تکمیل و کاربرد عملیات روانی را می‌خواست. من طرح اولیه را تهیه کردم و سرهنگ ولی به بررسی و مطالعه آن پرداخت و نهایت کار به انتقادات و تجدیدنظر در طرح ما انجامید تا این که وی راضی شد و نتیجه آن مقاله‌ای تحت عنوان زیر بود: از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان‌شناسی پیروزی. سرهنگ ولی نسخه‌هایی از آن را به ادارات، سازمان‌ها، ستادهای مختلف دولتی و ناشران فعال در این زمینه یا علاقه‌مند به عملیات روانی ارسال کرد. او مقاله مزبور را نه به عنوان مقاله‌ای قابل چاپ، بلکه صرفاً به عنوان مقاله‌ای انتقادی برای پیشبرد گفت‌وگوها در این زمینه در نظر گرفت. در این عرصه او کاملاً موفق بود. این مسئله را با نامه‌های بسیار زیاد و تشویق‌کننده‌ای که ـ در رابطه با آن مقاله ـ طی چند ماه بعد دریافت کرد می‌توان ارزیابی کرد. با ظهور اینترنت در دهه 1980، جنگ ذهنی مجدداً باتوسعه‌ای کاملاً غیرمنتظره ـ و تا حدی خنده‌دار ـ روبه‌رو شد. به تدریج توجه به ذهن گسترش یافت و چون عنوان مهیبی داشت، شهرت بسیاری همانند شهرت تئوری توطئه پیدا کرد. شایعات به زودی آن را به صورت داستانی از سنخ داستان‌های جروج اورول ـ مثل کاندیدای منچوری ـ برای کنترل اذهان و سلطه بر جهان در آورد. وجهه من به عنوان شخصیتی مرموز و سری آب بر این آسیاب ریخت: جنگ ذهنی اکنون دلیل قاطعی بر آن بود که پنتاگون وارد جادوی سیاه و پرستش شیطان شده است. اکنون که این اپرای کمیک حداقل تا حدی مورد توجه قرار گرفته است، فکر می‌کنم ارایه نسخه‌ای کامل و درست از این مقاله به همراه مقدمه و چند تذکر تاریخی برای قرار دادن آن در بستری منطقی می‌تواند جالب باشد. بعد از همه کارهایی که انجام شد و شاید می‌شود، این مطالب ارزش بازگویی را دارد. در داخل ارتش بنا بر عادت، عملیات روانی به عنوان عملیاتی ثانویه در نظر گرفته می‌شده است. تصمیمات استراتژیک اصلی با ملاحظه منافع و اهداف سیاسی ـ نظامی سنتی گرفته می‌شوند و تنها در چنین حالتی است که عملیات روانی در دستور کار قرار می‌گیرد تا مأموریت‌هایی که قبلاً در مورد آنها توافق شده است، تأثیر بیشتری داشته باشند. جنگ ذهنی این توالی را معکوس می‌سازد. ابزارهای روانی برای حصول پیروزی ـ اساساً از طریق متقاعد کردن دشمن به این که وی واقعاً سیاست‌های ملی خود را با سیاست‌های ما هماهنگ سازد ـ برای پشتیبانی از اهداف سیاسی اصلی استفاده می‌شود. استفاده از نیروهای متعارف نظامی (بمب، گلوله و …) به عنوان آخرین راه‌کار در شرایطی مورد توجه قرار می‌گیرد که جنگ ذهنی دیگر اثربخشی ندارد. امتیاز جنگ ذهنی این است که جنگ به شیوه‌های غیرمرگ‌بار، بدون صدمات بدنی و غیرویران‌گر انجام می‌گیرد. اساساً شما دشمنتان را با استدلال فرو می‌نشانید. شما کنترل تمامی ابزارهایی را به دست می‌گیرید که از طریق آن، مردم و حکومت طرف مقابل، اطلاعات را برای سازماندهی اذهان خود به کار می‌گیرند و آن را به گونه‌ای تعدیل می‌کنید که مطابق با میل شما باشد. همه خوشحالند، کسی زخمی و کشته نمی‌شود و هیچ چیز تخریب نمی‌گردد. از سوی دیگر در جنگ متعارف استدلال عقلانی وجود ندارد، متخاصمان فقط به مردم یکدیگر صدمه می‌زنند یا آنها را می‌کشند و به غارت و تخریب سرزمین یکدیگر دست می‌زنند تا این که یک طرف چنان خسارت ببیند که دست از جنگ بکشد (یا این که هر دو طرف چنان صدمه ببینند که اندیشه پیروزی را کنار بگذارند و برای توقف جنگ با یکدیگر به تفاهم برسند). بعد از چنین جنگی، تنها بدبختی، تنفر و رنج باقی می‌ماند. تنها بازنده جنگ ذهنی سوداگران جنگ‌های متعارف یعنی کمپانی‌ها و شرکت‌هایی هستند که با سفارش بالگرد، تانک، توپ و مهمات و ... فربه‌تر می‌شوند، در نتیجه، آنچه را که رئیس جمهور تحت عنوان مجتمع‌های صنعتی نظامی به آن اشاره کرد، می‌توان در عرصه مقاومت بر ضد اجرای جنگ ذهنی به عنوان دکترین جنگ استراتژیک غالب تلقی کرد. این دورنمای کلی جنگ ذهنی در ساده‌ترین شکل آن است. اگر چه در دهه 1980 دلیلی نداشت که تصور کنم که این انتقادات اثری روی دکترین عملیات روانی ایالات متحده در بیرون از ارتش داشته باشد، اما وسوسه‌هایی وجود داشت که نوعی از این گونه نسخه‌های جنگی را که در دومین جنگ خلیج فارس و اخیراً حتی به صورت روشن‌تر در جریان تسخیر عراق در سال 2003 استفاده می‌شد، مشاهده کنم. در هر دو مورد، عملیات روانی در حد نهایی خود بر ضد مسئله حمله به عراق و نیز بر ضد افکار عمومی داخلی امریکا جهت‌گیری شده بود. تأثیر شیوه‌های کوچک‌تر جنگ ذهنی قابل توجه بودند. یک فضای روانی نسبت به پیروزی حتمی ایالات متحده ـ مبنی بر این که پیروزی در جنگ زمینی به دست خواهد آمد ـ ایجاد و در امریکا و عراق تشدید شد. مسئله‌ای که تا حد کمتری مجاب‌کننده است، این است که شکست جنگ ذهنی در این مرحله که قرار بود تنها از طریق قوی‌ترین اصول اخلاقی و حقیقت‌بینی هدایت شود، به طور قاطعانه‌ای فقط به از میان رفتن فضای مطلوب بعد از حصول پیروزی منجر شده است. اینجا پاشنه آشیل جنگ ذهنی قرار دارد. جنگ ذهنی باید به هیجانات و تعهد قوی مخاطبان خود توجه کند، چرا که آنها از سوی مخاطبان مورد نظر قضاوت و داوری می‌شوند. اگر ارزشهای اخلاقی آن مخاطبان محترم شمرده نشوند ـ اگر جنگ ذهنی فقط در خدمت انگیزه‌ها و اهداف پنهانی قرار گیرد ـ یأس ناشی از آن از نظر اجتماعی می‌تواند خردکننده باشد. در سال 1987 من یک مقاله وسیع‌تر، برای دانشگاه دفاع ملی، در ارتباط با اصول اخلاقی جنگ روانی نگاشتم. این تذکر لازم است که اگر جنگ جهانی عملاً به عنوان یکی از اهرم‌های اصلی سیاست خارجی امریکا مورد استفاده قرار گیرد، نمی‌توان خیلی زیاد روی مباحث اخلاقی که در این جنگ رخ داده است، تکیه کرد. از عملیات روانی تا جنگ ذهنی؛ روان‌شناسی پیروزی مقاله بررسی‌های نظامی نوشته ال.تی.سی جان الکساندر در تأیید سایکوترونیکز - استفاده اطلاعاتی و عملیاتی از پردازش گروهی رقابتی ـ به طور تعیین‌کننده‌ای اندیشه‌برانگیز بود. نقد تحقیقات در این حوزه به صورتی که در حوزه قوانین علمی امروز جای بگیرد، طنزی را به یاد می‌آورد که در مورد دانشمند ایتالیایی اسپالان زانی در سال 1794 گفته شده است. در آن زمان وی این فرضیه را مطرح کرد که خفاش‌ها در تاریکی توسط ابزاری که امروزه بدان ردیاب صوتی می‌گوییم، حرکت می‌کنند. این طنز می‌گفت: «اگر آنها با گوشهایشان ببینند، پس آیا با چشم‌هایشان می‌شنوند؟» اما من تردید دارم که نیروی دریایی امریکا خشنود باشد که کسی این ایده را آن قدر جدی بگیرد که در صدد پیگیری آن برآید. تحقیقات سایکوترونیک در مراحل ابتدایی خود هستند، اما ارتش فعلاً سیستم‌های تسلیحاتی عملیات دارد که برای انجام آنچه ال.تی.سی الکساندر دوست داشت ESP انجام بدهد، طراحی شده‌اند، مگر این که این سیستم تسلیحاتی از رسانه‌های ارتباطی موجود استفاده کند. این سیستم در صدد است تا از طرز فکرهای افراد بی‌طرف و دشمن نقشه‌برداری کند و سپس این طرز فکرها را برای تطبیق با منافع ملی ایالات متحده تغییر دهد. این سیستم، چنین کاری را در مقیاس وسیع، از جمله واحدهای نظامی، مناطق، کشورها و بلوک‌های قدرت انجام می‌دهد. در شکل کنونی آن، این سیستم عملیات روانی نامیده می‌شود. آیا عملیات روانی مؤثر است یا آن که صرفاً دکوراسیونی است که فرماندهان صحرایی ترجیح می‌دهند زحمت درگیر شدن با آن را به خود ندهند؟ اگر در 1970 بدین پرسش پاسخ داده می‌شد، پاسخ این بود که عملیات روانی در واقع بسیار بسیار مؤثر واقع می‌شود. در 1967 و 1968، 29276 نفر ویت‌کنگ مسلح (Nva) (معادل با 95 گردان توپخانه دشمن) تحت برنامه عفو عمومی چیئوهوی به نیروهای دریایی یا هوایی تسلیم شدند، این برنامه، مهم‌ترین تلاش در راستای عملیات روانی در جنگ ویتنام بود. در آن زمان نیروی هوایی تخمین می‌زد که از میان بردن این تعداد نیرو در یک جنگ، شش هزار کشته برای نیروی امریکایی بر جای بگذارد. از سوی دیگر، ما جنگ را باختیم نه بدان خاطر که در نبرد نظامی جنگ را واگذار کرده باشیم، بلکه به خاطر این که ما در عملیات روانی با شکست مواجه شدیم. اراده ملی ما برای پیروزی بسیار مؤثرتر از آنچه در ویتنام شمالی و ویت‌کنگ مورد حمله قرار گرفت، با تهاجم روبه‌رو شد و فهم این واقعیت دشمن را به ایستادگی تشویق کرد تا این که سرانجام، امریکا شکست خورد و به خانه گریخت. بنابراین، عملیات روانی ما شکست خورد نه بدان خاطر که اصول آن درست نبود بلکه بدان خاطر که با عملیات روانی ویتنام همخوانی نداشت. تلاش‌های ارتش هر چند موفقیت چشم‌گیر در بر داشت، اما عملیات روانی ما واقعاً اذهان مردم کشور ویتنام را تغییر نداد و حتی در داخل کشور نیز در برابر تبلیغات دشمن از مردم امریکا دفاع نکرد. افزون بر این، عملیات روانی ویتنام آنچنان نیرومند بود که نه با ارتش بزرگ‌تر یا سلاح‌های بهتر، بلکه با انجام مؤثر عملیات روانی بر بالگردهای کبری و اسپوکی‌ها، نیروی هوایی و هواپیماهای بی ـ 52 که ما صف‌آرایی کرده بودیم، فائق آمد. درس عبرت آن نیست که قابلیت عملیات روانی خود را به فراموشی بسپاریم، بلکه باید به گونه‌ای به تغییر و تقویت آن بپردازیم که بتواند دقیقاً همان نوع کاری را بکند که دشمن در سال بعد انجام داد. سخت‌افزار بهتر چیز خوبی است، اما در واقع اگر در جنگ ذهنی پیروز نشویم، چیزی را تغییر نخواهد داد. نخستین چیزی که باید بر آن فائق آمد، تصور عملیات روانی‌ای است که با محدودیت عادی شدن، قابل پیش‌بینی و بیش از حد آشکار بودن مواجه شود و نهایتاً در حد پخش اعلامیه و استفاده از بلندگو باقی بماند. دستگاه‌های نظامی از این دست، جایگاه خاص خود را دارند، اما باید در کنار عملیات اصلی مورد استفاده قرار گیرند. این عملیات اصلی نمی‌تواند در سطح کمپانی یا یگان نظامی شروع شود، بنابراین، باید در سطح ملی آغاز شود. این عملیات باید اراده ملی را برای پیروزی تقویت کند و اراده ملی دشمن را مورد حمله قرار دهد و نهایتاً نابود سازد. این عملیات هم علت و هم معلول عملیات روانی است، اما نوعی جنگ است که بسیار فراتر از حدودی قرار دارد که در ذهن جمعیت کشور درگیر می‌گنجد. بیایید با یک تغییر اسمی ساده شروع کنیم. ما باید خود را از مفهوم خودآگاهانه و تقریباً آشفته عملیات روانی نجات دهیم و در جای خود مفهوم جنگ ذهنی را روشن کنیم. این اصطلاح خشن و دلهره‌آور است و بدین گونه نیز باید باشد: این اصطلاح، مبتنی بر حمله و پیروزی است. اصطلاحی نیست که به عقلانی کردن، متقاعد کردن و هماهنگ ساختن ارتباطی داشته باشد. احتمال دارد دشمن از آن آزرده‌خاطر شود و تا زمانی که دشمن از آن شکست بخورد، می‌تواند ادامه داشته باشد. بنابراین تعریف زیر برای جنگ ذهنی پیشنهاد می‌شود: جنگ ذهنی عبارت است از متقاعد کردن هوشمندانه و ستیزه‌جویانه تمامی شرکت‌کنندگان در یک جنگ، در این مورد است که ما پیروز آن جنگ خواهیم بود. هوشمندانه است بدین معنی که طراحی شده، سیستماتیک و تلاش جامعی است که تمامی سطوح فعالیت استراتژیک تا فعالیت تاکتیکی را در بر می‌گیرد. ستیزه‌جویانه است زیرا دیدگاه‌ها و نگرش‌هایی که بر ضد ما هستند، باید به صورت مؤثر به دیدگاه‌ها و نگرش‌هایی برای حمایت از ما که در صدد دستیابی به پیروزی هستیم، تغییر کند. ما در جنگ پیروز نخواهیم شد، مگر آن که خود را در برابر عقاید و نگرش‌های تلقین شده از سوی دولت‌های متخاصم حفاظت کنیم. ما باید اذهان مردم کشور هدف را پیش از این که به حمایت از ارتش خود تصمیم بگیرند تغییر دهیم و باید خود را به آن ارتش‌ها قبل از آن که نیروهای جنگنده‌مان حتی آنها را در میدان نبرد مشاهده کنند برسانیم. این تعریف را با تعریف جنگ روانی مقایسه کنید که برای اولین بار، ژنرال ویلیام دونووان از افسران سرویس‌های استراتژیک در نوشته‌اش تحت عنوان تخمین بنیادین جنگ روانی در جنگ جهانی دوم پیشنهاد کرد: جنگ روانی یعنی هماهنگی و استفاده از کلیه ابزارها از جمله ابزار روحیه و فیزیک که با آن هدفی حاصل می‌شود ـ غیر از ابزارهای شناخته شده مورد استفاده در عملیات نظامی و از جمله بهره‌برداری روان‌شناختی از نتیجه آن اقدامات شناخته شده نظامی ـ که هدف آن تخریب اراده دشمن برای به دست آوردن پیروزی و تخریب قابلیت سیاسی و اقتصادی آن در انجام این پیروزی است که می‌خواهد دشمن را از حمایت، همیاری و همدلی متحدان یا وابستگان و یا بی‌طرفان محروم سازد و یا آن که مانع دستیابی او به چنین حمایت، همیاری و یا همدلی شود یا آن که می‌خواهد در مردم و متحدان ما اراده پیروزی را به وجود آورد، حفظ کند یا افزایش دهد و حمایت و همیاری و همدلی بی‌طرف‌ها را به سوی خود جلب و حفظ کند یا افزایش دهد. اگر حسن تعبیر از عملیات روانی آنچنان که یک افسر کل در یک نامه در سال 1917 بیان کرد از نیاز گسترده به یک کلمه مترادف ناشی باشد که در زمان صلح به کار می‌رود، به گونه‌ای که حساسیت یک شهروند نظام دموکراسی را دامن نزند؛ بنابراین، از نظر داخلی، استفاده از عملیات روانی می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد. از سوی دیگر، به نظر نمی‌رسد حساسیت‌های روس‌ها مجدداً تأیید کند که در سال 1980 عملیات روانی ارتش ایالات متحده را به صورت زیر توصیف می‌کردند: «... استفاده از شیوه‌های نابخشودنی تخریب ایدئولوژیک که فقط شامل اخاذی، پرخاشگری و ایجاد رعب و وحشت می‌شود». در رساله عالی سرهنگ آلفرد پادوک در مورد تاریخ عملیات روانی مستندات بسیار خوبی در مورد احساس بی‌میلی ارتش از عناصر پاک‌سازی‌کننده جنگ روانی ارایه شده است: «رهبرانی که نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند ببینند که جنگ‌ها نه در میدان نبرد، بلکه در اذهان مردم انجام می‌شوند و به پیروزی یا شکست می‌انجامند، پی‌درپی تلاش برای تبدیل این سلاح در کامل‌ترین و مؤثرترین شکل آن را عقیم می‌گذاشتند». همان گونه که سرهنگ پادوک به خوبی نتیجه گرفته است: به معنای واقعی کلمه شیوه تکامل جنگ روان‌شناختی و غیرمتعارف از 1941 تا یکپارچه شدن آنها به عنوان یک توان نظامی رسمی در 1952 حکایت از آن دارد که این موضوع در سراسر تاریخ جنگ‌های خاص وجود داشته است: داستان یک ارتش دچار تردید و بی‌میلی که می‌کوشد با مفاهیم و سازمان‌های دارای ماهیتی غیرمتعارف کنار آید. بر اساس دکترین کنونی، عملیات روانی یک وسیله کمکی برای عملیات اصلی به منظور دستیابی به پیروزی در میدان نبرد و جنگ‌هاست؛ معمولاً از این اصطلاح، تحت عنوان فزونگر رزمی استفاده می‌شود. مطمئناً عملیات روانی پیش‌شرطی برای عملی کردن تصمیمات در نظر گرفته نمی‌شود. از این رو، عملیات روانی نمی‌تواند اثربخشی سیاسی یا نظامی یک اقدام نظامی فرضی را از پیش تعیین کند و تنها می‌تواند برای اشاره بدان مورد استفاده قرار گیرد که اقدام در بهترین حالت ممکن بتواند انجام بگیرد. جنگ ذهنی را نمی‌توان نادیده گرفت. در واقع، جنگ ذهنی استراتژی‌ای است که جنگ تاکتیکی برای رسیدن به بالاترین اثربخشی خود باید با آن انطباق یابد. سناریوی جنگ ذهنی باید در ذهن فرمانده به خوبی مشخص شود و حتماً عامل اصلی در تمامی تصمیمات عملیاتی تاکتیکی او باشد. در غیر این صورت، او تدابیری را قربانی می‌کند که عملاً به پیروزی جنگ کمک می‌کنند و در عوض، رضایت فوری و محسوس را به دنبال می‌آورند. بر اساس مفهوم جنگ روانی، واحدهای پشتیبانی به گونه امروزین خود باید به تاریخ سپرده شوند. از همان آغاز فرآیند برنامه‌ریزی، گروه‌های جنگ ذهنی باید به فرمانده نظر کارشناسی فنی ارایه و در تمامی سطوح، آنها را به گردان‌ها منتقل کنند. این گروه‌ها نمی‌توانند ـ بدان گونه که فعلاً هستند ـ متشکل از افسران شاخه امور جزئی و افسران کنترل شبکه باشند که صرفاً مبانی عملیات تبلیغات تاکتیکی را می‌دانند. آنها باید متشکل از کارشناسان تمام وقتی باشند که می‌کوشند استراتژی جنگ ذهنی ملی را به اهدافی تاکتیکی برگردانند تا پیروزی مؤثر در جنگ را به اوج خود برسانند و از سوی دیگر، تلفات جانی را به حداقل کاهش دهند. این تیم‌های جنگ ذهنی فقط در صورت احترام فرماندهان را جلب می‌کنند که بتوانند تعهدات خود را عملی کنند. آنچه ما در حال حاضر مؤثرترین عملیات روانی ـ تاکتیکی تصور می‌کنیم، عملاً محدودترین و ابتدایی‌ترین تلاش‌هاست که به دلیل دشواری‌های تدوین و انتقال پیام در حیطه عملیات تاکتیکی انجام می‌گیرد. چنین تلاش‌هایی باید تداوم یابند، اما به درستی باید بدانیم که تقویت‌کننده عملیات اصلی، جنگ ذهنی است. اگر اراده دشمن را تا قبل از ورود به صحنه نبرد مورد حمله قرار ندهیم، مردم آن کشور از فرماندهان خود به بهترین وجه حمایت می‌کنند. ما باید قبل از آن که به این صورت وارد عرصه نبرد شوند، به اراده آنان حمله کنیم. باید آمادگی پذیرش شکست حتمی را در صحنه نبرد به دشمن تلقین کرد. جنگ ذهنی استراتژیک باید در زمانی شروع شود که جنگ اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌شود، این جنگ باید در صدد جلب نظر مردم کشور هدف ـ از طریق هر واسطه قابل دسترس ـ برآید و باید سربازان بالقوه آن کشور را ـ قبل از آن که آنها لباس‌های نظامی خود را به تن کنند ـ مورد حمله قرار دهد. در خانه و اجتماع، آنها بیشترین آسیب‌پذیری را از جنگ ذهنی دارند. آیا امریکا در جنگ‌های ویتنام شکست خورد یا آن که در خیابان‌های شهرهای بزرگ امریکا متحمل شکست شد؟ جنگ ذهنی باید هدف نهایی در یک نبرد استراتژیک باشد، ولی کاربردهای تاکتیکی، نقش فزونگر را برای این جنگ ایفا می‌کنند. در بستر اهداف استراتژیک، جنگ ذهنی باید به تمامی مردم جهان از جمله دوستان و دشمنان و بی‌طرف‌ها به یکسان دسترسی داشته باشد ـ نه صرفاً از طریق بلندگو یا اعلامیه‌های پخش شده در صحنه نبرد به منظور عملیات روانی نظامی و یا از طریق تلاش ضعیف، غیردقیق و کوته‌بینانه سایکوترونیک، بلکه باید از طریق رسانه‌هایی که کشور در اختیار دارد، قابلیت پخش پیام را به تمامی مردم کره زمین به صورت عملی داشته باشد. البته این رسانه‌ها، رسانه‌های الکترونیک ـ رادیو و تلویزیون ـ هستند. توسعه ارتباطات ماهواره‌ای، شیوه‌های ضبط ویدئویی، انتقال لیزری و اپتیکی برنامه‌ها، نفوذ در اذهان مردم دنیا را که چند سال قبل غیرقابل تصور به نظر می‌رسید، ممکن می‌سازد. مانند شمشیر ایکس کالیبور، چاره‌ای نداریم مگر آن که به این ابزار برسیم و آن را از آن خود سازیم؛ و این می‌تواند دنیا را برای ما متحول سازد به شرط آن که شجاعیت و تمامیت اخلاقی لازم را برای گسترش تمدن ـ با کمک آن ـ داشته باشیم. اگر ایکس کالیبور را نپذیریم، آنگاه توانایی تلقین اخلاقیات خود را به فرهنگ‌های خارجی از دست می‌دهیم. اگر آنها اصول اخلاقی ما را نپذیرند، چاره‌ای جز جنگ با آنها در مقیاس وحشیانه آن نداریم. جنگ ذهنی باید تمامی شرکت‌کنندگان را مد نظر داشته باشد، در غیر این صورت، اثربخش نخواهد بود. تحت قوانین فعلی، واحدهای عملیات روانی نمی‌توانند شهروندان امریکایی را مورد هدف قرار دهند. این ممنوعیت مبتنی بر این پیش‌فرض است که تبلیغات حتماً یک دروغ بوده یا دست‌کم یک نیم‌حقیقت گمراه‌کننده است و این که حکومت حق دروغ گفتن به مردم را ندارد. این که وزارت تبلیغات گوبلز نباید بخشی از روش زندگانی مردم امریکا باشد، کاملاً درست است؛ بنابراین، همیشه گفتن حقیقت باید قاعده جنگ ذهنی باشد. قدرت جنگ ذهنی در توانایی و تأکید آن بر دریافت صحیح گیرندگان پیام روی حقیقت فعلی و آینده قرار دارد. از این رو، جنگ ذهنی متضمن این تعهد است که ما اگر تاکنون چنین نبوده‌ایم، مصمم به گفتن حقیقت هستیم. جنگ ذهنی چیز جدیدی نیست. بزرگ‌ترین و کم‌هزینه‌ترین پیروزی‌های کشورها نتیجه آن بوده است و این، چه در زمان جنگ و چه در زمان منازعه مصداق داشته است. حملات اتمی به هیروشیما و ناکازاکی را بنگرید، تخریب فیزیکی آن دو شهر، توانایی ژاپن را به ادامه جنگ ویران نکرد، بلکه شوک روان‌شناختی این سلاح‌ها آنچه را که از اراده ملی ژاپن برای جنگ باقی مانده بود، نابود کرد. در نتیجه ضمن تسلیم ژاپن، تهاجم طولانی و پرهزینه جنگ زمینی غیرلازم شد. اثربخشی جنگ ذهنی تابعی از کاربست ماهرانه رسانه‌های ارتباطی است، ولی هیچ اشتباهی بزرگ‌تر از آن نیست که جنگ ذهنی را تنها با انجام یک تلاش تبلیغاتی بزرگ‌تر و غیراصولی‌تر اشتباه گیریم. تبلیغات بنا به تعریف هارولد لاسول عبارت است از: «بیان عقاید یا اقدامات حساب شده افراد یا گروه‌ها به منظور تأثیرگذاری بر عقاید یا اقدامات دیگر افراد یا گروه‌ها از طریق دستکاری روان‌شناختی افراد و گروه‌ها برای اهداف از پیش تعیین شده». تبلیغات، هنگامی که چنین تصوری از آن وجود داشته باشد ـ و هر چیزی که از سوی یک واحد عملیات روانی دارای چنین شهرتی تولید شود ـ به طور خودکار دروغ یا دست‌کم انحراف از حقیقت فرض می‌شود. بنابراین، تبلیغات فقط تا حدی مؤثر است که دشمن، تحت فشار نظامی، آنچه را ما از او می‌خواهیم انجام دهد. بنابراین، تبلیغات مؤثر نیست زیرا ما دشمن را متقاعد کرده‌ایم حقیقت را به گونه‌ای که ما می‌بینیم، ببیند. ال.جان مارتین در فصل نتایج کتاب خود در خصوص مطالعه جامع ارتش، از فنون عملیات روانی به سردی و تلخی یاد می‌کند: «خلاصه همه اینها این است که ارتباطات فریبنده ما با یک اثر مثبت به پایان می‌رسد، ما باید این را به شانس ـ نه به علم ـ نسبت دهیم … . اثربخشی تبلیغات ممکن است کم‌تر از اثربخشی صرفاً ارتباطات گمراه‌کننده و فریبنده قابل کنترل و پیش‌بینی باشد». به همین دلیل تبلیغات‌گران، دروغگو و نیرنگ‌باز تلقی می‌شوند که می‌خواهند هر چیزی را با رنگ‌های جذاب برای فریب دادن ساده‌لوحان و خوش‌باوران رنگ‌آمیزی کنند. همچنان که ژاک الول می‌گوید: «تبلیغات‌گر یک معتقد نیست و نمی‌تواند باشد. از این گذشته او نمی‌تواند به ایدئولوژی تبلیغات خود اعتقادی داشته باشد. او صرفاً مردی در خدمت یک حزب، یک دولت یا سازمانی دیگر است و وظیفه او تضمین کارآمدی آن سازمان است. ... اگر تبلیغات‌گر هرگونه اعتقاد سیاسی داشته باشد، باید آن را به کناری گذارد تا بتواند از یک ایدئولوژی توده‌ای عوام‌پسند استفاده کند. او حتی نمی‌تواند در آن ایدئولوژی با دیگران سهیم باشد، چون او باید آن را همچون یک شیء به کار برد و بدون احترام به آن ـ در صورتی که اعتقادی بدان داشته باشد ـ باید آن را دستکاری کند. او به سرعت سرپوشی برای این تصورات و عقاید عوام‌پسندانه پیدا می‌کند». بر خلاف عملیات روانی، جنگ ذهنی با اغفال یا حتی با حقیقت برگزیده و بنابراین، گمراه‌کننده کاری ندارد. پیام جنگ ذهنی آن را با شرایط اعتبار انتزاعی به گونه‌ای که موضوعات عملیات روانی هستند، متناسب نمی‌کند، بلکه منبع پیام آن را معتبر می‌سازد. همان گونه که لیوی در جایی گفته است: «وحشت از نام روم چنان خواهد بود که دنیا خواهد فهمید که همین که ارتش روم شهری را به محاصره درآورد، هیچ چیز آن را تغییر نخواهد داد ـ نه سختی‌ها، نه زمستان، نه گذر ماه‌ها و سال‌ها تغییری در آن حاصل نخواهد کرد – و اگر یک حمله سریع و ناگهانی ثمر نبخشد، می‌داند که پایانی جز پیروزی وجود ندارد و آماده است تا زمان دستیابی به پیروزی، اراده خود را حفظ کند». بر خلاف تبلیغات‌گران، الول معتقد است کسانی که جنگ ذهنی را به کار می‌گیرند، به دنبال حقیقت و بدان متعهد هستند. آنچه او می‌گوید، فقط بخشی از جنگ ذهنی است؛ بقیه جنگ ذهنی و آزمایش اثربخشی آن در این اعتقاد وجود دارد که او می‌کوشد به مخاطبان خود به وسیله تفاهمی که به وجود می‌آورد، این مفاهیم را انتقال دهد و این چیزی نیست که به سادگی بتوان آن را جعل کرد، حتی اگر در واقع بتوان به هر شکل به جعل آن پرداخت. فرهنگ جامع اصطلاحات روان‌شناختی و روان‌کاوی حسن تفاهم را به گونه زیر تعریف می‌کند: «برقراری روابط نامحدود اعتماد متقابل که به صورت نامحسوس پدید می‌آید». برخی محققان پیشنهاد کردند که حسن تفاهم، خود، یک عنصر شبه آگاهانه و حتی شاید تأکید مبتنی بر ESP روی مبادله آشکار اطلاعات است. چرا یک فرد به گوینده تلویزیون بیش از یک مبلغ دیگر اعتماد می‌کند، در صورتی که هر دو ممکن است همان خبرهای اصلی را گزارش دهند؟ جواب این است که در مورد اول، حسن تفاهم وجود دارد؛ و حسن تفاهم است که اکثر برنامه‌سازان رادیو ـ تلویزیونی موفق اهمیت آن را درک می‌کنند و از آن بهره می‌گیرند. ما بیان حقیقتی اجتناب‌ناپذیر و ایجاب نهفته در پس آن را در نظر گرفته‌ایم؛ اینها مشخصه‌های خود انجام‌دهنده جنگ ذهنی هستند. دریافت‌کننده پیام نه تنها با فهم آگاهانه پیام‌ها، بلکه بر اساس شرایط ذهنی که طبق آنها پیام را دریافت داشته است، قضاوت می‌کند. تئوری پشت‌سر مفهوم شست و شوی مغزی آن است که شکنجه و محرومیت فیزیکی، مقاومت ذهن را در برابر تلقین تضعیف می‌کند و این امر درست است، اما در بلند مدت، شست و شوی مغزی اثربخش نیست، زیرا ذهن‌های هوشیار بعداً تلقین‌پذیری خود را تحت آن شرایط درمی‌یابند و بنابراین، تصورات و عقایدی را که بدین صورت تلقین شده است، به دور می‌ریزند. برای آن که ذهنی به تصمیمات خود اعتقاد داشته باشد، باید احساس کند که آن تصمیمات بدون اجبار گرفته می‌شود. تدابیر اجبارآمیز مورد استفاده یک مجری جنگ ذهنی نمی‌تواند با وسایل عادی قابل کشف باشد. نیازی به توسل به داروهای تضعیف‌کننده ذهن مثل داروهایی که سیا به تحقیق در مورد آنها می‌پردازد نیست؛ در واقع استفاده از این شیوه منحصر به فرد، خسارت جبران‌ناپذیری به شهرت جنگ ذهنی برای توسل به حقیقت می‌زند. در حال حاضر، عملیات روانی عوامل ناب جامعه‌شناختی را که ایده‌های مناسبی برای ارسال پیام تلقین می‌کنند شناسایی می‌کند دکترین این حوزه بسیار توسعه‌یافته است و وظیفه ما اساساً جمع کردن افراد و گروه‌ها و قرار دادن نظریات و تجارب کارشناسی در اختیار آنها برای کاربرد مؤثر این دکترین است. به هر حال، این صرفاً بعد جامعه‌شناختی تدابیر مورد استفاده برای گیرندگان پیام مورد نظر است. برخی شرایط کاملاً طبیعی وجود دارند که به موجب آنها اذهان ممکن است در برابر ایده‌های ارسالی، قدرت پذیرش کمتر یا بیشتری حاصل کنند و جنگ ذهنی باید از پدیده‌هایی همچون فعالیت الکترومغناطیسی جوی، یونیزاسیون هوا و امواج دارای فرکانس بسیار پایین استفاده کاملی ببرند. در بنیاد هر گونه تصمیم برای تأسیس واحد جنگ ذهنی در تأسیسات دفاعی ایالات متحده یک سئوال بسیار ساده وجود دارد: «آیا ما می‌خواهیم در جنگ بعدی پیروز شویم در حالی که خود، درگیر شدن در آن را انتخاب نکرده‌ایم و آیا می‌خواهیم با کمترین تلفات انسانی و هزینه مالی و زمان ممکن چنین کاری را بکینم؟ اگر جواب مثبت است، پس جنگ ذهنی یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است. اگر می‌خواهیم پیروزی را برای کاهش تلفات امریکاییان، احتراز از فاجعه اقتصادی و گفت‌وگو برای برون رفتن از بن‌بست‌های به وجود آمده به دست آوریم، پس جنگ ذهنی لازم است و اگر به صورت تصنعی مورد استفاده قرار گیرد، عملاً به شکست ما منجر می‌شود. در جنگ ذهنی جایگزینی برای پیروزی وجود ندارد».



    مقالات مجله
    نام منبع: پل. ئی. ولی/ مایکل. ا. اکینو
    شماره مطلب: 2138
    دفعات دیده شده: ۲۱۹۴ | آخرین مشاهده: ۱ هفته پیش