Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • افکار عمومی امریکا و عملیات روانی دستگاه حکومتی و تبلیغاتی آن کشور برای مجاب سازی، با تاکید بر جنگ عراق افکار عمومی امریکا و عملیات روانی دستگاه حکومتی و تبلیغاتی آن کشور برای مجاب سازی، با تاکید بر جنگ عراق
    چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۲ ساعت ۱۲:۰۰

    افکار عمومی امریکا و عملیات روانی دستگاه حکومتی و تبلیغاتی آن کشور برای مجاب‌سازی، با تأکید بر جنگ عراقدکتر محمد حسین الیاسیچکیده مطالعات گسترده‌ای پیرامون افکار عمومی امریکا و آسیب‌پذیری آن در برابر تبلیغات و عملیات روانی صورت گرفته است. متاآنالیز آن تحقیقات نشان می‌دهد که: 1) امریکا را از حیث موضع‌گیری در برابر تهاجم کشورشان به کشورهای مختلف دنیا می‌توان به چند دسته اساسی تقسیم کرد؛ 2) بسیاری از امریکاییها در برابر تبلیغات و عملی

    افکار عمومی امریکا و عملیات روانی دستگاه حکومتی و تبلیغاتی آن کشور برای مجاب‌سازی، با تأکید بر جنگ عراقدکتر محمد حسین الیاسیچکیده مطالعات گسترده‌ای پیرامون افکار عمومی امریکا و آسیب‌پذیری آن در برابر تبلیغات و عملیات روانی صورت گرفته است. متاآنالیز آن تحقیقات نشان می‌دهد که: 1) امریکا را از حیث موضع‌گیری در برابر تهاجم کشورشان به کشورهای مختلف دنیا می‌توان به چند دسته اساسی تقسیم کرد؛ 2) بسیاری از امریکاییها در برابر تبلیغات و عملیات روانی بسیار آسیب‌پذیر هستند؛ 3) در برخی از مقوله‌های مربوط به سیاست خارجی و نظامی آن کشور، بین دیدگاه و موضع‌گیری نخبگان سیاسی ـ اجتماعی و توده مردم تفاوتهای بارزی دیده می‌شود، به همین سبب، بخش قابل توجهی از تلاشهای تبلیغاتی امریکا به نخبگان آن کشور معطوف است. در جنگ علیه عراق، دستگاه تبلیغاتی امریکا به سبب درسهایی که از جنگهای گذشته گرفته بود، اقدامات وسیعی را برای اقناع‌سازی افکار عمومی امریکا و نخبگان و فرهیختگان آن کشور انجام داد. به باور بسیاری از محققان، اقدامات دستگاه عملیات روانی امریکا در آن جنگ، موفقیت‌آمیز بود. چه بسا، در یک دوره زمانی سه ماهه، با بسیج امکانات تبلیغاتی، بهره‌گیری از رسانه‌های متعدد و متنوع و استفاده از فنون فریب و متقاعدسازی، توانست بیش از دو سوم امریکاییها را اقناع کند که جنگ علیه عراق ضروری و اجتناب‌ناپذیر است. موفقیت دستگاه تبلیغاتی امریکا بیش از هر چیزی برای شناسایی دقیق اولویتها و ایجاد تغییر در افکار عمومی تلاش می‌کند. واژگان کلیدی: افکار عمومی، تیپ‌شناسی افکار عمومی، ترجیح‌های سیاسی، عملیات روانی، متقاعدسازی، تبلیغات، جنگ عراق. مقدمه در تلاش برای تحلیل موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در تجاوز آن کشور به عراق، پیش از هر چیز این سؤال اساسی پیش روی محقق قرار می‌گیرد که اساساً افکار عمومی امریکا در برابر سیاستهای نظامی تجاوزگرانه و مداخله‌جویانه آن کشور چه واکنشی نشان می‌دهند؟ به تعبیر روشن‌تر، هنگام تأمل و تفحص در اقدامات و تجاوزات نظامی امریکا در کشورهای مختلف دنیا، بلافاصله این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که آیا مردم امریکا از اقدامات تجاوزطلبانه کشورشان در اقصی نقاط دنیا حمایت می‌کنند یا نه؟ در سطوری که در پی می‌آید، تلاش می‌شود تا با مرور یافته‌های زمینه‌یابی‌ها و تحلیل‌های به عمل آمده در چند دهه اخیر، به این سؤال پاسخ داده شود. دسته‌بندی افکار عمومی امریکا محققانی همچون ویت کوپف (1990) و هینکلی (1988) برای تسهیل درک موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در سیاست‌های نظامی و خارجی آن کشور، به دسته‌بندی افکار عمومی امریکا پرداخته‌اند. آنان با استفاده از یافته‌های مؤسساتی همچون گالوپ میزان حمایت افکار عمومی از نظامی‌گری آن کشور را در دنیا، بر روی پیوستاری ترسیم کرده‌اند. در یک سوی آن پیوستار، کسانی قرار می‌گیرند که خواهان مداخله نظامی آشکار امریکا در تمامی بحرانهای خارجی هستند، اما در منتهی‌الیه سمت دیگر پیوستار، شهروندانی جای می‌گیرند که با هرگونه مداخله نظامی امریکا در کشورهای دیگر مخالفت می‌ورزند. محققانی همچون هولستی (1996) دسته‌بندی دیگری از افکار عمومی به دست داده‌اند که به تیپ‌شناسی افکار عمومی امریکاییان مشهور است. در این دسته‌بندی، افکار عمومی امریکا به چهار سنخ ناب به شرح زیر تقسیم شده است: 1) سنخ انزواگرایان: این گروه، با هرگونه مداخله امریکا در مسائل جهانی مخالف‌اند و طبعاً، مخالف لشکرکشی امریکا بر هر نوع بهانه‌ای، به کشورهای مختلف جهان، هستند. 2) سنخ افراطیان: این گروه خواهان مداخله یک جانبه امریکا در کشورهای مختلف جهان هستند و معتقدند بسیاری از مسائل جهان را باید با مداخله نظامی حل و فصل کرد. 3) جهان وطنی‌های مشارکتی: این گروه معتقدند برای حل مسائل جهانی باید از راه‌حلهای سیاسی چند جانبه استفاده کرد، به باور این گروه از شهروندان امریکایی، برای حل مسائل جانی جز در موارد محدود، ضرورتی به استفاده از زور نیست. 4) جهان وطنیهای نظامی‌گرا: این گروه از امریکاییان معتقدند برای حل مسائل کشورهای مختلف دنیا باید از نیروها و اتحادیه‌های نظامی چند ملیتی استفاده شود. اینان، همانند گروه دوم، اعتقاد دارند برای حل مشکلات جهانی باید از نیروی نظامی استفاده شود، لیکن، بر خلاف آن گروه، اینان برای مداخله نظامی در کشورهای دیگر خواستار جلب حمایت کشورهای هم پیمان امریکا هستند. به باور هولستی اکثر شهروندان امریکایی در دو گروه سوم و چهارم (جهان وطنیهای مشارکتی و نظامی‌گرا) جای می‌گیرند و تنها اقلیتی از آنان در دو گروه اول و دوم جای دارند. هورتیز (1998) با متاآنالیز زمینه‌یابی‌های مختلف دریافته است که چهار سنخ افکار عمومی امریکا را می‌توان بر روی یک منحنی توزیع نرمال نشان داد. منحنی پیشنهادی او در تصویر زیر نشان داده شده است. همان گونه که نمودار زیر نشان می دهد، دو گروه انزواگرایان (منتهی الیه سمت چپ) و افراطیان(منتهی الیه سمت راست) در اقلیت قرار دارند. در حالی که بیش از دو سوم امریکاییان در دو گروه میانی جای می‌گیرند. اما، نکته در خور تأمل در نمودار مزبور آن است که تنها تعداد قلیلی(کمتر از 20 درصد) امریکاییان با هر نوع مداخله امریکا در جهان خارج از آن کشور مخالف هستند. در سطور زیر شواهد بیشتری در تأیید این ادعا ارائه می شود. موافقت افکار عمومی امریکا با حضور فعال امریکا در جهان خارج در اواخر سال 1940 نظرات مردم امریکا پیرامون شرکت آن کشور در جنگ جهانی دوم مورد ارزیابی قرار گرفت. نتایج نشان داد که کمتر از 10 در صد مردم آن کشور معتقدند که امریکا باید درگیر جنگ شود. اما، در آوریل سال 1941 حدود 70 درصد آنان معتقد بودند که امریکا باید به کمک انگلستان بشتابد. 60 درصد آنان نیز بر این باور بودند که امریکا باید برای مغلوب‌کردن آلمان به هر کاری دست بزند (شیپرو، 1992). شیپرو این تغییر شگرف در افکار عمومی امریکا را ناشی از احساس به خطر افتادن منافع امریکا و هم پیمانانش می‌داند. بسیاری از محققان (از جمله بردس و اولدندیک،2000) جنگ جهانی دوم را پایان انزواگرایی امریکاییان می‌دانند. چه، پس از افکار عمومی امریکا خواستار حضور فعال کشورشان در مسائل جهان خارج شده‌اند. مؤسسات نظرسنجی گالوپ، روپر و نورس از سال 1943 تا 2001 به صورت متناوب نظرات مردم امریکا را پیرامون نقش آن کشور در امور جهانی مورد سنجش قرار داده‌اند. آنان همواره از پاسخ‌دهندگان خود پرسیده‌اند به نظر شما امریکا باید در مسائل جهانی نقش فعالی ایفا کند یا در مسائل جهانی مداخله نکند؟ حاصل نظرات آنان در جدول یک درج شده است. سال موافق با حضور فعال (به درصد) خواهان عدم مداخله (به درصد) 1943 76 14 1944 73 18 1945 71 19 1946 78 19 1947 66 26 1948 67 25 1950 66 25 1953 71 21 1956 71 25 1965 79 16 1973 66 31 1975 61 36 1978 64 32 1983 65 31 1985 70 27 1988 65 32 1990 69 27 1991 73 24 1994 65 32 1998 67 28 2001 73 21 جدول 1) حمایت افکار عمومی امریکا از نقش فعال کشورشان در مسائل جهانی همان‌گونه که درصدهای مندرج در جدول 1 نشان می‌دهد طی شش دهه (از دهه 40 قرن 20 تا اوایل قرن 21) بین 61 درصد (سال 1975) تا 79 درصد (سال 1965) مردم امریکا موافق حضور فعال کشورشان در کشورهای مختلف دنیا بوده‌اند. حتی، در دهه‌ای که بسیاری از محققان و کارشناسان مسائل امریکا آن را دهه انزواگرایی امریکاییان می‌دانند (یعنی درست دهه پس از خروج سربازان امریکایی از ویتنام) هیچ‌گاه تعداد موافقان با حضور فعال امریکا در صحنه‌های خارجی از 61 درصد کمتر نشده است و جالب آنکه با پایان یافتن دهه انزواگرایی امریکاییان بلافاصله درصد موافقان با حضور فعال امریکا در صحنه‌های جهانی به 70 درصد افزایش می‌یابد و پس از آن نیز هرگز به کمتر از 65 درصد نمی‌رسد. با آغاز قرن 21 نیز امریکاییان بیش از گذشته از حضور فعال کشورشان در مسائل خارجی (و یا به تعبیر خود آنان، در بحرانهای خارجی) حمایت می‌کنند. رابرتس و دیگران (2002) انسجام و توافق عمومی نسبتاً بالای افکار عمومی امریکا را پیرامون حضور فعال آن کشور در مسائل کشورهای مختلف دنیا، بیش از هر چیز به اثربخشی فرآیند جامعه‌پذیری سیاسی و تبلیغات و عملیات روانی رسانه‌ها و سیاستمداران آن کشور نسبت می‌دهند. به باور آنان درست از زمانی که ژاپن به بندر پرل هارپر حمله کرد، رسانه‌های امریکا بالاتفاق به این نتیجه رسیدند که از هیچ تلاشی برای تقویت موضع امریکا در مسائل جهانی و ایجاد انسجام در افکار عمومی آن جامعه دریغ نورزند (ص23). با وجود این، محققانی همچون دلاکارپنی و کیتر (1996) تأکید می‌کنند که بسیاری از شهروندان امریکایی اولاً: دانش چندانی پیرامون مسائل و موضوعات سیاسی و چالش‌انگیز ندارند، ثانیاً: علاقه و اشتیاق مستمری به امور و مسائل سیاسی ندارند. مثلاً در سال 1994 شبکه سی.بی.اس از شهروندان امریکایی پرسید که آیا آلمان عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل است؟ 39 درصد از آنان پاسخ مثبت دادند و 49 درصد دیگر اظهار بی‌اطلاعی کردند که ژاپن می‌تواند به عضویت دائم شورای امنیت درآید! سالها پیش از این نظرسنجی لیپمن (1922) گفته بود که مردم امریکا به صورت عمیق غرق مسائل خویش‌اند و کمتر در پی کسب اطلاعات پیرامون مسائل دیگر بر می‌آیند، به همین سبب، آنان به سادگی تحت تأثیر موضوعات هیجانی و تبلیغاتی قرار می‌گیرند و قادر به داوری خردورزانه پیرامون سیاست و مسائل خارجی نیستند. صاحب‌نظران دیگری همچون داهل (1974) ضمن تأیید ادعای لیپمن، مبنی بر ناتوانی توده مردم امریکا در فرمول‌بندی خردورزانه مسائل مهم سیاسی، ضرورت سنجش نظرات نخبگان جامعه و تصمیم‌گیری بر اساس ترجیحات و نگرشهای آنان را مهم‌تر از توجه به افکار توده‌های مردم می‌دانند. از همین روی، در سالهای پس از اظهار نظر و تأکید داهل همراه با سنجش مکرر نظرات افکار عمومی امریکا پیرامون مسائل و اهداف مهم آن کشور، نظرات نخبگان نیز مورد امعان نظر قرار گرفته است. مهم‌ترین اهداف سیاست خارجی امریکا از نظر افکار عمومی آن کشور شورای زمینه‌یابی روابط خارجی شیکاگو، طی سالهای 1995 و 2002 نتایج حاصل از زمینه‌یابی‌های پیشین خود را در زمینه اهداف بسیار سیاست خارجی امریکا از نظر افکار عمومی آن کشور به شرح مندرج در جدول زیر منتشر کرده است: ردیف اهداف 1974 1978 1982 1986 1990 1994 1998 2000 1 تأمین انرژی مورد نیاز کشور 80 82 73 71 61 62 70 68 2 حفظ مشاغل کارگران امریکایی 77 81 80 80 65 83 72 76 3 کنترل ارتش‌های دنیا 64 64 64 69 53 ـــ 68 ـــ 4 مبارزه با گرسنگی‌های جهانی 62 61 61 64 ـــ 56 63 60 5 مهار کمونیسم 58 64 62 60 56 ـــ ـــ ـــ 6 تقویت سازمان ملل 50 52 52 48 44 51 56 60 7 تقویت تجارت خارجی امریکا 44 48 46 45 63 52 54 53 8 دفاع از حقوق بشر ـــ 42 46 43 58 34 52 59 9 بهبوداستانداردهای‌زندگی‌درکشورهای‌دیگر 40 37 37 38 41 22 31 38 10 دفاع از امنیت هم‌پیمانان 36 54 53 58 61 41 43 58 11 دفاع از کشورهای فقیر 31 37 37 34 57 24 21 32 12 بردن دموکراسی به کشورهای دیگر 30 29 31 32 28 25 27 34 جدول2) مهم‌ترین اهداف سیاست خارجی امریکا از نظر افکار عمومی آن کشور (به درصد) همان گونه داده‌های جدول 2 نشان می‌دهد از نظر افکار عمومی، تأمین انرژی مورد نیاز امریکاییان، حفظ مشاغل شاغلان امریکایی و کنترل ارتشهای دنیا در صدر اهداف 12گانه سیاست خارجی امریکا قرار دارند. به باور رابرتس (2002) تحقق این سه هدف، در بسیاری از مواقع، مستلزم اعزام نیرو به کشورهای مختلف دنیاست. نکته در خور تأمل دیگر در داده‌های جدول بالا ثبات نسبی در موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در مدتی حدود سه دهه است؛ چه، تقریباً در اکثر سالها تأمین انرژی و حفظ مشاغل کارگران امریکایی در صدر و دفاع از کشورهای فقیر و بردن دموکراسی به آن کشورها در پایین قرار دارد. گرچه، نباید فراموش کرد که طی سه دهه، دو هدف دفاع از حقوق بشر و ترویج دموکراسی در کشورهای دیگر، از نظر افکار عمومی اهمیت بیشتری پیدا کرده‌اند. مقایسه نظرات افکار عمومی و نخبگان بردس و اولدندیک (2000) به منظور مقایسه نظرات و موضع‌گیری افکار عمومی و نخبگان جامعه امریکا، میانگین نظرات آنان را در زمینه‌یابی‌های مختلف محاسبه به شرح مندرج در جدول 3 خلاصه کرده‌اند. ردیف هدف افکار عمومی (توده) نخبگان (رهبران) 1 جلوگیری از ورود مواد غیرقانونی به امریکا 85 57 2 دفاع از مشاغل کارگران امریکایی 83 50 3 جلوگیری از گسترش سلاح‌های هسته‌ای 82 90 4 کاهش مهاجرت غیرقانونی 72 28 5 تأمین انرژی مورد نیاز 62 67 6 کاهش رکورد تجاری 58 48 7 مبارزه با گرسنگی در جهان 56 31 8 دفاع از تجارت خارجی امریکا 52 38 9 تقویت سازمان ملل 51 31 10 دفاع از امنیت کشورهای متحد و هم‌پیمانان امریکا 41 60 11 دفاع از حقوق بشر 34 26 12 افزایش دموکراسی در کشورهای دیگر 25 21 13 دفاع از کشورهای ضعیف 24 21 14 بهبود استانداردهای زندگی در کشورهای دیگر 22 28 جدول 3) مقایسه نظرات نخبگان و افکار عمومی امریکا بر اساس اهداف مهم سیاست خارجی (درصد کسانی که هر یک از اهداف را خیلی مهم دانسته‌اند) همان گونه که درصدهای درج شده در جدول مزبور نشان می‌دهد، مهم‌ترین اهداف سیاست خارجی امریکا از نظر نخبگان (رهبران) آن کشور به ترتیب عبارتند از: 1) جلوگیری از گسترش سلاح‌های هسته‌ای؛ 2) تأمین انرژی مورد نیاز امریکاییان؛ 3) دفاع از امنیت کشورهای متحد و هم‌پیمان امریکا؛ 4) جلوگیری از ورود مواد غیرقانونی به امریکا. اولویت و اهمیت مسائل و اهداف سیاست خارجی امریکا از نظر توده مردم متفاوت با اهمیت آن از نظر نخبگان است. با وجود این، باید اذعان کرد در برخی اهداف بین نظرات عامه مردم و نخبگان تفاوت قابل‌توجهی دیده نمی‌شود. توجه به تفاوتها و شباهت‌های افکار عمومی و نظرات نخبگان امریکا، برای دستگاه تبلیغاتی و عملیات روانی امریکا اهمیت فراوانی دارد. به تعبیر آنان، پیامهای متقاعدسازی خود را در دو سطح نخبگان و عامه مردم بسته‌بندی و ارسال می‌کنند. به ویژه، آنان برای نظرات و افکار نخبگان و تأثیر بر آن، اهمیت بیشتری قائل‌اند. امریکاییان می‌دانند که با مجاب‌کردن نخبگان و رهبران فکری زمینه برای متقاعدکردن افکار عمومی مهیا می‌شود. جنگ و افکار عمومی امریکا جنگ و صلح از جمله چالش‌انگیزترین موضوعاتی هستند که افکار عمومی امریکا را درگیر خود می‌کنند، به همین سبب، رهبران سیاسی و نظامی امریکا، به ویژه پس از جنگ ویتنام، پیش از هر اقدام نظامی عمده و در حین آن، دست به اقدامات تبلیغاتی وسیعی می‌زنند تا توده‌های مردم را با خود هم صدا کنند (هولستی، 1996، ص 125). در سطور زیر موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در برخی جنگها و درگیریهای نظامی این کشور با سایر ملل و کشورها مرور می‌شود. جنگ ویتنام به باور بردس والدندیک (2000): جنگ ویتنام راه‌حل نظامی امریکا در کشورهای ماورای بحار را به آزمون گذاشت. در آن جنگ، پس از چند سال مداخله نظامی، مشخص شد که میزان تحمل امریکاییان در برابر جنگی که استراتکژی به ظاهر مشخصی ندارد، محدود است (ص197): با وجود این، پج و شیپرو (1992) تأکید کرده‌اند که در سالهای آغازین جنگ ویتنام و پس از حادثه خلیج توکتین، بسیاری از امریکاییان از اقدامات نظامی برای دفاع از نیروهای امریکایی حمایت می‌کردند. برای مثال برای آوریل 1965 و پس از سخنرانی جانسون (رئیس جمهور وقت امریکا) پیرامون حادثه خلیج تونکین و طرح‌های خود، 42 درصد مردم امریکا خواستار تشدید اقدامات نظامی و استفاده بیشتر از نیروهای نظامی شدند، در حالی که تنها 19 درصد آنان از استفاده هم‌زمان از مذاکره و نیروی نظامی حمایت کردند. در پایان آن سال، مؤسسه گالوپ گزارش داد که 75 درصد مردم امریکا از اقدامات نظامی در ویتنام حمایت می‌کنند. بنا به گزارش، بردس و اولدندیک (2000) طی سالهای 1966 و1967 نیز افکار عمومی امریکا همچنان از اقدامات نظامی کشورشان در ویتنام حمایت می‌کردند، اما، پس از تهاجم تت در ژانویه 1968 به تدریج حمایت افکار عمومی امریکا از حضور نظامی آن کشور در ویتنام رو به کاهش نهاد. همچنین، پس از بمباران‌های سری لائوس در آغاز سال 1970 اکثر امریکاییان خواستار عقب‌نشینی سریع نیروهای کشورشان از ویتنام شدند. در ماه می سال 1970 نیز، پس از آنکه نیکسون تعدادی از نیروهای امریکای روانه کامبوج کرد، دانشجویان دانشگاههای مختلف امریکا دست به اعتراض زدند. بر اثر آن اعتراضات، پلیس نیز بر روی تظاهرکنندگان آتش گشود که بر اثر آن تعدادی از دانشجویان زخمی شدند. به نوشته پج و شیپرو درصد امریکاییانی که خواستار عقب‌نشینی سریع نیروهای امریکایی از ویتنام بودند، از 13 درصد در سال 1970 به 70 درصد در سال1971 و به 76 درصد در سال 1972 افزایش یافت (ص235). جنگ ویتنام نکات درخور تأملی را پیرامون افکار عمومی امریکا آشکار کرد. نکته اول، حمایت درصد بالایی از امریکاییان از اقدام نظامی امریکا در ویتنام در ماهها و سالهای آغازین جنگ است، به گونه‌ای که اکثر آنان تا شش ماه پس از تهاجم تت همچنان اقدام نظامی امریکا را درست ارزیابی می‌کردند. به باور رابرتس و دیگران (2002 ) عامل عمده‌ای که افکار عمومی و حتی نخبگان امریکا را مرتکب چنین اشتباهی کرده بود. به گونه‌ای که حتی بسیاری از سیاستمداران و استراتژیست‌های نظامی آن کشور قادر به درک آن نبودند. سازمان روپر بار دیگر در سال 1992 طی یک بررسی، از مردم امریکا پیرامون جنگ ویتنام نظرسنجی کرد. نتایج حاصل نشان داد که 47 درصد امریکاییان معتقدند که جنگ ویتنام کاری اشتباه بوده است، در حالی که تنها 21 درصد آنان بر این باور بودند که آن جنگ اقدامی درست بوده است (چشم‌انداز عمومی، 1993؛ ص101) به نظر می‌رسد که این 21 درصد، آن دسته از شهروندان امریکایی هستند که پیشتر در این نوشتار از آنان تحت عنوان سنخ تندروان یاد شد. نکته دوم، موضوع در خور توجهی است که هولستی و روسنائو (1984) آن را نشانگان پس ویتنامی نام نهاده‌اند. به اعتقاد آنان، مردم امریکا و حتی نخبگان آن کشور، پس از جنگ ویتنام نگرش و موضع بدبینانه‌ای به اقدامات نظامی کشورشان در خارج امریکا پیدا کرده‌اند، از همین روی، پس از جنگ ویتنام، افکار عمومی وارد مرحله جدیدی شد که اغلب دوره انزواگرایی نامیده می‌شد. البته، هولستی و روسنائو تأکید کرده‌اند که انزواگرایی بیش از آنکه در بین توده مردم امریکا رواج یابد، در بین نخبگان سیاسی آن کشور شیوع پیدا کرد؛ چه، آنان بیش از توده‌های مردم قادر به درک پیامدهای سیاسی و بین‌المللی آن جنگ بودند. تغییر میزان حمایت امریکا از مداخله آن کشور در جنگ ویتنام، حقایق دیگری را پیرامون افکار عمومی امریکاییان نمایان کرده است. مولر (1983) روند حمایت افکار عمومی امریکا از جنگ ویتنام و جنگ کره را، که پانزده سال پیش از آن رخ داد، با یکدیگر مقایسه کرده و دریافته است که عامل عمده‌ای که در جنگهای امریکا بر افکار عمومی آن کشور تأثیر می‌گذارد، تعداد تلفات ناشی از جنگ است. به باور او زمانی که تلفات نیروهای امریکا در جنگ رو به فزونی می‌نهد، مردم آن کشور خواستار پایان بخشیدن به جنگ و عقب‌نشینی می‌شوند. بردس و اولدندیک (2000) نیز در تأیید ادعای مولر به دستور ریگان برای عقب نشینی از لبنان در سال 1984 پس از آنکه چند صد تن از تفنگداران دریایی امریکا در حمله به مقرر آنان در بیروت کشته شدند، ریگان دستور داد که هرچه سریع نیروها و کشتی‌های آنان از لبنان عقب‌نشینی کنند. مطالعات صورت گرفته پیرامون افکار عمومی در جنگ ویتنام، به یافته‌هایی در مورد اهمیت و نقش دو عامل نژاد و جنسیت در تأثیر بر نگرش عمومی درباره استفاده از نیروی نظامی دست یافته‌اند. مثلاً، شپیرو و مهاجان (1986) نشان ‌داده‌اند که بین نگرش زنان و مردان امریکایی پیرامون ضرورت استفاده از نیروی نظامی در ویتنام تفاوت معناداری وجود دارد. به باور آنان، در مجموع، زنان امریکایی در مقایسه با مردان آن کشور، اطلاعات کمتری پیرامون مسائل نظامی دارند و به همان نسبت کمتر از مردان از مداخلات نظامی امریکا در کشورهای دیگر حمایت می‌کنند. همچنین، آنان یادآور شده‌اند که نژاد عامل پیش‌بینی‌کننده قوی‌تری در حمایت یا عدم حمایت از بهره‌گیری از نیروهای نظامی امریکا در سایر کشورها هست. آنان بر اساس یافته‌های حاصل از نظرسنجی‌های صورت گرفته به هنگام جنگ ویتنام دریافته‌اند که آفریقایی‌های امریکایی‌تبار و دیگر سیاه‌پوستان، کمتر از سفیدپوستان از حضور نظامی امریکا در کشورهای دیگر حمایت می‌کنند. از این مجمل می‌توان نتیجه گرفت که در مراحل مختلف جنگ ویتنام، افکار عمومی امریکا مواضع مختلفی اتخاذ کرده است. در آغاز آن جنگ، اغلب امریکاییان از مداخله نظامی کشورشان در ویتنام حمایت می‌کردند، اما، با طولانی شدن جنگ و افزایش تعداد تلفات سربازان آن کشور، مواضع افکار عمومی تغییر یافت، به گونه‌ای که دو ـ سه سال پس از شروع جنگ، اغلب امریکاییان خواستار بازگشت نیروهای نظامی به کشورشان شدند. بی‌اعتنایی مقامات سیاسی و نظامی امریکا به افکار عمومی، سرانجام موجب بروز کنشهای اعتراض‌آمیز در شهرهای مختلف آن کشور شد. افزایش دامنه اعتراضات، که از دانشگاه‌های بزرگ آن کشور سرچشمه گرفته بود، سرانجام مقامات امریکایی را به عقب‌نشینی از ویتنام ناگزیر کرد. جنگ دوم خلیج فارس(1991) در دوم آگوست 1990 ارتش عراق طی یک تهاجم گسترده، کشور کوچک کویت را اشغال کرد. یک روز پس از اشغال کویت، سازمان ملل متحد ضمن محکوم کردن تهاجم عراق، از آن کشور خواست تا هر چه سریع‌تر به اشغال کویت پایان بخشد. چند هفته پس از اشغال کویت، امریکا شروع به اعزام نیرو به پایگاه نظامی خود در عربستان سعودی کرد. در نوامبر 1990 پنتاگون نیروهای ذخیره را به خدمت فرا خواند. بوش نیز اعلام کرد صد هزار نیروی دیگر باید به خلیج فارس اعزام شود. تبلیغات گسترده امریکاییان سرانجام، موجب شکل‌گیری یک اتحاد جهانی علیه عراق شد. در اواسط نوامبر حدود نیم میلیون نیروی نظامی از امریکا و چندین کشور دیگر در منطقه حضور یافتند. در اوایل ژانویه 1991، پس از به شکست انجامیدن مذاکرات سازمان ملل با عراق، جورج بوش از کنگره درخواست کرد تا استفاده از زور علیه عراق را به تصویب برساند. این درخواست بلافاصله از سوی کنگره اجابت شد. در اخبار شامگاهی 17 ژانویه به ناگاه شبکه تلویزیونی سی.ان.ان خبر حمله جنگنده‌های امریکا به عراق را به گوش جهانیان رساند. پس از چند روز بمباران و موشک‌باران شدید عراق توسط جنگنده‌های امریکا و متحدین، در 21 فوریه 1991 حمله زمینی به عراق شروع شد و در 28 همان ماه، با آزادسازی کویت و شکست دادن ارتش بعث عراق، پایان یافت. گرچه با آزادسازی کویت فرماندهان سرمست امریکا خواهان استمرار جنگ و حرکت به سوی بغداد ـ برای سرنگونی صدام ـ شده بودند، اما بوش دستور داد تا به جنگ پایان بخشند (بردس و اولدندیک،2000). هر چند بسیاری از صاحب‌نظران، مغلوب شدن زود هنگام ارتش عراق را در جنگ دوم خلیج فارس به برتری فناوری نظامی و نیروهای آموزش‌دیده امریکا و دهها کشور متحد آن نسبت می‌دهند، محققانی همچون فریدمن (2000) بر این باورند که عملیات روانی وسیع امریکا علیه سربازان عراقی، به ویژه فرو ریختن حدود 1/29 میلیون اعلامیه بر سر آنان یکی از اثربخش‌ترین روش‌های مورد استفاده امریکا در به شکست کشاندن ارتش عراق است. به باور فریدمن عملیات روانی امریکا موجب شده بود تا بسیاری از سربازان عراقی پیش از شروع نبرد زمینی، پرچم سفید به دست، خود را به سربازان کشورهای متحد تسلیم کنند. اما، نکته بسیار مهم در ارتباط با جنگ دوم خلیج فارس موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در قبال آن بود. در آن جنگ، بر خلاف جنگ ویتنام (به ویژه پس از حمله تت 1968)، حدود دو سوم مردم امریکا بر این باور بودند که امریکا برای پایان بخشیدن به اشغال کویت باید دست به اقدامات نظامی بزند. بر اساس گزارش شبکه سی.ان.ان و مؤسسه گالوپ میزان حمایت افکار عمومی امریکا از استفاده از زور علیه عراق در روز اول حمله هوایی به عراق به اوج خود رسید و در طول جنگ همچنان در حد بالا باقی ماند. اما، آنها گزارش داده‌اند که در آن جنگ، بین زنان و مردان از حیث میزان حمایت از حمله نظامی ارتش عراق تفاوت معناداری وجود داشته است. تقریباً، تمام نظرسنجی‌های انجام شده در طول آن جنگ نشان داده‌اند که نسبت زنان حامی جنگ بین 10 تا 15 درصد کمتر از مردان بوده است. با وجود این، مجموع حمایت افکار عمومی امریکا از حمله نظامی علیه عراق، چه پیش از شروع جنگ و چه در حین آن، همواره بالا بوده است. صاحب‌نظرانی همچون بردس و اولدندیک (2000) بالابردن درصد حمایت افکار عمومی امریکا از تصمیم بوش برای استفاده از نیروی نظامی علیه عراق در سال 1991 را به عاملی نسبت داده‌اند که پیشتر مولر (1973) آن را اثر تجمع در زیر پرچم نامیده است. منظور مولر از این پدیده بهبود سریع حمایت از رئیس جمهور به هنگام تصمیم‌گیری برای مداخله سریع در یک بحران خارجی و یا اعزام نیروی نظامی برای دفاع از منافع امریکاست. به باور او، هرگاه امریکاییان احساس کنند که منافع آنها در خارج از امریکا به خطر افتاده یا یکی از هم‌پیمانان آنان مورد تجاوز یا تهدید قرار گرفته است، از رئیس جمهور خود به خاطر اقدامات سریع و فوری، اعم از اقدامات سیاسی و نظامی، حمایت می‌کنند. او تأکید می‌کند که در چنین شرایطی تمایل به انسجام برای مقابله با دشمن در افکار عمومی امریکا به نقطه اوج (پیک) خود می‌رسد. پارکر (1995) نیز دیدگاهی هم‌سان با دیدگاه مولر دارد. به باور او، این پدیده باعث شد تا تعداد کسانی که با هر تصمیم بوش موافق‌اند از 57 درصد پیش از جنگ دوم خلیج فارس، به 78 درصد در حین آن جنگ (بحران) فزونی یابد و جالب آنکه با پایان گرفتن جنگ آن نسبت دوباره به سطح 58 درصد تنزل یافت. اما، دران (1995) حمایت گسترده افکار عمومی امریکا از رئیس جمهور و پنتاگون در جنگ دوم خلیج فارس و بسیاری دیگر از مداخلات نظامی آن کشور را به کار کردن دستگاه عملیات روانی آن با هیجانات مردم آن کشور نسبت می‌دهد. به باور او دستگاه عملیات روانی امریکا با به خدمت گرفتن رسانه‌های آن کشور، به ویژه شبکه‌های فراگیر تلویزیزنی و با استفاده از موضوعات هیجانی، افکار عمومی را به اوج برانگیختگی هیجانی می‌رساند. در چنان شرایطی، اغلب مخاطبان امریکایی استفاده از زور را لازم و ضروری می‌دانند. ناگفته پیداست که ادعای دران نه تنها منافاتی با دیدگاه مولر و پارکر ندارد، بلکه حتی شواهدی در تأیید آن نیز به دست می‌دهد؛ چه، به نظر می‌رسد که دستگاه تبلیغاتی و عملیات روانی امریکا با استفاده از تمایلات درونی مردم آن کشور، بحران پدیده آمده را آنچنان برجسته می‌سازد و آن را با منافع امریکا پیوند می‌دهد که افکار عمومی ناخودآگاه هر نوع تصمیم رئیس جمهور را در آن زمینه بسیار متناسب ارزیابی می‌کنند. موضع‌گیری افکار عمومی امریکا در سایر مداخلات نظامی پیش از جنگ سلطه در سال 2003 از اوایل دهه 80 میلادی تا پایان قرن بیستم، امریکا علاوه بر جنگ دوم خلیج فارس (1991) حداقل در شش کشور دنیا به انجام مداخلات نظامی مبادرت نموده است. در هر یک از آن شش مداخله، شبکه‌های خبری و مؤسسات مختلفی نظیر ای.بی.سی، سی.ان.ان، نیویورک تایمز و گالوب به سنجش موضع‌گیری افکار عمومی پیرامون آن مداخلات پرداخته‌اند. میانگین نظرات حاصل به تفکیک هر یک از آن مداخلات نظامی، در جدول زیر درج شده است: سال ‌مداخله نظامی منطقه موافق مداخله مخالف مداخله بی‌نظر 1983 گرانادا 71 22 7 1986 لیبی 77 23 - 1993 سومالی 79 21 - 1993 بوسنی 54 34 12 1994 هائیتی 54 45 1 جدول 4) موضع‌گیری افکار عمومی امریکا پیرامون مداخلات نظامی امریکا همان‌گونه که داده‌های جدول 4 نشان می‌دهد، طی حدود دو دهه، هیچ‌گاه میزان مخالفت افکار عمومی امریکا با مداخله نظامی آن کشور در سایر کشورها از 45 درصد فراتر نرفته است و شگفت آنکه هرگاه امریکا توانسته است توجیه تبلیغاتی گسترده‌ای برای مداخلات نظامی خود پیدا کند. (نظیر مورد لیبی و سومالی) حدود چهار پنجم افکار عمومی آن کشور اقدامات مداخله‌جویانه نظامی را مورد تأیید قرار داده‌اند. بردس و اولدندیک (2000) بر اساس یافته‌های نظرسنجی‌های صورت گرفته در جنگ ویتنام، جنگ دوم خلیج فارس، حمله نظامی به لیبی، اشغال گرانادا و جز آن چنین نتیجه‌گیری کرده‌اند: «اگر در حین مداخله نظامی امریکا استفاده از نیروی نظامی، سریع و موفقیت‌آمیز باشد، هیچ کس کشته نشود یا تنها عده قلیلی از نیروهای امریکایی کشته شوند، اغلب امریکاییان از مداخله نظامی حمایت می‌کنند. اما، اگر این احتمال وجود داشته باشد که نیروهای امریکایی در شرایط دشواری (باتلاق) گرفتار شوند و بر اثر آن، جنگ استمرار یابد، امریکاییان کمتر از مداخله نظامی حمایت می‌کنند ... همچنین، امریکاییان از عملیاتی که به خاطر حمله به نیروهایشان در خارج از امریکا صورت گیرد، حمایت می‌کنند. اما، مداخلاتی که تنها تحت عنوان حفظ صلح یا ترویج دموکراسی صورت گیرد، نمی‌تواند حمایت اکثریت افکار عمومی امریکا را جلب کند.(ص212).» جنگ سلطه در عراق در 19 مارس 2003 عملیات 19 مارس 2003 امریکا علیه عراق نمونه‌ای منحصر به فرد در بسیج افکار عمومی امریکا بود. امریکا طی چند ماه تبلیغات و جنگ روانی مستمر خود توانسته بود میزان موافقت افکار خویش را از 47 درصد در سه ماه پیش از 19 مارس، به 71 درصد در روز آغاز حمله 19 مارس برساند. طی سه ماه منتهی به آغاز عملیاتی که امریکاییان و متحدان انگلیسی آنها آن را عملیات برای آزادی عراقی‌ها نام نهاده بودند، شبکه‌های ان.بی.سی، واشنگتن پست، سی.ان.ان و یو.اس.ای تودی، نیوزویک و گالوپ به صورت مستمر به سنجش افکار عمومی امریکا می‌پرداختند و نتایج حاصل را برای بهره‌برداری تبلیغاتی در اختیار پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) می‌گذاشتند. در سطوری که در پی می‌آید، میانگین یافته‌های چند مؤسسه و شبکه خبری مزبور در سه مرحله زمانی (سه ماه قبل از شروع جنگ، یک ماه قبل‌ از جنگ و یک روز پیش از جنگ) به تفکیک سؤالات مطروحه گزارش می‌شود. میزان موافقت با جنگ با توجه به هزینه‌ها و سودهای آن در یکی از سؤالات نظرسنجی از شهروندان امریکایی (با نمونه‌هایی به حجم 1500 تا 6000 نفر) پرسیده شد: روی هم رفته با در نظر گرفتن هزینه‌ها و سودهای حاصل از جنگ با عراق، آیا شما موافق با حمله به عراق هستید یا مخالف؟ نتایج حاصل در جدول 5 درج شده است: زمان موافق مخالف بی‌نظر سه ماه قبل از جنگ 54 44 2 یک ماه قبل ازجنگ 61 37 2 یک روز قبل از جنگ 70 27 4 جدول 5) میزان موافقت یا عدم موافقت با حمله به عراق با توجه به هزینه و سود آن (به درصد) همان گونه که جدول بالا نشان می‌دهد، طی مدت سه ماه، میزان موافقت با حمله به عراق، با توجه به پارامتر سود ـ هزینه، از 54 درصد به 70 درصد افزایش یافته است. اما، در آغاز حمله به عراق نیز همچنان اندکی بیش از یک چهارم (27 درصد) امریکاییان مخالف حمله به عراق بوده‌اند. میزان موافقت با تصمیم بوش در یکی دیگر از سؤالات نظرسنجی‌های مکرر (پانل) از شهروندان امریکایی پرسیده شد که آیا با تصمیم بوش مبنی بر حمله به عراق موافق هستند یا مخالف؟ حاصل نظرات آنان در جدول 6 درج شده است. زمان موافق مخالف بی‌نظر سه ماه قبل از جنگ 52 46 2 یک ماه قبل ازجنگ 58 41 1 در آغاز حمله 75 22 3 جدول 6) میزان موافقت با تصمیم بوش در حمله به عراق همان گونه که اطلاعات درج شده در جدول بالا نشان می‌دهد، در آغاز حمله به عراق، میزان ‌مخالفت با تصمیم بوش (رئیس جمهور امریکا) به نازل‌ترین سطح ممکن می‌رسد. این یافته‌ها با اثر تجمع در زیر پرچم، که پیشتر از آن سخن به میان آمد، همخوانی کامل دارد. میزان موافقت با جنگ با عراق در یکی از سؤالات نظرسنجی‌های پانل از شهروندان امریکایی پرسیده شد شما اساساً با جنگ امریکا با عراق موافق هستید یا مخالف؟ حاصل نظرات آنان در جدول 7 درج شده است. زمان نظرسنجی موافق مخالف بی‌نظر سه ماه قبل از جنگ 54 43 3 20 روز قبل از جنگ 68 28 4 یک روز قبل از جنگ 72 25 3 جدول 7) میزان موافقت افکار عمومی امریکا با حمله به عراق داده‌های درج شده در جدول 7 بیانگر آن است که میزان موافقت افکار عمومی امریکا با حمله آن کشور به عراق طی یک دوره سه ماهه 18 درصد افزایش یافته است. مقایسه داده‌های جدول 7 با داده‌های جدول 5 بیانگر آن است که چنانچه به افکار عمومی هزینه و سود جنگ یادآور شود درصد موافقت آنان اندکی کاهش می‌یابد. از داده‌های درج شده در سه جدول مزبور می‌توان نتیجه گرفت که حتی پیش از قطعی شدن حمله امریکا و متحدانش به عراق بیش از نیمی از افکار عمومی امریکا موافق حمله به آن کشور بوده‌اند. با قطعی شدن حمله، به یکباره میزان موافقت افکار عمومی امریکا سیر صعودی یافته و به 72 درصد رسیده است. شگفت آن که با تصرف بغداد در 12 آوریل 2003، میزان موافقت افکار عمومی امریکا با حمله کشورشان به عراق به 74 درصد افزایش یافته است. اما، شش‌ماه پس از اشغال عراق، تغییراتی در افکار و نگرش مردم امریکا به حمله بوش به عراق پدید آمده است. در سطور زیر، بر اساس نظرسنجی‌های به عمل آمده از سوی مؤسسات و شبکه‌های خبری پیش گفته، پاره‌ای از آن تغییرات گزارش می‌شود. میزان قابل قبول دانستن تلفات جنگ در نوامبر (آبان )2003، حدود شش ماه پس از اشغال عراق شبکه‌های ای.بی.سی و واشنگتن پست طی یک نظرسنجی مشترک از نمونه‌ای از شهروندان امریکایی پرسیدند با توجه به اهداف و هزینه‌های جنگ، آیا میزان تلفات انسانی ارتش امریکا در عراق را قابل قبول می‌دانید یا غیرقابل قبول؟ نتایج حاصل نشان داد که 58 درصد آنان تلفات ارتش امریکا در عراق را قابل قبول و 34 درصد غیرقابل قبول‌ می‌دانند، 9 درصد آنان نیز از اظهارنظر در این مورد خودداری کردند. این نظرسنجی زمانی انجام شد که تعداد تلفات ارتش امریکا در عراق به حدود 400 نفر رسیده بود. میزان موافقت با بودجه درخواستی بوش همان شبکه‌های پیش گفته، در یکی دیگر از سؤالات نظرسنجی خود از مردم امریکا پرسیدند در آغاز امسال کنگره مبلغ 79 میلیارد دلار برای هزینه‌های جنگ در عراق تصویب کرد. جورج دبلیو بوش اخیراً از کنگره خواسته است تا مبلغ 87 میلیارد دلار دیگر را برای این منظور تصویب کند. آیا شما از چنین درخواستی حمایت می‌کنید یا نه؟ نتایج حاصل نشان داد که تنها 387 درصد پاسخ‌دهندگان از درخواست بوش حمایت می‌کنند، 61 درصد با چنین درخواستی مخالف‌اند و یک درصد فاقد نظر هستند. همان‌گونه که پیداست، این درصدها تفاوت چشم‌گیری با میزان موافقت امریکاییان با تحمل هزینه‌های جنگ در ابتدای جنگ دارد. ماندن نیروها در عراق در یکی از سؤالات نظرسنجی از شهروندان امریکایی پرسیده شد: با توجه به هزینه‌ها و تلفات نیروهای امریکایی در عراق، به نظر شما آیا لازم است تا برقراری یک حکومت ماندگار و مردمی در عراق، نیروهای امریکا در آن کشور باقی بمانند یا باید عقب‌نشینی کنند؟ حاصل پاسخ‌ها نشان داد که 69 درصد مردم امریکا معتقدند نیروهای امریکایی تا ایجاد یک نظم پایدار و شکل‌گیری حکومت مردمی باید در عراق باقی بمانند، در حالی که 27 درصد آنان، خواهان فراخوانی سریع نیروها از عراق و 4 درصد نیز فاقد نظر هستند. ارزش سرنگونی صدام شبکه سی.بی.اس نیز در 20 و 21 اکتبر 2003 از یک نمونه ملی امریکایی پرسید به نظر شما آیا سرنگونی صدام حسین آن قدر ارزش داشت که امریکا متحمل هزینه و تلفات جاری شود؟ نتایج حاصل نشان داد که از نظر 62 درصد امریکاییان سرنگونی صدام حسین ارزش هزینه و تلفات کنونی را داشته است، اما 31 درصد دیگر آنان نظری مخالف دارند و 7 درصد نظر خاصی ندارند. همچنین، آن شبکه در یک سؤال دیگر، که بر اساس یک طیف 5 درجه‌ای تهیه شده بود، از شهروندان پرسید تلاش امریکا برای سرنگونی صدام و ایجاد نظم و امنیت پایدار در آن کشور را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ حاصل نظرات آنان در جدول زیر درج گردیده است. ارزیابی درصد خیلی خوب 6 تا حدودی خوب 54 تا حدودی بد 25 خیلی بد 11 نمی‌دانم 4 جمع 100 جدول 8) ارزیابی حمله به عراق و ایجاد نظم در آن کشور، 6 ماه پس از تهاجم همان گونه که در جدول 8 ملاحظه می‌شود، 6 درصد امریکاییان حمله به عراق و تلاش امریکا برای ایجاد حکومتی همسو با منافع خود را خوب و خیلی‌خوب ارزیابی می‌کنند، در حالی که 36 درصد آنان چنین اقدامی را بد و تا حدودی بد ارزیابی می‌نماید. درستی اقدامات نظامی امریکا در عراق فاکس نیوز در اواسط اکتبر 2003 از نمونه‌ای به حجم 900 نفر از شهروندان امریکایی پرسید: آیا فکر می‌کنند جنگ با عراق کار درستی بود یا نه؟ نتایج حاصل نشان داد که 65 درصد امریکاییان حمله به عراق را درست و 27 درصد نادرست ارزیابی می کنند، 8 درصد نیز از اظهار نظر خودداری کردند. نتیجه‌گیری بر اساس داده‌های حاصل از نظرسنجی‌های مختلف، پیش از جنگ، حین جنگ و پس از آن، می‌توان نتایج زیر را برجسته ساخت: 1- چند ماه پیش از جنگ، تنها حدود نیمی از مردم امریکا موافق حمله کشورشان به عراق و سرنگونی صدام حسین بودند. اما، با نزدیک شدن به زمان حمله بر تعداد موافقان به حمله به عراق افزوده شد، به گونه‌ای که، به هنگام شروع جنگ، بیش از دو سوم (حدود 71 درصد) مردم امریکا موافق حمله به عراق بودند. 2- بسیاری از شهروندان امریکایی در آستانه جنگ موافق تصمیمات رئیس جمهور خود بودند. چه، گویی آنان باورشان شده بود که تصمیمات جورج دبلیو بوش در جهت منافع و مصالح امریکاست. 3- در هر شرایطی، حدود یک سوم تا یک چهارم امریکاییان با حمله به کشورشان به عراق مخالف بودند. بر اساس نظرسنجی‌های گالوپ میزان مخالفت در بین امریکاییان آفریقایی‌تبار و زنان بیش از سایر گروه‌ها بود. 4- بلافاصله پس از خاتمه جنگ، میزان حمایت افکار عمومی امریکا از اقدامات بوش در عراق به حداکثر ممکن (74درصد) رسید، اما پس از آن، با افزایش تلفات سربازان امریکایی و افزایش هزینه‌های جنگ، از آن میزان کاسته شد با وجود این، در شش ماه پس از خاتمه جنگ هرگز میزان حمایت از حدود 60 درصد تقلیل نیافت. اما، میزان موافقت با درستی درخواستها و اقدامات رئیس جمهور بیش از آن تقلیل یافت. گویی، امریکاییان دیگر به جمع شدن در زیر پرچمی که رهبری آن به بوش واگذار شده است ضرورتی نمی‌دیدند (سندلر، 2003). هر چند، دلایل کاهش میزان حمایت افکار عمومی امریکا از حضور نظامیان کشورشان در عراق کمابیش روشن است و آن را می‌توان به ترس از تلفات بیشتر، افزایش هزینه‌های جنگ و ترس از گیرافتادن در باتلاق (سندلر، 2003) نسبت داد، اما دلایل افزایش روزافزون حمایت افکار عمومی از حمله به عراق (طی چند ماه پیش از حمله تا پس از خاتمه جنگ) نامشخص به نظر می‌رسند. به عبارت دقیق‌تر، اینک این سؤال اساسی مطرح است که دستگاه حکومتی امریکا برای مجاب‌سازی افکار عمومی امریکا در حمله به عراق از چه مکانیسم‌ها، روشها و فنونی بهره گرفته است؟ در مبحث بعدی تلاش می‌شود تا به این سؤال اساسی پاسخ داده شود. عملیات روانی امریکا برای متقاعدساختن افکار عمومی داخلی به باور فورام(2003) پنتاگون درسهای زیادی از جنگ ویتنام و جنگهای پس از آن آموخته است. یکی از مهم‌ترین آن درسها این بود که موفقیت در جنگ، در وهله اول و پیش از هر چیز، منوط به حمایت و پشتیبانی مردم است. به همین سبب، تصمیم‌گیرندگان پنتاگون، با همکاری و همراهی نهادها و مؤسسات و شبکه‌های خبری مهم امریکا، ماهها پیش از حمله به عراق عملیات روانی پرحجمی را علیه افکار عمومی آن کشور سازماندهی و اجرا کردند تا مانع از تکرار رسوایی ویتنام شوند. (ص1). پاره‌ای از مهم‌ترین روشها و فنون عملیات روانی امریکا برای مجاب‌سازی افکار عمومی داخلی در زیر مورد بحث قرار می‌گیرند: 1) جلوه شیطانی بخشیدن به صدام امریکا در عملیات روانی خود برای جلب حمایت افکار عمومی از اقدامات نظامی خویش علیه صدام از یک تکنیک قدیمی عملیات روانی استفاده کرد. سالها پیش از آن، روانشناسان اجتماعی (نظیر فشباخ،1980) آن تکنیک را انسانیت‌زدایی از حریف نام نهاده بودند. به باور آنان، هنگامی که دشمن با بهره‌گیری از اصطلاحاتی نظیر وحشی، جنایتکار، آدم‌ربا، ناقض حقوق بشر و جز آن از مرتبه انسانیت تقلیل یابد، هر نوع اقدام پرخاش‌گرانه‌ای علیه او مشروع جلوه می‌کند. فورام (2003) در مقاله خود با عنوان جنگ روانی پنتاگون علیه مردم امریکا تأکید می‌کند پنتاگون به خوبی دریافته بود که باید دشمن را شیطانی جلوه دهد. برای این منظور، حقایق را تحریف یا انکار می‌کرد ... پنتاگون فرآیند شیطان‌سازی صدام حسین را ماه‌ها پیش از جنگ علیه عراق شروع کرده بود (ص2). او همچنین، سخنرانی بوش، رئیس جمهور امریکا، را که در آن عراق به همراه کره شمالی و ایران به عنوان محور اهریمنی معرفی شده بودند، به عنوان مصداقی در تأیید ادعای خویش ذکر می‌کند. تبلیغ همراهی و همکاری صدام حسین با القاعده و بن لادن از جمله روشهایی بود که رسانه‌های امریکا از آن برای اهریمنی جلوه‌دادن او بهره می‌گرفتند. برای مثال، در ابتدای مارس 2003 یکی از رسانه‌های امریکا (واشنگتن پست) ادعا کرد که بسیاری از اعضای القاعده در عراق و توسط افسران عراقی، آموزش نظامی دیده‌اند (آنوپ، 2003). نمایش مجدد فاجعه حلبچه (حمله شیمیایی صدام حسین به شهروندان خود در سالهای آخر جنگ عراق ـ ایران) از رسانه‌های مختلف امریکا، یادآوری اشغال کویت به دست ارتش تحت فرماندهی صدام و کشتار جمعی شهروندان عراقی در شورش پس از حمله 1991 از جمله روشهای تبلیغاتی دیگری بود که امریکا از آن برای درستکاری افکار عمومی خویش (و جهانیان) بهره گرفت (آنوپ،2003 ). شگفت آن که، بر اساس نظرسنجی یو.اس.ای تودی (اکتبر 2003) حدود 70 درصد شهروندان امریکایی بر اثر تبلیغات فراگیر رسانه‌های آن کشور باورشان شده بود که صدام انسان شروری است که باید شر او را از سر ملت عراق کم کرد! 2) معرفی صدام و حکومت بعث به عنوان یکی از عوامل اصلی ناامنی‌های خاورمیانه طی چند ماه پیش از شروع حمله به عراق، رسانه‌های امریکا تلاش وسیعی را به کار بستند تا صدام و رژیم او را به عنوان یکی از عوامل اصلی ناامنی‌های خاورمیانه معرفی کنند. وایکی پدیا (یک دایره‌المعارف‌ آزاد) (2003) یکی از موضوعات مندرج در رسانه‌های امریکا را پیش از شروع جنگ، به شرح زیر نقل می‌کند: خاورمیانه طی چند سال گذشته یکی از بی‌ثبات‌ترین مناطق جهان بوده است. به ویژه عراق تحت سلطه حکومت حزب بعث ‌و رهبر آن صدام حسین نقش مهمی در این بی‌ثباتی داشته است. عراق در سال1980 درگیر جنگی ویران‌گر بر ایران شد که تا سال 1988 ادامه یافت. همچنین، آن کشور در سال 1990 کشور کویت را به اشغال خود درآورد که منجر به جنگ 1991 خلیج فارس شد؛ جنگی که نیروهای متحد سازمان ملل به رهبری امریکا توانستند کویت را از اشغال عراق آزاد کنند. بعد از جنگ دوم خلیج فارس: - 000/300 تن از شیعیان عراق که علیه صدام حسین دست به شورش زده بودند، قتل عام شدند. - هزاران تن از کردهای مخالف صدام، قتل عام یا مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند. - از 1992 کردستان عراق به صورت خود مختار و خارج از سلطه بغداد، اداره می‌شود. - عراق طی سالهای 1994تا 1998 به صورت متناوب به جنگ علیه کردها پرداخته است. - بعد از جنگ دوم خلیج فارس، دولت عراق به تولید سلاح‌های بیولوژیکی، ادامه داد. اقدامات سازمان ملل در منصرف کردن صدام حسین از این اقدامات نیز بی‌نتیجه مانده‌است(ص271). 3) معرفی رژیم بعث به عنوان رژیم حامی تروریسم پس از حادثه 11 سپتامبر 2001، دولت امریکا علیه تروریسم اعلام جنگ کرد. اولین قربانی این جنگ، افغانستان تحت سلطه طالبان و القاعده بود. اما، امریکا هنوز در گیرودار تجاوز به افغانستان و قلع و قمع طالبان و القاعده بود که بوش سه کشور عراق، ایران و کره را به عنوان محور اهریمنی معرفی و اعلام کرد که این سه کشور نیز از حامیان تروریسم جهانی‌اند (ورلد تودی، 2003). گویی بلافاصله پس از سرنگونی حکومت طالبان در سال 2002 درصدد گشودن جبهه نظامی دیگری علیه عراق بود. اما، بر اساس گزارش وایکی پدیا در آن زمان تنها 31 درصد از مردم امریکا از اقدام نظامی سریع علیه عراق حمایت می‌کردند. به همین سبب، به باور جونز (2003) دستگاه تبلیغاتی امریکا به تلاشهای بیشتری نیاز داشت تا افکار عمومی را متقاعد ‌کند که صدام و حکومت او اگر بر سر قدرت باقی بمانند امکان وقوع حوادثی مشابه حمله تروریستی 11 سپتامبر غیرمنتظره نخواهد بو



    مقالات مجله
    نام منبع: دکتر محمد حسین الیاسی
    شماره مطلب: 2104
    دفعات دیده شده: ۲۲۵۷ | آخرین مشاهده: ۶ ساعت پیش