Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • عصر واقعیتهای مجازی و جنگ روانی اخیر امریکا عصر واقعیتهای مجازی و جنگ روانی اخیر امریکا
    دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۲ ساعت ۱۲:۰۰

    عصر واقعیت‌های مجازی و جنگ روانی اخیر آمریکا احسان لرافشار مقدمه هر چند از گذشته‌های دور، صاحبان زر و زور همواره، اخبار، اطلاعات و واقعیتها را تحریف می‌کردند، به طوری که برخی از واقعیت‌ها را وارونه مطرح می‌نمودند تا با اغفال مردم تحت حاکمیت خویش، جایگاه رفیع‌شان را مستحکم‌تر و سلطه و اقتدارشان را دیرپاتر کنند، اما در هیچ زمانی، به اندازه امروز، این روند این چنین آشکارا و مداوم نبوده است. در واقع، جهان امروز ویژگیهایی دارد که آن را

    عصر واقعیت‌های مجازی و جنگ روانی اخیر آمریکا احسان لرافشار مقدمه هر چند از گذشته‌های دور، صاحبان زر و زور همواره، اخبار، اطلاعات و واقعیتها را تحریف می‌کردند، به طوری که برخی از واقعیت‌ها را وارونه مطرح می‌نمودند تا با اغفال مردم تحت حاکمیت خویش، جایگاه رفیع‌شان را مستحکم‌تر و سلطه و اقتدارشان را دیرپاتر کنند، اما در هیچ زمانی، به اندازه امروز، این روند این چنین آشکارا و مداوم نبوده است. در واقع، جهان امروز ویژگیهایی دارد که آن را از اعصار پیشین متمایز می‌کند. تسلط حاکمان بر جزء جزء و تمام شئون زندگی شهروندان را می‌توان یکی از اساسی‌ترین این ویژگیها دانست. هرچند که به نظر می‌رسد که انسان امروز در سایه دستاوردهای عصر مدرن، نسبت به اجداد خود آزادی بیشتر و آگاهی‌های فراوان‌تری را به دست آورده است، اما در نگرش واقع‌بینانه‌ای، این نظر به شدت به چالش خواهد کشیده شد؛ چرا که در عصر حاضر، رسانه‌های جمعی غرب که بیشتر درکنترل صاحبان سرمایه و قدرت قرار دارند، تقریباً به خصوصی‌ترین زوایای ذهنی و زندگی مردم تعدی کرده‌اند. آنها می‌کوشند تا ضمن احترام ظاهری به آزادی و آگاهی شهروندان، آنها را عملاً، در حیطه کنترل خود آورند و هر چه بیشتر محدودتر و ناآگاه‌تر کنند؛ وضعیتی که تقریباً، در تمامی طول تاریخ بشر، بی‌سابقه بوده است. منتقدان فرهنگی پست مدرنیسم بر نقش و تأثیر افزایش‌یابنده رسانه‌های جمعی در شکل‌دهی به افکار و زندگی مردم هرچه بیشتر تأکید می‌ورزند. برخی از آنان، مانند ژان بودریار و ابرتواکو یا ابداع اصطلاحاتی، چون فرا واقعیت، شبیه‌سازی و واقعیت مجازی بر این نظرند که در عصر حاضر، مرز میان تصویر و واقعیت از هم گسیخته شده و تصویر جانشین واقعیت شده است. امروزه، مردم آنچه را که از رسانه‌ها دریافت می‌نمایند، واقعی تلقی می‌کنند. در این ارتباط، بودریار در اظهار نظر نسبتاً اغراق‌آمیزی درباره جنگ خلیج فارس (1991) گفته بود: «جنگ خلیج فارس جنگی بود، تنها بر صفحه تلویزینها». اگر به این مهم توجه داشته باشیم که تصویر‌هایی که رسانه‌های جمعی پخش می‌کنند، در استودیوهای ویژه‌ای، طبق هدفهای خاصی ترکیب می‌شوند، به خوبی درک خواهیم کرد که آنها، نه تنها وانموده‌های واقعیت هستند، بلکه گسست تام از واقعیت نیز محسوب می‌شوند. در این مقاله، سعی می‌شود که با توجه به آرای بودریار به آنچه در جنگ اخیر آمریکا با عراق گذشت، پرداخته شود، بنابراین، در این راستا، نخست به تعریف واقعیت مجازی می‌پردازیم. واقعیت مجازی چیست؟ تصور کنید که در یک اتاق نشسته‌اید و با دوستتان تلفنی صحبت می‌کنید. در آن لحظه، حالات و حرکات چهره، دستها و بدنتان طوری است مثل اینکه دوستان در مقابل شما نشسته است، حال آنکه شما فراموش کرده‌اید که کس در کنار شما نیست و تنها مسیر ارتباطتان از طریق خطوط تلفن است. در چنین شرایطی می‌توان گفت شما درگیر واقعیتی مجازی شده‌اید. نمونه دیگر اینکه، اگر شما یکی از میلیونها کاربر اینترنتی باشید که در سرگرمیهای آن لاین شرکت می‌کنید. ممکن است از طریق آواتور (نماینده شخصی در فضای مجازی) خود ساعتها با دیگر آواتورها در یک شبیه‌سازی، کنش متقابل اجتماعی داشته باشید. در واقع، شما متقاعد شده‌اید اجتماعی که در آن حضور دارید، به اندازه زندگی واقعی (مثلاً گروه همکاران یا دوستان) واقعیت دارد. در این مورد نیز، آنچه شما را در برگرفته است، واقعیتی مجازی می‌باشد. بودریار معتقد است که بخش اعظم اخبار جنجالی برای این تهیه می‌شوند که بتوانند در بین پیام‌های مختلف بازرگانی پخش شود و مخاطب خود را همچنان داشته باشند. در همه این موارد، هدف نهائی آن است که به ما کمک کنند تا فراموش کنیم در یک محیط حسی شبیه‌سازی شده قرار داریم یا اینکه در جهان واقعیتهای مجازی زندگی می‌کنیم. توسعه و تکامل فناوری در جامعه، به ویژه توسعه رسانه‌های الکترونیکی (اینترنت و ماهواره و ...) عرصه گسترده‌ای به سوی کثرت و تنوع چشم‌اندازها باز و در مقابل، هرگونه عقیده نسبت به واقعیت عینی را تضعیف می‌کند. بدین ترتیب، در دنیای رسانه‌ها، تقابل و مرز‌بندی بین واقعیت و تخیل در هم می‌ریزد و جای خود را به نوعی فرا واقعیت، یعنی دنیای نشانه‌های خود ارجاعی می‌سپارد. بدین ترتیب، چیزی که به نشانه‌های دیگر و متونی که به متون دیگر، اشاره دارند. ژان بودریار ژان بودریار، اندیشمند فرانسوی، کار خود را نخست، با جامعه‌شناسی مصرف آغاز کرد. وی برخلاف مارکسیستها که مهم‌ترین عامل اقتصادی را فرآیند تولید می‌دانستند، معتقد بود که جامعه بر پایه اصول مصرف شکل می‌گیرد و فرآیند تولید معلول فعالیتهای مصرفی اعضای جامعه است. بودریار کم‌کم، از حوزه جامعه‌شناسی به حوزه نقد فلسفه و به طور کلی، برداشت فلسفی و رویکرد جامعه‌شناسی به طور عام، به ویژه جامعه‌شناسی رایج در فرانسه ایجاد شد. به همین دلیل، طرفداران پست مدرن، وی را در زمره اندیشمندان پست مدرن تلقی کرده‌اند، هر چند او در مصاحبه‌ای این مسئله را مورد تردید قرار داد و گفت: «برای من معنای واژه پست مدرن روشن نیست». بودریار از سالهای اولیه دهه 70، بحث اقتصاد را رها کرد و به حوزه‌ای با عنوان جهان واقعیتهای مجازی یا جهان اغراق‌آمیز وارد شد، سپس، در کتاب وانمایی مدعی شد که ما در عصر وانمودها به سر می‌بریم؛ عنصری که با رشد و گسترش فناوریهای اطلاعاتی از جمله رایانه و رسانه‌های همگانی آغاز می‌شود و با سازمان جامعه بر حسب رمزگان وانموده تداوم می‌یابد. بودریار مدعی است که جامعه مدرن از مرحله متا لوژیک به مرحله نمادین و وانمودگی سیر کرده است. در جامعه جدید، نشانه‌ها و نموده‌ها (برای نمونه، تصویرهای تلویزیونی) اعتبار و اصالت خاص خود را دارند و نظم نوینی را پدید می‌آورند که از نگاره‌های زبانی خاصی تبعیت می‌کند که با ظهور این پدیده جدید که موسوم به فرآیند نموده‌گاری است، نشانه‌ها، هر چه بیشتر بر شئون و جلوه‌های زیست انسان چیره می‌شوند. در اینجاست که نشانه‌ها، رمزها و مدلهای دلالتی اهمیت ویژه‌ای می‌یابند و به ماهیت تجربه فرهنگی و اجتماعی شکل نوینی می‌بخشد، در جوامع نشانه شناختی، این انگاره‌ها و رمز‌هاست که به تجربه‌ها جهت می‌بخشد و تفاوت و تمایز آشکار میان واقعیت و نشانه را از میان می‌برند. بودریار با به کارگیری اصطلاح معروف مک لوهان، موسوم به انفجار از درون مدعی است که در دوران کنونی، مرز میان وانموده یا تصویر با واقعیت در معرض انفجاری درونی و به طور کلی، در راستای این جریان، زمینه‌های واقعیت در معرض زوال قرار می‌گیرند و چیزی به منزله واقعیت مجازی جانشین آنها می‌شود. برای نمونه، جهان تلویزیونی جای جهان واقعی را می‌گیرد. نتیجه این می‌شود که در عصر پست مدرن، میان واقعیت و وانمایی واقعیت تفاوتی باقی نمی‌ماند و جهان واقع همان جهان شبیه‌سازیها و وانمایی‌هاست. به عبارت دیگر، در عصر پست مدرن، انسانها با تصویرهای یکدیگر سر و کار دارند، نه با خود آنها. در واقع، تصویر، محصولی جعلی است که هیچ انعکاسی از خود ندارد؛ بنابراین به نظر بودریار، جهان پست مدرن، جهانی مافوق واقع است که در آن، مردم با تعبیرها و تصویرها سر و کار دارند. البته، باید یادآور شد که در این میان، نقش رسانه‌ها اصلی و تعیین‌کننده است. در حقیقت، در جهان پست مدرن، تصویر نسبت به واقعیت مهم‌تر و تعیین‌کننده‌تر است. بدین ترتیب همان طور که بودریار می‌گوید تصویر از واقعیت واقعی‌تر می‌شود. در جهان پست مدرن غرب، انسانها در عرصه فرا واقعیت به سر می‌برند و تصویر جانشین واقعیت می‌شود. برای نمونه، تصویری که رسانه‌های گروهی از شخصیت سیاستمداران به عامه مردم غرب عرضه می‌کنند، از شخصیت خود آنها واقعی‌تر و ملموس‌تر می‌شود، چنان که بودریار خود تأکید می‌کند، مسئله وانمایی واقعیت به شیوه ایدئولوژیک نیست. بلکه این است که تأثیر وانمایی نشان می‌دهد که واقعیت، دیگر واقعی نیست. بودریار می‌گوید: «واقعیت از هم متلاشی شده و به مرز فروپاشی رسیده است. امروزه، واقعیت کاملاً به صورت تصویر، توهم، خیال‌پردازی، جعل، ظاهرسازی، تقلید و تصنع درآمده است، مدل یا الگو از واقعیتی که الگوی مزبور نماینده آن به شمار می‌رود، واقعی‌تر است». بودریار در مورد جامعه پست مدرن هم نظرهایی را ارایه کرده است. به گفته وی، جامعه پست مدرن از نظر فنی، پیچیده است و در آن اطلاعات با سرعت زیاد در حال گردش می‌باشد. در چنین جامعه‌ای مردم، امکان دسترسی به منابع وسیع و اطلاعات عظیم را دارند و شیفته و مسحور کالاهای مصرفی و تصویر‌های رسانه‌ای هستند. فناوری و سرعت خطوط جداکننده واقعیت از تقلید و شبیه‌سازی را مبهم و نامشخص می‌کنند؛ زیرا، تلویزیون، ویدیو، سینما، تبلیغات و الگوهای رایانه‌ای شبیه یا تقلیدی از واقعیت است، ولی با این حال، مردم شیفته و مسحور آن می‌شوند و آن را بخشی از زندگی خود می‌دانند. بنابراین، بحث بودریار به طورخلاصه درباره ویژگیهای تصورات است. در جهان امروز، سلطه تصورات آن قدر گسترش یافته است که امر واقع کاملاً محو شده و دیگر حقیقت، مصداق و علل عینی وجود ندارد. روند گذار به این وضعیت مراحلی را طی کرده است، بدین صورت که در آغاز نشانه یا تصویر بازتاب واقعیتی اساسی است. در مرحله دوم، صورت یا نشانه واقعیت بنیادی را پشت پرده‌ای از ابهام قرار می‌دهد. بودریار ظهور و رواج ایدئولوژی را با این مرحله مرتبط می‌داند و آگاهی کاذب در این مرحله بر همه شئون زندگی افراد جامعه مسلط است. در مرحله سوم، نشانه، نبود واقعیت بنیادین را سرپوش می‌گذارد. در مرحله چهارم، دیگر نه راه پیشرفت و نه راه بازگشتی هست و صورت یا نشانه دیگر با واقعیت هیچ‌گونه رابطه‌ای ندارد، بلکه صورت یا نشانه ناب و خالص خویش است. نتیجه نهایی آنکه تصور یا شبیه‌سازی تنها واقعیت است و هر چند هم واقعی نیست و هم واقعی است، اما جز آن، واقعیت دیگری باقی نمی‌ماند. آنچه درباره واقعیت‌ها می‌دانیم همان است که در تصویرهای رسانه‌ای ساخته می‌شود. نبرد امریکا با عراق در تاریخ 20 ماه مارس سال 2003، نیروهای امریکایی به عراق حمله کردند، از همان نخستین لحظه‌های آغاز تهاجم، اخبار عجیب و غریبی در مورد تجهیزات به کار گرفته شده از سوی نیروهای مهاجم (موشک‌ها، هواپیماها، بمب‌ها) و شمار فرآیند مقامات و فرماندهان عراقی، که خود را تسلیم می‌کردند و … به روی آنتن‌ها و تلکس‌های خبرگزاری‌ها می‌رفت که بعدها نادرست بودن آنها ثابت شد، با رجوع به آرشیوهای خبری جنگ سلطه می‌توان نمونه‌های فراوانی را برای این مورد پیدا کرد؛ اخباری که گاه مبنای تحلیل‌های کارشناسان قرار می‌گرفتند، چرا که همه، آنها را به منزله امور واقعی پذیرفته بود. آنچه در اینجا مدنظر است، تنها بررسی ادعاها و دلایل و انگیزه‌های مربوط به آغاز جنگ است که از سوی مقامات امریکایی مطرح می‌شدند و رسانه‌های بزرگ نیز آنها را در سراسر جهان پخش می‌کردند و در تیراژ میلیونی و میلیاردی، در سراسر جهان در دسترس عموم قرار می‌دادند. باید یادآور شد که برخی از این اخبار به منزله واقعیت منتشر می‌شدند تا واقعیت بنیادین را پشت پرده‌ای از ابهام پنهان کنند (مرحله دوم از نظر بدریار). در واقع، برخی از این اخبار برای آن منتشر می‌شدند که نبود واقعیت بنیادین را سرپوش بگذارند و برخی نیز بدون آنکه هیچ مصداق و مبنایی داشته باشند، تنها نشانه ناب و خالص خود با گسست تام از واقعیت بودند. در اینجا، برای فهم بهتر موضوع باید به نظریه‌های چامسکی در مورد اقتصاد جنگ در امریکا و رسانه‌های امریکا از سلسله گزارش‌های لوموند دیپلماتیک اشاره کرد. اقتصاد جنگ امریکا از دید چامسکی، جنگ برای هیئت حاکمه امریکا، مزیت‌های فراوانی دارد. نخست، از آنجا که جنگ برای امریکا یک صنعت محسوب می‌شود، به رونق اقتصادی این کشور کمک می‌کند، به طوری که طی پنجاه سال گذشته، بیشتر جنگ‌های امریکا در بدترین شرایط داخلی این کشور صورت گرفته است. دلیل این امر نیز آن است که در جنگ، مردم برای حفظ جان خود پول بیشتری را به حکومت می‌پردازند، گرفتن مالیات اضافی دست دولت را برای پیشبرد صنایع نظامی و ایجاد اشتغال باز می‌گذارد و اقتصاد را به تحرک وامی‌دارد. به گفته وی، امریکا در جنگ به بهانه دفاع، تمامی امکانات دفاعی و تسلیحاتی کشور مورد حمله را از میان می‌برد و تمامی تأسیسات زیربنایی آن را نابود می‌کند تا بازار بزرگی به گستردگی یک کشور برای دوره بازسازی ارتش و تأسیسات زیربنایی آن کشور برای خود یا متحدانش پدید آورد. چامسکی معتقد است حاکمیت امریکا جنگ را چون تزریق دارو به بدنه اقتصاد بیمار می‌داند. به همین دلیل، برای صنعت جنگ بیشترین سرمایه‌گذاری را انجام می‌دهد، به طوری که در حال حاضر، تقریباً، نیمی از هزینه‌های نظامی جهان به این کشور متعلق است. امریکا برای آغاز جنگ از روش‌های شناخته‌شده‌ای پیروی می‌کند که پیدا کردن یک دشمن نخستین مرحله از می‌باشد. البته دشمن‌تراشی الزاماً، به مفهوم حمله به آن دشمن نیست، اگر طرف مقابل قوی باشد و قدرت مقابله با امریکا را داشته باشد، این کشور هرگز درصدد آغاز حمله بر نمی‌آید، بلکه از او تنها استفاده تبلیغاتی می‌کند. به جای یک دشمن قوی (مانند اتحاد شوروی سابق) کشورهای بی‌دفاع را انتخاب می‌کند و به صورت دشمن واقعی و خطرناک به امریکاییان و کنگره نشان نشان می‌دهد و پس از کسب اطمینان از این که خطری تهدیدش نمی‌کند، او را هدف قرار می‌دهد. کوشش چامسکی بر این متکی است که افسانه‌های القاشده از سوی رسانه‌های جریان غالب به امریکاییان و مردم جهان را از حقایق و واقعیت‌ها جدا کند و چهره واقعی اقتصاد امریکا را بنمایاند. رسانه‌های امریکا در سال 1983، بن باگدیکیان کتابی با نام انحصار رسانه‌ای منتشر کرد و در آن، به خوانندگانش هشدار داد که با چنگ انداختن گروه اندکی از مؤسسات رسانه‌ای، اطلاع‌رسانی در امریکا، از اصول کثرت‌گرایی، که ادعای پیروی از آنان را دارد، فاصله می‌گیرد؛ موضوعی که خوانندگان باگدیکیان به دشواری می‌توانستند آن را باور کنند؛ چرا که در آن زمان، در امریکا، حدود 1700 روزنامه، 11000 مجله، 9000 ایستگاه رادیویی، 1000 شبکه تلویزیونی و 2500 مؤسسه نشر آثار مکتوب وجود داشت. با وجود این، وی در همان زمان نشان داد که حدود پنجاه شرکت چند ملیتی، که همگی منافع مالی مشترکی با چند مؤسسه اقتصادی عظیم دیگر و چندین بانک بین‌المللی بسیار مهم دارند، قسمت اعظم این بازار را در اختیار خود گرفته‌اند. از نظر کمیسیون ارتباطات دولت فدرال، برای وضع مقررات در حوزه رسانه‌ها دشواری‌های فراوانی وجود دارد. به اعتقاد مایکل پاول (پسر کالین پاول)، رئیس کمیسیون ارتباطات دولت فدرال، که خود نیز یکی از طرفداران متعصب بازار آزاد است، بحث قانون و مقررات محدودکننده برای رسانه‌ها باعث خواهد شد تا مؤسسات اقتصادی بزرگ از محدودیت‌های بیش از حد ناشی از فشارهای قانونی آسیب ببینند. در فاصله زمانی بین سال 1993 و ژوئن سال 2000 صنعت وسایل ارتباطی جمعی هفتاد و پنج میلیون دلار به نامزدهای دو حزب عمده برای پست‌های دولتی در سطح فدرال کمک کرده است. در سال 1996، وستینگهاوس، بزرگ‌ترین گروه صنعتی رادیویی، هشتاد و پنج ایستگاه و در سال 2001، کلیر چانر 1202 رادیو در اختیار داشت. بنابراین، دیگر جای تعجب نیست که چرا رادیوهای امریکا همگی به هم شبیه‌اند و برنامه‌های یکسانی دارند. به عبارت دیگر، درحالی که امریکاییان از چندگانگی فرهنگی در جامعه امریکا صحبت می‌کنند. یک تک فرهنگ محتوایی، امواج را در چنگ خود گرفته است؛ روندی که اینترنت نیز از آن در امان نیست، در سال 1999، مجموعاً 110 شرکت 60% از زمان استفاده کاربران شبکه را در اختیار داشتند و در سال 2001، تنها 14 شرکت صاحب همان سهم از بازار بودند. نتیجه تمرکزگرایی مزبور این بود که روزنامه‌نگاران عضو گروه‌های مؤسسات اقتصادی به هم پیوسته تشویق نمی‌شوند که نقادانه درباره مالکانشان اطلاع‌رسانی کنند. از طرف دیگر، تحت تأثیر سیاست‌ها و استراتژی‌های دولتمردان و صاحبان صنایع ذینفع در این سیاست‌ها قرار می‌گیرند. پیش از 11 سپتامبر بزرگترین رسانه‌ها تقریباً هیچ خبرنگار محلی‌ای در پاکستان و افغانستان نداشته‌اند. افزون بر این آنان کمتر از 2% از فضای موجودشان را به خبرهای خارجی اختصاص داده بودند، اما پس از حادثه 11 سپتامبر، روزنامه‌نگاران امریکایی پذیرفته‌اند که باید خشم و احساس بی‌عدالتی را که سیاست خارجی کشورشان در جهان برمی‌انگیزد، جدی بگیرند. انگیزه‌ها و اهداف یک تجاوز مقدس جورج بوش کیفر خاص مشهور خود علیه صدام حسین را که در 12 ماه سپتامبر سال 2002 (یک سال پس از حادثه حمله به برج‌های تجارت جهانی)، در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل ایراد کرد یک دهه دروغ و مبارزه‌طلبی نامید. جوهر کلام وی آن بود که عراق با شبکه تروریستی القائده ارتباط تنگاتنگی دارد و از آنجا که این کشور از سلاح‌های کشتار جمعی برخوردار است، خطری جدی برای امنیت ایالات متحده محسوب می‌شود. در روز 24 ماه سپتامبر سال 2002، تونی بلر متحد اصلی بوش، نیز در مقابل مجلس عوام اظهار کرد: «عراق سلاح‌های شیمیایی و بیولوژیک در اختیار دارد. … موشک‌های او می‌توانند ظرف 45 دقیقه وارد عمل شوند.» کالین پاول در سخنرانی 5 ماه فوریه سال 2002 در مقابل شورای امنیت نیز چنین گفت: «صدام حسین تحقیقاتی روی بالغ بر 12 عامل بیولوژیک محرک بیماری‌هایی چون قانقاریا، طاعون، تیفوس، وبا، آبله و تب خونی ترتیب داده است.» این افشاگری‌ها در رسانه‌های بزرگ و جنگ‌افروز که به نهادهای تبلیغاتی بدل شده بودند، انعکاس وسیع و مبالغه‌آمیزی یافته و بی‌وقفه از شبکه‌های تلویزیونی فاکس نیوز، سی.ان.ان و شبکه رادیویی کلیر چانل (شامل بیش از 1200 ایستگاه رادیویی) پخش شدند. حتی در روزنامه‌هایی، مانند واشنگتن پست و وال استریت ژورنال نیز انتشار یافتند. بدین ترتیب، این اتهامات دروغین در سراسر جهان به استدلال مرکزی نیروهای جنگ‌طلب تبدیل شدند. هر یک از متعهدان بوش از جمله خوزه ماریا ازنار نخست‌وزیر اسپانیا نیز به نوبه خود، این ادعاها را تکرار کردند. از زمان پیروزی بوش در انتخابات ریاست جمهوری سال 2000، تحریف افکار عمومی به یکی از مشغله‌های اساسی دولت جدید تبدیل شده است؛ گرایشی که پس از سوءقصدهای هولناک 11 سپتامبر 2001 جنبه مالیخولیایی پیدا کرده است. مایکل کادیور یکی از نزدیکان رامسفلد و از کارشناسان جنگ روانی، اهداف جدید دولت امریکا را چنین خلاصه کرده است: «از این پس استراتژی نظامی باید بر مبنای پوشش تلویزیونی تعیین شود؛ چرا که اگر افکار عمومی با شما باشد هیچ چیز نخواهد توانست در برابرتان بایستد. در واقع، قدرت سیاسی بدون حمایت افکار عمومی کاملاً ناتوان است». قرار بود شور و شوق خودجوش مردم عراق (پس از سقوط صدام!) و استقبال وسیع از مهاجمان بی‌پایگی دلایل اولیه طرح تجاوز نظامی واشنگتن را بپوشاند. در واقع، واشنگتن می‌تواند از این طریق، چندین ماه حمله نظامی را برای یافتن سلاح‌های کشتار جمعی توجیه کند؛ سلاح‌هایی که قلب امریکا را نشانه گرفته بودند و دلایل و شواهد زیادی ارایه می‌شد. برای نمونه، بوش در ماه ژانویه سال 2003 در سخنرانی‌اش درباره متحدان امریکا گفت، عراق پانصد تن اکسید اورانیوم از نیجر برای ساخت سلاح اتمی خریداری کرده است. کالین پاول نیز، در همین ارتباط، مدارکی را در اختیار سازمان ملل قرار داد. حال آن که چند ماه بعد، محمد البرادعی مدیر کل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، اعلام کرد تمامی این پرونده جعلی و ساخته و پرداخته سازمان‌های جاسوسی انگلستان می‌باشد که از سال 1997، مشغول پرونده‌سازی علیه عراق هستند. اما این موضوع دیگر اهمیتی نداشت؛ چرا که رسانه‌های جمعی امریکا خبر تکذیب را در حاشیه مطرح کردند. پیش از جنگ، 40% از مردم امریکا اطمینان داشتند که بغداد سلاح‌های اتمی دارد و هنوز هم نیروهای امریکایی برای توجیه جنگ و ده‌ها هزار قربانی آن مدرکی نیافته‌اند. در مورد مبارزه با تروریسم و ارتباط با القاعده عجب آن است که در جایی که عراق حتی در فهرست کشورهای حامی تروریسم وزارت خارجه امریکا هم قرار نمی‌گیرد، امریکا این کشور را حامی تروریسم می‌داند. همین امریکایی که خود را بدین گونه نگران تهدید نظامی عراق نسبت به همسایگانش نشان می‌داد در تجاوز این کشور به ایران او را تشویق و حمایت می‌کرد. شاید توجه وسواسی دولت بوش به کشور عراق به جای دولت پاکستان که از سویی هم سلاح اتمی دارد و هم با تروریست‌ها در ارتباط است، به این دلیل مهم باشد که این کشور در مرکز منطقه‌ای که دو سوم ذخایر نفت جهان در آن جا گرفته است، قرار دارد و موقعیت، نقش و نفوذ آن در تعیین بها و جریان نفت، یعنی کالای استراتژیکی که هم اقتصاد جهانی و هم ماشین جنگی امریکا را می‌چرخاند، کاملاً روشن می‌شود. از آن جا که مهاجمان هیچ جا مورد استقبال مردمی قرار نگرفتند، پنتاگون مجبور شد صحنه رسانه پسند افتادن مجسمه صدام حسین را در قلب پایتخت در 9 ماه آوریل سازماندهی کند؛ تصویری که در سراسر دنیا پخش شد تا همه پرچم ستاره‌دار را که بر سر دیکتاتور کشیده و جای پرچم عراق را گرفته بود، ببینند. در این زمان، دونالد رامسفلد که تحت تأثیر قرار گرفته بود، فوراً اعلام کرد: «این صحنه مرا به یاد سقوط دیوار برلین می‌اندازد.» اما وی به این مطلب اشاره‌ای نکرد که سقوط مجسمه صدام حسین از سوی نیروهای نظامی امریکایی آن هم در حضور جمعیتی صد نفره از مردم عراق، که از تعداد خبرنگاران نیز کمتر بودند، صورت گرفت. ارتباط میان القاعده و رژیم عراق نیز یکی از دلایل اعلام جنگ علیه عراق در چهارچوب جنگ علیه تروریسم مطرح شد. هر چند خود سازمان سیا نیز این ادعا را باور ندارد، اما 44 درصد امریکاییان معتقدند که برخی یا اکثر تروریست‌های 11 سپتامبر 2001 عراقی بودند و 45 درصد بر این باروند که شخص صدام در این عملیات دست داشته است. (این نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که حتی در امریکا، دسیسه رسانه‌های تا چه حد در پخش اکاذیب نقش دارد) حال این پرسش مطرح است که واقعیت چیست؟ در پاسخ باید گفت این نقطه مشترک اساسی بین اسامه بین لادن و شخص صدام حسین وجود داشت که از دهه 80 متحد استراتژیک امریکا بودند و اگر از کمک‌های سیاسی و مادی دولت‌های متوالی امریکا بهره‌مند نشده بودند، نمی‌توانستند تا این حد خطرناک شوند. در این مورد می‌توان به پشتیبانی واشنگتن از مبارزان افغانی و عرب، به ویژه اسامه بن لادن در جریان جنگ شوروی با افغانستان و کمک امریکا به عرق طی جنگ با ایران نام برد. در ماه دسامبر سال 1983، رامسفلد به بغداد رفت تا دست‌های هیتلر آینده را بفشارد. بدین ترتیب، با حذف عراق از فهرست کشورهای حامی تروریسم روابط میان دو کشور گسترش یافت. در جنگ عراق علیه انقلاب اسلامی، واشنگتن، از بغداد حمایت نظامی کرد. هر چند واشنگتن به خوبی می‌دانست که عراق با زیر پا گذاشتن قوانین بین‌المللی علیه ایران از سلاح‌های شیمیایی استفاده می‌کند، اما در سال 1988، هنگامی این کشور با گازهای به کردها حمله کرد و هزاران کشته در حلبچه بر جای گذاشت، دولت امریکا با برپایی جنگ تبلیغاتی کوشید تا مسئولیت این جنایت را به دوش ایران بیاندازد. یک نمونه ناب یک نمونه از واقعیت‌سازی رسانه‌های امریکایی، عملیات آزادسازی جسیکا لینچ است که یکی از صحنه‌های حماسی جنگ اخیر محسوب می‌شود. در اوایل ماه آوریل سال 2003، رسانه‌های عمده امریکا با طرح جزئیات شگفت‌انگیزی، ماجرای آزادسازی جسیکا لینچ را پخش کردند. جسیکا لینچ جزء ده سرباز امریکایی بود که به اسارت نیروهای عراقی درآمده بودند. وی در روز 23 مارس در حمله‌ای غافل‌گیرکننده به دام افتاد و تا لحظه آخر به مقاومت ادامه داد تا این که سرانجام، با خنجر زخمی شده و با دست و پای بسته به بیمارستانی در قلمرو دشمن در ناصریه منتقل شد. یک هفته بعد نیروهای ویژه امریکایی از راه هوایی به منطقه منتقل شدند و طی عملیات غیرمترقبه‌ای در پی یک درگیری طولانی و مبادله آتش وی را آزاد کردند. جریان بدین شرح بود که به رغم مقاومت گارد ریاست جمهوری عراق، کماندوهای امریکایی موفق شدند تا در بیمارستان رخنه کنند و جسیکا را با هلی‌کوپتر به کویت بیاورند. همان شب بوش از کاخ سفید، آزادسازی جسیکا لینچ را به آگاهی ملت امریکا رساند و هشت روز بعد، پنتاگون یک نوار ویدئویی را از جریان عملیات با صحنه‌هایی در سطح بهترین فیلم‌های جنگی در اختیار رسانه‌ها گذاشت. زمانی که در روز 9 ماه آوریل جنگ پایان یافت، تنی چند از روزنامه‌نگاران، به ویژه از لس آنجلس تایمز، تورنتو استار، ال پائیس و بی.بی.سی به ناصریه رفتند تا در رابطه با صحت و سقم گزارش پنتاگون تحقیق کنند. نتیجه این تحقیق به شدت حیرت‌انگیز بود؛ چرا که طبق نظر پزشکان عراقی معالج این زن جوان، که مورد تأیید پزشکان امریکایی نیز بود جراحت جسیکا (شکستگی پا و دررفتگی)، نه ناشی از یک درگیری مسلحانه، بلکه در اثر تصادف کامیون حامل وی رخ داده بود. همچنین، نه تنها با او بدرفتاری نشده، بلکه برعکس، پزشکان تمام تلاش خود را برای معالجه این زن به کار بسته بودند، به گفته دکتر سعد عبدالرزاق: «هنگامی که وی را به اینجا آوردند نبضش 140 بود و مقدار زیادی خون از دست داده بود؛ بنابراین، باید به او خون تزریق می‌شد. خوشبختانه گروه خونی اعضای خانواده من نیز مانند جسیکا O+ بود و ما توانستیم به اندازه کافی خون تهیه کنیم، بدین ترتیب، تصور می‌کنم، ما جان او را نجات دادیم.» بنابراین، پزشکان عراقی برای تحویل جسیکا به ریسک خارق‌العاده‌ای دست زده بودند و کوشیدند برای تحویل دادن جسیکا به ارتش امریکا با آنها تماس بگیرند. سحرگاه 2 ماه آوریل، رسیدن کماندوهای ویژه با تجهیزات خیره‌کننده شامل سلاح‌های پیچیده، کارکنان بیمارستان را غافلگیر کرد؛ چرا که دو روز پیش از آن، پزشکان عراقی به نیروهای امریکایی خبر داده بودند که نیروهای نظامی صدام عقب‌نشینی کرده‌اند و جسیکا در انتظار آنهاست. دکتر انمار اوادی صحنه را برای خبرنگار بی.بی.سی چنین نقل می‌کند: «جریان درست مانند یک فیلم هالیوودی بود، اصلاً، از سربازان عراقی خبری نبود، اما نیروهای ویژه امریکایی با سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین شلیک می‌کردند و صدای انفجار به گوش می‌رسید. آنان فریاد می‌کردند: «برو، برو، برو» حمله به بیمارستان صرفاً نوعی نمایش بود؛ چیزی شبیه فیلم‌های سیلوستر استالونه». این صحنه را یکی از دستیاران سابق ریدلی اسکات در فیلم سقوط باز سیاه (2001) با یک دوربین مخصوص فیلمبرداری شبانه ضبط کرد. به گفته رابرت شیتر از لس آنجلس تایمز، تصویرهای مزبور برای مونتاژ به ستاد فرماندهی مرکزی ارتش امریکا در قطر ارسال و پس از بازبینی پنتاگون در سراسر جهان پخش شد. داستان آزادسازی جسیکا لینچ در تاریخچه عملیات روانی زنده خواهد ماند. این ماجرا شاید در ایالات متحده قهرمانانه‌ترین لحظه این جنگ محسوب شود، حتی اگر اکنون دیگر روشن شده باشد که این جریان نیز همانند، سلاح‌های کشتار جمعی صدام حسین و رابطه با القاعده از جمله گزارش‌های جعلی این جنگ بوده است.



    مقالات مجله
    نام منبع: احسان لرافشار
    شماره مطلب: 2086
    دفعات دیده شده: ۲۷۱۶ | آخرین مشاهده: ۲ ساعت پیش