Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • سیاهپوستان آمریکا به روایت مارتین لوترکینگ- 11/"فراموش کردن خدا " تمدن غرب را نابود می‌کند
    شنبه ۴ دی ۱۳۸۹ ساعت ۲۳:۲۷

    مرد ثروتمند از زمانی که حد فاصلی بین وسائل مادی و غایت و هدف زندگی تعیین نکرده و وابستگی خود را به دیگران و خداوند فراموش کرده بود، ‌مرده بود، تمدن غرب نیز به چنین وضعی دچار شده است. مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 به‌همراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب» شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تع

    مرد ثروتمند از زمانی که حد فاصلی بین وسائل مادی و غایت و هدف زندگی تعیین نکرده و وابستگی خود را به دیگران و خداوند فراموش کرده بود، ‌مرده بود، تمدن غرب نیز به چنین وضعی دچار شده است. مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 به‌همراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب» شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح و مهاتما گاندی پیروی می‌کرد. اوج فعالیت‌های مبارزاتی مارتین لوتر کینگ در دهه 1960 و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. وی در سال 1963 در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهان که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن دی‌سی برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را به‌نام «رویایی دارم» انجام داد که از مهم‌ترین سخنرانی‌ها در تاریخ آمریکا به ‌شمار می‌آید. مارتین لوتر کینگ در 4 آوریل 1968 در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال 1986 مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبه ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود. نوشته زیر از کتاب «ندای سیاه» اثر مارتین لوتر کینگ است که در آن سیاه پوستان آمریکا را به مقابله با وضعیت حاکم بر محیط سیاسی و اجتماعیشان ترغیب می‌کند. قسمت یازدهم از متن کامل کتاب لوتر کینگ در پی می‌آید: * فلسفه ماتریالیسم در جهانی که در آن فکر و هوش بر احساس مسلط است به بن‌بست منتهی می‌شود مرد دولتمند گمان می‌برد که می‌تواند در دنیای کوچکی که خودش مرکز ثقل آن است، زندگی مرفهی را بگذراند، او یک خودپرست افراطی بود. او واقعاً احمق بود. مسیح مرد دولتمند را احمق نامید زیرا آن مرد متوجه نبود که تابع خداوند می‌باشد. او طوری حرف می‌زد که گویی شخصاً چهار فصل، باران و شبنم را تنظیم کرده، طلوع و غروب آفتاب را کنترل و حاصل خیزی زمین را تأمین کرده است. او به طور ناخودآگاه تصور می‌کرد که خالق است و نه یک مخلوق ساده. این بیماری جنون‌آمیز مدت مدیدی در تاریخ بشریت دوام یافت و همیشه عواقب شومی به همراه داشت. این افکار جنون‌آمیز گاهی در نظریه ماتریالیسم به چشم می‌خورد. طبق این نظریه حقیقت بوسیله حرکت اجسام قابل توجیه است. زندگی یک زائده فیزیولوژیکی بوده و معنای فیزیولوژیکی دارد. انسان از برخورد الکترون‌ها و پروتون‌ها بوجود آمده و فکر محصول موقتی مغز است و حوادث تاریخی در اثر ترکیب ماده با حرکت پدید می‌آید. ماتریالیسم که وجود خداوند را انکار می‌کند و برای افکار جاودانی اهمیتی قائل نیست در طرف مقابل توحید و ایده‌آلیسم قرار می‌گیرد. فلسفه ماتریالیسم در جهانی که در آن فکر و هوش بر احساس مسلط است به بن‌بست منتهی می‌شود. * مردم پنداشته‌اند که پیشرفت تمدن، زمین را به بهشت تبدیل خواهد کرد اگر قبول کنیم که شخصیت انسان از برخورد عارضی اتم‌ها و الکترون‌ها منتج می‌شود، همان اندازه اشتباه کرده‌ایم که باور کرده باشیم میمونی پشت میز تحریری نشسته و با ور رفتن با ماشین تحریر تصادفاً نمایشنامه‌های شکسپیر را نگاشته است. سرجیمز جینز فیزیکدان مشهور می‌گوید: انسان به فکری بزرگ شباهت بیشتری دارد تا به ماشینی بزرگ، و یا آرتور بالفور اظهار می‌دارد: اطلاعات ما درباره ماده به حدی زیاد شده که ماتریالیسم را طرد می‌کنیم. ماتریالیسم روشنی خفیفی است که با وزش یک فکر پخته خاموش می‌شود. گروه دیگری که منکر وجود خداوند می‌شوند پیروان مکتب «اومانیسم» (غیرمذهبی) می‌باشند. طبق نظریه این مکتب انسان مقام الهی دارد و بشریت خداست. تعداد زیادی از معاصرین این فلسفه را پذیرفته و به پیروی از ژان ژاک روسو ادعا می‌کند که طبیعت انسانی اساساً خوب است، بدی فقط در سازمان‌های اجتماعی یافت می‌شود و اگر فقر و جهالت از بین برود، همه چیز به حد کمال می‌رسد. قرن بیستم با چنین خوشبینی پر حرارتی آغاز شد، مردم پنداشتند که پیشرفت تمدن زمین را به بهشت تبدیل خواهد کرد. * علم باغچه من است و دیگر در هیچ زمینه کمبودی نخواهم داشت هربرت اسپنسر با مهارت تمام نظریه تحول داروین را اساس ترقی معرفی کرد. مردم متقاعد شدند که یک قانون اجتماعی مربوط به پیشرفت وجود دارد که مانند قانون فیزیکی جاذبه زمین معتبر است. معاصرین که این خوشبینی در روحشان رسوخ کرده بود به جستجوی منابع طبیعی پرداختند و در عین حال بوسیله نظریات علمی بیشمار و توسعه امور فنی انقلاب عظیمی به وجود آوردند. محصول این انقلاب علمی خارق‌العاده و کاملاً محسوس بود. انسان معاصر که شاهد این پیشرفت شگفت‌انگیز علوم بود فریاد کشید: علم باغچه من است دیگر در هیچ زمینه کمبودی نخواهم داشت. علم به من اجازه می‌دهد در چمن‌های سرسبز استراحت کنم، مرا به طرف چشمه‌های زیبا راهنمایی خواهد کرد، روح مرا احیا خواهد کرد، دیگر از هیچ خطری نمی‌هراسم زیرا الهه علم همراه من است. چوبدست او خطر را دور کرده و به من آرامش می‌بخشد. از آن پس مردم دیگر به خداوند و آسمان توجهی نکردند و افکار خود را به انسان و زمین محدود کردند. آدمی دعای مخصوص روز یکشنبه را به چنین مضحکه‌ای تبدیل کرد: برادران زمینی من، نام ما مقدس باد. فرمانروایی ما فرا رسیده است. امیدوارم که آمال زمینی‌ها برآورده شود زیرا آسمانی وجود ندارد. * فجایع ناکازاکی و هیروشیما افسانه بهشت زمینی را باطل کرد کسانی که قبلاً برای یافتن جواب مسائل خود به خداوند متوسل می شدند، از آن پس از علم و صنعت کمک می‌طلبیدند، زیرا اطمینان حاصل کرده بودند که برای ساختن جامعه نو وسایل کافی در اختیار دارند. ولی این افسانه به زودی بی‌اساس از آب درآمد. فجایع ناکازاکی و هیروشیما و بمب‌های اتمی 50 مگاتنی پایه این نظریه را منهدم کرد. حال متوجه می‌شویم که علم فقط نیروی جسمانی در اختیارمان می‌گذارد و اگر بوسیله نیروی معنوی کنترل نشود به طور اجتناب‌ناپذیری به یک شکست جهانی منتهی خواهد شد. حق با آلفرد لوگران است که می‌گوید: قدرت چیز خوبی نیست مگر اینکه در اختیار شخص خوبی باشد. ما به چیزی احتیاج داریم که بهتر از علم، راهنمای معنوی و اخلاقی ما باشد. اگر علم تابع خواسته خدا باشد، ما را به اوج امنیت و رفاه می‌رساند ولی اگر تابع خواسته پروردگار نباشد، مانند حربه‌ کشنده‌ای، ما را به هرج و مرجی بزرگ منتهی می‌کند. * به اندازه‌ای در کارهای بی‌معنی غرق شده‌ایم که خداوند را از یاد برده‌ایم چرا خود را درباره پیشرفت ماشینی و توانایی انسان در رستگاری خویشتن فریب دهیم؟ ما باید افکار و نگاه خود را متوجه آسمان سازیم زیرا فقط از آنجا به ما کمک خواهد شد. در این صورت و فقط در این صورت است که نتایج علوم جدید زیان بخش نبوده و سودبخش خواهد بود. بدون اطاعت از خداوند فعالیت‌های ما محصولی جز خاکستر نخواهد داد و روشنی در ظلمات غرق خواهد شد. اگر روح ما بر جسممان مسلط نباشد همانطور که چسترتون عقیده داشت، چیزی به جز دعاهایی که انسان را نمی‌آمرزد، نصیب ما نخواهد شد. خداوند برای ما پناهگاه و نیرو است. مدد کاریست که همیشه هنگام ذلت و بدبختی حاضر می‌شود. بدبختانه مرد دولتمند به این موضوع پی نبرده بود او هم مانند اغلب مردم قرن بیستم به حدی در معاملات مهم و کارهای بی‌معنی غرق شده بود که خداوند را از یاد برده بود. او به امور بسیار محدود اهمیت نامحدودی بخشید و گرفتاری‌های مقدماتی را هم سطح سرنوشت و آخرت قرار داد. ولی هنگامی که ارزش ذخایر او به منتهی درجه رسید و همه از خانه‌ شاهانه‌اش حرف می‌زدند با مسئله‌ای روبرو شد که هر کس روزی با آن مواجه می‌شود؛ مسئله مرگ. فرا رسیدن مرگ او در آن لحظه خاص به جنبه دراماتیک داستان می‌افزاید ولی حقیت اساسی این تمثیل حتی اگر مرد دولتمند ده‌ها سال دیگر هم زنده مانده بود تغییر نمی‌کرد. در آن زمان حتی اگر جسماً زنده می‌ماند روحاً مرده بود. قطع شدن تنفس علامت مرگی بود که قبلاً به سراغ او رفته بود. * تمدن غرب وابستگی خود به خدا را فراموش کرده که این باعث اضمحلال آن است مرد دولتمند از موقعی ‌که حد فاصلی بین وسائل مادی و غایت و هدف زندگی تعیین نکرده و وابستگی خود را به دیگران و خداوند فراموش کرده بود، ‌مرده بود. آیا این مرد دولتمند به تمدن غرب شباهت ندارد؟ هر دو از لحاظ ثروت و عایدات اقتصادی غنی هستند. ما موفقیت را به خاطر منافع مادی که در بر دارد می‌خواهیم. وسایلی که به کمک آنها زندگی می‌کنیم واقعاً شگفت‌انگیز است، معهذا فقدانی احساس می‌کنیم. ما فرا گرفته‌ایم مانند پرندگان در آسمان پرواز و مانند ماهی‌ها در دریا شنا کنیم ولی هنر ساده‌ای را که به کمک آن می‌توانیم مانند برادر با هم زندگی کنیم فرا نگرفته‌ایم. وفور وسائل مادی آرامش روحی و صفای باطنی به ما نبخشیده است. ماشین‌ها کارهایتان را انجام می‌دهند ولی همیشه مشغول کار هستید. هر چه ماشین‌هایتان زیادتر می‌شود خودتان خسته‌تر، مضطرب‌تر،‌عصبانی‌تر و ناراضی‌تر می‌شوید. هر چه داشته باشید بیشتر می‌خواهید و هر کجا که باشید می‌خواهید به جای دیگر بروید. شما یک ماشین برای استخراج مواد اولیه، یک ماشین برای تصفیه مواد، یک ماشین برای حمل و نقل، یک ماشین برای رفت و روب، یک ماشین برای مکاتبه، یک ماشین برای حرف زدن، یک ماشین برای آواز خواندن، یک ماشین برای رأی دادن، ‌یک ماشین برای خیاطی ... و صدها ماشین دیگر برای انجام دادن صدها کار در اختیار دارید.. با وجود این از تمام مردم گیتی پرکارتر و عصبانی‌تر هستید. ماشین‌هایتان نه زمان را متوقف می‌سازد و نه به روح شما آرامش می‌بخشد. * ما زندگی واقعی را در روش زندگی منحل کرده‌ایم ماشین‌هایتان مانند محرکی شما را وادار می‌کنند که ماشین‌های بیشتری بسازید و کار بیشتری انجام دهید. این تابلو نمایشگر حقیقت تکان‌دهنده‌ای است. امکان ندارد که متفکر شرقی از روی حسادتی که به رفاه غربی‌ها می‌ورزیده این مطالب را بیان کرده باشد و ما نمی‌توانیم از این محکومیت طفره رویم. وسائل مادی از غایت زندگی پیشی گرفته و نیروی علمی نیروی معنوی را پشت سر گذاشته است. موشک‌های ما دقیقاً هدایت می‌شوند ولی مردم را بد راهنمایی می‌کنند. ما هم مانند آن مرد دولتمند، به طور جنون‌آمیزی از امور درونی کاسته و به چیزهایی خارجی افزوده‌ایم. ما زندگی واقعی را در روش زندگی منحل کرده‌ایم. نسل کنونی در صورتی از صلح و صفا برخوردار خواهد شد که ما دوباره فرا گیریم که اگر چه اموال کسی زیاد باشد، حیات او بستگی به اموالش ندارد بلکه بستگی به گنجینه‌های درونی و معنوی دارد که دزد نزدیک آن نیاید و بید آن را تباه نسازد. تنها امید ما این است که غایت معنوی زندگی شخصی خود را بر روی پایه‌های عدالت اجتماعی بنا کنیم. بدون این جهش معنوی و اخلاقی، خود را با دست‌ها و ابزار خود منهدم می‌کنیم. نسل ما نمی‌تواند از این سؤال پروردگار طفره رود: برای انسان چه سودی است که بر دنیای چیزهای خارجی، هواپیما، برق، اتومبیل و تلویزیون رنگی مسلط شود، اگر حقیقت درونی یعنی روح خود را در این راه از دست بدهد؟



    گزارش
    نام منبع: خبرگزاری فارس
    شماره مطلب: 15428
    دفعات دیده شده: ۱۸۲۵ | آخرین مشاهده: ۱ ساعت پیش