-
سیاهپوستان آمریکا به روایت مارتین لوترکینگ- 7/رژیم بردگی در آمریکا وابسته به عوامل اقتصادی است
یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۵۶
رژیم بردگی تا حدی به یک عامل اقتصادی بستگی دارد، مردم خود را قانع کردهاند که رژیمی که اینقدر از لحاظ اقتصادی نافع است، حتماً از لحاظ اخلاقی نیز قابل توجیه میباشد، آنها نظریات برتری نژادی را به صورت فرمول در آورده و آن را عملی میسازند. به گزارش خبرگزاری فارس، مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 بههمراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بع
رژیم بردگی تا حدی به یک عامل اقتصادی بستگی دارد، مردم خود را قانع کردهاند که رژیمی که اینقدر از لحاظ اقتصادی نافع است، حتماً از لحاظ اخلاقی نیز قابل توجیه میباشد، آنها نظریات برتری نژادی را به صورت فرمول در آورده و آن را عملی میسازند. به گزارش خبرگزاری فارس، مارتین لوتر کینگ جونیور (15 ژانویه 1929 - 4 آوریل 1968) رهبر سیاهپوست «جنبش حقوق مدنی» ایالات متحده آمریکا بوده است. در سال 1957 بههمراه 60 رهبر سیاهپوست دیگر سازمانی را بنیان گذاشت که بعدها به «کنفرانس رهبران مسیحی جنوب» شناخته شد. وی در مبارزه علیه نژادپرستی از تعالیم مسیح و مهاتما گاندی پیروی میکرد. اوج فعالیتهای مبارزاتی مارتین لوتر کینگ در دهه 1960 و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. وی در سال 1963 در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهان که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن دیسی برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را بهنام «رویایی دارم» انجام داد که از مهمترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا به شمار میآید. مارتین لوتر کینگ در 4 آوریل 1968 در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. در سال 1986 مقرر شد برای بزرگداشت یاد وی در ایالات متحده آمریکا سومین دوشنبه ماه ژانویه تعطیل رسمی اعلام شود. نوشته زیر از کتاب «ندای سیاه» اثر مارتین لوتر کینگ است که در آن سیاه پوستان آمریکا را به مقابله با وضعیت حاکم بر محیط سیاسی و اجتماعیشان ترغیب میکند. قسمت هفتم از متن کامل کتاب لوتر کینگ در پی میآید: * یکی از بزرگترین تراژدیهای زندگی این است که مردم به ندرت پلی بین اعمال و گفتار خود برقرار میکنند عیسی مسیح این عبارت را بر روی صلیب ادا کرد: پدر، آنها را ببخش، زیرا نمیدانند که چکار میکنند. عظمت روح مسیح به ندرت به این صراحت و شکوه تجلی یافته، او به قله محبت رسیده است. اگر متوجه باشیم که این عبارت با آنگاه شروع میشود، بهتر به معنی عمیق این سخنان مسیح پی میبریم. در واقع در آیه قبلی انجیل چنین نوشته شده: هنگامی که به محل صلیب رسیدند، او را صلیب کشیدند و دو نفر تبهکار را نیز در اطراف او به صلیب کشیدند. آنگاه مسیح گفت: پدر آنها را ببخش. بدین ترتیب، مسیح که میدانست به طرز فجیعی جان خواهد سپرد، برای قاتلین خود طلب بخشش کرده بود. مسیح نتوانست بگوید: پدر انتقام مرا از آنها بگیر یا پدر با صاعقه خشم خود آنها را نابود کن. ولی مسیح چنین کاری را نکرد و در حالی که از درد طاقت فرسایی رنج میبرد و مورد تحقیر قرار گرفته بود، فریاد زد: پدر آنها را ببخش. از این عبارت مسیح دو درس اساسی گرفته میشود. در مرحله اول این عبارت به خوبی نشان میدهد که سخنان مسیح با اعمالش مطابقت داشته است. یکی از بزرگترین تراژدیهای زندگی این است که مردم به ندرت پلی بین اعمال و گفتار خود برقرار میکنند. از طرفی، ما با کمال غرور برخی از اصول عالی و شریف را توصیه میکنیم. ولی از طرف دیگر خودمان با کمال پستی بر عکس همان اصول عمل میکنیم. * ما با حرارت از صلح حرف میزنیم اما در عمل تلاش میکنیم مقدمات جنگ را فراهم کنیم اغلب اوقات، زندگیهای ما بوسیله استحکام اصول نظری و سستی اصول عملی مشخص میشود! مسیحیان ادعا میکنند که از اصول مسیحیت پیروی میکنند، ولی زندگی آنها مملو از اصول عملی بت پرستی است! ما وابستگی خود را به دموکراسی اعلام میداریم ولی در عمل، اصول دموکراتیک را لگدکوب میکنیم. ما با حرارت از صلح حرف میزنیم اما در عمل تلاش میکنیم مقدمات جنگ را فراهم کنیم. ما جاده عالی عدالت را نشان میدهیم ولی خودمان در جاده پست بی عدالتی قدم بر میداریم. این خندق دردناکی که بین آنچه که باید باشد و آنچه که هست وجود دارد جنبه تأثر انگیز زیارت زمینی انسان را نمایش میدهد. ولی در زندگی مسیح، ما مشاهده میکنیم که پل بین گفتار و عمل برقرار شده است. هیچگاه در تاریخ نمونه عالیتری از وحدت بین گفتار و عمل دیده نشده است. در دهکدههای آفتابی جلیله، مسیح با حرارت تمام از بخشش حرف میزند. این نظریه عجیب کنجکاوی پطروس را برانگیخت و از مسیح سؤال کرد: اگر برادری مرتکب گناه شود، چند بار میتوانیم او را ببخشم؟ آیا میتوان کسی را 7 بار بخشید؟ پطروس قانون و آمار را در نظر گرفته بود. ولی مسیح تأکید کرد که بخشش حدی ندارد: من نمیگویم او را 7 بار ببخش بلکه اینکار را 70 دفعه 7 بار تکرار کن! * مسیح به دوستانش تعلیم میداد برای کسانیکه آنها را تحقیر میکنند، طلب بخشش کنند مسئله بخشش از لحاظ کمیت مهم نیست، بلکه از لحاظ کیفیت اهمیت دارد. انسان نمیتواند 499 بار ببخشد بدون اینکه حس بخشش در وجودش مستقر شود. بخشش یک عمل عارضی نیست بلکه عملی دائمی میباشد. مسیح همچنین به دوستان خود تعلیم میداد که دشمنانشان را دوست بدارند و برای کسانی که آنها را تحقیر میکنند، طلب بخشش کنند. برای عده زیادی از مردم، این تعلیم مانند آهنگ عجیبی که از کشوری دور دست فرار میرسید، نامأنوس بود زیرا به آنها یاد داده بودند که دوستان خود را دوست بدارند و به دشمنانشان کینه ورزند. آنها بیشتر وقت خود را در انتقام گیری از دشمنان تلف میکردند. ولی مسیح به آنها میگفت که فقط بوسیله محبت به دشمنان است که میتوانند شایستگی فرزندی پدر آسمانی را داشته باشند و محبت و بخشش برای پختگی معنوی از الزامات مطلقند. لحظه حساس فرار رسید. مسیح که به روی صلیب کشیده شده بود احتضار دردناکی را میگذارند. آیا هنوز هم برای محبت و بخشش اهمیت قائل بود؟ عکسالعمل او چه خواهد بود؟ چه خواهد گفت؟ جواب این سؤالات با عظمت پرشکوهی طنین انداز شد. مسیح سر خود را که تاجی از خار به روی آن قرار داشت بلند کرد و این کلمات آسمانی را ادا کرد: پدر آنها را ببخش زیرا نمیدانند که چکار میکنند. زیباترین ساعت مسیح فرار رسیده بود. * فلسفه زندگی ما به روی انتقام و دگرگون کردن اوضاع پایه گذاری شده است اگر این عبارت مسیح را با طبیعت مقایسه کنیم، بیشتر به عظمت آن پی میبریم. طبیعت هیچگاه نمیبخشد، در مقابل فریادهای تضرع آمیز مردمی که در طوفانی خشمگین قرار گرفته و یا فریاد ترسناک بنایی که از چوب بست عمارتی سقوط میکند، طبیعت آرام، بیتفاوتی سردی از خود نشان میدهد. طبیعت همیشه تابع قوانین ثابت و تغییر ناپذیر است. طبیعت نمیبخشد، یعنی قادر به بخشیدن نیست. حال، این عبارت مسیح را با کندی ذهن انسان در بخشش مقایسه کنید. فلسفه زندگی ما به روی انتقام و دگرگون کردن اوضاع پایه گذاری شده است. در شهر «گازا» سامسون نابینا با حرارت برای دشمنانش دعا میکند، ولی برای نابودی آنها دعا میکند! زیبایی و جلال زندگی انسانی بطور مداومی به وسیله بازگشت رویای انتقام زشت میشود. بالاخره، عبارت مسیح را با اجتماعی که به سختی میبخشد مقایسه کنید، اجتماع باید معیارهای و اصول خود را حفظ کند. اجتماع پای بند کنترلهای قانونی و سدهای قضایی میباشد. کسانی که اصول اجتماع را محترم نمیشمارند و به قوانین تجاوز میکنند، اغلب اوقات در پرتگاه تاریک محکومیت سقوط میکنند و دیگر نمیتوانند زندگی نوینی را آغاز کنند. این موضوع را از زن جوانی که پس از چند لحظه هیجان مادر یک طفل نامشروع شده، سؤال کنید. در جواب شما خواهد گفت که اجتماع به سختی حاضر به بخشیدن او میشود. همین سؤال را از یک کارمند دولت که در یک لحظه غفلت به اعتماد عمومی خیانت کرده کنید، در جواب خواهد گفت: که اجتماع در بخشیدن او کندی عجیبی از خود نشان میدهد. به زندانها بروید و از زندانیان که در صفحات زندگی خود مطالب شرم آوری را نوشتهاند، همین سؤال را بکنید. آنها از آنطرف میلههای آهنین جواب خواهند داد که اجتماع دیگر آنها را نمیبخشد. به قسمت محکومین به مرگ بروید و از کسانی که مرتکب جنایت شدهاند، همین سؤال را بپرسید. آنها در حالی که به سوی صندلی الکتریکی در حرکتند به شما جواب میدهند که اجتماع آنها را هرگز نمیبخشد. * قانون انتقام، هیچیک از مسائل اجتماعی را حل نمیکند این است تاریخی دائمی بشریت، اقیانوسهای تاریخ لاینقطع به وسیله موجهای انتقام متلاطمند. با وجود اینکه قانون انتقام، هیچیک از مسائل اجتماعی را حل نمیکند، مردم هنوز از آن پیروی میکنند. صفحات تاریخ مملو از اسامی مملکت با افرادی است که با پیروی از این قانون شوم خود را نابود کردهاند. مسیح بالای صلیب عالیترین قانون را توصیه کرد. او میدانست که فلسفه قدیمی انتقام، همه را به شکست منتهی میکند. او سعی نکرد که بدی را با بدی علاج کند. او بوسیله نیکی به بدی فائق آمد، او جواب کینه و نفرت را با محبت داد. چه درس با شکوهی! نسلها میگذرند و مردم به پرستش خدای انتقام ادامه داده و در برابر محراب انتقام به زانو در میآیند. ولی همیشه یک ندای غیبی این درس شریف را خاطر نشان میکند، فقط نیکی قادر است بدی را ریشه کن کند. فقط محبت میتواند بر کینه و نفاق پیروز شود. عبارت مسیح که بر روی صلیب ادا شد، درس دیگری را به ما میدهد، در واقع مسیح به کوری باطنی و معنوی انسان پی برده بود: آنها نمیدانند که چکار میکنند. عیب اساسی آنها کوری آنها بود. آنها به روشنی احتیاج داشتند. مردمی که مسیح را به صلیب بستند گناهکار نبودند بلکه نابینا بودند. مردانی که فریاد میزنند: او را به صلیب بکشید. شرور نبودند بلکه کور بودند. مردمی که بر سر راه مسیح اجتماع کرده و او را مسخره میکردند، خبیث نبودند بلکه نابینا بودند. آنها واقعاً نمیدانستند که چکار میکنند. چه تراژدی بزرگی! تاریخ مملو از چنین تراژدیهای شرم آوری است. * برخی هنوز تصور میکنند که جنگ جوابگوی تمام مسائل جهانی است قرنها پیش، ادیب و دانشمندی بنام سقراط مجبور به نوشیدن سم شد. کسانی که مرگ او را طلب میکردند، افراد بد طینتی نبودند و خون شیطان در رگهای آنان جریان نداشت. بر عکس آنها مردان صادق و محترم کشور یونان بودند، آنها واقعاً تصور میکردند که سقراط مرد لامذهبی است. زیر عقیده او درباره خداوند چنان عمیق بود که آنها قادر به درک آن نبودند. سقراط قربانی بد طینتی مردم نشد بلکه کوری مردم باعث مرگ او گشت. «سئول» از روی بد طینتی مسیحیان را آزار نمیداد، او یکی از پیشوایان صادق و با وجدان قوم یهود بود و فکر میکرد که واقعاً کار خوبی را انجام میدهد. او به دلیل فقدان صداقت مسیحیان را نمیآزرد بلکه اینکار را به واسطه فقدان روشنی انجام میداد. مسیحیانی که دست به عملیات شرم آور و تفتیش عقاید ننگین میزدند مردان بد طینتی نبودند بلکه تحت رهبری بدی قرار داشتند.کشیشهای که فکر میکردند خداوند به آنها مأموریت داده که مانع پیش روی علوم شوند بد طینت نبودند، بلکه از مذهب اطلاع کافی نداشتند. مسیح تمام این تراژدیها را در یک جمله خلاصه کرد: آنها نمیدانند چکار میکنند. این نابینایی تأثیر گذار امروز هم در موارد مختلف به چشم میخورد. برخی از مردم هنوز تصور میکنند که جنگ جوابگوی تمام مسائل جهانی است. آنها افراد بد طینتی نیستند بلکه افراد خوش قلب و محترمی میباشند که افکار خود را در کاغذهای وطن پرستی بسته بندی کردهاند. آنها از تعادل وحشت حرف میزنند و واقعاً تصور میکنند که مسابقه تسلیحاتی عواقب خوبی در بردارد. بدین ترتیب آنها طالب بمبهای بزرگتر، ذخائر هستهای بیشتر و هواپیماهای سریعتر میباشند. * رژیم بردگی در آمریکا وابسته به عوامل اقتصادی است تجربه نشان میدهد که جنگ واقعاً کهنه شده است. زمانی بود که جنگ با جلوگیری از یک قدرت ناپسند، نوعی نیکی منفی محسوب میشد، ولی در حال حاضر، نیروی تخریبی سلاحهای مدرن امکان آن را از بین برده که جنگ بتواند به عنوان یک نیکی منفی مورد استفاده قرار بگیرد. در زمانی که سفینههای فضایی و موشکهای هدایت شونده قلب آسمان را میشکافند، هیچ کشوری نمیتواند ادعا کند که در جنگ پیروز میشود. یک جنگ محدود درد بشر را زیاد کرده، هرج و مرج سیاسی تولید کرده و نیروی معنوی انسان را کاهش میدهد. یک جنگ جهانی - خدا ما را در امان گذارد - فقط خاکستر و آتش به جای خواهد گذاشت و نسل بشر را بطرز فجیعی نابود خواهد کرد. همچنین کسانی که وجود دارند که واقعاً تصور میکنند خلع سلاح کار ناپسندی است و تفاهم بینالمللی نمیتواند پایدار باشد، جهان ما در معرض خطر انهدام اتمی قرار دارد زیرا متعددند کسانی که هنوز نمیدانند که چکار میکنند. حقیقت عبارت مسیح در روابط نژادی نیز مشاهده میشود. دوام بردگی در آمریکا فقط وابسته به بد طینتی انسان نیست بلکه به نابینایی آدمی نیز بستگی دارد. در واقع، رژیم بردگی تا حدی به یک عامل اقتصادی بستگی دارد. مردم خود را قانع کردهاند که رژیمی که اینقدر از لحاظ اقتصادی نافع است، حتماً از لحاظ اخلاقی نیز قابل توجیه میباشد، آنها نظریات برتری نژادی را به صورت فرمول در آورده و آن را عملی میسازند. استدلال آنها اشتباهات واضحی را در زیر لباسهای حقیقت مخفی کرده است. این کوشش تأثر انگیز بخاطر یافتن یک دلیل اخلاقی برای سیستمی که از لحاظ اقتصادی نافع است، نظریه برتری نژاد سفید را به وجود آورده است.
گزارش
نام منبع: خبرگزاری فارس
شماره مطلب: 15376
دفعات دیده شده: ۱۷۱۴ | آخرین مشاهده: ۱ ساعت پیش