-
عربستان بزرگترین قرارداد تسلیحاتی را با آمریکا امضا کرد/ دلارهای نفتی بلای جامعه سعودی
دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۲۴
سبحان محقق خرید تسلیحاتی کلان عربستان در شرایط حاضر از ایالات متحده آمریکا، از لحاظ سیاسی فقط یک هدف دارد؛ نجات آمریکا ازبحران اقتصادی کشنده موجود و دیگر هیچ! سؤالی که پیش می آید این است که چرا ملت عربستان در مقابل این معامله غیرعادلانه و نابرابر ساکت است؟ شاید بسیاری معتقد باشند که خفقان و استبداد سیاسی، این ملت را در تنگنا قرار داده و زمینه هرگونه اعتراضی را از آنها گرفته است. مسلماً، چنین جوابی تا حدود زیادی درست و با واقعیات جامعه عربستان منط
سبحان محقق خرید تسلیحاتی کلان عربستان در شرایط حاضر از ایالات متحده آمریکا، از لحاظ سیاسی فقط یک هدف دارد؛ نجات آمریکا ازبحران اقتصادی کشنده موجود و دیگر هیچ! سؤالی که پیش می آید این است که چرا ملت عربستان در مقابل این معامله غیرعادلانه و نابرابر ساکت است؟ شاید بسیاری معتقد باشند که خفقان و استبداد سیاسی، این ملت را در تنگنا قرار داده و زمینه هرگونه اعتراضی را از آنها گرفته است. مسلماً، چنین جوابی تا حدود زیادی درست و با واقعیات جامعه عربستان منطبق است، ولی همه پاسخ نیست. این مسئله به تعطیلی و یا ضعف فکر و اندیشه در یک جامعه نیز مربوط می شود که نویسنده جوانب مختلف آن را در عربستان مورد توجه قرار می دهد. سرویس خارجی آیا در عربستان کسی نمی اندیشد؟ این سؤالی است که ذهن بسیاری از کارشناسان سیاسی را در مورد این کشور و شماری از رژیم های محافظه کار عرب به خود مشغول کرده است؟ شاید در نگاه نخست این سؤال ناپخته و نسنجیده به نظر آید و گفته شود؛ مگر می شود یک ملت را به نیندیشیدن متهم کرد! و مگر می توان یک انسان و یا افراد جامعه ای را تصور کرد که به مسائل و امور مرتبط به خود فکر نکنند. جامعه ای که در آن قانون نباشد، جاده نباشد، مقررات رانندگی نباشد، پزشک و بیمارستان و مهندس نباشد، ...ممکن است بتوان این جامعه را یک جامعه بدوی و اولیه و ناآشنابه مکانیسم اندیشه و تفکر دانست. اما، میان عربستان امروزین و جامعه بدوی، نه تنها فاصله زیادی وجود دارد، بلکه این کشور از لحاظ زیرساختی و تعداد پزشک و مهندس، از بسیاری جوامع جلوتر است و حتی با مقیاس سطح درآمد سرانه، سعودی ها در رده 20 کشور نخست دنیا قرار می گیرند. با این تفاصیل، چه مستمسکی وجود دارد که این ملت را به نیندیشیدن متهم کنیم؟ حال، بحث که اینجا کشیده شد، ما فقط چند مفهوم و سؤال مرتبط با تفکر را به میان می کشیم و این مفاهیم خود به خود، مسئله را تا حدود زیادی روشن می کنند و نشان می دهند که چه نوع اندیشه ای مدنظر ما است: 1) تولیدات فکری اندیشمندان نهادهای دولتی و غیردولتی عربستان در ارتباط با سیاست، اقتصاد و علوم انسانی طی یک دو دهه اخیر چه بوده است؟ 2)چه تعداد اندیشمند و روشنفکر مطرح سعودی و غیرسعودی می شناسیم که سیاست های دولت ریاض را به چالش کشیده باشند؟ 3)چرا در عربستان مراکز تحقیقاتی و یا اتاق های فکری وجود ندارد؟ و... وقتی همه این مؤلفه ها را در نظر می گیریم و به یک جمع بندی می رسیم، مسلما جمعبندی ما نمی تواند غیر از این باشد که عربستان، لااقل در حوزه علوم انسانی و سیاسی، فاقد اندیشمند و متفکر مطرح و مشهور است، و مسلما وقتی که جامعه ای فاقد پیشگامان اندیشه ورز باشد، خود نیز به خمودی رخوت دچار می شود. اما، جدای از توضیحاتی که تا اینجا داده شد، برای اثبات تعطیلی فکر در عربستان، دو دلیل روشن دیگری هم داریم؛ اولی نوع نظام سیاسی در این کشور است که به بحث ما در مقاله حاضر زیاد مربوط نمی شود و به طور گذرا، از آن عبور خواهیم کرد. دوم؛ جایگاهی است که عربستان و دلارهای نفتی این کشور در فراری دادن ایالات متحده از بحران اقتصادی و در نتیجه، سلطه امپریالیسم و صهیونیسم بر جهان اسلام و خاورمیانه بازی می کنند. شاید گفته شود اگر می بینیم که افراد اهل فکر در عربستان وجود ندارند، به خاطر این است که کسی جرئت اندیشیدن ندارد و هر کسی چنین کند، با فتوای مفتی های وهابی، تکفیر و با شمشیر سیاست، تنبیه می شود. این استدلال تا حدود زیادی درست است، ولی همه پاسخ نیست؛ دلارهای نفتی هم در این میان تأثیر دارند. به عبارت دیگر، میان جیب و مغز انسان ارتباط وجود دارد؛ عربستانی ها با جیب مملو از دلار خود، احساس می کنند هر چه را که اراده کنند، با پول به آن می رسند و لذا، نیازی به تفکر و اندیشیدن برای ابداعات و اختراعات و مدیریت بهینه سیاسی و اجتماعی و تکنولوژیکی وجود ندارد. هر چند همه مردم عربستان به یک میزان از این دلارها بهره مند نمی شوند و هنوز قبایل زیادی در این کشور وجود دارند که به حالت قبیله ای دوران بدوی زندگی می کنند. یک محقق آمریکایی که مردم کشورش را با مردم عربستان مقایسه کرده بود، این سؤال را مطرح کرد که آیا ما ثروتمند هستیم یا مردم این کشور عربی؟ این نویسنده دو مکانیسم تولید ثروت در آمریکا و عربستان را مقایسه کرده و سپس نتیجه می گیرد که در عربستان فقط نفت استخراج می شود و به فروش می رود و از آنجا که عرب ها در فرایند تبدیل نفت به کالاهای دیگر، نقشی ندارند و در حوزه های دیگر تولیدی و مدیریتی نیز فعال نیستند، لذا، آنها پولدار هستند نه ثروتمند، و ما (آمریکائی) ثروتمند هستیم. چون منابع نیروی انسانی ما در عرصه تولید علم و تکنولوژی بسیار غنی است و ما در تولید ثروت نقش محوری داریم و لذا، این پولی که به دست ما می رسد، بادآورده نیست. نظام سیاسی چیزی که تحلیلگران و کارشناسان سیاسی را متحیر و متعجب می کند، سکوت و رضایت مردم عربستان در برابر نظام سیاسی متحجر و سلطه یک خانواده بر این کشور است؛ یعنی خانواده سعود، که خود متشکل از چهار خانواده کوچکتر و رقیب است، کل اعضای این خانواده بزرگ، 20هزار نفر (و به قولی، تا 30هزار نفر) را شامل می شود. خانواده سعودی، همه مناصب مهم و ثروت های کلان عربستان را در سیطره خود دارد و بر جامعه 27میلیون نفری این کشور کاملا مسلط است. البته توزیع مقدار ثروت و قدرت در این خاندان متفاوت است و برحسب دوری و نزدیکی با هسته مرکزی (شاه)، این میزان نیز زیاد و کم می شود. اینکه، در سرزمینی مثل عربستان مجلسی وجود ندارد و اصولا مردم در فرآیند سیاستگذاری و توزیع ثروت نقشی ندارند، یک بحث است. بحث مهمتر این است که چرا مردم به این شرایط تن می دهند؟ و چرا با ابتکار و فکر آفرینی و مشارکت فعال سیاسی میانه ای ندارند؟ لذا، بی دلیل نیست که جامعه شناسان و سیاست شناسان روی همین نقطه انگشت می گذارند و آن را دلیل و نشانه مهم در مورد فاصله گرفتن یک ملت از تفکر و اندیشیدن ارزیابی می کنند. قانون نانوشته در طی 80سال روابط دیپلماتیک میان عربستان و ایالات متحده، همواره یک قرارداد نانوشته و امضا نشده میان طرفین و دیگر حاکمان نفتی عرب وجود داشته است که طبق آن، نفت باید با دلارهای آمریکا قیمت گذاری شود و در عوض، آمریکا نیز از خانواده سعود حمایت می کند. سعودی ها علاوه بر مورد بالا، متعهد هستند که جریان نفت به اقتصادهای غرب را با قیمت پایین ادامه دهند. قانون نانوشته دیگر این است که میزان مشخصی از درآمدهای نفتی، که توسط دولت های دارای منابع غنی به دست می آید، باید جهت خرید تسلیحات از آمریکا و اروپا هزینه شود. بقیه درآمدهای نفتی (پس از کسر هزینه های ضروری دولت) به شکل اموال خصوصی رهبران فاسد عربستان و سایر دولت های نفتی عرب، در بانک های غربی سپرده گذاری می شوند. این سپرده گذاری هم به این رهبران و هم به بانک ها و اقتصاد غربی فایده های کلان می رساند. از آنجا که این ثروت نهایتاً وارد بانک های تحت کنترل نخبگان مالی- غربی می شود، به همین خاطر است که غرب و به ویژه آمریکا از تنش مداوم در خاورمیانه سود می برند. بازیافت دلارهای نفتی پدیده بازیافت یا بازگشت دوباره دلارهای نفتی، یکی از مضحک ترین پدیده ای است که کشورهای نفتی، خصوصاً عربستان با آن مواجه است. قضیه از این قرار است که هر کشوری براساس میزان توسعه خود و توان مدیریتی و نیروی انسانی متخصصی که در اختیار دارد، می تواند وجوه نقدی و مالی را هزینه کند و دست به سرمایه گذاری های سودآور بزند. بنابراین، اگر بیش از این مقدار، نقدینگی در اختیار داشته باشد، این نقدینگی را «مازاد» و یا «اضافی» می گویند. در شرایط طبیعی و در یک اقتصاد سالم، هیچ کشوری نباید با پدیده نقدینگی مازاد مواجه شود و یا اگر چنین پدیده ای وجود دارد، نباید کلان باشد. اما تقریبا، قریب به اتفاق کشورهای عضو اوپک در دهه1970 با پدیده مازادهای کلان مواجه شدند. این کشورها بدون آنکه توجیهی برای خودشان وجود داشته باشد، میلیون ها بشکه نفت اضافی استخراج و صادر می کردند و در مقابل نیز، دلارهای مازاد را انبار می کردند. این پدیده مازاد دلارهای نفتی نام گرفت. اواخر دهه1970 و اوایل دهه 1980، سال های اوج مازاد دلارهای نفتی بود. طی این دوره، دولت هایی مثل عربستان، کویت و قطر مازادهای کلانی را که نمی توانستند در داخل کشور خودشان سرمایه گذاری کنند، را روی هم انباشته و انبار کرده بودند. عواملی مثل جمعیت اندک و زیرساخت های توسعه نیافته این کشورها، مانع هرگونه سرمایه گذاری می شدند. از سال 1974 تا پایان سال1981، مجموع مازاد همه اعضای اوپک، 450 میلیارد و پنج میلیون دلار بود. 90 درصد این مازاد به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس تعلق داشت. این رقم مازاد سال به سال افزایش می یافت، تا اینکه طبق برآورد صندوق بین المللی پول درسال 2005، مازاد کشورهای صادرکننده نفت به 400 میلیارد دلار درهمان سال می رسید، و این رقم بیش از چهار برابر سال 2002 بود. هرچند کشورهای عربی به این پول احتیاج نداشتند، اما کشورهای غربی هم نفت بیشتر برای رشد اقتصادشان نیاز داشتند و هم به پول مازادی که در کشورهای عربی انبار شده- بود. اینجا بود که طرح بازیافت و یا بازگشت دلارهای نفتی از کشورهای صادرکننده نفت به کشورهای مبدا دلار (خریداران نفت) به اجرا درآمد. یکی از راه های بازیافت دلار، مصرفی کردن جوامع نفتی بود؛ مردم این کشورها در ازای دریافت کالا از غرب، دلار می دادند. راه دیگر که در فرآیند بازیافت موثرتر بود، فروش تسلیحات به کشورهای صادرکننده نفت بود. قراردادهای تسلیحاتی کشورهای عربی به میزان هشت تا 11درصد درآمدهای ملی خود را به بخش دفاعی اختصاص می دهند که 23 درصد کل هزینه های دولتی را شامل می شود. طی یک دهه اخیر عربستان سعودی به تنهایی بیش از 100 میلیارد دلار برای تسلیحات هزینه کرد. طبق گزارش «فدراسیون دانشمندان آمریکایی» ایالات متحده به ارزش بیش از 43 میلیارد دلار سلاح، تجهیزات و کالاها و خدمات مرتبط با پروژه های ساخت و توسعه نظامی، به عربستان سعودی فروخت. طی همین مدت، کشورهای کویت، قطر، بحرین و امارات متحده عربی نیز معادل 16 میلیارد دلار از آمریکا تسلیحات خریدند. دولت سعودی سالانه به تنهایی به ارزش حدود 15میلیارد دلار سلاح وارد می کند. این ثروت ها به جای اینکه برای ایجاد زیرساخت های اقتصادی در کشورهای منطقه هزینه شود، برای خرید سلاح تلف می شود. همانطور که بعدا توضیح خواهیم داد، در شرایط کنونی کشورهای محافظه کار عرب هیچ دشمنی که برای آنهامحسوب شود، ندارند و به همین دلیل، سلاح ها در انبارها زنگ خورده و مستهلک می شوند. کاملا واضح است که انتقال سلاح به خاورمیانه فقط به خاطر بازگشت دلار انجام می شود، و همانطور که گفتیم، سلاح در انبارهای عربستان و امارات و کویت و قطر و عمان به مرور زمان از بین می روند و در هیچ جنگی به کارگرفته نمی شوند، ولی بازگشت دلار در غرب به شکوفایی اقتصادی کمک می کند و باعث ایجاد اشغال می شود. واقعا این یک سؤال جدی است که چرا مردم این کشورها به چنین معامله نابرابر توجهی ندارند؟ آیا آنها اصولا به مسائل استراتژیک خود فکر نمی کنند؟ یا می فهمند و به خاطر خفقان حاکم بر جامعه خود، جرأت حرف زدن ندارند؟ به هرحال، جواب هرچه باشد هیچ فکر سلیمی به این معامله ناعادلانه رضایت نخواهد داد. دولت اوباما و دلارهای نفتی «باراک اوباما» رئیس جمهوری آمریکا، پس از به قدرت رسیدن در ژانویه سال 2009 (دی 1388) با دو بحران بسیار بزرگ مواجه بود؛ 1) جنگ در خاورمیانه و 2) بحران اقتصادی بزرگ در داخل ایالات متحده. هرچند آمریکا این بحران ها را قبلا نیز جدا از هم تجربه کرده بود (به عنوان مثال بحران اقتصادی سال 1929 و جنگ در ویتنام در دهه 1960)، ولی وقوع همزمان آنها به این گستردگی، سابقه نداشت و می رفت که ضربات مهلکی را متوجه ساختار سیاسی واقتصادی آمریکا بکند. اگر این واقعه اتفاق می افتاد، در واقع پیش بینی های اندیشمندان چپ مثل «ولادیمیر لنین»، «پل سوئیزی» و «هری مگ داف» تحقق می یافت. آنها می گفتند امپریالیسم را هزینه های بیش از حد حوزه نظامی، به زانو درمی آورد. به هرحال، ایالات متحده نیاز به پول داشت، چرا که به قولی، حدود سه تریلیون دلار در جنگ های عراق و افغانستان و سایر مناطق هزینه کرده بود. تحت این شرایط بود که دولت اوباما به یاد بازگشت دلارهای نفتی از عربستان و دیگر کشورهای نفتی عرب افتاد؛ هفته گذشته کاخ سفید از طرح فروش معادل 60 میلیارد دلار سیستم های پیچیده تسلیحاتی به عربستان سعودی خبر داد. برخی منابع این مقدار را 67 میلیارد دلار ذکر کرده اند. رسانه های آمریکایی این قرارداد را بزرگترین قرارداد تسلیحاتی میان آمریکا و یک کشور خارجی اعلام کرده اند. درچارچوب این قرارداد که برخی منابع، مدت آن را 10 ساله اعلام کرده اند، 84 فروند جنگنده های «اف- 15» و 70 فروند انواع دیگر جنگنده به عربستان فروخته می شود. علاوه بر آن، دراین بسته قراردادی، سه نوع هلی کوپتر به سعودی ها تحویل داده می شود: 70 فروند هلی کوپتر «آپاچی»، 72 فروند هلی کوپتر «بلک هاکز» و 36 فروند هلی کوپتر «لیتل بیرد». این بسته قراردادی همچنین در برگیرنده موشک های ضد رادار «هارم» و دیگر موشک های هدایت شونده دقیق خواهد بود. دولت اوباما همچنین درنظر دارد سیستم های موشکی و کشتی های پیشرفته به نیروی دریایی عربستان بفروشد. هفته گذشته دولت ایالات متحده قراردادهایی را نیز علاوه بر ریاض، با سایر کشورهای نفتی عربی شامل کویت، قطر، امارات، بحرین و عمان بست. مجموع کل ارزش فروش تسلیحات به این کشورها به علاوه عربستان، رسما 123 میلیارد دلار اعلام شده است. شادی مجتمع های نظامی- صنعتی مجتمع های نظامی- صنعتی آمریکا هفته گذشته دلایل زیادی داشتند که جشن بگیرند؛ در شرایط بسیار وخیم کنونی که این مجتمع ها با خطر ورشکستگی حتمی روبه رو بودند، توانستند بزرگترین قرارداد تسلیحاتی را با عربستان و سایر کشورهای عربی امضا کنند. اکنون آنها به همراه مقاطعه کاران فرعی بی شماری که دارند، در پوست خود نمی گنجند. طبق گزارش آمریکایی ها، قرارداد با عربستان به تنهایی، 75 هزار شغل در مناطق تحت پوشش و فعالیت این مجتمع های نظامی- صنعتی ایجاد می کنند. بسیاری از اعضای کنگره آمریکا از همین ایالت ها و مناطق هستند و بنابراین، سادگی است اگر انتظار داشته باشیم که حتی اقلیتی از کنگره مخالف این قرارداد باشند. پیوند الیگارشی و ارتجاع اگر نخبگان مالی و اقتصادی آمریکا را، که به طرز ماهرانه ای بر مراکز قدرت و رسانه این کشور تسلط دارند، «الیگارشی» بنامیم و اگر سران دولت های مرتجع و فاسد عرب را نیز «ارتجاع» بگوئیم، دراین مکانیسم روابط دولت های عرب نفتی و آمریکا، پیوند الیگارشی و ارتجاع کاملا مستحکم و معنادار است. الیگارشی آمریکا از جریان نفت ارزان به اقتصاد خود سود می برد، از بابت دلاری بودن این فروش مطمئن است و از پالایش و تبدیل و بازار تولیدات نفتی، منافع کلان به جیب می زند. رژیم های غیر دموکراتیک و فاسد عرب نیز (مثل عربستان، امارات، امان، قطر، بحرین) در مقابل از حمایت همیشگی الیگارشی آمریکا (و به تبع آن، اروپا) دلگرم هستند. بازگشت به تعبیرهای مارکس «کارل مارکس» فیلسوف قرن نوزدهم آلمانی، که از او به عنوان پدر اقتصاد سیاسی بین الملل نیز یاد می شود، در ارتباط با زیربنا بودن اقتصاد و روبنا بودن سیاست، فرهنگ، هنر و سایر مقوله های اجتماعی تعبیراتی داشت، که البته چندان هم شفاف و واضح و قاطع نبود و بعدها دوست انگلیسی اش «فردریش انگلس»، به میل و براساس اعتقادات خود، به رابطه میان زیربنا و روبنا قطعیت و جزمیت داد و این تعبیر را تئوریزه کرد. هرچند رابطه زیربنا و روبنا به شکلی که انگلیس می گفت و مارکسیست ها بدان معتقد بودند، بعدها جایگاه علمی خودش را از دست داد واز رنگ و رو افتاد، ولی به نظر می رسد که تا حدود زیادی می تواند در تحولات دهه های جاری خاورمیانه و روابط اعراب نفتی و آمریکا کاربرد داشته باشد؛ الیگارشی آمریکا از شیوه معامله با دولت های نفتی خاورمیانه سود می برد و بخشی از این سود هم نصیب اعراب می شود. آمریکا در مقابل، حافظ نظام های سرکوبگر و غیردموکرات عرب و مدافع وضع موجود در خاورمیانه است. (سیاست). به عبارت دیگر، تا زمانی که دولت های عربی در خدمت منافع الیگارشی آمریکا باشند و در روند تولید و انتقال نفت به غرب اختلال ایجاد نکنند و با شرکت های نفتی و تسلیحاتی آمریکایی و اروپایی به رقابت نپردازند، می توانند روی حمایت آمریکا و اروپا حساب باز کنند این پشتیبانی می تواند ادامه داشته باشد. اما اگر این مکانیسم اقتصادی تغییر کند، رژیم های محافظه کار عرب باید مطمئن باشند که رفتار آمریکا نیز تغییر خواهد کرد. همانطور که می بینیم رفتار هر دو طرف برای خودشان، اقدامی عاقلانه است و الیگارشی و ارتجاع در نقش بازیگران خردمند عمل می کنند؛ بازیگرانی که منافع خود را می شناسند و در یک داد و ستد بازاری، چیزهایی را می دهند و چیزهایی را نیز می ستانند. اما، نوع تعامل الیگارشی در آمریکا و ارتجاع در عربستان، با مردم خود فرق می کند. در ایالات متحده هرچند صورت بندی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به گونه ای است که نظام حاکم، منافع کلان سرمایه داران را تأمین می کند و در مسیر سود بیشتر برای آنها قدم برمی دارد، ولی کل ساختار ایالات متحده این ویژگی های مثبت را نیز دارد؛ 1) جامعه در روند تولید کالا و تولید علم نقش ایفا می کند، 2) مردم آمریکا این احساس و اعتقاد را دارند که حاکمان را خود انتخاب می کنند، و 3) بوروکراسی کارآمد بر جامعه حاکم است و رشد اقتصادی و سیاسی افراد تا حدود زیادی مبتنی بر شایستگی های علمی و تجربی است. توزیع ثروت در جامعه آمریکا هرچند ناعادلانه است، اما شایستگی فردی نیز در کنار پیوندهای خانوادگی، در رسیدن اشخاص به ثروت های کلان نقش ایفاء می کند. به عبارت دیگر، تفکر و علم و تکنولوژی درزایش و کسب ثروت توسط افراد نقش دارند. اما، در سیستمی که خانواده سعود بر جامعه 27 میلیونی عربستان تحمیل کرده اند. اول اینکه در این سیستم به جز استخراج و صدور نفت، فرآیند تبدیل و تولید کالا و فکر یا وجود ندارد و یا بسیار حاشیه ای و غیرچشمگیر است. دوم، در عربستان سعودی اصلاً انتخابات و مشارکت سیاسی محلی از اعراب ندارد. سوم، اساس تسلط بر ثروت و قدرت، پیوندهای خانوادگی است و این دو تحت سیطره خانواده سعود است. به زبان دیگر، شایستگی فردی و توانمندی های علمی و مدیریتی، شاید باعث شوند شهروندان عربستان تا سطوح میانی و کارشناسی رشد کنند، ولی راه برای ارتقاء آنها تا سطوح عالی سیاسی، بسته است. «تونیس»، جامعه شناس آلمانی در قرن بیستم جوامع بشری را به دوگروه «گمان شافت» و «گزل شافت» تقسیم کرده بود، که در یکی اساس جامعه بر پیوندهای قومی، خانوادگی، خونی و نژادی قرار دارد، و ارتباطات نیز در این جامعه، چهره به چهره است. اما در دیگری، رشد اجتماعی براساس شایستگی های فردی، علمی و تجربی صورت می گیرد و پیوندهای قبیله ای و قومی و خانوادگی در آن نقشی ندارند. هرچند هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که مطلقاً «گزل شافت» و یا «گمان شافت» باشند، ولی این مقوله بندی، معیار مناسبی برای سنجش جوامع مختلف است. مسلماً هر جامعه ای را می توان به «گمان شافت» و یا «گزل شافت» نزدیک دانست. اما، تقسیم بندی فوق نباید ما را متقاعد کند که جامعه آمریکایی از لحاظ سیاسی در مقایسه با عربستان، یک جامعه ایده آل است و یا به سمت وضعیت آرمانی حرکت می کند. حاکمان آمریکایی، یعنی آنهایی که واقعاً براین جامعه حاکمند، به دو کار ویژه همیشگی پایبند هستند؛ 1)پیوند دوسویه نانوشته اقتصادی -سیاسی با ارتجاع عرب، 2) تحمیق سیاسی مردم آمریکا. درارتباط با موضوع نخست، به قدر کافی توضیح داده شده است،و اما درباره تحمیق مردم، باید گفت که بخش اعظم آمریکایی ها واقعاً معتقد هستند که خودشان حاکمان واقعی این کشورند؛ اخیراً طبق یک نظرسنجی مشخص شده است که بیشتر آمریکایی ها خودشان را دربحران اقتصادی کنونی و یا لشکرکشی و جنگ درخارج مقصر می دانند؛ چرا که واقعاً معتقدند حاکمان، برگزیده و منتخب خودشان هستند، و اگر مقامات کاخ سفید بد عمل کرده اند و می کنند، به خاطر این است که مردم بد انتخاب کرده اند و می توانستند افراد شایسته تری را به قدرت برسانند که نرساندند، مردم نمی دانند که دو حزب «دموکرات» و «جمهوریخواه» چه پیوند نزدیکی با الیگارشی حاکم دارد. این ندانستن، شاید تاکنون برای شهروندان آمریکایی مهم نبوده است، چرا که توده های این کشور از یک رفاه نسبی اقتصادی و معیشتی برخوردار بوده اند و زیاد برای آنها مهم نبود که پیوندها دربالا چگونه است. آنهایی هم درآمریکا حاکم هستند و ما در این مبحث از آنها تحت عناوینی چون الیگارشی و حاکمان واقعی نام می بریم، هرچند، به فکر خود هستند و منافع کلان خودشان را درنظر دارند، ولی این را نیز خوب می دانند که قوام جامعه آمریکایی به رشد طبقه متوسط و تقویت نظام تأمین اجتماعی و خدمات عمومی بستگی دارد. علاوه بر آن، در ایالات متحده، افزایش منافع و سود الیگارشی پیوند مستقیم و نزدیکی با یک بوروکراسی کارآمد دارد و این چنین مکانیسمی، وابسته به شایسته سالاری در سطوح میانی واداری است. همه اینهایی راکه برشمردیم، با تولید فکر واندیشه و تکنولوژی ارتباط مستقیم دارند. نظام سیاسی و مردم نیز به همدیگر نیاز دارند و به هم وابسته اند. اما، در عربستان اوضاع کلاً متفاوت است؛ هم دولت به خاطره منافع کلان نفتی، به مردم و مالیات آنها نیازی ندارد و هم نظامی سیاسی نیاز چندانی به علم و تخصص مردم خود ندارد. حاکمان عربستان دو وظیفه دارند و در واقع، همه کار ویژه سیاسی آنها دراین دو مقوله خلاصه می شود؛ (1) خدمت رسانی به نخبگان ثروت و قدرتمند ایالات متحده و تداوم جریان نفت ارزان به این کشور و 2) کنترل مردم در داخل و درکنار آن، ارائه تسهیلات معیشتی به آنها. بدین ترتیب، می بینیم که مردم عربستان در روند زندگی سیاسی خود، نه می اندیشیند و نه در ساختار سیاسی این کشور، نیازی به اندیشمندان آنها احساس می شود، و از همه بدتر اینکه، عربستانی ها تمرین اندیشیدن و تجربه گفت و گو و مشارکت سیاسی را نیز ندارند. ماجرای بحران اعراب - اسرائیل ماجرای شگفت انگیزی که انسان را در ارتباط با شعور سیاسی برخی از ملت های عرب، خصوصاً عربستان، به تردید می اندازد، بحران اعراب و اسرائیل است؛ مسئله این نیست که چرا اعراب مسلمان در قبال تجاوزات اسرائیل سکوت کرده اند و قیام نمی کنند، مسئله این است که برخی ملت های عرب در مورد پیوند نامبارک الیگارشی و ارتجاع و پیامد منطقی این پیوند اندیشه نمی کنند. عرب ها درجلوی چشمانشان می بینند که مناسبات میان آمریکا و عربستان (و کویت و قطر و بحرین و امارات و عمان) چقدر مستحکم و نزدیک است؛ آنها ناظر منافع دو جانبه این پیوند هم هستند و می دانند که اولین نتیجه منطقی این پیوند شوم، حفظ وضع موجود در منطقه خاورمیانه است. منطقه ای که در نظم جدید بین الملل، قبل از هر چیزی، با موجودیت اسرائیل و حمایت از این موجودیت، تعریف می شود. مردم در عمل می بینند که دولت عربستان در بطن و ذات خود، حامی اسرائیل است و به سخن بهتر، موجودیت سیاسی عربستان و اسرائیل به هم گره خورده است و اگر یکی به خطر بیفتد، دیگری نیز موجودیتش به خطر خواهد افتاد. همه اینها را عربستانی ها به چشم خود می بینند؛ با اینحال، گول شعارهای ظاهری ضدصهیونیستی مقامات سعودی را می خورند و یا لااقل به آن تمکین می کنند و دوست ندارند که در این باره بیندیشند. به هر حال، متاعی که در کشورهای نفتی عربی خریدار ندارد.تفکر درست در عرصه سیاسی است و این می تواند در شرایط تقابل گفتمان ها و جنگ تفکرها، پیامدهای ناخوشایندی داشته باشد. نیندیشیدن ممکن است باعث شود ملت های عرب، دوست را به جای دشمن و دشمن را به جای دوست بگیرند و سال های سال در شرایط انفعالی و ارتجاعی باقی بمانند. همانطور که سکوت و انفعال مقابل جنایات اسرائیل و موجودیت این رژیم، به خاطر نوع اقتصاد سیاسی حاکم بر منطقه است، ادعاهای امارات و شورای همکاری خلیج فارس در مورد جزایر سه گانه ایرانی (تنب کوچک، تنب بزرگ و ابوموسی) هم تحت تاثیر همین اقتصاد و حاصل سناریوی الیگارشی- ارتجاع است. ملت های عرب قبل از هر چیز به یک انقلاب و خانه تکانی فکری نیاز دارند، تا بتوانند از حاشیه ای و زائده بودن در دنیای مدرن خارج شوند و یک پیوند منطقی و متعادل را در میان سه عنصر «ارزش های دینی»، «ارزش های بومی و تاریخی» و «دنیای جدید و در حال تحول» ایجاد کنند. جریانات مذهبی مخالف تعقل وجه مشترک همه جریانات و جنبش های مذهبی ای که طی سده ها و دهه های اخیر از سرزمین حجاز سر برآورده اند، ضدشیعی بودن و ضدتفکر عقلانی بودن آنها است. به خاطر همین فقدان تفکر تاریخی، اعراب عربستان طی سده اخیر، هیچوقت دشمن شناس خوبی نبوده اند؛ هنوز که هنوز است ادبیات قدیمی «جنگ علیه رافضیان و صلیبی ها» ورد زبان مفتی های سعودی، وهابی ها، سلفی ها، شبکه القاعده تحت رهبری «اسامه بن لادن» و طالبان است. کسانی که در کشورهای مختلف تحت تأثیر این جریانات مذهبی هستند، به راحتی آلت دست دشمنان واقعی جهان اسلام قرار می گیرند، و همانطور که این ماه ها و سال ها شاهدیم، حملات تروریستی خونینی را علیه سایر مسلمانان غیرهمفکر خود در عراق، پاکستان و سایر مناطق راه انداخته اند. خدمتی را که شبکه القاعده به منافع آمریکا و غرب در خاورمیانه کرده است و می کند، بر کسی پوشیده نیست. علت بنیادین و اساسی این پدیده، قبل از هر چیز به محجور بودن و مفارقت رهبران القاعده با اندیشه های علمی و نداشتن آگاهی علمی و سیاسی آنها مربوط می شود. القاعده و طالبان از انقلاب و مبارزه، فقط چریک بازی و سلاح را می شناسند و حتی از برکت دشمن شناسی نیز خلاص هستند. وقتی که آنها، عقل و علم و تجربه و تاریخ را لگام بزنند، طبیعی است که به راحتی آلت دست قدرت ها قرار بگیرند. جمعبندی جامعه عربستان و کشورهای نفتی عربی در حالی پا به دوران مدرن گذاشتند که نفت و درآمدهای حاصل از فروش آن، اساس اقتصاد این کشورها شد. تأثیری که عنصر نفت در مناسبات دیپلماتیک میان صادرکنندگان و خریداران آن (قدرت های غربی) گذاشت، این بود که یک طرف نفت ارزان مبتنی بر نرخ دلار را برای طرف دیگر تامین کند و مازاد نقدینگی و دلارهای نفتی را نیز از طریق خرید کالاها و تسلیحات، به کشورهای مبداء عودت دهد و طرف دیگر نیز موظف باشد که از نظام های سیاسی کشورهای صادرکننده نفت در مقابل خطرات داخلی و خارجی حمایت کند. این مناسبات جدید به فقر فکری و خصوصاً، اندیشه سیاسی، در داخل جوامع نفتی دامن زد. اندیشه ای که از قبل تحت فشار جریانات مذهبی و مفتی ها، به قدر کافی ضعیف بوده است. این جدایی با اندیشه حتی در جنبش های مخالف مثل القاعده نیز وجود دارد. اگر می بینیم که خریدهای تسلیحاتی کلان توسط دولت های نفتی و عربستان هیچگونه اعتراضی را در داخل این کشورها برنمی انگیزد، بخشی به خاطر خفقان سیاسی و بخش دیگر نیز به خاطر نبود نحله های فکری و تحلیلی قوی در بطن این جوامع است. در جامعه ای هر قدر هم که استبداد حاکم باشد، باز هم نمی توان جلوی ظهور متفکران و اندیشمندان را گرفت. لذا، اگر در یک جامعه با فقر اندیشمندان و مراکز مطالعاتی و فکری مواجه می شویم، باید به دنبال علت هایی فراتر از نوع نظام حاکم نیز بگردیم. عربستان امروز نمی اندیشد و چشم بسته مازادهای خود را به ایالات متحده تقدیم می کند، تا این ابر قدرت را از بحران و تنگنا خارج کند. اما، آیا شرایط به همین صورت باقی می ماند؟ تاریخ به ما می گوید که پاسخ منفی است. ولی عربستان قبل از هرگونه تحول سیاسی، به یک تحول فکری بزرگ نیاز دارد. در غیر این صورت، انقلاب سیاسی و تغییر نظام در عربستان، ورود به یک چرخه باطل است. عربستان و سایر دولت های نفتی عربی قبل از هر انقلاب سیاسی، به انقلاب فکری نیاز دارند. منابع : -The Economist -OMAHA steaks -Newsjunkiepost -Wikipedia
گزارش
نام منبع: روزنامه کیهان - دوشنبه 24 آبان 1389- شماره 19790
شماره مطلب: 15125
دفعات دیده شده: ۲۰۵۴ | آخرین مشاهده: ۵۴ دقیقه پیش