-
ناتوی فرهنگی، کارویژههای آن و راهبردهای مقابله/علیمحمد نائینی
چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷ ساعت ۹:۵۴
ناتوی فرهنگی، کارویژههای آن و راهبردهای مقابله علیمحمد نائینی چکیده ناتوی فرهنگی مفهومی است که مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله العظمی خامنهای طی سفر استانی در سال 1385 در سمنان در جمع اساتید و دانشجویان آن استان، با عنوان تحول در کارویژه و استراتژی ناتو به منظور توجه و هوشیاری نخبگان جهان اسلام و جمهوری اسلامی مطرح نمودند. چگونگی تحول در کارویژه ناتو از رویکرد نظامی – امنیتی به عنوان مهمترین ساختار نظامی غرب در صحنه اروپا با هدف بازدارندگی ا
ناتوی فرهنگی، کارویژههای آن و راهبردهای مقابله علیمحمد نائینی چکیده ناتوی فرهنگی مفهومی است که مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله العظمی خامنهای طی سفر استانی در سال 1385 در سمنان در جمع اساتید و دانشجویان آن استان، با عنوان تحول در کارویژه و استراتژی ناتو به منظور توجه و هوشیاری نخبگان جهان اسلام و جمهوری اسلامی مطرح نمودند. چگونگی تحول در کارویژه ناتو از رویکرد نظامی – امنیتی به عنوان مهمترین ساختار نظامی غرب در صحنه اروپا با هدف بازدارندگی اتحاد جماهیر شوروی سابق پس از جنگ جهانی دوم به رویکرد فرهنگی و کارویژههای ناتوی فرهنگی در محیط امنیتی جدید پس از جنگ سرد، به ویژه در جهان اسلام و همچنین راهبردهای مقابله با ناتوی فرهنگی موضوعی است که در این مقاله به بررسی آن پرداخته شده است. سؤال اصلی در این نوشتار این است که سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که فلسفه وجودی و بقای آن پس از جنگ جهانی دوم و در طول جنگ سرد، با سیاست بازدارندگی دفاعی و تحدید اتحاد جماهیر شوروی سابق شکل گرفته بود چگونه توانست پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1990 با توجه به تحول در ماهیت قدرت و امنیت جهانی، خود را با محیط جدید تطبیق دهد و نقش هژمونیک خود را به رهبری امریکا افزایش دهد، و با توجه به محیط و موقعیت جدید، ماهیت و کارویژه ناتوی فرهنگی چیست و در استراتژی نوین ناتو چه جایگاهی دارد؟ واژگان کلیدی: ناتو، ناتوی فرهنگی، جنگ سرد، جنگ نرم، استعمار فرانو، جهانیسازی فرهنگ. مقدمه متأثر از نتایج جنگ جهانی دوم، کشورهای اروپای غربی و امریکا، با توجه به توان خارج از تصوری که در جریان جنگ جهانی دوم پس از شکست آلمان، درشوروی (سابق) به وجود آمد، به شدت موجودیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را به شدت در معرض خطر میدیدند. شوروی با اتکاء به قدرت نظامی و فتوحات زمان جنگ، توانست ارتشهای مهاجم اروپایی را شکست دهد و قلمروی جغرافیایی و نفوذ سیاسی خود را در اروپای شرقی گسترش دهد. جهان که پیش از جنگ جهانی دوم، بیش ازسه قرن اروپا محور بود. با نتایج جنگ جهانی دوم، میلیونها کشته در مناطق اروپای شرقی برجا گذاشت، شوروی (سابق) توانست در جنگ با آلمانها آنها را شکست دهد و نظام سرمایهداری غرب را در حالت دفاعی قرار دهد و کانون قدرتی در خارج از اروپا به وجود آورد. تحول در ساختار نظامی بینالملل و به وجود آمدن محیط امنیتی جدید پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای اروپای غربی را بر آن داشت که به یک نیروی قدرتمندی چون امریکا، در برابر ارتش سرخ شوروی (سابق) متوسل شوند و زمینههای اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس شمالی و عصر آتلانتیک شمالی فراهم آید. از سویی فضای ایجاد شده پس از جنگ جهانی دوم برای امریکا، فرصتی را ایجاد کرد تا با مشروعیتبخشی به حضور خود در مناطق ژئوپلیتیکی اروپای غربی، نقش هژمونی خود را در بلوک غرب تثبیت کند. به همین دلیل است که ساختارهای امنیتی، اقتصادی و سیاسی غرب به ویژه اروپای غربی، بیش از 50 سال پس از جنگ جهانی دوم تحت تأثیر سیاستها و طرحهای هژمونیک امریکایی است. دقیقاً مانند شرایطی که برای امریکا در منطقه خلیجفارس، پس از اشغال کویت توسط رژیم بعث عراق به وجود آمد. امریکا از این شرایط به عنوان فرصتی تاریخی و تحت پوشش دفاع امنیتی از کشورهای دوست با نقش هژمونیکی که برای خود قائل بود، در منطقه حضور پیدا کرد و با این توجیه به حضور و اشغالگری خود در منطقه خلیجفارس مشروعیت بخشید. پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس شمالی از سال 1942 آغاز شد. نخست در سال 1947، به تشویق امریکاییها یک پیمان دفاعی متقابل بین پنج کشور فرانسه، انگلیس، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ ایاد شد و در 1949 بین 12 کشور دانمارکن نروژ، پرتغالن اسپانیا، ایتالیا، ایسلند، فرانسه، انگلیس، هلند، بلژیک، لوکزامبورگ و امریکا با ایجاد سازمان معاهده آتلانتیک شمالی (ناتو) این اتحاد، در مقابل تهدید بلوک شرق به سرکردگی شوروی (سابق) نهادینه شد. در مجموع دکترین تهدید نفوذ شوروی به شکلهای مختلف پس ازجنگ جهانی دوم از جمله، طرح مارشال، آیین ترومن، پل هوایی برلین ظهور کرد که مهمترین پیمان دفاعی – امنیتی بلوک غرب سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به شمار میآید. فلسفه وجودی فلسفه وجودی ناتو عبارت بود از: ایجاد ساختار دفاع نظامی – امنیتی نظام سرمایهداری (بلوک غرب و به صورت مشخص اروپای غربی و امریکا) در برابر تهدید نظام کمونیسم (بلوک شرق و به صورت مشخص اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو). علاوه بر کارویژه اصلی ناتو که ایجاد سدنفوذ و مقابله با تهدید شوروی (سابق) بود. برای ایجاد اطمینان در اروپا با توجه به نگرانیهایی که از گذشته به ویژه نسبت به قدرت گرفتن برخی از کشورهای اروپایی از جمله آلمان وجود داشت، ناتو توانست از کارویژه همگرایی و بازدارندگی داخلی در اروپای نگران جنگ، برخوردار شود. کارویژه دیگر ناتو این بود که در زمان شکلگیری اولیه، با توجه به بهرهگیری امریکا از این فرصت تاریخی و موضع تدافعی کشورهای اروپایی در حوزه آتلانتیک شمالی (اروپای غربی) این سازمان که با تشویق امریکاییها ایجاد شده بود توانست، هژمونی امریکا را در بلوک غرب به عنوان یک ابرقدرت تا پایان جنگ سرد، تثبیت کند. بنابراین در جمعبندی به عنوان روند شکلگیری و فلسفه وجودی ناتو میتوان گفت که ناتو محصول تحولات پس از جنگ جهانی دوم و نظام دو قطبی است که به عنوان ایجاد سپر دفاعی برای جلوگیری از تهدید و نفوذ شوروی و نظام کمونیسم به مرزهای نظام سرمایهداری و غرب به وجود آمد و امریکایی با اتکاء به قدرت اقتصادی و نظامی آسیب ندیده خود در جنگ توانستند از این فرصت تاریخی با توجه به ضعف دفاعی کشورهای اروپای غربی، از ناتو استفاده کنند و به گسترش هژمونی خود در جهان غرب، به عنوان یک ابرقدرت در ساختار جدید نظام بینالملل (نظام دوقطبی) تحقق بخشند. بنابراین ناتو در نقش مهمترین ساختار نظامی غرب در صحنه اروپا با هدف بازدارندگی اتحاد جماهیر شوروی سابق و دفاع سرزمینی از اروپای غربی به وجود آمد. ناتو و جنگ سرد جنگ سرد به دوران تاریخی اطلاق میشود که از اواسط دهه 1940 میلادی، با پایان جنگ دوم جهانی آغاز شد و تا سال 1991 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یعنی حدود 45 سال ادامه داشت. شاخص این دوران، رقابت آشکار و پنهان سیاسی، اقتصادی، تسلیحاتی، اطلاعاتی و فرهنگی بلوک غرب، به رهبری ایالات متحده و بلوک شرق، به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. این رقابت در تمامی دوران طولانی ذکر شده سایه سنگین و سیاه خود را بر فضای بینالمللی گسترده بود و سرنوشت بشریت را رقم میزد. پس از جنگ جهانی دوم، دولت ترومن در واکنش به تهدید شوروی نسبت به ایران، ترکیه، یونان، برلین غربی و دیگر مناطق دنیا سیاست تهدید نفوذ را اتحاد میکرد و تا دهه 80 به عنوان دکترین اصلی ایالات متحده امریکا باقی ماند. در این دوران، نخبگان و روشنفکران کشورها نیز به دو جریان فکری کمونیست و ضدکمونیست تقسیم میشدند. سرویسهای جاسوسی و اطلاعاتی دوابرقدرت شرق و غرب در این فضای قطببندی شده، فعال بودند. هرچند کارویژه و کارکرد اصلی ناتو پس از جنگ جهانی دوم دفاعی – امنیتی بود اما ناتو در نقش سازمان تحمیل اراده به بازیگر حریف و رقیب، و ساختار تأمین منافع بلوک غرب در محیط جهانی، در عرصههای گوناگون و با استفاده از مؤلفههای مختلف قدرت، به ایفای نقش خود در دوران جنگ سرد پرداخت. و با افزایش فناوری نظامی و تسلیحاتی در برابر شرق ایجاد پایگاههای نظامی و تأمین نیازهای تسلیحاتی کشورهای متحد استراتژیکی بهر قابت تسلیحاتی دامن زده و در مقابل بلوک شرق بازدارندگی دفاعی ایجاد کرد و با کارکرد اقتصادی خود در طول دوران جنگ سرد، تلاش کرد با القای برتری اندیشه اقتصادی و الگوی برتر تولید، بازارهای مصرف شرق را تسخیر و اندیشه و الگوهای اقتصادی نظام کمونیسم را ناکارآمد معرفی، تا از این طریق از توسعه قلمروی اتجاد جماهیر شوروی سابق جلوگیری کند. به طور طبیعی جنگ روانی و تبلیغی سازمان یافته غرب علیه شرق در طول دوران جنگ سرد یکی از کارکردهای اصلی ناتو به شمار میآید. به طور قطع فروپاشی شوروی سابق تحت تأثیر عوامل گوناگونی از جمله ناکارامدی آموزههای کمونیسم برای ایجاد ظرفیتازی پایدار بود. اما در روند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تئوری سد نفوذ، نقش تعیینکنندهای دارد این تئوری، دارای بخش نظامی و روانی است که علاوه بر کارکرد بازدارندگی دفاعی، بخش برجسته آن روانی – تبلیغی است. هدف راهبردی در این تئوری این است که در چارچوب «فرایند تخریب مدل» با استفاده از قدرت تبلیغات و رسانه، تفکر، سبک و الگوی زندگی کمونیسم در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سد ایجاد شود و با انقطاع نسلی و جلوگیری از مدل ارائه شده توسط اتحاد جماهیر شوروی، این رویکرد را در جهان با شکست مواجه و ناکارامد معرفی کند. این تئوری حدود 40 سال در امریکا و جامعه غرب مبنای اقدام و عملکرد حدود 8 رئیسجمهور در امریکا در طول جنگ سرد نیز متأثیر از آن بود. در چارچوب همین تئوری سرمایهگذاریهای گستردهای در حوزه آکادمیک گستردهای در حوزه آکادمیک و رسانهای انجام میشد. و رشتههای مطالعاتی زیادی را در حوزه روانشناسی سیاسی، تبلیغات سیاسی، ارتباطات و روابط بینالملل، جامعهشناسی سیاسی و … در غرب به میآورد. و در طول این دوره، با استفاده از قدرت رسانهای به تصویرسازی ذهنی موردنظر در مورد رقیب پرداخته شد. این بخش از تئوری (بخش تئوری (بخش روانی – تبلیغی) نقش بسیار کارساز و تعیینکنندهای داشت و بخشهای اقتصادی و نظامی تئوری سدنفوذ را پشتیبانی و تقویت میکرد. نقطه کانونی این تئوری القای مفاهیمی زیبا و در عین حال تنفرآمیز نسبت به نظام فکری کمونیسم در جهان از طریق رسانهها بود. این مفاهیم عبارت بود از: اقتدارگرا، خشونت، جنگطلب، اقتصاد حکومتی، اقتصاد دولتی، حکومت بسته، ضدحقوقبشر، ضدتوسعه، فقر و … و در مقابل، غرب خود را با مفاهیم آزادی، صلح، حقوقبشر، رفاه، وفور، انسانگرایی و … معرفی میکرد. «جنگ سرد فرهنگی، سیا و جهان هنر و ادب» عنوان کتابی است که به افشاگری در مورد نقش سازمان اطلاعاتی در هدایت امور فرهنگی و هنری در بسیاری از کشورها در دوران جنگ سرد میپردازد. در سالهای بعد از فروپاشی اتحاد شوروی سابق و پایان یافتن جنگ سرد، توجه به نقش سرویسهای اطلاعاتی، به ویژه آژانس مرکزی اطلاعات امریکا (سیا) در حوزههای روشنفکری افزایش چشمگیری یافته است. پژوهشهایی که در این زمینه صورت گرفته است ثابت میکند که در دوران جنگ سرد در عرصههای روشنفکری نیز، مانند سایر عرصهها، این نبرد به شدت جریان داشت.این پدیده «جنگ سرد فرهنگی»نام گرفته است. اینک، در غرب، نسلی پرشور و دقیق از محققان پدید آمدهاند که بر پایه اسناد علنی شده سازمان سیا، گروهی ار برجستهترین نظریهپردازان و مبلغان لیبرال دمکراسی را به همکاری با سیا و اینتلی جنس سرویس (سازمان جاسوسی بریتانیا) متهم میکنند. این جنجالی است که برخی مطبوعات آن را «بحران روشنفکری لیبرال پس از جنگ سرد» نامیدهاند. مهمترین تحقیق در این خصوص کتاب خانم فرانسس ساندرس، پژوهشگر و روزنامهنگار انگلیسی، است که چاپ اول آن در سال 1999 در لندن منتشر شد و غوغایی به پا کرد. چاپهای بعدی این کتاب با عنوان «جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادب» منتشر شد. ویلاردمنس منتقد، کتاب خانم ساندرس را «یکی ازحیرتآورترین و افشاگرترین» کتابی خوانده که تاکنون درباره سرویس اطلاعاتی ایالات متحده منتشر شده است. خانم ساندرس نشان میدهد که کوردمهیر، رئیس بخش عملیات بینالمللی سیا، و دوستاو، آرتور شلزینگر (پسر)، طبق طرحی که ملوین لاسکی ارائه داد، حرکتی را آغاز کردند که شبکه فرهنگی غولآسایی در سراسر جهان تأسیس کرد. خانم ساندرس این شبکه را «ناتوی فرهنگی» مینامد. بودجه این عملیات در سال 1950، یعنی در زمان دولت ترومن، 34 میلیون دلار در سال بود. سیا در چارچوب عملیات جنگ سرد فرهنگی، شبکه مطبوعاتی جهانشمولی ایجاد کرد که از ایالات متحده تا لندن و اوگاندا، خاورمیانه و امریکای لاتین گسترش داشت و در تمام این دوران، مطبوعات روشنفکری با نفوذ، از سیا کمکهای مالی مستقیم یا غیرمستقیم دریافت میکردند. به تعبیر خانم ساندرس، سیا و ناتو در طول جنگ سرد، در مقام «وزارت فرهنگ بلوک غرب» عمل میکرد. مثلاً از جکسون پولاک و نقاشی آبستره به شدت حمایت میکرد با این هدف که، در عرصه هنر، رئالیسم سوسیالیستی را شکست دهد. در هالیوود، مأموران سیا کارگردانان را ترغیب میکردند که در فیلمهای خود، سیاهپوستان را هر چه بیشتر نمایش دهند، آنان را آراسته و خوشلباس به تصویر کشند و از این طریق ایالات متحده را جامعهای آزاد و دمکرات نشان دهند. در این زمینه فیلم مزرعه حیوانات جرج ارول، با سرمایه سیا تهیه شد. فیلم 1984 ارول نیز با بودجه سیا ساخته شد. مهمترین اقدام سیا، تأسیس کنگره «آزادی فرهنگی» بود که در ژوئن 1950 با حضور بیش از یکصد نویسنده از سراسر جهان در برلین گشایش یافت. در این اجلاس روشنفکران برجستهای چون آرتور کوستلر، سیدنی هوک، ملوین لاسکی، ایناتسیو سیلونه و جرج ارول شرکت کردند. کوستلر در نطق خود اعلام کرد: «دوستان آزادی تهاجم خود را آغاز کرده است» آرتور کوستلر رابطه نزدیک با سیا داشت و رهنمودهای او در فعالیتهای سیا در میان روشنفکران بسیار مؤثر بود. سیدنی هوک در 1949 به مقامات امریکایی گفته بود: من یکصد میلیون دلار و یکهزار انسان مصمم در اختیار من بگذارید تضمین میکنم که چنان موجب از ناآرامیهای دمکراتیک در میان تودهها، بلکه حتی در میان سربازان امپراتوری استالین، ایجاد کنم که برای مدتی طولانی، تمامی دغدغه وی به مسائل داخلی معطوف شود.» از نخستین اقدامات کنگره، صرف پولهای کلان برای ایجاد نشریات روشنفکری در پاریس، برلین و لندن بود. هدف اول آنها تقویت چپگرایان غیرکمونیست و مارکسیستهای مخالف شوروی (سابق) بود. هدف دوم، مقابله با روحیات ضدامریکایی در میان روشنفکران اروپای غربی با ارائه تصویری زیبا از ایالات متحده امریکا به عنوان اوج شکوفایی تمدن غرب است. هدایت کنگره «آزادی فرهنگی» را مایکل یسلسون، کارمند واحد جنگ روانی سیا، به عهده داشته، که بعدها به نویسندهای سرشناس تبدیل میشود دستورها رمزی، از واشنگتن به آپارتمان محل زندگی یسلسون و همسرش در پاریس انتقال مییافت. این سازمان تا زمان انحلال (1967) دهها میلیون دلار از سیا دریافت کرده است. جریانی که به عنوان نومحافظهکاری در سالهای اخیر در ایالات متحده امریکا سربرکشیده و سیاستهای نظامیگرایانه دولت جرج بوش پسر را تغذیه و هدایت میکند، ادامه مستقیم همان کانونی است که عملیات فرهنگی سیا را در دوران جنگ سرد هدایت میکرد. تعدادی از دانشگاههای سرشناس ایالات متحده، مانند کلمبیا، استانفورد، نیویورک و هاروارد، زیر نفوذ مستقیم سیا بود. مثلاً، بنیاد فارفیلد در دانشگاه کلمبیا از مهمترین مراکزی بود که بودجه عملیات فرهنگی سیا از طریق آن به نهادهای فرهنگی انتقال مییافت. هرچند این بنیاد را یک ثروتمند یهودی به نام جولیوس فلیشمن ایجاد کرده بود اما با بودجه سیا تأمین میشد. هدایت این بنیاد را جک تامپسون، مأمور سیا و استاد دانشگاه کلمبیا، به دست داشت. دیوید گیبس در مقاله «اندیشمندان و جاسوسان: سکوتی که فریاد میزند» از رسوایی بزرگی سخن میگوید که به دلیل فاش شدن اسناد ارتباط سیا با نهادهای آکادمیک در دوران جنگ سرد پدید آمده بود. گیبس در مقاله خود به رابطه تنگاتنگ سیا با نهادهای علوم اجتماعی ایالات متحده نیز اشارهای دارد. با انتشار کتاب خانم ساندرس و تحقیقات مشابه، نام گروهی از سرشناسترین روشنفکران جهان غرب در فهرست «شوالیههای جنگ سرد فرهنگی» ثبت شده است. در فهرست این جنگجویان فرهنگی نامهای بزرگی دیده میشود: سرکارل پوپر، توماس کوهن، آرتور شلزینگر (پسر)، سرآیزایا برلین، والت ویتمن روستو، جیمز برنهام، دانیل بل، ریمون آرون، حنا آرنت، ایروینگ کریستول، سیدنی هوک، آرتور کوستلر، هنری لوس، رینهولد نیبور، رابرت کانکوئست و… اینها اندیشمندانی بودند که در دوران جنگ سرد، روشنفکران مخالف کمونیسم را در سراسر جهان تغذیه فکری میکردند. مثلاً، توماس کوهن، کتاب ساختار انقلابهای علمی خود را، که یکی از نامدارترین و با نفوذترین کتاب سده بیستم به شمار میرود، به سفارش جیمز بریان کانانت، رئیس دانشگاه هاروارد، نوشت و به او اهدا کرد. کانانت شیمیدان برجسته و از طراحان بمب اتمی ایالات متحده بود و با زرسالاران وال استریت و سرویس اطلاعاتی پیوندهای استواری داشت. این ترویج «فرهنگ آزاد» همپای سیاست ترور و کشتار روشنفکران دگراندیش در تمامی دوران جنگ سرد جریان داشت. طبق برخی آمارها، سیا در این دوران حداقل یکصد و پنجاه هزار آموزگار، استاد دانشگاه، رهبر اتحادیه کارگری و کشیش و روحانی را به قتل رسانید. برخی تخمینها این رقم را تا سیصد هزار نفر نیز افزایش میدهد. در دوران جنگ سرد، و در زمانی که روشنفکران همکار سیا از مواهب زیادی برخوردار بودند، بسیاری از روشنفکران ایالات متحده قربانی جنون ضدکمونیستی بودند. حدود 30 هزار عنوان کتاب در ردیف لیست سیاه قرار گرفت و از کتابخانهها به عنوان «کتاب زیانبار» خارج شد. «لیست سیاه» شامل کتابهای نویسندگانی بود که به هواداری از کمونیسم متهم بودند. در این فهرست اسامی نویسندگان نامداری چون داشیل هامت، لنگستون هیوز، جان رید و هرمن ملویل دیده میشود. جریانی که به عنوان نومحافظهکاری در سالهای اخیر در ایالات متحده امریکا سربرکشیده و سیاستهای نظامیگرایانه دولت بوش را تغذیه و هدایت میکند، ادامه مستقیم همان کانونی است که عملیات فرهنگی سیا را در دوران جنگ سرد هدایت میکرد. از ایروینگ کریستول، روشنفکر سرشناس یهودی و تروتسکیست سابق، به عنوان بنیانگذار جریان نومحافظهکاری نام میبرد. هماکنون، پسر او، ویلیام کریستول، از رهبران سرشناس نومحافظهکاران است. با توجه به آنچه گفته شد، دوران جنگ سرد دوران تهاجم همهجانبه به زیرساختهای فکری و الگوهای رفتاری کمونیسم بود. به این معنا که کانونهای قدرتمند بلوک غرب به منظور تحمیل سلطه جهانی خود، با کمک سرویسهای اطلاعاتی و ابزارها و روشهای فرهنگی برای فروپاشی نظام سیاسی شرق، عملیات روانی پیچیدهای را سازمان دادند. این پدیدهای است که در مقابله با اتحادجماهیر شوروی (سابق) و ایدئولوژی مارکسیسم رخ داد بنابراین، ناتو با رهبری امریکا در دوران جنگ سرد هرچند کارکرد برجسته و اولیهاش دفاعی – امنیتی بود اما در طول نیم قرن، به ویژه در دهههای پایانی قرن بیستم از همه مؤلفههای قدرت با مهارت لازم برای تحمیل اراده به حریف و تأمین منافع و هژمونی غرب در جهان بهره برد. تحقیقات جدیدی که در این زمینه منتشر شده، از جمله کتاب خانم فارنسیس ساندرس گواه بر این مدعا است. ناتو پس از جنگ سرد: هر سیستم، نهاد و ساختاری برای توجیه فلسفه وجود و بقای خود، نیازمند مأموریت، کارکرد مؤثر و منحصر به فرد است. در این چارچوب ناتو، به عنوان یک سیستم امنیتی – دفاعی که فلسفه وجودی و بقای آن، براساس تهدید شوروی (سابق) شکل گرفته بود، با پایان جنگ سرد و تغییر ساختار نظام بینالملل، به طور طبیعی باید با چالش فلسفه وجودی و رسالت مواجه شود. اما با وجود تحول در ساختار نظام بینالملل و تغییر بسیاری از روندها و ساختارها، این سازمان با تغییر کارویژهها و استراتژی خود توانست، مؤثر و کارآمدتر به سلطه فرانوی خود به منظور تأمین منافع غرب و تحمیل اراده در محیط جدید جهانی ادامه دهد. فقدان هویت و فلسفه وجودی، تحول در ماهیت قدرت پس از جنگ سرد، فقدان دشمن استراتژیک، تحول در ساختار نظام بینالملل و ناکارامدی کارویژههای دفاعی – امنیتی در محیط جدید و بیداری فرهنگ و تمدن اسلامی مهمترین چالشهای ناتو پس از فروپاشی شوروی (سابق) است. برای خروج از چالشهای مذکور، ناتو حوزه جغرافیایی خود را به شرق (حوزه فرا آتلانتیک) گسترش میدهد و در این چارچوب کشورهای جدید را به عضویت میپذیرد. علاوه بر آن، کارویژهها و استراتژی خود را برای تطبیق با محیط جدید متحول و گسترش میدهد. دهه 90 فرصتی جدید برای نفوذ فعال و تعمیق و تثبیت هژمونی امریکا تلقی میشود در این دهه جرج بوش پروژه نظم نوین جهانی را مطرح میکند و بعد از تهاجم عراق به کویت به عنوان تثبیت هژمونی خود تلاش میکند مدیریت بحران را بر عهده گیرد. و نظریهپردازان غربی برای تئوریزه کردن این رویکرد فعال شدند و به منظور تحقق اهداف دولت بوش طرح و نظریه برخورد تمدنها «هانتیگتون» و پایان تاریخ «فوکویاما» و طرح مبارزه با تروریسم از سوی سیا به مدیریت «نفت» حلقههای تکمیلی این برنامه را شکل میدهد. در گسترش منطقهای ناتو پس از جنگ سرد در مرحله نخست، عضویت کشورهای جدید در ترتیبات و نهادهای گوناگون ناتو را شاهد بودیم. تا سال 1997 تمامی کشورهای اروپای شرقی و حتی جمهوریهای شوروی (سابق) به استثنای یوگسلاوی (سابق) به عضویت نهاد مشترک برای صلح و شورای همکاری اروپای - آتلانتیک درآمدند که هر دو، از ابتکارات و نهادهای وابسته به ناتو بوده و شامل ابعاد نظامی و امنیتی است. بعد دیگر گسترش منطقهای ناتو، پذیرش کشورهای جدید برای عضویت کامل است. آلمان شرقی بعد از اتحاد با آلمان غربی، عملاً از سال 1990 در چارچوب ناتو قرار گرفت و در سال 1999 کشورهای لهستان، چک و مجارستان به عضویت کامل این سازمان درآمدند. بیشترین مرحله گسترش این سازمان مربوط به سال 2004 است که عضویت 26 کشور جدید پذیرفته میشود. (امنیان، بهادر، 1386، ص 14). در گسترش کارکرد و مأموریت، بلافاصله پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی (سابق) سران ناتو در نوامبر 1991 در رم، راهبرد جدید خود را ارائه دادند. در این اجلاس، رهیافت کلان امنیتی جدید تدوین شد. که در آن بر نقش جدید ناتو در مدیریت بحرانها و دخالت بر روند دمکراسیسازی تأکید شده است.(همان، ص 15) زمانی که اجلاس سران ناتو، در واشنگتن در سال 1991 به مناسبت پنجاهمین سالگرد تشکیل این سازمان برگزار شد، مهمترین اولویت پیمان ناتو با مفهوم «استراتژی نوین» جنگ علیه تروریسم، جایگزین جنگ علیه کمونیسم شد. در مباحثی که در این اجلاس مطرح شد کانون تروریسم، جهان اسلام، به ویژه خاورمیانه به عنوان محور تعارض با منافع ناتو، معرفی و جنگ علیه تهدید سبز (جهان اسلام) جایگزین جنگ علیه تهدید سرخ (کمونیسم) شد. در این اجلاس ناتو خود را از چارچوب دفاع سرزمینی از اروپای غربی و حوزه آتلانتیک کاملاً خارج کرد و مواردی همچون مدیریت بحرانها، مبارزه با تروریسم، کنترل تسلیحات، حقوقبشر، کمک به روند دمکراسی در جهان، دفاع از ارزشهای غربی و حفاظت از سیستمهای اطلاعاتی را مورد تأکید قرار داد. جان گالوین فرمانده نیروهای ناتو در سال 1992 در این خصوص میگوید؛ «ما جنگ سرد را از روسیه کمونیسم بردیم، حال میتوانیم به نبرد واقعی خود که قدمتی 1400 ساله دارد و همانا رویارویی با اسلام است، بازگردیم. هدف نهایی جنگ با تروریسم باید مدرنیزه کردن اسلام یا دینسازی باشد.» بنابراین برخلاف جنگ سرد (سیاست سد نفوذ) و استراتژی بازدارندگی دفاعی، راهبرد جدید ناتو که براساس مکتب هامیلتون شکل گرفته است، برای خود تعهدی بیپایان برای مداخله نظامی قائل نیست بلکه گسترش اصول و ارزشهای غربی در سطح جهان، هدف راهبردی آن تلقی میشود. در جمعبندی در این بخش از این نوشتار، میتوان گفت که فلسفه وجودی و کارویژه اصلی ناتو در پیدایش، ایجاد سپر دفاعی – امنیتی برای سد نفوذ شوروی (سابق) بود که با فروپاشی آن کشور ناتو با چالش هویتی مواجه شد. چرایی و دلایل بروز این چالش عبارت است از: 1. تغییر در ساختار نظام بینالملل پس از فروپاشی شوروی (سابق) 2. ناکارآمد بودن کارکردهای امنیتی – دفاعی ناتو در محیط و شرایط جدید 3. فقدان فلسفه وجودی و تهدید و دشمن استراتژیک برای ناتو 4. تحول در ماهیت قدرت و امنیت پس از فروپاشی شوروی (سابق) به ویژه حادثه 11 سپتامبر 5. ادامه ضرورت دفاع جمعی و مشترک جهان غرب از ارزشها و الگوهای رفتاری لیبرال – دمکراسی. 6. بیداری اسلامی و چالشهای ناکارآمدی الگوی لیبرال – دمکراسی حادثه 11 سپتامبر بر تحول در رویکرد امنیتی – دفاعی ناتو همچنین دارای تأثیر جدی است. این حادثه مبارزه علیه تروریسم جهانی را برای ناتو در اولویت پیمان خود قرار داد و ناتو را وارد مرحله جدیدی کرد که با عناوین مختلف «دوران جنگ سرد دوم»، «جنگ جهانی چهارم»، «جهانی سازی فرهنگ» و «جنگ سبز» معرفی شده است. و بدین ترتیب این حادثه به فلسفه وجودی و هویت ناتو، به میزان زیادی کمک کرد. بعد از 11 سپتامبر ناتو به رهبری امریکا، هر دشمن یاغی را (به زعم خود) در قالب تروریسم یا حامی تروریسم، به عنوان تهدید امنیت جهانی معرفی میکند. و با هدف ایجاد صلح و مبارزه با جهان غیرلیبرال (معارض و مخالف)، دکترین «نظم نوین جهانی» را پیریزی میکرد و ناتو عملاً پس از حادثه 11 سپتامبر با محوریت امریکا، در نقش بازوی امنیتی دفاعی شورای امنیت سازمانملل ظاهر، و وارد افغانستان و عراق میشود. با استفاده از مباحث فوق در این بخش میتوان اقدامات و رویکردهای جدید ناتو را برای خروج از بحران هویت پس از فروپاشی شوروی سابق، به این ترتیب برشمرد: 1. تعریف عرصههای جدید امنیتی برای مدیریت بحرانها در جهان. 2. دشمن تراشی و ایجاد بحرانهای جدید در نظام بینالملل. 3. قدرتسازی مجازی از کشورهای معارض و مخالف غرب، در جهان اسلام. 4. قلمروزدایی و گسترش حوزه ژئوپلیتیکی به سمت شرق (حوزه فرا آتلانتیک). 5. تداوم کارویژههای چندگانه سیاسی، اقتصادی، نظامی و با تأکید بر اولویت جنگ نرم علیه جهان اسلام. 6. تلاش برای استفاده از فرصت به وجود آمده پس از فروپاشی شوروی (سابق) به منظور تثبیت هژمونی امریکا و تحقق ایده نظم نوین جهانی. 7. ضرورت تئوریزه کردن فرهنگ و الگوهای رفتاری لیبرال – دمکراسی به منظور تحقق پروژه جهانیسازی. 8. تداوم هدف مشترک و جمعی کشورهای حوزه آتلانتیک شمالی در دفاع و جهانیسازی فرهنگ و ارزشهای لیبرال – دمکراسی. 9. اقدام نظامی پیشگیرانه به منظور تثبیت یکجانبهگرایی و هژمونی غرب و امریکا. در مجموع میتوان گفت، ناتو پس از فروپاشی شوروی (سابق) تهدید جدیدی به نام جهان اسلام را جایگزین کمونیسم کرد. و دو رویکرد سختافزارانه (تقابلگرایی) و نرمافزارانه (جنگ نرم) را با جهان اسلام برای مقابله با دشمن استراتژیک جدید (به زعم خود) در دستور کار قرار داد. هدف اصلی در این دوره «جهانی سازی» ارزشهای ناتو و یا به عبارت دیگر اجرای پروژه جهانیسازی فرهنگ لیبرال – دمکراسی است. بنابراین در این چارچوب مبارزه با دولتهای یاغی، گسترش سلاحهای کشتارجمعی، تروریسم و … معنی پیدا میکند. هرچند بازیگران مؤثر و تصمیمسازگر در صحنه سیاسی امریکا و غرب و همچنین نظریهپردازا در طیفهای مختلف فکری، راهبردهای گوناگونی برای مقابله با جهان غیرلیبرال از جمله اقدام نظامی پیشگیرانه، اجماع و فشار بینالمللی هماهنگ را توصیه میکنند. اما میتوان گفت در حال حاضر با توجه به مجموع رفتارهای امریکاییها و سران اصلی ناتو، و با توجه به گرایشها و دیدگاههای موجود، رویکرد جنگ نرم یا بهرهگیری از کارویژههای فرهنگی در سیاست امنیتی ناتو در اولویت قرار دارد. نظریهپردازان این رویکرد معتقدند، اقدام خشونتآمیز (به ویژه نظامی) علیه کشورهای جهان اسلام (به زعم آنها کشورهای یاغی) نفرت از غرب به ویژه دولت امریکا را در میان آنها، ریشهدارتر و امکان روی کارآمدن یک دولت لیبرال و هوادار غرب را با مشکلات زیادی روبهرو خواهد کرد. علاوه براین، کاربرد نیروی نظامی علیه این کشورها، بیثباتی و ناامنی را به ویژه در منطقه خاورمیانه افزایش خواهد داد. این گروه راهبرد نظامی پیشگیرانه در افغانستان، عراق و لبنان را کاملاً ناکارآمد ارزیابی میکنند. و معتقدند، در صورتی که عملیات فرهنگی و جنگ نرم در براندازی نظامهای سیاسی موردنظر، همانند تجربه انقلابهای رنگی (در کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای استقلالیافته شوروی سابق) به موفقیت برسد، تبعات ناشی از روشهای رویکرد تقابل گرایانه را با خود نخواهد داشت. لازم به ذکر است که در این رویکرد، روشها و رهیافتهای متفاوتی وجود دارد که در اینجا میتوان به دو روش عمده «دیپلماسی سیاه» و «فروپاشی از درون» اشاره کرد. رهیافت دیپلماسی سیاه، ضمن اعتقاد به کاربرد روشهای مسالمتآمیز جنگ فرهنگی و نرم، روابط رسمی با دولتها، از جمله دولت جمهوری اسلامی را براساس سیاست فشار از بالا و همراه سازی از پایان توصیه میکند. کمیته خطر جاری و مؤسسه هوور مروجان این دیدگاه در غرباند. اعضای این دو کمیته که برخی از مقامات بلندپایه سیاسی – امنیتی و محققان مؤسسات امریکاییاند، به جناح محافظهکار واقعگرا تعلق دارند. کمیته خطر جاری از سال 1950 همزمان با آغاز جنگ سرد، به عنوان تشکیلاتی به منظور تحقق اهداف مدیریت افکار و ایجاد اجماع برای مقابله با توسعه نفوذ شوروی سابق عمل میکرد. این کمیته در سال 2004 گزارشی با عنوان «ایران یک رویکرد جدید» ارائه داد که در این گزارش با رویکرد جنگ نرم، تهدیدات ناشی از جمهوری اسلامی بررسی و سپس راهکارهایی را برای مقابله ارائه کرد که عبارت است از: حمایت مالی از شبکههای تروریستی، جلوگیری از تحقق طرح خاورمیانه و روند صلح، تلاش به منظور استیلای ایدئولوژیک بر کل منطقه به عنوان تهدیدات جمهوری اسلامی. و همچنین اعلان رسمی تمایل به برقراری رابطه با ایران، گسترش رسانههای ضدایرانی، حمایت از اپوزیسیون خارجنشین ایران، تخریب ارکان نظام جمهوری اسلامی، اعمال تحریمهای هوشمند علیه ایران، انهدام توانایی هستهای ایران در صورت تمکین نکردن، به عنوان راهبرد پیشنهاد شده است. (عبدالله خانی، علی، 1385) در سال 1919 هربرت هوور، سی و یکمین رئیسجمهوری امریکا را مؤسسه هوور تأسیس کرد. این مؤسسه دو نشریه به نامهای هوور دایجست و گزیده سیاسی چاپ میکند و پروژه «دمکراسی در ایران» از جمله پروژههای مهم این مؤسسه است. در سال 2005 در گزارشی به نام «فراسوی تغییرات تدریجی، استراتژی جدیدی در قبال ایران» تلاش کرده تا راهبردهای جدیدی را در اختیار دولتمردان امریکایی قراردهد. گرایش کلی این مؤسسه مانند کمیته خطر جاری یک راهبرد ترکیبی از مذاکره مستقیم با دولت ایران، به همراه ارتباط مستقیم با عموم جامعه، برای ایجاد تغییرات ساختاری است.(همان، ص 111) دومین رهیافت که با عنوان «فروپاشی از درون» نام گرفته است، بر رابطه با جامعه، سازمانها، گروهها و افراد مختلف کشورهای معارض و مخالف به منظور ایجاد تغییرات ساختاری تأکید دارد و هرگونه رابطه رسمی با دولتها، به ویژه با دولتهایی مانند جمهوری اسلامی را، بیتأثیر و مردود میداند. مروجان این دیدگاه، بنیاد اعانه ملی برای دمکراسی و بنیاد دفاع از دمکراسی است. مهمترین موضوعاتی که این جریان فکری پیشنهاد میکند، شامل راهاندازی جنبشهای فرهنگی – اجتماعی، ایجاد اتحاد در اپوزیسیون خارجنشین، طراحی و اجرای روشهای مسالمتآمیز و سازماندهی طرحی نوین با عنوان «یاوری به دمکراسی» است. در کادر مدیریت بنیاد اعانه ملی برای دمکراسی افرادی چون فرانسیس فوکویاما نظریهپرداز پایان تاریخ، حضور فعال دارند. این بنیاد در کمک مالی به مبارزات انتخاباتی، اتحادیهها، گروههای دانشجویی، رسانهها و احزاب سیاسی در کشورهای گوناگون به ویژه از سال 1992 نقش شناخته شده و اساسی داشته است و سالانه از کنگره امریکا برای این مأموریتها بودجه دریافت میکند. بنیاد دفاع از دمکراسی معروف به خانه آزادی که پس از جنگ جهانی دوم تشکیل میشد، دارای سوابق فعالیت در مبارزه با کمونیسم است. با تأسیس ناتو، این سازمان (خانه آزادی) به بازوی فرهنگی ناتو تبدیل شده است در طول جنگ سرد در جنگ روانی علیه شوروی (سابق) نقش فعالی داشت. علاوه بر آن عهدهدار طرحهایی از جمله گسترش و افزایش نفوذ لیبرال دمکراسی در بلوک شرق و امریکای لاتین است. بعد از حادثه 11 سپتامبر این بنیاد، گسترش حضور منطقهای خود را در خاورمیانه در دستور کار قرار میدهد، دفاتری را در اردن، الجزایر، ازبکستان، قزاقستان، اوکراین، مجارستان، لهستان، بوسنی، صربستان، رومانی، مکزیک راهاندازی کرده است و در سال 2005 کتابی با عنوان «چگونه باید به آزادی دست یافت» منتشر کرد که در آن تاکتیکها و روشهای براندازی آرام را در سه دهه گذشته بررسی کرده است.(همان، ص 114) خانه آزادی در جریان انقلاب لاله قرقیزستان از جمله سازمانهای به اصطلاح غیردولتی بود که در کنار بنیاد اعانه ملی ایجاد میشود. تولکان اسماعیلاف، رهبر جامعه مدنی مبارزه با فساد، کتاب جین شارب را در قرقیزستان ترجمه و توزیع کرد و آن را انجیل انقلابهای رنگی مینامند. با بررسی رویکردها، طرحهای مؤثر و مطرح، مراکز فعال و تصمیمساز غرب و عملکرد حداقل دو دهه اخیر ناتو به رهبری امریکا، میتوان نتیجه گرفت که در دوره استعمار فرانو و یا جهانیسازی فرهنگ و ارزشهای لیبرال – دمکراسی، رویکرد غالب برای تحقق اهداف و تأمین منافع ناتو، جنگ نرم است وجه برجسته این رویکرد مداخلات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در فروپاشی نظامهای سیاسی در دو دهه اخیر با عنوان انقلابهای رنگی و کمکهای مالی، حقوقی و سیاسی از احزاب، گروهها، رسانهها، تشکلهای همگرا و … در درون کشورهای به اصطلاح معارض و مخالف است. در همین چارچوب است که مقام معظم رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای در سفر خود در سال 1385 در جمع اساتید و دانشجویان دانشگاه سمنان ابعاد این استراتژی ناتو و ماهیت و شیوههای آن را تبیین نموده و میفرمایند: «برای اینها و آنچه مهم بوده، کسب قدرت سیاسی است که بتوانند در کشورها و دولتهای اروپایی و غیره نفوذ کنند … و پول کسب کنند و این کمپانیها، سرمایههای عظیم، کارتلها و تراستها را به وجود آورند. اخلاق جنسی ملتها را خراب کنند و مصرفگرایی را در بین آنها ترویج دهند، بیاعتنایی به هویتهای ملی و مبانی فرهنگی را در آنها ترویج دهند. اینها اهداف کلان آنها بوده است که … همیشه لشکری هم از امکانات فرهنگی و رسانهای و روزنامههای فراوان و مسایل گوناگون تبلیغات در مشت اینها بوده است. در مقابل پیمان ناتو که امریکاییها در اروپا به عنوان مقابل با شوروی سابق یک مجموعه مقتدر نظامی به وجود آوردند، اما برای سرکوب هر صدای معارض با خودشان در منطقه خاورمیانه و آسیا و غیره از آن استفاده میکردند. حالا یک ناتوی فرهنگی هم به وجود آوردهاند.» این بسیار چیز خطرناکی است … سالهاست که این اتفاق افتاده است. «مجموعه زنجیرهای به هم پیوسته رسانههای گوناگون … اینترنت و ماهوارهها و تلویزیونها و رادیوها، در جهت مشخصی حرکت میکنند تا سر رشته تحولات جوامع را بر عهده بگیرند. اینها صهیونیستها و سرمایهدارهایند و عموماً هم در امریکا و اروپایند و همان ناتوی فرهنگی در مجموعه خود، بسیاری از این دانشمندان، متفکران، هنرمندان، ادبا و امثال اینها را هم دارد.» اقدام دیگری که به منظور تحقق پروژه جهانیسازی لیبرال – دمکراسی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) انجام میگیرد، بهرهگیری از صاحبنظران و مراکز پژوهش غرب برای تئوریزه کردن محیط جدید امنیتی است. در حالی که نویسندگان و صاحبنظران کلاسیک روابط بینالملل بر پدیدههای سیاسی و اقتصادی تأکید داشتند، نظریهپردازان جدید غرب به ویژه نویسندگانی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) دیدگاههای آنها بر سیاستهای ناتو به ویژه استراتژی امنیت ملی امریکا مؤثر بوده است، مانند هانتیگتون، فوکویاما، هابرماس، تافلر و…، فرهنگ را به مثابه عامل یکپارچهساز و نظمدهنده جهان جدید معرفی میکنند، و در مقابل تهدید را در محیط جدید، تهدیدات فرهنگی اعلان میدارند. فوکویاما از جمله نویسندگانی است که، معتقد است، جهان به لحاظ فرهنگی و ایدئولوژیک، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (سابق) به سوی یکسانی و یکپارچگی در الگوهای رفتاری در حوزه سیاست و حکومت، اقتصاد و رفتار اجتماعی واحد پیش میرود. به نظر او با شکست کامل کمونیسم، مدل فرهنگی لیبرال – دمکراسی غرب، به پیروزی نهایی دست یافته است و این پیروزی میتواند، زمینهساز پایان تعارضات حاد سیاسی – ایدئولوژیک و به معنای پایان تاریخ باشد. او با استناد به اندیشه هگل و مارکس، منازعه را موتور حرکت تاریخ میداند و چنین بیان میکند که حرکت تاریخ از منازعه میان اندیشهها و طبقات اجتماعی به وجود میآید و این منازعه سازنده تاریخ است و تمامی حوادث تاریخ از آن نشئت میگیرد. از نظر وی تقابل میان دو ایدئولوژی و فرهنگ در دوران جنگ سرد، که شاخصهای دو نظام سیاسی – اقتصادی است. مهمترین نمود و عامل بقای تاریخ بو. اما این تعارض تاریخساز، با شکست ماتریالیسم و پیروزی لیبرال – دمکراسی به پایان رسیده است. او نتیجهگیری میکند، اندیشه لیبرال، برترین و آخرین مدل و الگوی بشری برای اداره جهان در حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. و توصیه میکند که باید تلاش کرد تا در پهنه کره مزنی از نظر روانی به واقعی تحقق یابد. او مدعی میشود که در میدان ایدئولوژی و نبرد اندیشهها، لیبرالیسم هیچ رقیب و هماوردی در برابر خود ندارد. این نویسنده و نظریه پرداز نومحافظهکار غربی که در حال حار یکی از کادرهای برجسته مدیریتی بنیاد اعانه ملی برای دمکراسی، معروف به خانه آزادی است، معتقد است که: باید تلاش کرد تا در جهان امروز معیارهای لیبرال – دمکراسی، به عنوان آرمان و مدینه فاضله قرار گیرد و به پذیرش عموم درآید. تا زمینه پایان تاریخ فراهم شود. (به زعم او پایان سایر فرهنگها و تمدنها) در ادامه تأکید دارد بخش تاریخساز و برتر جهان امروز، جهان غرب و پیشرفته است. جهان سوم از نظر ایشان نقش چندانی در تحول ایدئولوژیکی و در تاریخسازی ندارد و نمیتواند خالق اندیشه و مدل فرهنگی – ایدئولوژیکی مناسبی باشد. همچنین از نظر وی، جهان سوم توانایی رویارویی با مدرنیسم غربی و حاصلآن، یعنی لیبرال – دمکراسی و جهانی شدن فرهنگ را نخواهد داشت. در ذهن این نظریهپردازان و استراتژیستهای لیبرال – دمکراسی این بود که ایدئولوژی لیبرالیسم توانسته طی نیم قرن رویارویی با ایدئولوژیهای نازیسم، فاشیسم و کمونیسم آنان را از پای درآورد. حال نوبت آن رسیده است که اسلام که در دهههای اخیر در بین پیروان خود تحرک ویژهای پیدا کرده است به سرانجام ایدئولوژیهای قبلی دچار شود. به همین دلیل است که این گروه جهان اسلام را کانون اصلی تهدید لیبرال – دمکراسی معرفی میکنند. هانتینگتون نظریهپرداز دیگر لیبرال – دمکراسی، که نظریه او با عنوان برخورد تمدنها در دهه اخیر بر سیاستهای امنیتی غرب مؤثر بوده، معتقد است که: درگیریها و منازعات مهم جهانی، عمدتاً پس از فروپاشی شوروی (سابق) روی خطوط گسل تمدنی و فرهنگی شکل گرفته است. برای مثال مرز سابق عثمانی که از یک سوی ترکیه و از سوی دیگر ارتدکسها و مسلمانان شبه جزیره بالکان را از بقیه اروپا جدا میکند، به نظر او این منطقه، مرز بین تمدنهای غربی و اسلامی از یک طرف و تمدنهای غربی ارتدوکس و کاتولیک از طرف دیگر است. جنگهای بالکان (بوسنی هرزگوین و کوزوو) درست در همین نقطه تمدنی و فرهنگی رخ داد. این نظریهپرداز ضمن ویژگیهایی برای فرهنگ و تمدن غرب به عنوان فرهنگ برتر، فرهنگ و تمدن اسلامی را به عنوان بزرگترین حوزه تمدنی در مقابل غرب مطرح، و چالش اصلی جهان غرب را پس از فروپاشی شوروی (سابق) جهان اسلام معرفی میکند و در این خصوص توصیههایی را به زمامداران غرب ارائه میدهد. در جمعبندی در این بخش میتوان تأکید کرد که فرهنگگرایی و تأکید بر قدرت نرم و مؤلفههای فرهنگی حوزههای تمدنی، شاخصه اندیشههای نوین و رویکردهای جدید سیاسی – امنیتی در حوزه روابط بینالملل است و در تحولات جهانی به ویژه در دو دهه اخیر و در سیاستها و عملکردهای قدرتهای سلطهگر جهانی نقش اساسی داشته است. در این دیدگاه فرهنگ به عنوان یک بعد و عامل در کنار سایر عوامل و مؤلفههای قدرت همچون اقتصاد، سیاست و قدرت نظامی مطرح نیست. بلکه عامل فرهنگ نقش زیرساخت دارد. و تعیین کننده اصلی در شکلگیری جهان حال و آینده است. بنابراین وارد شدن به جامعه اطلاعات محور، شبکه محور و یا بدون مرز، موضوع مسئله مشترک بیشتر نظریهپردازا است و به همین دلیل است که تهدید محوری در این دوره «تهدید نرم» و یا استعمار فرانو معرفی میشود. هرچند در مورد خصوصیات محیط جدید اختلافنظرهایی وجود دارد، اما نظام سلطه فرانو در پرتو جهانیسازی تلاش میکند، در حوزه افکار و اندیشه نخبگان جهان، پروژه «یکسانسازی عقاید و اطلاعات» و در حوزه رفتار، پروژه یکسانسازی «سبک زندگی امریکایی» را محقق سازد. این تعابیر و مفاهیم به وضوح در استراتژی امنیت ملی امریکا (2006) و طرح بزرگ خاورمیانه ملاحظه شود. در این دیدگاه امنیت جهانی در گروی جهانی شدن فرهنگ لیبرال – دمکراسی است و تعارض پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، از منظر نظام سلطه، تعارض جهان لیبرال و غیرلیبرال است. و کانون آن جهان اسلام است. چون به زعم نظریهپردازان لیبرال، جهان اسلام تنها حوزه فرهنگی و تمدنی است و توانمندی ظرفیت معارضه با فرهنگ و تمدن غرب را دارد. همانگونه که قبلاً اشاره شد، هرچند رویکردهای سختافزارانه برای مقابله با جهان اسلام را نمیتوان نادیده گرفت اما وجه غالب ماهیت جنگ، در دنیای پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی (سابق) جنگ نرم و یا جنگ در حوزه اندیشه و رفتار است. که به عنوان کارویژه جدی ناتو تحت عنوان ناتوی فرهنگی در این نوشتار مورد تأکید است. که این جن توسط نظام سلطه جهانی با عناوین گوناگونی از جمله جنگ نرم، استعمار فرانو یا جهانیسازی فرهنگ تلاش میکند، در سه حوزه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، اندیشه و الگوهای رفتاری لیبرال – دمکراسی را در جهان غیرلیبرال (معارض و مخالف به زعم نظام سلطه) تحمیل کند. طرح خاورمیانه بزرگ با هدف مدرنیزه کردن یا لیبرالیزه کردن جهان اسلام و مبارزه با بیداری اسلامی در همین خصوص توجیهپذیر است و در صورت تحقق استراتژی استعمار فرانو و جهانی سازی فرهنگ که با اشغال افکار، اندیشه و تحمیل الگوهای رفتاری همراه است، عملاً سرزمین، حکومت و اقتصاد کشورهای منفعل و آسیبپذیر در اشغال نظام سلطه قرار خواهد گرفت. بنابراین تفاوتی که میتوان در کارویژه فرهنگی ناتو در دوران جنگ سرد و پس از آن مطرح کرد، در این است که کارویژه تبلیغی – روانی ناتو در دوران جنگ سرد اهداف نظامی، اقتصادی و سیاسی را تقویت و پشتیبانی میکند و مکمل بازدارندگی دفاعی و سد نفوذ شوروی سابق بود. در حالی که پس از جنگ سرد استراتژی نوین ناتو، جهانیسازی ارزشهای ناتو معرفی شده و فرهنگ زیرساخت رفتارهای جدید بازیگران ناتو در عرصه جهانی است. و ناتو برای جهانیسازی فرهنگ و ارزشهای لیبرال – دمکراسی که به عنوان استراتژی دولتسازی در کشورهای غیرلیبرال معرفی شده است، در صورت فراهم بودن شرایط و زمینههای آن از سایر مؤلفههای قدرت همچون قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی مانند افغانستان و عراق استفاده خواهد شد. اما هدف اصلی روی کار آوردن دولتهای لیبرال (دولتسازی)، تحول در نهادهای دینی و ملی (نهادسازی) و در نهایت ملتسازی معرفی شده است. بنابراین ماهیت ناتو فرهنگی به لحاظ محتوایی لیبرالیستی است و این ناتو لشکری است که
مقالات مجله
نام منبع: Scientific - Research Quarterly on Psychological Operations
شماره مطلب: 11143
دفعات دیده شده: ۷۲۶۱ | آخرین مشاهده: ۵۳ دقیقه پیش