Sorry! your web browser is not supported;

Please use last version of the modern browsers:

متاسفانه، مروگر شما خیلی قدیمی است و توسط این سایت پشتیبانی نمی‌شود؛

لطفا از جدیدترین نسخه مرورگرهای مدرن استفاده کنید:

للأسف ، متصفحك قديم جدًا ولا يدعمه هذا الموقع ؛

الرجاء استخدام أحدث إصدار من المتصفحات الحديثة:



Chrome 96+ | Firefox 96+
عملیات روانی
  • بخشی از یک کتاب در دست انتشار / بخشی از یک کتاب در دست انتشار / "نگاه کن، اما نه به شیطان" نوشته "رابرت بایر" .
    سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷ ساعت ۹:۳۵

    کتاب "نگاه کن، اما نه به شیطان" نوشته "رابرت بایر" که یکی از عوامل سابق سیا می باشد، به فعالیتهای وی در دهه هشتاد و نود میلادی می پردازد. این کتاب به فارسی ترجمه شده و در دست انتشار می باشد. بخشی از کتاب مذکور شرح تلاش های این عامل سیا برای دستیابی به سردار شهید «عماد مغنیه» است. مقدمه: آن چه خواهید خواند بخش هایی است از کتاب در دست انتشار "نگاه کن، اما نه به شیطان" نوشته "رابرت بایر" . "رابرت بایر" یکی از عوامل سابق سیا (سازمان اطلاعات مرکزی

    کتاب "نگاه کن، اما نه به شیطان" نوشته "رابرت بایر" که یکی از عوامل سابق سیا می باشد، به فعالیتهای وی در دهه هشتاد و نود میلادی می پردازد. این کتاب به فارسی ترجمه شده و در دست انتشار می باشد. بخشی از کتاب مذکور شرح تلاش های این عامل سیا برای دستیابی به سردار شهید «عماد مغنیه» است. مقدمه: آن چه خواهید خواند بخش هایی است از کتاب در دست انتشار "نگاه کن، اما نه به شیطان" نوشته "رابرت بایر" . "رابرت بایر" یکی از عوامل سابق سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) ، در این کتاب به مروری بر فعالیتهای وی در کشورهایی نظیر لبنان ، مراکش، سودان،هند، تاجیکستان و شمال عراق در سالهای دهه هشتاد و نود میلادی می پردازد .کتاب مذکور به دلیل انتقادات فراوان نویسنده نسبت به عملکرد سیا، از معروفیتی جهانی برخوردار است. مامور کهنه کار سازمان سیا ومولف این اثر در مورد انگیزه خود از نگارش این کتاب که چاپ اول آن در سال 2002 میلادی انتشار یافت ، در مصاحبه با Foreign Policy Association می گوید: پس از خروجم از سیا در سال1997 میلادی،علاقمند بودم که اثری را در مورد این سازمان ومسایل مرتبط با آن بنویسم. فقدان توجه به منابع ویا جاسوس های محلی،کمبود نیروی انسانی(مثلا در دوره ای ، من به تنهایی و بدون هیچ عاملی مسئول کل منطقه قفقاز وآسیای میانه بودم) ،سهل انگاری و ریسک گریزی مدیران سیا،تمرکز زیاد بر تکنولوژی های پیشرفته نظیر ماهواره ها و فرستنده های رادیویی، محدود شدن فعالیت های برون مرزی سیا پس از جنگ سرد، عدم توجه به روابط پیچیده موجود در این منطقه ، رواج بوروکراسی فراوان ، از دست دادن نیروهای زبده بذلیل حقوق اندک پرداختی وناتوانی درمقابله با عواملی که بعدها فعالیتهای آنان به حملات 11سپتامبرانجامید،بخشی از انتقادات مطرح شده از سوی بایر است. در این کتاب با بهره گیری از شیوه داستان گویی وبا نگاهی نو ودست اول به ریشه های تروریسم نوین ، بویژه فعالیتهای تروریستی نادیده گرفته شده از سوی سیا در افغانستان و عربستان سعودی در سالهای دهه نود میلادی ، می توان با حقایق زیادی درمورد جنگ کاخ سفید با تروریسم آشنا شد. ازسوی دیگر ، بایر که از سوی سیمور هرش به عنوان کارکشته ترین و باهوش ترین مامور سیا در خاورمیانه معرفی گردیده ، در "به شرارت ننگر "، برای خوانندگانش می گوید که از وقوع حملات تروریستی 11سپتامبر2001 ،چندان شگفت زده نشده است. او که کودکی پرفراز و نشیبی داشته و 21سال فعالیت در سیا را درکارنامه دارد ، همواره در بخش مبارزه با تروریسم فعالیت می نموده ،ولی هیچگاه اعتماد ی به سیاستهای رهبران واشنگتن نداشته است. بایرکه نگارش کتاب Sleeping with the Devil (در بستر شیطان-2003)را نیز در کارنامه دارد، از تروریسم به عنوان خون حیات بخش خاورمیانه یاد می کند که غرب نیز به دلیل نیاز به نفت منطقه ، همواره باید با این مساله دست و پنجه نرم کند. نویسنده به صورتی بی سابقه وکم نظیر با اشاره به اشتباهات خود و سازمان در پیگیری ردپاهای بدست آمده از مظنونان - که این افشاگری ها در گذشته تقریبا سابقه نداشته - توانسته اعتماد خوانندگان را نسبت به این اثر ، بدست آورد. او در این کتاب برای خوانندگانش می گوید که سیا چگونه از سازمانی برطرف کننده تهدیدات علیه آمریکا ، به یک مرکز دیوان سالار ناکارا و ناتوان تبدیل گردیده است که حتی با وجود آگاهی از نقشه ربودن خبرنگار شبکه ABCدربیروت ، نمی تواند هیچ گام موثری برای مقابله با آن بردارد. کارشناسان ، با اشاره به ویژگی های برجسته این کتاب معتقدند که خواندن این اثر برای سیاستمداران، مدیران و کارشناسان آمریکایی بسیار ضروری است. این کتاب از آغاز انتشار در سال2002 همواره جز کتابهای پرفروش سیاسی دنیا بوده و درلیست 100کتاب برتر چالش برانگیز و پیشروی سیاسی آمریکا نیز برگزیده شده است. بایر بدلیل تسلط بر زبان عربی ،موفقیتهای چشمگیری در ماموریتهایش نیز بدست آورده ،هرچند به دلایلی که خود در این کتاب برای خوانندگان می گوید بسیاری از طرحهایش در جهت دنبال کردن اقدامات گروههای تروریستی موثر در حوادثی نظیر 11سپتامبر ، مسکوت گذاشته شد.از نگاه وی، نادیده انگاری شکل گیری فعالیتهای بنیادگرایانه در عربستان سعودی و افغانستان یکی از بزرگترین اشتباهات راهبردی سیا بوده است.عدم توجه به ضرورت یادگیری زبانهای محلی نیز یکی دیگر از چالشهای فراروی سیا میباشد. بایر معتقد است که در دوره ریاست جمهوری کلینتون ،سیا فرصتهای زیادی را از دست داد که آثار آن هم اینک نیز قابل مشاهده است. در این کتاب ازانبوهی از افراد و نامها و گروه ها نام برده شده که البته در دهها مورد نیز بدلیل مسایل امنیتی ،این اسامی پیش از چاپ حذف شده اند. در کتاب" نگاه کن، اما نه به شیطان" پرسشهای بی پاسخ زیادی نیز به چشم می خورد که کماکان برای خوانندگان بدون پاسخ باقی می ماند.اما اصرار بایر بر پیش رفتن سیا به سوی جهنم تا چه میزان درست است؟ در این کتاب ما با انبوهی از مدیران سیا روبرو می شویم که بیشترین انرژی خود را به جای اتکا بر منابع اطلاعاتی صرف موضوعاتی نظیرکاغذبازی، ترسیم افقهای سازمانی،مصرف الکل، اجاره دفاتر مورد نیاز، نگارش برنامه های آرمانی ،شرکت در سمینارهای آموزشی و یاحضور در جلسات مخفی می نمایند تا در بوروکراسی حاکم بر دولت آمریکا، هم چنان درشغلهایشان باقی بمانند. بایر که در خطرناک ترین نقاط دنیا نظیر بیروت(دهه هشتاد)،تاجیکستان(در سالهای جنگ داخلی)وعراق(سالهای میانی دهه نود)به فعالیت می پرداخته،می نویسد: "شاید این جمله احمقانه به نظر آید ولی من از کارکردن در بیروت لذت می بردم. من به جای دنبال کردن دستور العملها و کاغذ بازی ها و شرکت در جلسات مختلف ، در خیابانها رفت و آمد می کردم و بسیار راحت نیز بودم. بهتر از همه اینکه من از سیاستهای واشنگتن بعنوان بزرگترین عامل انجام کارهایمان ، دور بودم . " رابرت بایردر این کتاب با اشاره به تلاشهای خود برای یافتن عاملان ترور ها،آدم ربایی ها، و هواپیما ربایی های مختلف بویژه انفجار سفارت آمریکا در سال 1983 ، ستاد مرکزی تفنگداران آمریکایی(مارینز) در بیروت و همچنین گروگانگیری غربی‌ها در دهه هشتاد در لبنان و ربودن هواپیمای تی .دبلیو. ای (TWA)در مسیر آتن به رم و ربودن قتل «ویلیام باکلی» ، رئیس ایستگاه بیروت سازمان سیا و ردپاهای بدست آمده می گوید:" در این میان شاید «مغنیه با هوش ترین و عملیاتی ترین و قابل ترین کسی ست که تا کنون سیا بدنبالش بوده است.» رابرت بیر پس از ترور«عماد مغنیه» در گفتگو با یک شبکه تلویزیونی می گوید:«او هیچگاه از دری که داخل شده بود، خارج نمی شد،در بیست سال گذشته هیچگاه خود به زنگ تلفن جواب نداده بوده است،کمتر شبی در یک محل به سر میبرد، و دقیق ترین نکته های امنیتی را مراعات می کرده است.» از سوی دیگر وی چندى پیش در پوشش خبرنگار به ایران آمد و مستندى با نام «آیین انتحار» با موضوع «شهادت طلبى» ساخت که حتى توانست با بالاترین مقامات نظامى کشور نیز گفتگو کند. این مستند در ایران توسط یکتشکل غیر دولتی («ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام»)ترجمه شد و مورد استقبال فراوانی هم قرار گرفت. رابرت بایر، در این مستند به نحوه شکل گیری و گسترش عملیات های شهادت طلبانه در میان مسلمانان به خصوص در ایران، لبنان و فلسطین می پردازد.این مستند انجام عملیات های شهادت طلبانه را برنده ترین سلاح مسلمانان در برابر دشمن می داند. بایر که در هنگام خروج از سیا به دریافت مدال لیاقت اطلاعاتی مفتخرگردید ، علاوه بر سرزنش کلینتون بدلیل تضعیف سیا ،معتقد است که بوش پدر و ریگان هم در حوادثی نظیر 11سپتامبر دخیل هستند. در این کتاب همانند یک رمان جذاب می توان حوادث متعددی را دنبال نمودکه به دلیل ساختار نمایشی آن دستمایه «استیو کاگان» برای ساخت فیلم سینمایی «سیریانا» گردید.(البته بایر در سال 2006 رمانی با عنوان "خانه را ویران کن" Blow the House Down نیز نگاشت که آن اثرهم با استقبال مخاطبان روبرو شد.) این فیلم که به کارگردانی «استیو کاگان» در سال 2005 میلادی ساخته شد، به نقش یک مامور سازمان جاسوسی آمریکا می‌پردازد که در خاورمیانه در حال جمع‌آوری اطلاعات برای شناسایی کسانی است که می‌خواهند منافع آمریکا را در معرض خطر قرار دهند. به موازات این شخصیت که جورج کلونی نقش آن را ایفا کرده است، پیمانی غیرشرافتمندانه میان شرکت‌های بزرگ نفتی آمریکا و جناح‌هایی از خانواده‌های سلطنتی که بر کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه حکومت می‌کنند، بسته شده است. برای نمود دادن و برجسته کردن این پیمان، فیلم کشوری نفت‌خیز و فرضی در خاورمیانه‌ای را به نام «سیریانا» به تصویر می‌کشد که خانواده‌ای بر آن را سلطنت می‌کند و این خانواده در مقطعی دقیق و حساس بسر می‌برد و آن مرحله زمینه‌سازی برای دوره پس از حاکم فعلی است. رقابت برای جانشینی حاکم میان دو فرزند او "امیرناصر" و "امیرمشعل" جریان دارد. امیرناصر قصد دارد از درآمدهای نفتی برای پیشرفت کشور خود و رساندن آن به تمدن قرن بیست‌ویکم بهره ببرد در حالی که امیرمشعل در لذت‌های زندگی غرق شده است و هیچ علاقه‌ای به کار جدی در کشور ندارد. در اینجا شرکت‌های نفتی بزرگ آمریکا با همکاری سازمان‌های امنیتی آمریکا به‌ویژه CIA دخالت می‌کنند تا امیرناصر اصلاح‌طلب را که قصد دارد کشور را از شرکت‌های نفتی آمریکایی رهایی بخشد و شرکت‌های چینی را جایگزین آنها کند، ترور کنند. بدین ترتیب راه را برای به قدرت رسیدن امیرمشعل هموار می‌کنند. به موازات این فعالیت‌ها، فیلم چگونگی شکل‌گیری تندروی را در اجتماعات خاورمیانه‌ای به تصویر می‌کشد. گروه‌های ملیتی آسیایی پرجمعیت وجود دارند که از سوی حکومت با آنها بدرفتاری می‌شود. این بدرفتاری انگیزه‌ای برای برخی افراد این مجموعه‌ها به وجود می‌آورد تا با گروه‌های تندرو "که می‌خواهند به منافع آمریکا ضربه بزنند" همکاری کنند. "سیریانا" از 4 داستان موازی تشکیل شده که در نقاط غیرقابل پیش بینی همدیگر را قطع می کنند و در این تقاطع ها به شکلی خنثی از کنار یکدیگر عبور نکرده ، بلکه به نوعی خطوط روایتی هم را شارژ می نمایند. باب برنز(با بازی جرج کلونی) یک مامور در حال بازنشستگی سازمان سیا (سی.آی .ای) است که اگرچه تجارب فراوانی در آشفته کردن اوضاع دیگر کشورها به خصوص لبنان دارد اما نمی خواهد آخرین ماموریت هایش چندان پردردسر باشد . او را در اوایل فیلم مثلا در یکی از خیابان های تهران (و چه ناشیانه است کار هالیوود در بازسازی یک خیابان تهران که حتی نتوانسته اند فرم پلاک اتومبیل ها را به صورتی واقعی طراحی کنند!) می بینیم و بعد ظاهرا در کنار یک پارتی غیراخلاقی ، گردانندگان آن پارتی با این مامور سازمان جاسوسی آمریکا معامله غیرقانونی اسلحه انجام می دهند . انفجار عمدی در همان به اصطلاح خیابان تهران از طریق سلاحی که توسط باب برنز فروخته شده ، در نخستین سکانس فیلم تکلیف مفهوم ترور و تروریسم را برای مخاطبش روشن می سازد. اما این فقط یک روی سکه ماموریت آن مامور سازمان سی.آی.ای است ، سلاحی که فروخته می شود ، دو قبضه از نوعی موشک استینگر است که فقط یک عددش در تهران منفجر می شود و زوج آن توسط مرد عربی ربوده شده تا در آخر فیلم دست تقدیر، عدالت آمریکایی!! را به اجرا درآورد و توسط آن موشک مراسم افتتاح سکوی نفتی مشترک دو شرکت آمریکایی "کانکس و کیلم " (که اساسا عملیات تروریستی مامور سازمان سیا به خاطر امنیت آنها طراحی گردیده ) به آتش کشیده شود ، چراکه فیلمنامه نویس گویا اعتقاد دارد که همه گناهکاران در فیلم بایستی در حد خود به سزای اعمالشان برسند. اما ماموریت بعدی باب برنز ، ترور پسر امیر یک شیخ نشین نفتی ( همان "سیریانا" ) است به نام پرنس ناصر که به نظر می آید افکار ضد آمریکایی و استقلال طلبانه داشته و امکان دارد خود در آن شیخ نشین به حکومت برسد و منافع شرکت های نفتی آمریکایی را تهدید نماید. در ماموریت باب برنز ، دلیل ترور پرنس ناصر حمایت های مالی اش برای تسلیح تروریستها به موشک های استینگر ذکر شده است!! داستان دوم را از طریق یک دلال نفتی با اسم "براین وودمن" (با بازی مت دیمن) تعقیب می کنیم که پس از تحمل تراژدی مرگ ناگهانی فرزند کوچکش ، با یک اتفاق دیگر به مشاورت پرنس ناصر در می آید چراکه پرنس ناصر برخلاف نظر و تبلیغ کارشناسان سازمان سی آی ای ، یک بنیادگرای ارتجاعی نیست که تنها به فکر حمایت از تروریست ها باشد. در اینجا هم کیگن تابویی دیگر را در تفکر دگماتیک متعصبین غرب گرا می شکند ؛ پرنس ناصر یک تحصیل کرده اصلاح طلب است و علیرغم ضدیت با منافع نامشروع آمریکا و زیاده طلبی های آن ، به وودمن می گوید که می خواهد در کشورش انتخابات دمکراتیک برگزار نماید و هوادار توسعه همزمان سیاسی و اقتصادی است. داستان سوم مربوط به ریشه شکل گیری و علت اصلی ترورها وعملیات مخربی است که سازمان سیا در خاورمیانه ، ایران و لبنان انجام می دهد. یعنی گسترش امپریالیستی کمپانی های چند ملیتی نفتی و به هم پیوستن آنها برای به غارت بردن هرچه بیشتر ثروت سرزمین های دیگر . وکیلی به نام بنت هالیدی (با ایفای نقش جفری رایت) تلاش می کند تا موانع پیچیده پیوستن و اتحاد دو کمپانی نفتی "کانکس" و "کیلم" را فراهم آورد. او در ضمن ، همکار وکیل دیگری به اسم "سیدنی هویت" است که در واقع یک دلال بین المللی بوده و از طرف سازمان سیا عضو افتخاری "کمیته آزاد سازی ایران" با پرچم شیر و خورشید سرخ هم شده است!!!( در اوایل فیلم که ماموریت باب برنز به او ابلاغ می شود ، یکی از روسای سازمان سی آی ای در مقابل لیست مراقبت و خرابکاری هایی که برنز برای سرنگونی حکومت ایران می خواند ، می گوید که سازمانی به نام "کمیته آزاد سازی ایران" تشکیل شده که روسایش در همان جلسه سی آی ای حضور دارند! و باید با حمایت از آنها حکومت ایران را به یک حاکمیت سکولار تغییر داد.) نکته جالب اینکه استیو کاگان همه نگرانی سازمان جاسوسی سیا را از دینی بودن حکومت ایران می داند . (در همان جلسه یکی از روسای سازمان سیا متذکر می شود که "امیدهای رییس جموری ایران برای اجرای قواعد مذهبی ، منافع آمریکا را به شدت تهدید می کند" !!) و بالاخره داستان چهارم درباره کارگران مهاجر و زحمت کشی است که روی سکوها و پایانه های نفتی همان شرکت های چند ملیتی کار می کنند و در واقع استثمار می شوند ولی بدون هیچ گونه امنیت شغلی به بهانه های واهی اخراج شده و یا مورد ضرب و شتم واقع می گردند. دو تن از جوانان این گروه کارگران که پاکستانی هستند به تدریج جذب یک واعظ مذهبی شده و به یکی از گروههای مبارز علیه منافع آمریکا کشیده می شوند که آن موشک دوم فروخته شده توسط جاسوس آمریکایی را دست تقدیر به دست همین جوانان می رساند تا در انتهای فیلم در حالی که "دین وایتینگ" (با ایقای نقش کریستوفر پلامر) از مدیران کمپانی کانکس ، جام اتحاد با کمپانی "کیلم" را سر می کشد ، باعث انفجار سکوی نفتی مشترک دو کمپانی شود و نشان دهد که همین جوانان ساده مسلمان چگونه هدف را درست تشخیص می دهند و به ریشه تباهی کشورهای جهان سوم می زنند. کاگاناین جوانان را مانند نگاه رایج ، ناآگاه و احساساتی نشان نمی دهد و در صحنه هایی آنان را در کلاس های آموزش سیاسی و عقیدتی تصویر می کند که چگونه مسائل سیاسی امروز جهان و پارامترهای استقلال و آزادی برایشان درست تشریح می شود تا با علم و آگاهی وارد عرصه مبارزه گردند. وصیت نامه های تصویری شان هریک نشانی از همین آگاهی و معرفت عمیق است و آکنده از حس آزادیخواهی و عزت و وطن پرستی . و در حالی که فیلمساز نشان می دهد محیط زیست اینان سرشار از شور زندگی و مبارزه است (آنچنانکه که ژان لافیت در مقدمه کتاب "آنها که زنده اند " از قول ویکتور هوگو می نویسد:"زنده آنهایند که پیکار می کنند ، آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است ، آنها که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا می روند ، آنها که اندیشمند به سوی هدفی عالی راه می سپرند ، و روز و شب پیوسته در خیال خویش یا وظیفه ای مقدس دارند ، یا عشقی بزرگ") و در صحنه پایانی و سکانس عملیات انتحاری شان ، با زوایای رو به بالای دوربین و نوع حرکتشان در کادر دوربین همان عزم راسخ را القاء می نماید ولی آن سوی خط ، هر که هست سرشار از ناامیدی و یاس و انفعال است : - باب برنز ، جاسوس عملیاتی کهنه کار سازمان سیا خسته و دلزده از شغلش و بی اعتماد به روسایش ، به دنبال نوعی گریز است و شاید به همین دلیل وقتی در بازگشت از آن ماموریت شکنجه بار ، در آمریکا هم تحت بازجویی قرار می گیرد که چرا "حزب الله لبنان " آزادش ساخته و او را نکشته اند (گویا اصلا او را به این ماموریت فرستاده بودند تا طبق آن تئوری معروف "بازنشستگی جاسوس مرگ اوست" به قتل برسد و این تئوری را فیلمنامه نویس آن گاه در فیلم بارز می نماید که متوجه می شویم فردی به نام "موسوی" که در مقر حزب الله لبنان ، برنز را شکنجه می دهد اصلا مامور سی آی ای است !) و بالاخره هنگامی که در می یابد سازمان مطبوعش قصد دارد بوسیله ماهواره رد پرنس ناصر را گرفته و او را با موشک دوربرد ترور کند (همان کاری که اسراییل بارها با رهبران مبارز فلسطینی و لبنانی انجام داده و با ناجوانمردانه ترین وسیله آنان را از راه دور ترور کرده است ) خود را به قلب خطرمی زند تا توطئه سازمان سیا علیه او را به اطلاعش برساند ولی توسط همان موشک دوربرد همراه پرنس ناصر و همراهانش به قعر زمین می رود. - از طرف دیگر "براین وودمن" نیز که همراه خانواده اش در سوییس زندگی می کرده ، برای مشاورت پرنس ناصر ، پس از مرگ تراژیک فرزندش ، ناچار از ترک همسر و فرزند دیگرش می شود (اگرچه در پایان فیلم و پس از ترور پرنس ناصر دوباره به سوی آنها بازمی گردد) - و بالاخره بنت هالیدی هم که کوشش فراوانی برای رفع موانع قانونی و مشکلات اتحاد دو کمپانی نفتی "کانکس و کیلم" انجام داده بود ، متوجه می شود که این دو کمپانی خصوصا بر سر تصرف منابع گازی قزاقستان عملیات غیرقانونی بسیاری انجام داده اند و تبانی های فاجعه باری بین آنها صورت گرفته است. این درحالی است که هالیدی (شاید به دلیل همین فعالیت هایش) از سوی پدرخود طرد شده و فیلمساز روابط سردی را میان آنها تصویر می کند . این روابط تنها در زمانی رو به بهبود می گذارد که بنت هالیدی سرخورده از وکالت دو کمپانی نامبرده ، به خانه بازمی گردد. ساختار فیلمنامه "سیریانا" در نمایش روایت های موازی ، براساس روند شتابدار نزدیک شدن آنها به یکدیگر و استفاده از اتفاقات مشابه برای القای مفاهیم مورد نظر فیلمنامه نویس قرار دارد . چنانچه در ابتدا ، هر 4 قصه به طور کاملا مجزا به نظر مخاطب می رسند ولی بعد از گذشت یک سوم اول آن ، به تدریج شاهد برخی نقاط مشترک و تلاقی سوژه ها می شویم ، از همان جا که قرار می شود باب برنز کسی را ترور کند که وودمن مشاورش است و بعد متوجه می شویم که همکار بنت هالیدی یعنی سیدنی هویت را قبلا به عنوان عضو افتخاری همان کمیته به اصطلاح آزاد سازی ایران در جلسه روسای سازمان جاسوسی آمریکا با باب برنز دیده بودیم و بعد وودمن در همان رستورانی کنار پرنس ناصر نشسته که برنز نیز برای تعقیب و مراقبت سوژه اش یعنی همان پرنس ناصر به خوردن غذا وانمود می نماید و بعد .... و در آخر خصوصا دو سه سکانس پایانی فیلم تقریبا دو به دو قهرمان های چهار داستان را در کنار هم مشاهده می کنیم ؛ برنز در مقابل وودمن در حالی که قصد دارد توطئه سوءقصد همکاران آمریکایی اش را لو بدهد و جوانان مبارز پاکستانی در برخورد انتحاری با سکوی نفتی دو شرکت "کانکس- کیلم" . استیو کاگان با تشابه موضوعی و طرح سوالی که در ابتدای فیلم یکی از روسای سازمان سیا برای برنز مطرح می سازد که " موشک ها در اختیار کیست؟" در مقابل سکانسی که علنا مشخص می شود این خود ماموران آمریکایی هستند که موشک ها را به منطقه خاورمیانه آورده اند ، به روشنی عامل اصلی توزیع این گونه سلاح های مخرب را مشخص می سازد . همچنانکه اندرو نیکول در پایان فیلم "ارباب جنگ" می گوید : " مادامی این تاجران و قاچاقچیان اسلحه می توانند فعالیت کنند که ارتش کشورهای آمریکا ، روسیه ، فرانسه ، انگلیس و چین آنها را تغذیه نمایند . کشورهایی که 5 عضو دائمی شورای امنیت هستند"!!! کاگان به خوبی آن روی سکه مدعیان مبارزه با تروریسم و طراحان "تئوری محور" شرارت را به نمایش می گذارد که چگونه برای حفظ و گسترش پایگاههای نفتی شان در اقصی نقاط جهان از هیچ شرارتی فرو گذار نمی کنند و به خاطر حفظ امنیت همین شرارتشان دست به غیرانسانی ترین ترورها می زنند. اگرچه نمی توان به هرحال از یک فیلمساز غربی انتظار نداشت که ولو سایه کمرنگی از دیدگاههای القا شده رسانه های همان کمپانی های نفتی را در تصاویر فیلمش منعکس نکند ( صحنه هایی مانند نظامی نشان دادن صرف منطقه تحت کنترل حزب الله لبنان یا گرایش جوانان پاکستانی از زمینه های اخراج شدن از کار به سوی عملیات انتحاری و یا همان تصویر حتی کوتاه ولی مخدوش شده از تهران). اما نمی توان هم از جسارت فوق العاده استیو کاگان وگروهی که چندی است استیون سودربرگ از سینمای مستقل در قلب هالیوود به راه انداخته ، گذشت .(پیش از این به جز فیلم هایی مثل دو قسمت یاران اوشن از خود سودربرگ ، در زمینه سینمای سیاسی فیلم " اعترافات یک ذهن خطرناک" به کارگردانی جرج کلونی را در سال 2002 داشتند که به نفوذ سازمان سی آی ای در دیگر کشورها تحت پوشش رسانه ها و برنامه های رسانه ای پرداخته بود ) چراکه به ندرت چنین دیدگاه روشنی را می توانیم نزد روشنفکران و فیلمسازان ایرانی پیدا کنیم . متاسفانه طیف قابل توجهی از روشنفکران جامعه ما که مدعی بسیاری آگاهی ها هستند ، شیفته و مفتون حقوق بشر بازی ها و دمکراسی پرانی های یکی از نامقبول ترین ریاست جمهوری های طول تاریخ آمریکا (حتی نزد برخی جناح های هم سو با او) شده اند. گویی لق لقه حقوق بشر تازه از دهان یانکی ها خارج می شود و انگار آن جیمی کارتری که آنهمه در زمان خود مورد لعن و نفرین همین روشنفکران قرار گرفت ، از مبدعان حقوق بشر آمریکایی نبود. البته ماجراهای این فیلم که جورج کلونی بازیگر سرشناس هالیوود در نقش بایر به ایفای نقش می پردازد، شباهت زیادی با کتاب ندارد.هرچند بایر و کاگان می‌گویند هرآنچه در فیلم روایت شده از حوادث واقعی برگرفته شده است که برخی از آنها را خود تجربه کرده‌اند. هنگام مطالعه این کتاب باید به نکته مهمی توجه داشت؛ هرچند نویسنده داعیه عملکرد کارشناسانه و عاری از غرض ورزی دارد اما آشکارا در اثر ش جای پای گرایشات و اعتقادات شخصی خود را به عنوان یک غربی وفادار به ارزش های آمریکایی باقی گذاشته است. زمانی که او از «لبنانی ها» می نویسد ، به هیچ وجه شیعیان و توده مردم محروم لبنان را در نظر ندارد بلکه منظور نظرش طبقات مرفه «بیروت نشین» یا «طرابلس نشین» را مد نظر دارد که عمدتا مسیحی یا غیر شیعه هستند . او کشوری را که تحت اشغال اسراییلی ها ، فرانسوی ها و آمریکایی ها قرار دارد «بیش از هر زمان دیگری» به صلح نزدیک می داند و طبیعی است که مزاحمان این «نزدیکی » را خرابکار و تروریست خواهد دانست. اینک بخش اول از این برگزیده این کتاب در دست چاپ را می خوانید که عمدتا بر محور جستجوی این مامور کارکشته سیا به دنبال سردار شهید «عماد مغنیه» می گردد. ******* فصل ششم : 18 آوریل1983 بیروت ، لبنان در جاده شلوغ و پرهیاهوی ساحلی شهر ، راننده یک خودروی آخرین مدل GMC ، مجبور به توقف در کنار هتل ویران شده و سوخته اس . تی. جورج می شود و به صف بی پایان خودروها می نگرد. آتش جنگی داخلی که زندگی همه شهروندان بیروت را تحت تاثیر خود قرار داده بود ، فروکش نموده و ارتش اسرائیل که در ژوئن 1982 میلادی این شهر را برای سرکوب گروههای جریک فلسطینی فعال درآن به تصرف خویش در آورده بود ، تا جنوب بیروت عقب نشینی کرده و حتی گفته می شود که عقب تر هم خواهد رفت . چریکهای فلسطینی نیزکه از آوریل سال 1975 میلادی و آغاز جنگهای داخلی ، کنترل خیابانهای بیروت را در دست داشتند ،به دره بقاع و طرابلس در شمال عقب نشینی کرده اند . نیروهای آمریکایی ، فرانسوی ، ایتالیایی و انگلیسی که نیروهای چند ملیتی حافظ صلح را تشکیل می دهند ، اینک در پایگاههای خود استقرار یافته اند . نیروهای فرانسوی هم در منطقه تجاری شهر که «حمراء »نام دارد ، مستقر گردیده اند. همچنین تفنگداران دریایی آمریکا با تفنگهای ام _ 16 و جلیقه های ضد گلوله خود در اطراف فرودگاه بیروت مستقر شده اند. لبنانی ها در صلح کامل قرار ندارند، اما روشن است که بیش از هر زمان دیگری به آن نزدیک شده اند . شما می توانید رایحه خوشبینی عمومی را در فضا استشمام کنید. لبنانی های مهاجرت کرده در حال بازگشت هستند و با داشتن پول کافی می توانند یک بار دیگر، اروپایی ترین و مدرن ترین شهر دنیای عرب را باز سازی کنند. تنها 6ماه پس از اشغالگری اسرائیلی ها، بیروت به یک کارگاه بزرگ عمرانی بزرگ تبدیل شده است . به ندرت می توانید ساختمانی رنگ آمیزی نشده ،وصله کاری نشده و یا کاملاً تخریب نشده برای ساختن ساختمانی نو را در شهر پیدا کنید و در مسیر جاده ساحلی ،یک کامیون پارک شده درحاشیه راه، توجه هیچکس را بر نمی انگیزد . در ساعت 43/12 ظهر ، یک مرسدس بنز کهنه سبز رنگ در مقابل مسجد «عین المرصع» متوقف می شود .کمی بعد راننده خودرویی دیگر با دو بار چراغ دادن ، حضور خود را اعلام می کند. راننده مرسدس بنز سه بار چراغ خود را روشن می نماید، علامتی که از قبل بین آنها هماهنگ شده است . سرنشینان هر دو خودرو به سرعت به سوی ساحل حرکت می کنند و پس از مدتی سه سرنشین خودروی مرسدس پیاده می گردند. اما گویی هیچ یک از آنها یک نکته مهم را پیش بینی نکرده بودند : ترافیک هنگام صرف نهار دربیروت. پس از گفتگو با هم ، آنها روانه ساختمان 7 طبقه سفارت آمریکا می شوند. در مسیر خیابانها، بوق ممتد خودروها ، گوشها را می آزارد. خودروی زنی درجاده قرار دارد که گویی دو فرزندش را از مدرسه به خانه می برد. راننده کامیون پایش را بر روی پدال گاز قرار می دهد و به سرعت وارد یک دالان ایجاد شده در آن ترافیک سنگین می شود .کامیون حالا تقریبا در برابر کنار گذرگاه ورودی ویژه ساختمان سفارت آمریکا قرار گرفته است که ناگهان می ایستد و سرنشینان آن بجز راننده در مقابل چشمان محافظان سفارت به سرعت از آن پیاده می شوند، اتفاقی که معمولاً همه روزه و در هنگام اذان ظهر روی می دهد. اما کمی بعد ، در ساعت یک و سه دقیقه عصر ، کامیون که حاوی صد ها کیلو ماده منفجره است، منفجر می گردد . و با وجود استانداردهای کنونی بیروت جنگ زده، این انفجار را با بایدیک انفجار مهیب به شمار آوریم که پنجره های بسیاری از خانه ها تا مایلها دورتر از این محل راشکست و یا به لرزه در آورد. حتی مقرتفنگداران دریایی آمریکایی نیز که در 5 مایلی سفارت قرار دارد ، به شدت لرزید. همه وحشت زده این سو و آن سو می رفتند. به دنبال این انفجار،همه اجزای ساختمان هفت طبقه سفارت تا صدها پا در هوا بالا رفت و پس از آن، تنها کوهی از گرد وغبار و خاک و تکه های بدن انسانها و مبلمان و کاغذ بر جای ماند. از قسمت لابی سفارت ،چیزی جز پودری ریز ،باقی نمانده بود. گفته می شود که شیشه های خرد شده بخش ورودی با سرعت 8600 متر در ثانیه، بدن سرباز نگهبان را قطعه قطعه کرده است . و تنها بخش یافت شده از بدن وی، بخشی از استخوان جمجمه وی بود . در مجموع 63 نفر شامل 17 آمریکایی جان خود را در خونبارترین حمله تروریستی صورت گرفته علیه ایالات متحده تا آن زمان ، از دست دادند. اما سازمان سیا را باید بازنده اصلی این حمله به شمار آوریم: 6 افسر سیا شامل فرمانده ، معاون و همسر معاون جز قربانیان بودند.( همسر معاون فرمانده آن روز صبح کار خود را برای اولین بار آغاز کرده بود) همچنین یکی از دستان باب آمز افسر اطلاعات ملی سیا که در بخش شرق نزد?ک در سفارت اقامت داشت، در حالی در یک مایلی ساحل شهر پیدا شد که حلقه ازدواجش همچنان در یکی از انگشتان او به چشم می خورد و هرگز سیا تاکنون این تعداد افسر خود را دریک حمله از دست نداده بود بود . و البته سازمان سیا هرگز قادر به جبران این تراژدی نخواهد بود. اختصاصی/ترجمه و ویرایش: خبرگزاری فارس



    خبر
    نام منبع: خبرگزاری فارس:
    شماره مطلب: 11089
    دفعات دیده شده: ۲۷۵۹ | آخرین مشاهده: ۵۹ دقیقه پیش